پایگاه خبری شیرین طنز - نقد و بررسی کاریکاتورهای کتاب تاریخ مستطاب آمریکا
https://shirintanz.ir/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D9%85%D8%B3/
#تاریخ_مستطاب_آمریکا
#دکتر_کوشکی
#مازیار_بیژنی
#معرفی_کتاب
#باغ_انار
#طنز
#کاریکاتور
هدایت شده از یا فاطمة الزهرا
- اِ وا! داره بوسم میکنه!
دِ بوس نکن! خاکی میشی!
- چیه باز! چی شده؟
- داره میگه قربون قدمهای زُوارت برم آقاجان...
- عه! چه با احساس!
تو هم ساکت باش بذار راحت باشه.
- عه نخ آبی! دارم خیس میشم؛ فکر کنم دلش خیلی گرفته
- قشنگ گوش بده ببین چی میگه.
- صداش داره میلرزه... میگه اولین بارشه که میاد کربلا.
- طفلکی! خوش به حالش... نخ سبز دیگه چی میگه؟
- میگه قسمتم کن دفعه دیگه با مادرم بیام، اونم دلش خیلی برات تنگه...
- پس چرا الان نیومده؟
- نخ آبی آخه من از کجا بدونم!
- خب گوش بده دیگه.
- صبر کن... صبر کن... داره میگه مامانش بیمارستانه، پاهاش شکسته.
- ای بابا! بهش بگو آقا شفاش میده، نگران نباشه.
- آخه نخ آبی، من چجوری بهش بگم!
- آهان! یادم نبود.
عه! دختر خانم... عروسکت افتاد.
خدا کنه مامانش ببینه...
- نگران نباش بر میگرده
- آقاهه چی شد؟
- گریهش که تموم شد، بلند شد و رفت.
- عه نخ سبز! مامانه اومد.
- خب خداروشکر.
- هوا دیگه داره تاریک میشه، باز دوباره تنها میشیم.
- آره، الان زائرا میرن تو موکبها برای استراحت...
- اما اشکال نداره، فردا دوباره شلوغ میشه.
- امروز که خیلی گرم بود، خدا کنه فردا یه نسیمی بیاد تا این زائرا اذیت نشن.
- خدا کنه! آقاجان خودت یه رحمی به زُوارت کن.
#زبان_اشیاء2
#صداقتی
#فرش
#پیادهروی
#اربعین
هدایت شده از fatemeh
طَهـ🐼ــورآ:
آفتاب یکسان و پر شور میتابد. انگار خستگی را نمیشناسد. آنقدر داغ شدهام که گویی از درون ذوب میشوم. دلآشوب زنان و کودکانی هستم که به شوق حرم پا در این مسیر گذاشتهاند. یک هفتهای میشود که اینجا پهنم و زائران قدومشان را روی من میگذارند. دختر کوچکی با پای برهنه روی من ایستاده و ظرفی پر از لیوان های کوچک آب، در دست دارد. از گرمای خودم خجالت میکشم. دخترک با زبان محلی آن آب ها را به زائران تعارف میکند. شنیدهام که به آن لیوان های کوچک مای بارد میگویند. با حس سنگینی روی خودم، حواسم از آن دخترک پرت میشود. پسر جوانی روی من مینشیند و پایش را بالا میآورد. سپس از خستگی، سرش را روی زانو هایش میگذارد. کمی بعد از گرما از جا برمیخیزد و به راهش ادامه میدهد. خوب که نگاه میکنم، کیف کوچکی را کنار جای خالی جوان میبینم. انگار وسیلهای در آن است. خدا کند پسر برگردد و کیفش را با خودش ببرد. زنی میانسال، نفس نفس زنان جلو میآید و روی یکی از صندلی ها مینشیند. چشمانش میجوشند و با غم میبارند. به نجوا های زیر لبش که گوش میدهم، دلم برایش به درد میآید. زن با حالی نزار میگوید : « پسری دارد که به تازگی سرطان خون امانش را بریده است. دلش میخواسته به پابوس آقا بیاید ولی نتوانسته.» زن دستانش را روی من میکشد وسپس آقا را به خاک پای زائرانش قسم میدهد. او آمده تا شفای پسرش را بگیرد. جوان دیگری آمده بود تا ارباب، دامنش را سبز کنند و صاحب فرزندی شود. همه برای خواسته آمدند و در میان چه خبر از کسی که ظهور را طلب کند؟ انگار همه یادشان رفته که این عالم، صاحبی هم دارد. یادشان رفته که عالم بی گل نرگس نمانده و یک نفر مانده از این قوم که برمیگردد...
#فرش
#دورهمی_دوستانه
#زبان_اشیا2
انسان شناسی ۱۲۷.mp3
11.41M
#انسان_شناسی ۱۲۷
#استاد_شجاعی #استاد_پناهیان
📌 این فرمول اساسی انسانشناسی است:
✦ نفوس انسانها، به یکدیگر متصل است !
۱ـ نفسِ دیگران، نفسِ خود توست، و تو در دیگران تجلی یافتهای!
۲ـ نفس دیگران، نفس اهل بیت علیهم السلام است که در یکدیگر جا دارند !
۳ـ نفس دیگران، نفس خداست که کاملاً حقیقتی یکپارچهاند.
- چگونه این مفاهیم را میشود ادراک کرد؟
#روضهنار ⏰#شب بیستویکم #سخنرانی
♥️ @ANARSTORY
@Ostad_Shojae
روضه خانگی - امام رضا (ع) - 1110.mp3
10.97M
🎙ای رئوف همیشه خوب، سلام...
🔻روضه #امام_رضا(ع)
🔻روضه #امام_حسین(ع)
⏱#بیش_از_ده_دقیقه | 10:21
👤کربلایی سید #مهدی_حسینی
💡 کانال روضههای کوتاهِ کاملِ خانگی
#روضهنار ⏰#شب بیستویکم #روضه
♥️ @ANARSTORY
@RozeKhanegee