eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
871 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
154 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🔖 این داستان: همه زخمیا🤕 📖 برگرفته از آیه ۵۳ سوره زمر 💌 | @Khey_me @ANARSTORY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جواب سه کلمه ای یک دختر به سوال مجری در برنامه محفل شبکه سه که همه را به گریه انداخت ... @ANARSTORY
این چند خطی که در تصویر می‌بینید برشی از یک کتاب(روایی) است که بعدا بهتون میگیم چه کتابی😊 خب حالا شما باید چیکار کنید؟ باید ادامه‌ش رو خودتون از ذهن خلاقتون بنویسید. قراره خلق اثر کنید. پس سعی کنید براش ماجرا بسازید. ببینم کی قشنگ‌تر پردازشش می‌کنه🤓 لطفا نوشته‌تون طبق هشتگ بالا باشه. هر کسی هم که حدس بزنه این متن از چه کتابیه، خودم یه تنه برای سلامتیش ۱۴ تا صلوات می‌فرستم. حالا اسم کتاب رو حدس بزن؟ یه راهنمایی! نویسنده‌ش هم آقاست.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
این چند خطی که در تصویر می‌بینید برشی از یک کتاب(روایی) است که بعدا بهتون میگیم چه کتابی😊 خب حالا ش
متن در تصویر: این وسط شیطنت حمید گُل کرده بود، عمداً از جاهایی می‌رفت که با دست‌انداز بود یا چاله! بعد هم می‌گفت: « ببین چه مزه‌ای داره، چه حالی میده، خودت رو برای چاله‌ی بعدی آماده کن!»، بعد می‌رفت دقیقاً لاستیک را داخل همان چاله می‌انداخت! آن موقع از خود موتور سوار شدن می‌ترسیدم چه برسد به اینکه بخواهد توی دست‌اندازها و چاله‌ها بیفتم. چشم‌هایم را بسته بودم و محکم دست‌هایم را دورش حلقه کردم که نیفتم، کار را به جایی رساند که گفتم: « حمید بزن کنار من پیاده میشم، با پاهای خودم بیام سنگین‌ترم!» بعد هم برای این که مثلاً الکی قهر کرده باشم صورتم را برگرداندم، حمید گفت: ...
دعای روزهـشتم ماه‌مبارڪ 🌱 خدایا منو هم‌نشین آدمای جوانمرد کن... 🔰@hasanvand_mahdi ❤️ @ANARSTORY
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان خط فونت دفتر ژورنال (نقطه دار) ❤️ @ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#باغنار2🎊 #پارت9🎬 احف برگشت که با چهره‌ی راننده اسنپ روبه‌رو شد. قلبش به تپش افتاد و پِلک زدن را فر
🎊 🎬 _خودشه سرکار! بگیریدش! مشتری این را گفت و پشت چشمی نازک کرد و با لحن مرموزانه‌ای خطاب به حدیث ادامه داد: _فکر نمی‌کردی به این زودی برگردم. آره؟! سپس در حالی که خون خونَش را می‌خورد، دست در جیب شلوارش کرد و پارچه‌ی تا شده‌ای را در آورد. بعد تایِ پارچه را باز کرد و شلواری که به اندازه شلوار یک نوزاد شده بود را به سرباز نشان داد. _الان کی پاسخگوئه سرکار؟! این شلوار تا زانوی من رو هم نمی‌پوشونه! حالا اینا هیچی. فقط می‌خوام بدونم این خانوم، اون همه پارچه رو چیکار کرده؟! حدیث قیافه‌ی حق به جانبی به خود گرفت و گفت: _قبلاً هم گفتم که می‌خواستی پیش من نیای. حالا هم که اومدی، باید پای اشتباهت بمونی و حرف نزنی. شیرفهم شد؟! _من کاری به این کارا ندارم. یا خسارتم رو میدی، یا می‌ریم کلانتری تکلیفمون رو مشخص می‌کنیم. حدیث با جدیت دستانش را جلوی سرباز گرفت و گفت: _بفرمایید. دستبند بزنید و ببرید کلانتری. من رو از چی می‌ترسونید؟! سرباز و رستا که از تعجب داشتند شاخ در می‌آوردند، هم‌زمان رو به مرد شاکی گفتند: _یعنی این همه عصبانیت و بگیر و ببند، فقط به خاطر یه تیکه پارچه؟! مرد با لحنی محکم گفت: _بله، چون پارچه گرونه. در ضمن من بیشتر به خاطر بی‌احترامی‌ای که توی این مکان بهم شده، شاکی‌ام؛ وگرنه محتاج یه قرون پول این پارچه نیستم! رَستا که دید اوضاع خیط است، به آرامی دم گوش حدیث گفت: _یه عذرخواهی بکن و قال قضیه رو بِکَن! حدیث پوزخندی زد. _من عذرخواهی کنم؟! عمراً. من شده بازداشتگاه میرم، ولی از این مرد بی‌تربیت و پررو عذرخواهی نمی‌کنم. رستا نگاه چپ چپی به حدیث انداخت و آهی کشید. سپس با لبخند رو به مرد گفت: _من اگه خسارتتون رو بدم، مشکل حل میشه؟! _بله. توی این دوره زمونه، همه چی با پول حل میشه! رستا کیف پولش را از کیفش در آورد که حدیث گفت: _من راضی نیستما. نیای بعداً بگی خسارتت رو دادم؛ پولم رو بده. رستا چشم غره‌ای رفت و گفت: _نترس! این پول جبران همون رنگایی که زدی به موهام. اینجوری دیگه بی‌حساب می‌شیم. خوبه؟! حدیث دیگر حرفی نزد و مشتری هم پس از گرفتن خسارتش از رستا، به همراه سرباز از آنجا خارج شد...! در آن طرف باغ، جمعیت زیادی جلوی آژانس تورگردی مهدینار جمع شده بودند و شعار می‌دادند: _تا به بهشت نرویم، آروم نمی‌گِگیریم! قافیه‌ی شعار برایشان مهم نبود؛ بلکه فقط رفتن به بهشت زهرا مهم بود و بس. مهدینار به خاطر مراسم سال استاد، قرار بود تور قبرستان گردی بگذارد و از کنار مراسم سال، یه پولی هم به جیب بزند؛ اما حالا که مراسم سال استاد لغو شده بود، او هم قید این تور را زده بود. حال گردشگران به نشانه‌ی اعتراض جلوی آژانس وی تجمع کرده بودند که ناگهان مهدینار از آژانس بیرون آمد و روی سکوی بلندی رفت. جوری که توانست همه‌ی معترضین را از بالا ببیند. _سلام و نور دوستان. می‌دونم همتون از بدبختیه که اینجایید. یعنی کسی که اعتراض می‌کنه، یه بدبختی داره که اعتراض می‌کنه. اونی هم که مورد اعتراض قرار گرفته، یه بدبخت دیگس. پس یه مُشت آدم بدبختیم که اینجا دورهم جمع شدیم. سپس در ذهنش هشتگ مهدینارطور خطور کرد که استاد هی به او می‌گفت و باعث خنده‌ی او و دیگران می‌شد. _بله. بدبخت ماییم که وقت و پولمون رو به یه بدبخت‌تر از خودمون دادیم که اینجوری توی بلاتکلیفی بمونیم. بدبخت ماییم که تابلوی به اون بزرگی رو خوندیم، ولی بهش توجه نکردیم که این آژانس، فقط پول براش مهمه! و اما روی تابلوی آژانس مهدینار نوشته شده بود: _بسم الله الرحمن الرحیم. شرایط ثبت نام، فقط پول است و پول! پول بدهید و با مهدینار، دور دنیا را تجربه کنید! صدای اعتراض معترضین، یک به یک بلند می‌شد که مهدینار در پاسخ گفت: _کاریه که شده دوستان. من که کف پام رو بو نکرده بودم قراره مراسم لغو بشه. الانم نگران نباشید. من سر سفره‌ی پدر و مادرم بزرگ شدم و پول حروم از حلقومم پایین نمیره. پس شماره کارتتون رو توی پیوی برام بفرستید تا پولتون رو واریز کنم. البته نمی‌تونم بهتون جواب بدم. چون طبق معمول ریپورتم! _پول بخوره توی سرت، خاک بر سرت، خاک بر سرت! مهدینار از شرمندگی، چشمانش را مالید که یکی دیگر از معترضین گفت: _ما پول نمی‌خواییم. ما واسه این تور برنامه ریخته و مرخصی گرفته بودیم. به جای پس دادن پول، یه تور جایگزین بذار! مهدینار کمی فکر کرد و ناگهان لبخندی روی لبش نشست. _فهمیدم. با تور دستشویی و حمام‌گردی موافقید؟! همگی از تعجب داشتند شاخ در می‌آوردند که همان لحظه تلفن همراهش زنگ خورد و نوای دلنشین خودش که برای زنگ‌خورش گذاشته بود، در فضا پخش شد. _استاد نبودی ببینی، باغ از دست رفت، عضوا شدن بخ‌بخت...! سپس برای اینکه یک دانه انار آبرو که برایش باقی مانده بود، حفظ شود، گوشی را برداشت و با دیدن اسم روی صفحه‌ی گوشی، برگ‌هایش ریخت...! ✅ 📆 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee0234
10.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چایخانه آقا روزیتون گرفته ...رفته حرم. مجردم هست. دختر دم بخت داشتید بهش بدید.🙄 پ.ن دیگه با تمام توان براش مایه گذاشتم.☺️
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 همین را که ما با تهدید به چوب و تازیانه و عقوبت جهنمی شدن، انجام می دهیم، اولیاء می فرمایند: از همه چیز، لذیذتر است! از آیه شریفه ان الصلاه تنهی عن الفحشاء والمنکر (نماز، انسان را از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد) استفاده می شود که کسی که از کارهای زشت و ناپسند خودداری نمی کند، واقعا نمازش نماز نیست! pay.eitaa.com/v/p/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با ادب دست‌ها روی سینه. رو به سمت کربلا. السلام علیک یا اباعبدالله الحسین. به یاد حضرت عباس علیه السلام ...علمدارِ جوانِ شجاعی که با مشکِ بی آب، کنار فرات به زمین خورد. دل من هم به زمین خورد. و خورشید هم به زمین خورد. @ANARSTORY