💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
ز رفتن تو من از عمر بی نصیب شدم سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم «محت
کاربر نورای جان:
می روم آهسته تا زیر درختان چنار
داخل دریای غم با عطر ناب انتظار
یا تو روزی مرهم ِشبهای تارم میشوی
یا به قلبم میزند زخم جدیدی روزگار
زهر تلخ روزگاری تا به کی زجرم دهی
ای که هستی علت بی خوابی شبهای تار
گشته ام صحرا به صحرا در پی ات با درد و رنج
تا که شاید من ببینم روی ماهت سایه وار
ای امید زندگی مانند قوی سربه ریز
عاقبت زیبا و رعنا پر زدی از این دیار
من از آن هرم نفسهایت چنان گشتم ملول"۱"
بی تو آن چای قجر نوشم روم بالای دار
رفتی و چشمان من را دوختی بر در چنان
رفتنت اتش زده بر خرمن و این انتظار
یک شبی مجنون شدم دنبال تو گشتم ولی
باز هم یک سوز تازه باز کرده بی قرار
می جهد از زخم کهنه خون مژگانم ولی
یک ستاره در میان اسمان و لاله زار
می نویسم زخم دل را روی کاغذ پاره ای
می کشم نعش خودم را روی آن سنگ مزار
نعش خود را می کشم با خستگی بر روی دوش
تا که شاید مرهمی یابم در این شبهای تار
#نورا
#دلخوشی
#تمرین
#داستانی_از_دل_شعر2
۱"ملول دلتنگ"
حرمله یک بار یک کودک را به زهر تیر سه شعبه نشانه گرفت و تا ابد منفور شد.امان از حرمله های تکرار کننده ی تاریخ.
#طوفان_الاقصی
#غزه
#ح_دلخوشی
#نورا
روزی که قلبم شکست خودم را دور ریختم تکه هایی از خود پراکنده ام را جمع کردم در بوریای سفیدی پیچیدم. خاک را کنار زده و آن را به رسم امانت به آن سپردم.
بار دیگر وقتی خودم را دور ریختم که به دیدنش رفتم. سلام دادم، جواب نداد و تنها به نگاهی بسنده کرد.
باز خودم را زمانی دور ریختم که به جای او، من بالای سرش یس می خواندم.
و اما امروز باز هم خودم را دور ریختم وقتی...
آن روز که خودم را دور ریختم خیال می کردم همه چیز تمام شده است تا اینکه روزی دیدم ابوحمید در خرابه ای انگشت کوچکی که از تل خاک بیرون زده را می بوسد.
ام لیلا عروسک خونیی را در آغوش کشیده و خون گریه می کند. روزی که عماد با دستهای کوچکش روی بازوی خواهرش اسمش را می نویسد وقتی دیدم که طفل خردسالی یا رب یارب می گوید و شیاری از خاک بر گونه هایش راه باز کرده است. روزی که پسرکی زیر تیغ جراحی قرآن تلاوت می کند؛ دریافتم که وقت آن رسیده است که باید تکه های دیگری ازخودم را دور بریزم و تکه های پراکنده ی خودم را جمع کنم و هم صدا با آنها فریاد الغوث الغوث یامهدی سر دهم.
و تکرار تاریخ را نظاره گر باشم.
امان از دل زینب.
#تمرین192
#نورا
#دلخوشی
fateme:
#کاشکی میتونستم دست آقا رو ببوسم
#رئیسی
#ادب
خاتَم(ص):
یاحق
میآید. ساده. صمیمی. مهربان....چه کسی باور میکند؟
اینجا؟! ....رئیس جمهور؟! ....
مرغ، تخم مرغ، روغن، ماکارونی........درد دل مردم زیاد است.....او صبورانه میشنود....
از جنس مردم است .در میان مردم . با مردم....
دلش برای خدمت میتپد....امروز ماهشهر ...فردا کرمان...پس فردا اهواز.....و....
همهی ایّامش صبح شنبه است... او صبح جمعه ندارد که تازه بفهد بنزین گران شده است...
میدود برای خدمت...می رود برای جهاد...
گفتند: اقتصاد کشور بیمار است....باید جراحی شود...این بنا، باید ویران شود و از نو به پا شود.....
گفت: هستم. سنگم بزنند، چه باک....فحشم بدهند، چه غم....
گفتم: وِز وزِ رادیوهای بیگانه بلند است که: گرانی است بریزید بیرون. او را به چالش بکشید. او اِل است...بِل است....بهمان است....
گفت:
ای بر خرمگسِ معرکه لعنت!
#رئیسی
#طرح_هدفمند_کردن_یارانهها
#خاتم
یا زهرا (س):
دیدم این مشهد چرا هی بیقراری میکند ؛
جای باران؛ سیل در این شهر جاری میکند
دیر فهمیدم که او اندر فراق خادمش؛
عزم خود را جزم دارد گریه زاری میکند.
#رئیسی
خاتَم(ص):
خداحافظ مرد خستگی ناپذیر...
#رئیسی
.:
ورزقان دوبار در تاریخ ماندگار شد.
یکی در زلزله
یکی در به آغوش کشیدن تمام خستگی های شهید جمهور و آل هاشم و مخلصان فی سبیل الله.
#نورا
#حکیمه_دلخوشی
خاتَم(ص):
درد مظلویتت بغض شده و نشسته توی گلویمان آقا سید ابراهیم! ...
#رئیسی
بت شکن شدی و گردن ِ بُت برجام را شکستی. آفرین بر تبرِ ابراهیمیات؛ آقا سید ابراهیم! ...
#رئیسی
آنقدر بزرگ بودی که وِزوِزِ پشهها در آسمان تقوای تو اثری نداشت. چه زیبا اسماعیل نفست را به قربانگاه برده بودی؛ آقا سید ابراهیم!...
#رئیسی
نمرودیان تو را به درون آتش تهمت و افترا و ناسزاهایشان انداختند و تو چه زیبا آتشِ سوزان را به صبر، گلستان کردی؛ آقا سید ابراهیم!...
#رئیسی
جامهی ریاست و سیاستت را به جامهی سیادتت گره زده بودی. از این جهت ریاست و سیاستت هم معطر به شمیم سیادت شده بود؛ آقا سید ابراهیم!...
#رئیسی
زحمت ادارهی کشور در شرایط نابسامان کم نبود؛ سینهی تو ستبر بود که جبران ده سال عقب ماندگی قبلی را هم به گُرده کشیدی؛ آقا سید ابراهیم! ...
#رئیسی