🛑⭕️🛑⭕️🛑⭕️ بسمه تعالی
توجه........توجه......
ساعت ۲۴ امشب؛ پنج شنبه، ۷/۲۲ آخرین مهلت برای شرکت در رأیگیری جشنوارهیاس میباشد.
هر کس رأی نداده، زودتر اقدام کنه.
🛑⭕️🛑⭕️🛑⭕️
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
9⃣2⃣ چگونه عمیقتر شویم؟
در روزگار کمعمقها، عمیق شدن و ژرف اندیشیدن کمیاب و دستنیافتنی به نظر میرسد.
اینترنت و خصوصاً گوشی موبایل روزبهروز ما را سطحیتر و کمحوصلهتر میکنند.
گویی همه تبدیلشدن به اقیانوس نیم سانتی را افتخار میدانند.
اما دریغ از فکری ناب، پیشنهادی تازه و حرکت نو.
حالا حتی اساتید ادبیات هم تاب خواندن رمانهای قطور را از دست دادهاند؛ و به یکی دو تا پاراگراف یا تکجملهای از کتابها اکتفا میکنند. حتی حوصله نمیکنند کتاب «چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم» را بخوانند!
از این به بعد میخواهم در بخش جدیدی با عنوان «چگونه عمیقتر شویم» از فکر کردن بنویسیم. مسلماً چنین نوشتههایی به معنای این نیست که من آدم عمیقی هستم! بلکه در نوشتن این پستها سعی میکنم روشهایی را کشف کنم برای عمیقتر فکر کردن و گریز از سطحی بودن.
اما اولین قدم:
چند وقتی است گام اول را برداشتهام، قدم اول هر چقدر کوچکتر باشد بهتر است، چون انگیزه ادامه کار را افزایش میدهد.
هر روز صبح خودم را موظف کردهام که حداقل ۳۰ الی ۵۰ صفحه از یک رمان بلند را بخوانم.
با ابله داستایفسکی آغاز کردهام، شاید بعداً درباره این رمان درخشان چند جملهای بنویسیم.
اول کار فکر نمیکردم خواندن رمان به انگیزهی من برای بیدار شدن تبدیل شود. ولی حالا به شوق خواندن صبحگاهی بیدار میشوم.
به گمانم خواندن رمانهای قطور و طولانی بر توجه، تمرکز و عمق تفکر ما میافزاید.
رمانخوانی موضوعی جدی و مهم است که به گمانم برای هر کسی که در پی تمایز و توسعهی فردی است گامی بلند و مؤثر به نظر میرسد.
با غرق شدن در دریای ادبیات ناب است که به انسانهایی خوشفکر و ژرفاندیش میشویم.
✍️#شاهین_کلانتری
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از حرکت در مه
کدام علما رمان میخواندند؟ قسمت دوم.
رمانهایی از شرق تا غرب عالم
«من نمیخواهم به بچه ها خیلی کتاب و رمان معرفی کنم؛ حالا ممکن است اسم مؤلفینش را بگویم.» آیتا... خامنهای در ۱۴ بهمن ۷۶ در یک دیدار صمیمانه با جمعی از جوانان و نوجوانان این جمله را میگویند و بعد حرفشان را این طور ادامه میدهند: «مثلا یک نویسنده معروف فرانسوی هست به نام میشل زواکو که کتابهای زیادی دارد. من اغلب رمانهای او را در آن دوره خواندم یا نویسنده معروف فرانسوی ویکتور هوگو. من کتاب بینوایان او را اولین بار در همان دوره نوجوانی از کتابخانه آستان قدس گرفتم. البته همه آن را نخواندم؛ مقداریش را خواندم. یکی دو بار بعد از آن هم تمامش را خواندم.»
رهبر انقلاب یک رمانخوان حرفهای است. نه این که فقط آثار مشهوری مثل بینوایان از ویکتور هوگو یا جنگ و صلح از لئو تولستوی و حتی رمان فرانسوی خانواده تیبو را خواندهباشند. مثلا ایشان از آلکسی تولستوی خوششان میآید و رمان «گذر از رنجها»یش را خواندهاند. نشان به آن نشان که میگویند: «آلکسی تولستوی تا سال ۱۹۲۵ میلادی، ضدانقلاب بودهاست و حتی از کشور فرار میکند و به قول آقایان، به اصطلاح به عنوان «عنصر سفید» آن روزگار، به آلمان یا فرانسه میرود. ولی پس از مدتی که به شوروی برمیگردد، کتاب گذر از رنجها را مینویسد. نمیدانم این کتاب را دیدهاید یا نه؟ گذر از رنجها رمانی بسیار عالی در باب انقلاب سوسیالیستی شوروی است. این آدم که ابتدا ضدانقلاب بودهاست، چنین کتابی مینویسد.»
ایشان رمان «دُنِ آرام» اثر شولوخف را هم خواندهاست؛ رمانی که تحت تأثیر حوادث و وقایع انقلاب نوشته شده و نویسندهاش هم به نوعی یک نویسنده پدیدآمده از انقلاب است. (سخنرانی در دیدار با هنرمندان در ۲۲ تیر ۷۳ )
همان طور که میدانیم این رمان دو مترجم دارد، یکی م. به آذین و دیگری احمد شاملو که رهبر انقلاب در دورههای مختلف نمایشگاه کتاب تهران، پیگیر آثار هر دو نفر بودهاند و عکس مشهوری از ایشان ثبت شده در حالی که مجموعهای از شعرهای شاملو را در نمایشگاه تورق میکنند.
فهرست رمانهایی که آیتا... خامنهای خواندهاند، یکی و دوتا نیست و بسیار طولانیتر از آن است که بخواهیم به همهشان اشاره کنیم اما به قول معروف، این فقط مشتی است نمونه خروار.
مطلب از حورا صداقت نژاد چاپ شده در روزنامهٔ جام جم.
آیت الله قاضی رحمة الله علیه.mp3
2.89M
🎙#پادکست
💠 داستانی از آیت الله سید علی قاضی رحمة الله علیه
◾️ به مناسبت سالگرد درگذشت آیت الله سید علی قاضی رحمة الله علیه
📌 برگرفته از جلسات《قساوت》
✅@Aminikhaah
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🏴 آشنایی با امام حسن عسکری علیه السلام
✅نام: حسن علیه السلام
✅نام پدر: امام هادی علیه السلام
✅نام مادر: حدیثه (نام دیگرش سوسن یا سلیل)
✅نام همسر: نرجس خاتون (از فرزندان وصی عیسی علیه السلام)
✅کنیه: ابا محمد
✅شهرت: عسکری و ابن الرضا...
✅القاب: زکی و نقی....
✅مقام امامت: یازدهمین امام
✅مقام عصمت: سیزدهمین معصوم
🌸روز و ماه تولد: ۸ یا ۱۰ ربیع الثانی
🌸سال تولد: ۲۳۲ قمری
🌸محل تولد: مدینه منوره
✅محل زندگی: به اجبار حاکم ظالم در سامرای عراق
✅فرزندان: مهدی علیه السلام (فقط یک فرزند)
✅آغاز سال امامت: ۲۵۴ قمری
✅ آغاز سن امامت: ۲۲ سالگی
✅ مدت امامت: ۶ سال
✔️خلفاء معاصر: معتز، مهتدی و معتمد عباسی
❓سبب تسمیه عسکری: به جهت حصر در منطقه نظامی
✅مهمترین واقعه عمر: حصر در پایگاه نظامی دشمنان
✅مدت عمر: ۲۸ یا ۲۹ سال
☑️روز و ماه شهادت: اول یا چهار یا هشت ربیع الاول
☑️سال شهادت: ۲۶۰ قمری
☑️محل شهادت: سامرا (عراق)
☑️سبب شهادت: زهر دشمنان
✔️نام قاتل: معتمد
✅حرم مطهر: سامرا
✅معروفترین حدیث: علائم پنجگانه شیعه: 51 رکعت نماز، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست، سجده بر خاک و بلند گفتن بسم الله.
✅ برخی اقدامات برجسته:👇
حفظ و انسجام شیعیان در شرایط سخت، مدیریت سازمان وکالت و ارتباط با نمایندگان، تربیت شاگردان و اصحاب خاص، تفسیر قرآن، فراهم کردن زمینه امامت و غیبت امام زمان علیه السلام.
#شهادت_امام_عسکری علیهالسلام
#امام_حسن_عسکری #امام_زمان
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
📣 عملیات روشنگری
🇮🇷 https://eitaa.com/EmamKhamene
┗━━🌺🍃
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
🏴 آشنایی با امام حسن عسکری علیه السلام ✅نام: حسن علیه السلام ✅نام پدر: امام هادی علیه السلام ✅نام م
چون از بس هیچی از امام حسن عسکری علیه السلام گفته نشده گفتم حداقل یک دور مشخصات شناسنامه ای آقا به چشم بچه های باغ انار بخوره...
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
نتایج مسابقه یاس به دستم رسیده...😎
الان من میدانم داستان چه گروهی برنده شده و چه گروهی اول یا دوم یا سوم یا چهارم شده🤓
آیا شما از استرس سکسکهتان گرفته؟
چه گروهی برنده جایزه چهار میلیون ریالی این مسابقه اس...چه گروهی..هان...بگو...بگو...بگو
شما نمیدانید...من میدانم.🤓👻
آیا شما که دارید این پیام را میخوانید دارید از فضولی میمیرید؟ مرگ حق است. تا فردا باید تحمل کنید.
کسی به پیوی من بیاید کشتمش...🔫
Panahian-Clip-BozorgTatinKomakBeEmamZaman-64k.mp3
1.63M
🔻پاسخ به یک پرسش پرتکرار:
➖ ما چه کاری میتونیم برای امام زمان(عج) انجام بدیم؟
➖ امروز بزرگترین کمک به امام زمان(عج) چه کاری است؟
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
4_5924567760293070371.mp3
15.94M
💐آغاز امامتت مبارک
💐آقای زمین و آسمونا
🎤 # حاج_مهدی_رسولی
👏 #سرود #پیشنهاد_ویژه
🌸#آغاز_ولایت_امام_زمان
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
@MAHDIRASEULI_IR
#تمرین100
#عصر_پاییز
_امیر و ببین چُلاقه، امیر یه پا نداره. امیر و...
لبانش بالا رفت و بغضش ترکید. هق هق گریهاش مثل تیری قلب حاج رسول را نشانه گرفت. با صورت برافروخته فریاد زد:
_بسه دیگه. خجالت بکشید.
بچهها مات نگاهش کردند. آرامتر گفت:
_ مگه این بچه رفیق شما نبوده؟!
مکثی کرد و به امیر نگاه کرد.
_گناه نکرده که پاش قطع شده.
دوباره رو به بچهها کرد و با گره کوچکی در ابرو به تک تک بچهها اشاره کرد.
_ببینم تو، ستار، مشفق، آصف؛ اگه پای شما قطع شده بود، دوست داشتین بچههای دیگه این کار و باهاتون کنن؟!
چشمان بچهها از این حرف حاج رسول دو دو زد و سر به زیر ایستادند.
آصف که قد و هیکلش از بقیه بلندتر و پُرتر بود با صدای بم و اخم در ابرو گفت:
_ولی ما هزارهای نیستیم.
با این حرف آصف بقیهی بچهها هم سرشان را بالا آوردند. گریهی امیر هنوز بلند بود. حاج رسول در چشمان تک تکشان نگاه کرد. بعد از مکث کوتاهی گفت:
_پیامبر اسلام حتی برای محبت به حیوانات هم دستور دادند.
دستی روی سر امیر کشید و صدایش را در گلو انداخت:
_هزارهایها آدم نیستند؟!
به چشمان آصف خیره شد. صدای گریهی امیر قطع شد.
_چون شیعن حقشونه پاشون قطع بشه؟!
*
_چون شیعن خونشون مباحه.
چشمانش از حدقه بیرون زده بود. صورتش را با پارچهی خاکستری پوشانده بود. دستی را که اسلحه داشت، بلند کرد.
_الله اکبر.
همهی افراد مقابلش تفنگهایشان را بالا بردند و فریاد زدند:
_الله اکبر. الله اکبر.
*
_الله اکبر
دو زانو رو به قبله نشسته بود. دستانش را بالا و پایین برد و صورتش را به راست و چپ گرداند. از نبود ماه منیر استفاده کرد. با دست روی زانو، پلههای زیر زمین را پایین رفت. همهی جای زیر زمین کوچک پر از وسایل قدیمی بود. روی طاقچه چند شیشهی بزرگ و کوچک سیرترشی بود. کمد کهنه و شکسته را کنار زد. از روی طاقچهی پشت آن، صندوقچهای فلزی و سبز با طرح سنتی بیرون کشید. درش را باز کرد. قناسه را بیرون آورد و دوربین آنرا روی چشمش گذاشت.
_حاجی. حاج رسول.
غناسه را توی صندوق جا داد. و همه چیز را به حالت اول برگرداند. نفس زنان خود را به حیاط رساند. از طاق نیمه تاریک راه پله، ماه منیر را دید که چادر خاکستریاش را روی طناب گذاشت.
_سلام منیر خانم. باید صبر میکردی خودم برم بخرم.
ماه منیر چشمان میشیاش را به سمت حاج رسول چرخاند.
_تا شما نمازتو بخونی ماشین سبزی فروش رفته بود.
دستی به موهای سفیدش کشید.
_دوست ندارم برات اتفاقی بیوفته.
چشمانش را از ماه منیر گرفت.
_ از دار دنیا فقط تو برام موندی.
اشک گوشهی چشمش را پاک کرد.
*
اشک تمام صورتش را گرفته بود. پلک نمیزد. تمام لباس سفیدش قرمز بود. چشمان میشی علی بسته و صورتش از همیشه سفیدتر بود. دستانش از بغل حاج رسول آویزان بود. جسم کوچکش روی دست حاج رسول غرق خون بود. بوی مرگ همهی شب را پر کرده بود. خیابانهای اطراف مسجد حاجی بخشی شلوغ بود. هرکس به طرفی میدوید. گاهی تنهای به شانهاش میخورد. چهرهی مرد انتحاری داخل مسجد از جلوی چشمش محو نمیشد.
*
چهرهی مرد انتحاری را با دوربین غناسه نگاه کرد. چشمانش را روی هم فشار داد. اشک چشمش را پر کرد. فرصتی نبود. چهرهی معصوم پسرش علی، غرق در خون، یادش آمد؛ و پای کوچک امیر که در حیاط مسجد حاجی بخشی جا مانده بود. ماهها گروهک تروریستی «ولایت خراسان» را در کابل زیر نظر گرفته بودند.
_حاجی بزن.
چشمانش سیاهی رفت. برای ایمانش ترسید. زیر لب گفت:
_استغفرالله ربی و اتوب الیه.
ابروهایش را در هم گره داد.
_یا علی مدد!
چشمش را روی دوربین گذاشت.
_بسم الله الرحمن الرحیم.
با آرامش انگشتش را روی ماشه فشار داد. مغز متلاشی شدهی مرد روی زمین پخش و جلیقهی انفجاری دور کمرش نمایان شد. جمعیت نمازگزار، با جیغ و فریاد پراکنده شدند.
غناسه را در همان خرابهی رو به مسجد پنهان کرد. صورتش را با عمامهی خاکستری دور سرش پوشاند. باد پاییزی از پنجرهی شکستهی خرابه صورت تک تیرانداز را نوازش کرد.
***
پنجره را باز کرد. باد چند برگ زرد و خشکیده را داخل اتاق آورد. صدای خنده و فریاد بچهها، عصر پاییزی را از دلگیری نجات داده بود. مشفق بادبادک بزرگش را در آسمان میرقصاند. امیر عصاهای چوبی را کنار دیوار گذاشته بود. ستار عصای دستش بود تا بادبادک دُم بلندش را هوا کند. حاج رسول از پنجرهی کوچک خانه، دست راستش را زیر چانه تکیه داد. تماشای بادبادک بازی بچهها برایش به اندازهی بازی آنها لذتبخش بود.
#به_یاد_شهدای_حملهی_تروریستی_به_افغانستان
#000722
#نرگس_مدیری