eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
898 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ᴀᴍᴍᴀʀ
روضه سنگین بود. ناله های عشاق ستون‌های حسینیه را میلرزاند. روضه خوان گفت بزار آرومشون کنم: -رفقا غصه نخورید،(حضرت) رقیه هم اربعین نرسید که بره. ناله ها در حنجره ماند ولی یکی از اون ته داد زد: -به جاش خود (امام)حسین اومد دیدنش... دوباره ناله ها شروع شد... حسین جان...مارو که نمیبری...حتی نمیخوای ببینیمون...؟این حد آب از سرمون گذشته؟
نواری که در موکب عراقی بود، مداحی حاج باسم را پخش می‌کرد: تزورونی اعاهدکم تعرفونی شفیع الکم... مست نوحه ملا باسم بودم که صدای مردانه و شیر مانندی، مستی خیالم را شکست: شای شای اتفضلو شای دختر شش ساله ای که بسته دستمال کاغذی در دست داشت، به سمتم آمد و جعبه را رو به من قرار داد. دستی بر سرش کشیدم و سربند یاحسین را بر سرش بستم. پیرمردی از دور، برایم دست تکان می‌داد و به سمتم می‌دوید. وقتی رسید، نفس زنان و بریده بریده گفت: هلا.... بیچ..... یا... زایره الحسین..... اتفضلی استراحی.... ابیتنه احنه مجهزین کل شی، اتفضلی. از او به خاطر نرفتن به خانه اش عذرخواهی کردم. لبخندی زد و بعد از التماس دعا، به استقبال بقیه ی زائران رفت. نگاهم را که چرخاندم، مرد جوانی را دیدم که چای را از روی منقل بر می‌داشت و در استکان های کوچک و عربی می‌ریخت. ناگهان پسر نوجوانی روبه رویم زانو زد، دله را بر لبه فنجان زد و گفت:(اتفضلی گهوه عربیه). بعد از خوردن قهوه، به رسمشان فنجان را با تکانی لرزاندم، به معنای کافی‌ ست. نگاهی به اطرافم انداختم، جانبازی دشداشه به تن و چفیه بر سر لنگ لنگان راه می‌رفت و زیر لب یاحسین را زمزمه می‌کرد. آن ور تر، شخصی مادرش را بر ویلچر گذاشته و با تمام زحمت حرکت می‌کرد. چه زیباست این حسینی بودن. با دیدن تمام این صحنه های زیبا و پر از عشق حسین، نفسی تازه، و دوباره حرکت کردم، آنهم فقط به عشق حسین. ☆پیشنهادی
هدایت شده از ف.مضیق رشادی
کاش اسم من را در حرمت صدا کنند آقا مگه ما بدها دل نداریم😭
هدایت شده از محبوب
و چهل روز گذشت از خون خدا شدنت و سلام ها چه زیبا بر فراز بام‌ها از دور به تو خواهد رسید... و سلام خدا بر پابرهنگان در راهت و درود خدا بر قلب‌های شکسته‌ی جاماندگان درگاهت و سلام خدا بر آنان‌که از پیاله‌ی چای تلخ عراقی، مست می‌شوند... و درود خدا بر کوله به دوشان که بارشان التماس دعاهای جاماندگان است... و سلام خدا بر گنبد و ضریح و بارگاهت و درود خدا بر اشک‌های فرود آمده بر تربتت و کشیده‌ام سلامم را از نزدیک‌ترین نقطه‌ از جانب من تا نزدیک‌ترین نقطه از جانب تو از قلب من تا قتلگاه تو ...
هدایت شده از زهراسادات هاشمی
بعضی دردها عجیب شیرین هستن مثلاً درد داره که خودت تا حالا کربلا نرفته باشی ولی به هرکس گفتی چای روضه برات کربلا میده رفته کربلا. مثلاً دردش شیرینه که هرکس این جمله رو شنیده و چای روضه رو برداشته کربلا رفته ولی خودت هنوز نرفته باشی! مثلاً دردش شیرینه که همه تو بین الحرمین یادت کنن و یاد این جمله‌ت که می‌گی ان‌شاءالله تو زندگیت فقط سر یک دوراهی گیر کنی اونم دو راهی بین الحرمین باشه که ندونی اول کدوم سمت بری! اینکه تو همه روضه‌ها که زیارت عاشورا می‌خونی این جملات رو بگی بعد بیان بهت بگن وقتی رفتم کربلا، اون موقع که رسیدم بین الحرمین همه‌اش به یادت بودم، چون واقعاً سر دوراهی گیر کردم نمی‌دونستم اول کدوم حرم برم! درد داره که خودت حرم ندیده باشی. ولی دردش شیرینه چون خیلیا به یادت میفتن.
هدایت شده از محبوب
شاید دیده باشی که با چشمان پر از اشک دستانت را بگیرند. کوله‌ات را از دوشت بردارند و به زور به خانه‌ی محقرشان دعوتت کنند... و اگر همراهی نکنی با بغض و گریه یک‌جور به تو بفهمانند که امروز لیاقت پذیرایی از هیچ زائری را پیدا نکرده‌اند. و تو اولین زائر آن روزشان می‌شوی...
هدایت شده از محبوب
شده برای استراحت ایستاده‌ باشی و با حس حرکت چیزی روی کفشت متوجه پسرک کوچکی شوی که با سرعت کفش‌هایت را واکس می‌زند؟ زائر حسین و برق زدن کفش‌هایش؟! هر چه خاک آلود و ژولیده و خسته‌تر، خریدنی تر...
هدایت شده از زهراسادات هاشمی
این روزها تا حرف از حرم می‌زنم، می‌گویند باز جوگیر شده‌ای... این‌ها دل‌تنگیِ یک حرم ندیده نمی‌دانند یعنی چه!
هدایت شده از زهراسادات هاشمی
باز منم و قاب تلویزیون و دیدن همه این صحنه ها و با پای دل قدم برداشتن تو راه کربلا...
هدایت شده از زهراسادات هاشمی
همیشه هروقت چایِ آخرِ روضه تعارف می‌کنم و کسی بر نمی‌دارد، می‌گویم: بردارید، چای روضه براتِ کربلا می‌دهد! انگار همه منتظر این جمله‌ی من هستند تا چای را با گفتن این جمله بردارند: این چای خوردن دارد، از این چای دیگر نمی‌شود گذشت! نمیدانم حکمتش چیست که هرکس چای آخر روضه را خورد برات کربلایش را گرفت. اما من، خودم جا مانده‌ام هنوز... . - زهرا سادات هاشمی
هدایت شده از محبوب
با خستگی روی موکت‌های پهن شده کنار یک موکب، زیر آفتاب از خستگی بنشینی. سیل روان جمعیت را نگاه کنی. سایه ای بالا سرت حس کنی. از دیدنش هم جا بخوری هم معذب بشوی. خودت را جمع و کنی... بپرسی: آخه این آقا کیه با این قد و هیکل، با این لباس‌های رنگ و رو رفته‌ی عربی؟ بهت بگن: یه بنده‌خداییه که از شهرهای اطراف میاد. پولی نداره خرج کنه واسه زائرا. گفته اینجا سایه بان باشم براشون. تنها چیزیه که ازم بر میاد. اجازه میدین؟ و تو بغض کنی و گریه کنی و نتونی این همه عشق‌و تو قلبت جا بدی....
هدایت شده از نرگس مدیری
خواستم از حسم بگویم. دیدم گم شده‌ام. خواستم از شنیده‌هایم بنویسم؛ گفتم «شنیدن کی بوَد مانند دیدن!» منه ندیده از چه بنویسم؟! وقتی حتی نمی‌دانم آن لحظه که گنبد مولا را می‌بینی چه بر سر دلت می‌آید! وقتی حتی نمی‌دانم «جاماندن» یعنی چه! از کدام فراق بنویسم؟! وقتی وصالی ندیده‌ام. حتی خجالت می‌کشم بگویم حالِ من، حال زیارت نرفتگیست. خجالتم وقتی بیشتر می‌شود که یکی با آب و تاب از خاطرات ستون‌ها و موکب‌ها و... می‌گوید. من فقط تماشا می‌کنم و از بی حسی و حسرت چشمانم می‌فهمد «زیارت نرفته‌ام». در چشمانش پرسشی است: «چطور توانستی؟!» شاید هم سرزنشی: «چطور توانستی؟!» حتما کوتاهی از من بوده وگرنه ارباب... سخنران امشب گفت:«جون بن ابی مالک غلام سیاه امام حسین علیه السلام بود که امام اذن جهاد به وی نداد. او هم دل حسین را سوزاند. گفت: «چون من سیاهم نرم؟! بو هم میدم. اصل و نسب خاصی هم ندارم» امام او را در بغل گرفت. گریه کرد و از خدا خواست رویش را سفید، بویش را معطر و جایگاهش را نزد رسول‌ قرار دهد» «اَللّٰهُمّ الرزُقنٰا حَرَمْ،حَرَم، حَرَم»