eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
874 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
154 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خط روایت
راننده اسنپ یک مرد سبیل کلفت بود با صورت سه‌تیغ و پیراهن آستین کوتاهی که در تاریک و روشنای ۹ شب سرخابی می‌دیدمش. مثل بیش‌تر راننده اسنپ‌ها که خوب بلدند سر حرف را باز کنند با گفتن «ببخشید جناب طول کشید خیلی شلوغ بود.» شروع کرد. بعد از تبادل اطلاعات اخباری با همسرم در مورد علت شلوغی، راننده رسید به: «وقتی آقای رییسی قوه قضاییه بود باهاش برخورد داشتم.» گوش‌هایم تیز شد که کجا، چطور و چرا با او برخورد داشته و ته ماجرا چه شده؟! اما بدون اینکه من و حاج آقا چیزی بپرسیم خودش از ب بسم الله توضیح داد. با نامزدش سفر مشهد بودند و به خاطر پرونده‌ای که برایش ساختند مجبور می‌شود ۱۸ بار از قم تا مشهد برود برای رسیدگی به پرونده. از در دادگاه بیرون می‌آمده که رییسی را مشغول مصاحبه دیده؛ با صدای بلند صدایش کرده و گفته :«با شما کار دارم.» آقای رییسی هم به یکی از همراهان اشاره کرده که: «ببین چه کار دارد.» آقای سبیلو گفته: «نه با خود شما کار دارم!» و مثل الان که برای ما می‌گوید، سیر تا پیاز ماجرا را برای رئیس قوه قضائیه گفته. ایشان هم به همراهش گفته ماجرا را پیگیری کنید و من را در جریان بگذارید. من اعتقادی ندارم به این پیگیری‌ها و انقدر در پیچ و خم‌های اداره‌ها و نامه‌بازی‌ها بدخاطره هستم که حتی در دیدار ۱۰-۱۲ روز پیش آقای رییسی با مردم قم، وقتی هیاهوی مردم را برای نامه نوشتن دیدم با تعجب از امیدشان به رسیدگی، گذشتم... _ «کار به جایی رسید که اون کسی که پرونده‌سازی کرده بود خلع لباس شد و اومد جلوی در خونه‌مون رضایت بگیره. گفتم کاغذ می‌چسبونم روی در ۱۸ بار برو بیا تاریخ بزن تا رضایت بدم. ۲-۳ بار رفت و اومد دلم سوخت دیگه...» ۱ خرداد ۱۴۰۳ ✍ .عین @khatterevayat http://eitaa.com/by_horre
🎙 به رئیس‌جمهور شهید 🔸شهید رئیسی روز پنج‌شنبه در خانه ابدی آرام خواهد گرفت. اگر یک جمله می‌توانستی به او بگویی چه بود؟ حرف‌تان را در قالب صدا برایمان ارسال کنید. ارسال به: @Fars_ma @Farsna
آشنایی با مدل و امکانات هلیکوپتر رئیس جمهور ایران در حادثه آذربایجان شرقی | گجت نیوز https://gadgetnews.net/866203/mr-president-helicopter-crashed/
رئیسی عزیز خستگی نمی‌شناخت...💔 @anarstory
آیت‌الله حائری شیرازی (ره) در پاسخ به گروهی از خبرنگاران غربی درباره آینده انقلاب اسلامی: "به جز هرزه ها هیچکس زیر چترتان و پرچمتان نخواهد ماند و ما تمام پاکان جهان را، از چنگ شما بیرون می‌آوریم. ما با شما عالَم را قسمت می‌کنیم. پاکان عالم را از شما خواهیم گرفت و شما هرزه‌های ما را از ما خواهید گرفت؛ هرزه های ما برای شما و پاکان عالَم برای ما." اگر در عمق اروپا و آمریکا یا حتی در درون اسرائیل، پاکی هست، بالاخره از صفوف شما خارج خواهد شد و به ما خواهد پیوست و اگر در درون خانه های ما، ناپاکی وجود داشته باشد، بالاخره از بین ما خارج خواهد شد و به شما خواهد پیوست. این قرار ما با شما.» ➕️ @yaminpour
17.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ده دقیقه از غوغای قم با سرعت ۵ برابر ✅ کانال بدون سانسور | عضو شوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
fateme: می‌تونستم دست آقا رو ببوسم خاتَم(ص): یاحق می‌آید. ساده. صمیمی. مهربان....چه کسی باور می‌کند؟ اینجا؟! ....رئیس جمهور؟! .... مرغ، تخم مرغ، روغن، ماکارونی........درد دل مردم زیاد است.....او صبورانه می‌شنود.... از جنس مردم است .در میان مردم . با مردم.... دلش برای خدمت می‌تپد....امروز ماهشهر ...فردا کرمان...پس فردا اهواز.....و.... همه‌ی ایّامش صبح شنبه است... او صبح جمعه ندارد که تازه بفهد بنزین گران شده است... می‌دود برای خدمت...می رود برای جهاد... گفتند: اقتصاد کشور بیمار است....باید جراحی شود...این بنا، باید ویران شود و از نو به پا شود..... گفت: هستم. سنگم بزنند، چه باک....فحشم بدهند، چه غم.... گفتم: وِز وزِ رادیوهای بیگانه بلند است که: گرانی است بریزید بیرون. او را به چالش بکشید. او اِل است...بِل است....بهمان است.... گفت: ای بر خرمگسِ معرکه لعنت! یا زهرا (س): دیدم این مشهد چرا هی‌ بی‌قراری می‌کند ؛ جای باران؛ سیل در این شهر جاری می‌کند ‌دیر فهمیدم که او اندر فراق خادمش؛ عزم خود را جزم دارد گریه زاری می‌کند. خاتَم(ص): خداحافظ مرد خستگی ناپذیر... .: ورزقان دوبار در تاریخ ماندگار شد. یکی در زلزله یکی در به آغوش کشیدن تمام خستگی های شهید جمهور و آل هاشم و مخلصان فی سبیل الله. خاتَم(ص): درد مظلویتت بغض شده و نشسته توی گلویمان آقا سید ابراهیم! ... بت شکن شدی و گردن ِ بُت برجام را شکستی. آفرین بر تبرِ ابراهیمی‌ات؛ آقا سید ابراهیم! ... آنقدر بزرگ بودی که وِزوِزِ پشه‌ها در آسمان تقوای تو اثری نداشت. چه زیبا اسماعیل نفست را به قربانگاه برده بودی؛ آقا سید ابراهیم!... نمرودیان تو را به درون آتش تهمت و افترا و ناسزاهایشان انداختند و تو چه زیبا آتشِ سوزان را به صبر، گلستان کردی؛ آقا سید ابراهیم!... جامه‌ی ریاست و سیاستت را به جامه‌ی سیادتت گره زده بودی. از این جهت ریاست و سیاستت هم معطر به شمیم سیادت شده بود؛ آقا سید ابراهیم!... زحمت اداره‌ی کشور در شرایط نابسامان کم نبود؛ سینه‌ی تو ستبر بود که جبران ده سال عقب ماندگی قبلی را هم به گُرده کشیدی؛ آقا سید ابراهیم! ...
🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷: الحمدلله که معاصر شماها بودیم. در تاریخ، رییس علی دلواری ها را خوانده بودیم. حسرت ندیدنش را می‌خوردیم تا تو را در اوج آسمانها دیدیم. fatemeh: من هیچ نمی‌دانم فقط می‌دانم لفظ زیبای شهید عجیب به شما می‌آید آقا سید ... فقط کاش فکری به حال ما جاماندگان می‌کردی که داغ نبودنت،جانمان را عجیب سوزانده است . 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷: کوتوله های سیاسی برنامه های تلویزیونی را قبضه کرده‌اند و داعیه دوستی با تو را دارند. همان متفرعنین قبلی هستند با همان باد غرور و نخوت و تعفن. من نمی‌دانم چند کارخانه را راه انداخته ای در این سه سال. ای کاش کسی برای ما تبیین کند زحمات تو را. °•مـــــــینو قَلــمـــــ•°: همان روزی که در دیدار مردمی تبریز به پای گروهِ سرود برخاستی و آنقدر با محبت و احترام از آنها تشکر کردی باید می‌فهمیدم این آخرین دیدار است. تو با دختران سرزمینت چه کردی؟ تو با دخترانِ دیار تبریز چه کردی؟(: 𝓱𝓪𝓭𝓲𝓼.♡: سید! باور کنم اکنون لباس‌های مشکیم را پوشیده‌ام و در مجلس ختمت نشستم؟ چقدر ‌طول میکشد باور کنم نبودنت را؟! خبر شهادتت را که صبح شنیدم نمی‌دانم تا کی چشمانم برایت بارید! برای غربتت برای دویدن‌هایت که هرگز به چشم نمی‌آمد! برای...برای آن شانه‌های به خاک نشسته‌ات که سوغات روستای کروچان بود! یا کفش هایت، که سیراب گِل های سیستان شده بود؟! سید، دلم می‌خواهد فردا صبح که بیدار شوم، به جای اینکه تیتر خبر باشد"پیکر شهید جمهور سیدابراهیم رییسی امروز ساعت 16:30 از جمکران تا حرم تشییع می‌شود" بنویسد، " رییس جمهور فردا میهمان مردم قم می‌شود" و من اینبار لباس‌هایم را سریع می‌پوشم و به دیدنت می‌آیم و تو درحالی که سرت را از پنجره ماشین خارج کردی از میان جمعیت می‌گذری و دست هایت را برایشان تکان میدهی! و من هرگز فراموش نخواهم کرد شادی روزی را که تو منصوب به ریاست جمهور، شدی! کاش بودی! راستی مرا میبخشی؟! برای نمک‌نشناسی‌هایم؟! برای اینکه قدر بودنت را ندانستم؟! باور کنم که امسال اسمت را میان لیست منتخبان ریاست جمهوری نمی‌بینم؟! سید روز هارا می‌شمردم برای انتخابات، تا اسمت را روی کاغذ بنویسم، اما نمی‌دانستم آنقدر زود انتخابات می‌شود، اما اینبار بدون حضورت! سید قول می‌دهی برایمان دعا کنی؟! برای ماهایی که گاهی در راه حق لرزیده‌ایم! برای ماکه چشم‌‌هایمان را به روی خدمتت بستیم! بستیم و فقط گلایه کردیم و چه بد مردمی بودیم! 🖤 Xx: از دست دادنت راحت بود اما کنار اومدن باهاش خیلی سخته هنوزم باور نکردم رفتنت رو کاش خواب باشه! رویا باشه! یه ایران عزادارته سید ریحانه: به نام خدای شهیدان خدایی که اشک‌های عاشقان را می‌بیند. نجوای دلدادگان را می‌شنود و از آه جاماندگان خبر دارد؛ به نام خدای جاماندگان... ما جامانده به دنیا آمدیم. با همان تربتی که کاممان را باز کردند و با همان نام اعلای علی که در گوشمان خواندند، فهمیدیم جامانده‌ایم. قرن‌ها ست که به جاماندن عادت کرده‌ایم. انقلاب فرصتی بود برای رسیدن، ولی باز هم جا ماندیم؛ از گلوله‌های گوهرشاد و میدان ژاله و از آن جمعه خونین، جاماندیم. آن روزها که مطهری، رجایی و باهنر می‌رسیدند ما در کتم عدم جاماندیم. بوی بهشت از بهشتی پیچیده بود و ما در برزخ «قالو بلی» جاماندیم. تن‌ها روی سیم خاردار می‌رفت و ما در سیم خاردار نفس جاماندیم. مدافعان، گرد حرم می‌گشتند و ما بین قیل و قال و ادعا جاماندیم. نیمه شب، سردار با دست بریده به دیدار یار می‌رفت و ما در خوابی پر از زنگار جاماندیم. آرمان‌ها در میدان قطعه قطعه میشدند و ما مصلحت اندیشانه در دنیای مجازی جاماندیم. میبینی؟ به جاماندن عادت کرده بودیم تا تو آمدی. شهر به شهر، روستا به روستا و چادر به چادر عشایر رفتی و راه «جانماندن» را نشان دادی. دعبل‌وار، دار خود را به دوش کشیدی و بهشتی‌وار از طعنه‌ها گذشتی. پروانه‌وار، آنقدر بال و پر زدی که راز سوختن را پیدا کردی؛ رازی که از در سوخته و خیمه‌های آتش گرفته شنیده بودی. رجایی، باهنر، بهشتی، سردار و حالا تو، نمی‌دانم این چه رازی‌ست که رسیدن در مکتب روح الله با سوختن است. رازی‌ست بین مادر و فرزند، ما نامحرمان را چه کار؟ باید دویدن و خسته نشدن را از فرزند بیاموزیم تا شاید مادر، گوشه‌ای از آن چادر سوخته‌اش را نشان‌مان دهد. شاید آن وقت بتوانیم به نفوس مطمئنه اقتدا کنیم و چون «ابراهیم» در آتشی بسوزیم که گلستان عبادالله است. 𝓱𝓪𝓭𝓲𝓼.♡: این باران قم بی دلیل نیست! سید انگار بغض آسمان قم هم، برایت ترکیده و می‌خواهد زمین را برای حضورت آب و جارو کند! اینبار ما به دیدنت خواهیم آمد و تو آرام بخواب!