#تراز بخش اول
سلام
۱۵ مرداد روز نوسال یک میزان و معیاری برای اهالی محترم تویه درواری ، برای سر و سامان دادن بعضی از کار هایشان بود.
یک مناسبت روز #تراز دامداران بود که در روز نوسال یا چند روز قبل یا بعد با قول و قرار قبلی برای اندازه گیری مقدار شیر گوسفندهایشان تعیین می شد .
همه دامداران گله در آن روز به محل ایستگاه تابستانه گوسفندان ( #خیلخانه ) حاضر می شدند.
خیلخانه گوسفندان معمولا از روز شصت عید با تعین یکنفر بعنوان #مختاباد شروع بکار می کرد .
مختآباد یکنفر آشنا به کار دامداری و تهیه محصولات گوسفندی مثل ماست ، کره ، کشک و سیچو بود.
ایستگاهای تابستانی معمولا نزدیک چشمه ها ، در یک یا چند اطاق حدود ۷۰ یا ۶۰ متری گلی ، با یک تعمیرات جزیی هر ساله راه اندازی می شد.
چندین اجاق بزرگ برای گرم کردن شیر ، طبخ دوغ و آب کشک و
یک سکو برای تولم زدن ، از ضروریات اولیه بود .
حدود پنجاه و پنج سال پیش بود که خیلخانه گله گوسفندهای ما در سیاه کوه همجوار "کلاته حاج محمدتقی" برقرار شده بود .
روز تراز برای مختاباد بخاطر حضور دامداران گله روز پر کار و مهمی بحساب می آمد.
در روز تراز رسم بر این بود که یک ناهار چرب و پر گوشت آماده شود.
یگ گوسفند بزغاله یا گولار (بزغاله یکساله) را اول وقت سر بریده و گوشتش برای ناهار آماده میشد. پوست این حیوان هم برای نگهداری کره مورد استفاده قرار می گرفت.
صاحبان دام یکی یکی پیاده یا با الاغ مربوطه از راه می رسیدند .
بعضی از آنان سوار بر الاغ تا جلوی درب خیلخانه نزدیک می شدند و رفت و آمد را مختل می کردند. مختاباد ضمن خوشآمد به آنها میگفت ، عمو جان این خر را دویست متر دورتر با ریسمان ببند تا خرها با هم دعوا نکنند .
اسباب صبحانه از قبل آماده بود ، نان کلوا (ضخیم و ده سانتی ) که وسطش هم حسابی پخته شده ، کره ، سر شیر ، ماست پرچرب فراوان ، مثل بعضی از رستوران های طرقبه مشهد، محدودیتی برای مصرف وجود نداشت.
از آنطرف در کنار اجاق ، کتری مسی سیاه رنگ پر از آب جوش و یک قوری چای ، چندین استکان و نعلبکی آماده بود .
بعد از یکساعت راه پیمایی ، چای با صبحانه ، ته لیت ماست و کلوا در لاک چوبی مزه ای می داد!!
در بین آن یک لقمه نان کلوا آمیخته به کره ، حسابی حال آدما جا می آورد .
داخل خیلخانه دیگ های بزرگ ماست و دوغ ، روی طاقچه ها تاس های سرشیر ، کیسه های پر از کشک خشک شده و یک پوست پر از کره، لم چوخا، وسایل چوپانان ، سنگ و ترازو خود نمایی می کردند .
یکی از مالداران مشغول بهم زدن سیچو مایع بود تا سفت شود و هر از گاه یک انگشت سیچو را به دهنش می گذاشت ، می گفت به به !!! چه ترشه!!!
مختاباد از راه خیر خواهی می گفت: عمو جان مراقب باش!! قره قروت اینجوری خیلی برنده است و شکم راه انداز!! به مشکلی بر نخوری!!
مختاباد مردی صبور ، خوش اخلاق و با آن شرایط ساختمان بسیار تر و تمیز بود . چون هم سن و سال داییم علی اکبر بود ، او را دایی صدا می زدم و دوستش داشتم .
^به من گفت دایی جان اگر صبحانه نمخوری! چند تا سطل اووء ازچشمه بییر.^
سطلها را گرفته ، روانه چشمه شدم. یک قلاده سگ سیاه و سفید با دهن گشادش که از گرما نصف زبانش را بیرون آورده و له له می زد ، نگاه غضب آلودی به من داشت . طوری که جرات نمی کردم مستقیم تو چشماش نگاه کنم . به هرحال با احتیاط دو سه بار ، آب آورده و داخل یک دیگ بزرگ ((برکر)) ریختم ، تا مختاباد به من گفت دایی جان دستت درد نکنه،
ان شاءالله عروسیت.
صدای زنگوله گله گوسفند از دور به گوش می رسید . با کمی دقت آنها را دیدم ، دوست داشتم اول از همه چبش سفید رنگی که بنام من نامگذاری شده بود ببینم . به طرف چشمه آب و استخر رفتم . از بالای تپه گوسفندان دوان دوان بسمت آب هجوم آورده و دور استخر دایره وار شروع به آب خوردن کردند .
بعضی ها که خیلی تشنه بودند ، دو دست خود را تا کرده و نیم خیز شده تا بیشتر از آب استفاده کنند .
در این بین چبش خودم را دیدم .
با قد کشیده با یک ابهت خاص با قدم های شمرده ، جلوی گوسفندان در حرکت است . گاهی با خم کردن چونه اش بسمت گردن و حرکات سرش ژست رییسی و بزرگی خودش را به بقیه نشان می داد . بخاطر گرما میش ها همه سرشان را زیر دنبه و دوپای یکدیگر گرفته اصلا سر و کله شان دیده و شناخته نمی شد . همه سرها پایین در یک صف حرکت می کردند ، تا به محل همیشگی استراحت رسیدند.
سگهای گله هم از راه رسیده و سر استراحت در سایه اطاق خیلخانه با کمی غر و لند به یکدیگر جا خوش کرده ، تا حدودی رفت آمد را با ترس مواجه می کرد .
۱۰ تا ۱۲ نفر از مردان صاحبان دام هم به جمع ما اضافه شده بودند و یک بانو محترم هم کمر بسته و بسیار فعال در آن جمع بیشتر از دیگران به مختاباد کمک می کرد.
حاج_رحیم_رستمیان
@zadgahamtuyehdarvar
آداب و رسوم ییلاقات صددروازه
@gooyesheyelaghatesaddarvaze
#تراز بخش اول
سلام
۱۵ مرداد روز نوسال یک میزان و معیاری برای اهالی محترم تویه درواری ، برای سر و سامان دادن بعضی از کار هایشان بود.
یک مناسبت روز #تراز دامداران بود که در روز نوسال یا چند روز قبل یا بعد با قول و قرار قبلی برای اندازه گیری مقدار شیر گوسفندهایشان تعیین می شد .
همه دامداران گله در آن روز به محل ایستگاه تابستانه گوسفندان ( #خیلخانه ) حاضر می شدند.
خیلخانه گوسفندان معمولا از روز شصت عید با تعین یکنفر بعنوان #مختاباد شروع بکار می کرد .
مختآباد یکنفر آشنا به کار دامداری و تهیه محصولات گوسفندی مثل ماست ، کره ، کشک و سیچو بود.
ایستگاهای تابستانی معمولا نزدیک چشمه ها ، در یک یا چند اطاق حدود ۷۰ یا ۶۰ متری گلی ، با یک تعمیرات جزیی هر ساله راه اندازی می شد.
چندین اجاق بزرگ برای گرم کردن شیر ، طبخ دوغ و آب کشک و
یک سکو برای تولم زدن ، از ضروریات اولیه بود .
حدود پنجاه و پنج سال پیش بود که خیلخانه گله گوسفندهای ما در سیاه کوه همجوار "کلاته حاج محمدتقی" برقرار شده بود .
روز تراز برای مختاباد بخاطر حضور دامداران گله روز پر کار و مهمی بحساب می آمد.
در روز تراز رسم بر این بود که یک ناهار چرب و پر گوشت آماده شود.
یگ گوسفند بزغاله یا گولار (بزغاله یکساله) را اول وقت سر بریده و گوشتش برای ناهار آماده میشد. پوست این حیوان هم برای نگهداری کره مورد استفاده قرار می گرفت.
صاحبان دام یکی یکی پیاده یا با الاغ مربوطه از راه می رسیدند .
بعضی از آنان سوار بر الاغ تا جلوی درب خیلخانه نزدیک می شدند و رفت و آمد را مختل می کردند. مختاباد ضمن خوشآمد به آنها میگفت ، عمو جان این خر را دویست متر دورتر با ریسمان ببند تا خرها با هم دعوا نکنند .
اسباب صبحانه از قبل آماده بود ، نان کلوا (ضخیم و ده سانتی ) که وسطش هم حسابی پخته شده ، کره ، سر شیر ، ماست پرچرب فراوان ، مثل بعضی از رستوران های طرقبه مشهد، محدودیتی برای مصرف وجود نداشت.
از آنطرف در کنار اجاق ، کتری مسی سیاه رنگ پر از آب جوش و یک قوری چای ، چندین استکان و نعلبکی آماده بود .
بعد از یکساعت راه پیمایی ، چای با صبحانه ، ته لیت ماست و کلوا در لاک چوبی مزه ای می داد!!
در بین آن یک لقمه نان کلوا آمیخته به کره ، حسابی حال آدما جا می آورد .
داخل خیلخانه دیگ های بزرگ ماست و دوغ ، روی طاقچه ها تاس های سرشیر ، کیسه های پر از کشک خشک شده و یک پوست پر از کره، لم چوخا، وسایل چوپانان ، سنگ و ترازو خود نمایی می کردند .
یکی از مالداران مشغول بهم زدن سیچو مایع بود تا سفت شود و هر از گاه یک انگشت سیچو را به دهنش می گذاشت ، می گفت به به !!! چه ترشه!!!
مختاباد از راه خیر خواهی می گفت: عمو جان مراقب باش!! قره قروت اینجوری خیلی برنده است و شکم راه انداز!! به مشکلی بر نخوری!!
مختاباد مردی صبور ، خوش اخلاق و با آن شرایط ساختمان بسیار تر و تمیز بود . چون هم سن و سال داییم علی اکبر بود ، او را دایی صدا می زدم و دوستش داشتم .
^به من گفت دایی جان اگر صبحانه نمخوری! چند تا سطل اووء ازچشمه بییر.^
سطلها را گرفته ، روانه چشمه شدم. یک قلاده سگ سیاه و سفید با دهن گشادش که از گرما نصف زبانش را بیرون آورده و له له می زد ، نگاه غضب آلودی به من داشت . طوری که جرات نمی کردم مستقیم تو چشماش نگاه کنم . به هرحال با احتیاط دو سه بار ، آب آورده و داخل یک دیگ بزرگ ((برکر)) ریختم ، تا مختاباد به من گفت دایی جان دستت درد نکنه،
ان شاءالله عروسیت.
صدای زنگوله گله گوسفند از دور به گوش می رسید . با کمی دقت آنها را دیدم ، دوست داشتم اول از همه چبش سفید رنگی که بنام من نامگذاری شده بود ببینم . به طرف چشمه آب و استخر رفتم . از بالای تپه گوسفندان دوان دوان بسمت آب هجوم آورده و دور استخر دایره وار شروع به آب خوردن کردند .
بعضی ها که خیلی تشنه بودند ، دو دست خود را تا کرده و نیم خیز شده تا بیشتر از آب استفاده کنند .
در این بین چبش خودم را دیدم .
با قد کشیده با یک ابهت خاص با قدم های شمرده ، جلوی گوسفندان در حرکت است . گاهی با خم کردن چونه اش بسمت گردن و حرکات سرش ژست رییسی و بزرگی خودش را به بقیه نشان می داد . بخاطر گرما میش ها همه سرشان را زیر دنبه و دوپای یکدیگر گرفته اصلا سر و کله شان دیده و شناخته نمی شد . همه سرها پایین در یک صف حرکت می کردند ، تا به محل همیشگی استراحت رسیدند.
سگهای گله هم از راه رسیده و سر استراحت در سایه اطاق خیلخانه با کمی غر و لند به یکدیگر جا خوش کرده ، تا حدودی رفت آمد را با ترس مواجه می کرد .
۱۰ تا ۱۲ نفر از مردان صاحبان دام هم به جمع ما اضافه شده بودند و یک بانو محترم هم کمر بسته و بسیار فعال در آن جمع بیشتر از دیگران به مختاباد کمک می کرد.
📝 #حاج_رحیم_رستمیان
زادگاهم تویه دروار
┄┅❅❁سروش/ایتا❁❅┅┄
@A_R_Saddarvaze
#آداب_رسوم_صددروازه