#کار_درست
#رفیق_شهید_جان
مهر سال ۹۶
به آقای رئیسی رای دادم ولی آقای روحانی بردند
هرموقع مهر رو میدیدم ناراحت میشدم به خاطر نتیجه ای که مردم رقم زدند
مهری هم که قراره جبران کنه:)مال امروزه
#کار_درست
#انتخاب_درست
#چرا_نمتونم_رای_بدم😐
#صبر_صبر_تا_بیست_سالم_شد
ارسالی از نوجوان زیر هجده سال...
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
اگر آقای رئیسی رأی نیاره تورم بیشترم میشه...
دعا کنید ایشون رأی بیاره😎 واس خودتون میگم😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️خبرنگار:آقای خاتمی ان شاءالله رئیسی دیگه 🤣🤣🤣
🔹خاتمی اومده رای بده یک خبرنگار میگه: آقای خاتمی انشاءالله رییسی دیگه...😁😂
مرد حسابی همینجوری استرس بالای شکست داره میخوای سکتش بدی😁😁😂
هدایت شده از سرچشمه نور
یا الله
🔵 برگزاری سی و پنجمین کنفرانس درسرچشمه نور
🔸️تحلیل قالب کتاب یک عاشقانه آرام
🔹️زمان شروع: امشب ساعت ۲۱
منتظرتان هستیم.
https://eitaa.com/joinchat/1614741592C64fca83486
هو الناظر
با همه بی تدبیری های وزارت کشور و اوقات تلخیهای که کردند از
. دیر شروع شدن انتخابات در بعضی شعبه ها
. تا معطلی برای آمدن تعرفه
. تا تمون شدن تعرفه
همه این اعصاب خوردی های امروز یک نمونه مینیمال و مینیاتوری از هشت سال دولت جناب دکتر روحانیِ بی خاصیت هست.
اما اینکه من چطور رأی دادم
با زن و فرزند رفتیم برای رأی دادن. نیمی از فرزندان را من برداشتم و نیم دیگر همسرم.
امیرحسین و خودم رفتیم به مدرسه پسرانه ای در یکی از مناطق شهر یزد. آزادشهر.
پشت سرم یک تازه جوانِ رأی اولی روان بود...تا زیر بغلش خالکوبی...همون اول کار به سرباز دم در گفت:
فقط آقای رئیسی...
وقتی وارد محل اخذ رأی شدم کفشامون رو در آوردیم چون نمازخانه مدرسه بود.
چند نفری خارج شدن و تا وارد شدم شناسنامه و کارت ملیم رو بدم...همان رأی اولی شناسنامه اش رو گرفت و رفت برای گرفتن تعرفه...
منم یک ماسک زده بودم از این فیلتر دارا...نصفم توش بود.😆
شناسنامه رو که دادم...مسئولش گفت:
اسماعیل واقفی نویسنده واو؟🧐
گفتم: بله
هِررررررززززز حلال اولسون😅😅
هیچی دیگه داشتم فکر میکردم منو تو قبرم بذارن..نکیر و منکر میان پرونده ام تو دستشونه...میگن: اسماعیل واقفی تویی؟ نویسنده واو🧐
تعرفه ها رو گرفتم و اسم سید ابراهیم رئیسالساداتی رو نوشتم و پسرم رو بغل کردم که رأی رو بندازه تو صندوق..چون یادم رفت عکس بندازم بذارم اینستا و ...🤓مجبور شدم متنی توضیح بدم. امیدوارم خدا قبول کنه🤔
شورای شهرم از لیست مورد اطمینان نوشتم و خودم تا زدم انداختم تا پسرم یاد بگیره...البته اون اول انداخت من یاد گرفتم☺️🙄
#تمرین76
نحوه حضور در حوزه اخذ رأی و چگونگی رأی دادن خودتون رو برامون بنویسید.
#روز_حضور
#خاطره
#برای_تاریخ
محل نشر خاطره امروز تان👇
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
هو الناظر با همه بی تدبیری های وزارت کشور و اوقات تلخیهای که کردند از . دیر شروع شدن انتخابات در
#تمرین77
جمله زیر را کامل کنید.
🔸روحانی......بود. چون......
برای ماندن در تاریخ بنویسید. جوری بنویسید که چند سال دیگر قابل رجوع و استفاده باشد برای خودتان یا دیگرانی که میخوان بر اساس حال و روز مردم در دولت روحانی رمان و داستان بنویسند.
#برای_تاریخ
#تمرین77
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای دل خانه ات خراب🙄
اینجا اسلامشهر است
مرکز نارضایتی عمومی از عملکرد روحانی
بیشترین جایی که در شورش بنزین آسیب دید
تا کور شود هر آنکه نتواند دید....
✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️
#انتخابات
عِمران واقفی:
#تمرین77
جمله زیر را کامل کنید.
🔸روحانی......بود. چون......
برای ماندن در تاریخ بنویسید. جوری بنویسید که چند سال دیگر قابل رجوع و استفاده باشد برای خودتان یا دیگرانی که میخوان بر اساس حال و روز مردم در دولت روحانی رمان و داستان بنویسند.
#برای_تاریخ
#تمرین77
🌙ᴢαняα⃟𖣁⃤:
روحانی حاضرجواب و دروغگو و حراف بود، چون هیچی بلد نبود😊👍
#زهرارجایی
#مونولوگ
#تمرین77
بامداد.ش:
روحانی مهره سوخته بود.چون تاریخ انقضاش سر رسیده بود...😉
#تمرین_۷۷
#شیرین_گودرزی
شبنم.:
روحانی ریشش رو رنگ میکرد تا به ریش مردم بخنده، ولی نفهمید سال هاست دشمنداره رنگش میکنه و به ریشش میخنده.
#تمرین77
#باغ_انار
غوغای بی هیاهو...:
روحانی خیلی خوب تونست تو زمین دشمن بازی کنه
چون ولایت مداری رو بلد نبود...
#برای_تاریخ
#تمرین77
عِمران واقفی:
حسن روحانی اهل کار بود. ولی کاری نکرد. چون حسن فریدون نگذاشت.
#تمرین77
روحانی اقتصاد را به منجلاب کشید. چون بقیه چیزها رو قبلا به منجلاب کشیده بود.
#تمرین77
روحانی امشب خواب نمیره. چون هشت ساله خوابه. تازه داره بیدار میشه.
#تمرین77
乙ŋც みムო乙ɦ££ρσʊr:
روحانی تنبل بود. چون چرخ تولید را خواباند تا راحت بخوابد.
#تمرین77
روحانی بی تدبیر بود. چون حس و حال تدبیر را نداشت.
#تمرین77
sarab.ო:
روحانی رئیس خودش بود...
چون درد جمهور رو نمیفهمید!
#تمرین77
روحانی درد بود؛
چون مردم ازش ناراضی بودن.
#تمرین77
shahed313:
روحانی عاشق کدخدا بود،
چون یه غربگرای مطلق بود.
روحانی یه بی تدبیر کامل بود،
چون نگاهش به خارج از کشور بود.
روحانی یه خود حقیر بین بود،
چون به دانش و توان جوان ایرانی ایمان نداشت.
روحانی یه بیسواد اشرافی بود،
چون در کشور ملکه ی منفور آموزش دیده بود.
روحانی یه دروغگو بود
چون مدرکش قلابی بود.
روحانی یه بشر متقلب و فریبکار بود،
چون جواز انسانیتش تقلبی بود.
روحانی یه خائن بود
چون روی خون شهدا پا گذاشت.
روحانی یه متکبر ناقص الدین بود،
چون می گفت انتقاد به من وارد نیست ولی به امام زمان وارده.
#برای_تاریخ
#تمرین77
sarab.ო:
روحانی هرکی بود، رفت؛
چون امروز انتخابات بود.
{*Z@h®@*}:
روحانی فردی نا پیدا شدنی بود.
چون مثل خودش هیچ جا نبود...
#تمرین77
...نورای جان❤:
روحانی تنها رییس جمهوری بود که با همان رنگ و مدل ریش امد وبا همان رفت.
#تمرین77
حاج عمار :):
#تمرین_77
روحانی بیخیال بود؛ چون اقتصاد را به فنا داد.
乙ŋც みムო乙ɦ££ρσʊr:
روحانی یک اشتباه بود. چون خوی اشرافگری داشت در سر نه سودای خدمت!
#تمرین77
بنت الزهࢪا🌸🍃:
روحانی بی اختیار بود چون نوکر ملکه بود #تمرین77
..Hosna..:
#تمرین76
با خانواده، رفتیم مصلی برای نماز جمعه. بعد نماز هم، همونجا رای رو دادیم. البته اگه من و برادرم رو فاکتور بگیریم.
منم خیلی دوست داشتم رای بدم ولی حیف دست و بالم بسته بود. عوضش وقتی مادرم رأیش رو نوشت، در یک حرکت کاملا زیرکانه برگه رو ازش کش رفته و بدون اینکه فرصت انجام کاری رو بهش بدم، یا حتی متوجه بشه انداختمش تو صندوق.
جای بحث هم نداریم. خیلی منصفانه بود. نوشت. منم انداختم.
به هرحال بگذریم..
باشد که عقده ی رای دادن در دل هایمان نماند:)
#نارمیلا
#تمرین76
کفشم از دیشب گم و گور شده بود و هرچه میکردم پیدا نمیشد.
مادر هم گیر داده بود که صبح زود بروند و رای بدهند و هی غر میزد
- آخه تو که سن رایت نیست چی میگی؟ یه ساعته علافمون کردی!
با قیافه حق به جانبی گفتم
- آخه شما که نمیدونید من باید باشم چک کنم یهو یه اشکالی پیش نیاد.
پوفی کرد و همانطور که راه می افتاد بلند داد زد
- ما که رفتیم.
حول شدم و تند از جاکفشی کتونی های آبی هادی را کش رفتم و به پا کردم، بزرگ بود و در پاهایم لق میزد با آن رنگ مسخره اش...
اما دگر چاره چه بود...
زود خودم را داخل ماشین پرت کردم و با نیش باز گفتم
- بریم که دیر شد.
همه سری از روی تاسف تکان دادند و بهزاد ماشین را روشن کرد، هادی که کتونی هایش را درون پاهایم دید با بهت گفتم
- چرا اینارو پوشیدی؟ تازه خریدم.
چشم غره ای میروم و میگویم
- حالا مگه چیشده!!
با شادی دوباره رو به هادی میگویم
- شناسنامتو آووردی؟!
پوزخندی میزند و میگوید
- میخوام آکبند بمونه.
- نچ نچ واقعا که چرا انقدر منفعلی تو حق انتخاب داریا میخوای چهارسال دیگه با بدبختی زندگی کنی؟!
چیزی نگفت و مشغول بازی با موبایلش شد، میخواستم با حرف هایم تحریکش کنم که هیچ تاثیری نداشت.
روبه روی مدرسه احسان پیاده میشویم و وارد میشویم، از همه پیشی میگیرم و به سمتشان برمیگردم
- توجه کنید توجه کنید...
با بی حوصلگی نگاهم میکنند که با اعتماد به نفس ادامه میدهم
- ببینید برگه هاتون باید دو تا مهر داشته باشه...
مهدی جفت پا وسط صحبت هایم می آید
- اینو خودمون میدونیم.
ایشی میکنم و ادامه میدهم
- بعد اصلا کد ننویسید چون ممکنه کدها اشتباهی باشن اسم هارو هم کامل کامل بنویسید.
دیگر چه باید میگفتم؟!
کمی به مغزم فشار می آورم که یادم می آید
- آهان اصلا اصلا با خودکار اونا ننویسید چون شاید خودکار نامرئی باشه من براتون خودکار آووردم.
دستم را به داخل جیبم میکشم که خودکار هایی که از دیشب حاضر کرده بودم را نمی یابم
- عه پس کوشن؟!
مهدی بیحوصله میگوید
- من آووردم بیاین بریم.
بیتوجه به من راه می افتند لب و لوچه ام آویزان میشود به دیوار تکیه میدهم و منتظر می ایستم، کاش من هم میتوانستم رای دهم.
زیرلب زمزمه میکنم
- حالا برم داخل چی میشه مگه..
به سمت سالن راه می افتم و بی هدف می ایستم وسط سالن که پیرمردی با عصا به سمتم می آید
- قیزیم منیم راییمی یازاران؟!(دخترم رای منو مینویسی؟!)
نیشم تا بناگوش باز میشود
- بله حاج آقا کیمی یازم؟!(بله حاج آقا کیو بنویسم؟!)
- سیدی یاز...
خرذوق شده خودکار به دست میگیرم، اما با یادآوری مسئله ای برمیگردم
- حاج آقا هانس سیدی یازم؟!(حاج آقا کدوم سید رو بنویسم؟!)
بیخیال میگوید
- بیدنه سید واریدی دا...رییسی(یه سید بود دیگه رییسی)
لبخندی میزنم و بسم اللهی زیرلب میگویم و با خط عجق وجقم نام سیدمان را مینویسم و کاغذ زا به سمت پیرمرد میگیرم.
پیرمرد نمیدانست با این کارش چه شوقی در دلم برپا کرد، دلم مبخواست همانجا بمانم و رای همه پیرمردها و پیرزن ها را بنویسم.
اما چه کنم جلوی غرهای مادر کم آوردم.
پ.ن: البته انقدر با آقا هادی صحبت کردم که دقیقه نود داره میره رای بده.