⚘﷽⚘
🖇وَ_هُوَ_الطَرید
#یامهدی
بہ گذشتہ نگـاه میکنم
بہ حال
بہ آینده ...
در تمـامِ ایــامِ زندگے نشانِ تــو را میبینم...
من
پشیمانم از تمامِ روزهایی ڪہ بی یادِ تــو گذشتــ ...
از تمامِ روزهایی ڪہ
تو بہ یاد من بودے و من غافل بودم ...
من
از اینڪہ عاشق اتــ شدم پشیمان نیستم
پشیمانم از اینڪہ چرا دیر عاشق اتــ شده ام
پشیمانم از اینڪہ مهربانے ات را دیر فهمیدم و تو را نشناختم...
اما...
تــو برایم دعا کن
ڪہ دیگر لحظہ اے را بی یادِ تــو سپری نکنم
تو براے همه ما دعا کن
تا عاشقات شویم و
عاشقات بمانیــم...
#تنہا_دلیل_طراوت_زمین_سلام
الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ عوامل گروه انحرافی مدعی زمینهسازی ظهور دستگیر شدند
🔹 از ویژگیهای بارز این فرقۀ انحرافی و دروغین که در استان قم شناسایی و از فعالیتشان جلوگیری شد، «خوداجتهادی» بود؛ یعنی از روایات تعبیرات شخصیشان را برداشت میکردند.
😑 وقتی صنعتی و سنتی رو باهم بزنی، همین میشه که هم تیرکمون و شمشیر برمیداری، هم تفنگ و مسلسل.
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_300
.بعد بلند شد و گفت:
برو آماده شو بریم.
- مامان یعنی واقعا نیام؟
-نه ارشیا زشته آتنا نمی اد. مَردم که خونشون نیست خانوادگی هم که نمی ریم. پس تو
هم نباید بیای.
ارشیا عصبی به سمت اتاقش رفت و لباس پوشیده برگشت و مادرش را به خانه ترنج رساند.
بار دیگر
به مهرناز خانم گفت:
-خوب مامان بذار منم بیام.
-وای ارشیا تو مگه کار و زندگی نداری؟
-من نه صبح های چهار شنبه کلاس ندارم
- خوب برو شرکت پیش ماکان.
-مامان من با اون چکار دارم آخه.
مهرناز خانم در حالی که پیاده میشد
گفت:
-تو همش با چسب به ماکان چسبیده بودی چی شد پس بعد از اون واقعا فکر نمی کنی اومدن تو یه خورده
تابلو باشه؟
-مامان!
-کوفت و مامان برو پی کارت دیگه عین بچه ها چسبیده به من.
و پیاده شد و رفت. ارشیا با حرص
دنده را عوض کرد و رفت سمت شرکت.
آخه برم بشینم با ماکان چی بگم اونم تو این موقعیت که دلم داره میاد تو حلقم. بگم ببخشید ماکان من خواهرتو دیدم عقلم از کله ام پریده مامانم افتاده رو دنده لج هی داره منو حرص
میده.خدا بگم غلط کردم خوبه. آقا من نفهم. من بی شعور. این کار ما رو راه بنداز.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_301
و دوباره با حرص دنده را بالاتر
برد. و به سمت شرکت گاز داد.
وقتی رسید ماشین را پارک کرد و با بی میلی کش آمد طرف شرکت.دست به جیب
سلانه سلانه از پله بالا رفت.
یک لحظه تصمیم گرفت برگردد که صدای ترنج را شنید:
-آقای حیدری تو رو خدا من فلشم و لازم دارم الان دوهفته اس می گین تو چاپخونه جا مونده. ده بارم رفتین و برگشتین ولی خبری نشد.
-باور کنین من به یادم میره بگم.
ارشیا با شنیدن صدای ترنج با تعجب وارد شرکت شد. ترنج را دید که رفت توی اتاقش.
ولی ترنج او را ندید.این اینجا چکار میکنه؟رفت سمت اتاق ماکان.
ماکان خل شده اینو برداشته آورده شرکت.؟؟
مقابل میر منشی ایستاد:
-ببخشید آقای اقبال هستند؟
-سلام جناب مهرابی. بله تشریف دارند. می تونید برید داخل
- خبر نمیدیدن؟
-خودشون گفتن شما هر وقت خواستین برین مگر اینکه کسی داخل باشه.
ارشیا تشکر کرد و به در اتاق ماکان ضربه زد
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_302
بفرما
ارشیا در را باز کرد و وارد شد..
-سلام
-به به ببین کی اینجاست. راه گم کردی جناب استاد.
ارشیا وارد شد و گفت:
-فکر کنم صدای ترنج و شنیدم تو راهرو.
ماکان سر تکان داد و گفت:
-بله خود کله شقشه.من اومدم پشت
سر من راه افتاده اومده.
ارشیا نشست روی مبل مقابل ماکان و گفت:
-حالش خوبه؟
-از من و تو هم سالم تره. مال
خستگی بود. یه کم خوابید خوب شد. ترنجه دیگه.
ارشیا زیر لب تکرار کرد:
-آره ترنجه دیگه.
-به زور نشوندمش صبحانه بخوره. نمی خورد که.
ارشیا از حالت ماکان خنده اش گرفت.
-زهر مار برا چی می خندی؟
- آخه عین این مامانای دلسوز گفتی.
ماکان پوزخندی زد و گفت:
-واقعا یه وقتایی مثل بچه ها میشه.
همین موقع در اتاق به صدا در امد.ماکان گفت:
-بفرما.
ترنج سرش را کرد توی اتاق و سلام کرد.ارشیا ناخودآگاه بلند شد.ترنج با دست به مبل اشاره
کرد و گفت:
-بفرما خجالتم میدین.
بعد رفت طرف میز ماکان و بشقابی را که دستش بود گذاشت روی میز ماکان.
-اینم مال شما و استاد.
ارشیا از شنیدن کلمه استاد کمی دلخور به ترنج نگاه کرد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#سلام_مولایم♥
آبها نام تورا زمزمه میكنند
درختهابه احترام توسبزمیشوند
نسیم دعای عهد را
درگوش سروهامیخواند
دیدن گل رویت بهترین
هدیه برای منتظران است
#اللهم_عجل_لولیکـ_الفرج🌼
⚘﷽⚘
🖇ســلام آخــرین اُمیـدِ جهــان ، مهــدی جــان ✋
_می دویم از پی هیچ؛
و تلاش می کنیم از برای زیستنی ویرانگرتر از مرگ.
نفس می کشیم به بهانهے زندگی و
زندگی می کنیم دردآور و پر التهاب
هر کجا که میرویم بیتابیم و بیقرار
مدت هاست نمیفهمیــم بیپناه شده ایم
ای پنـاهِ عالــم بازآی
ای پایان بخش غربتها،
ای نوید بخش بهار،
ای صفابخش زندگانی
بیا و نجاتمان بده از دردهای همیشه ...
🌼 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَجْ 🌼
📎تعجیل_درامر_فرج_صلوات
اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
4_5899919101895116326.mp3
7.49M
داستـان علےابنمهزیار..📜
امـامِمنتظـرِمـا((:
🎤| #حجتالاسلام_دارستانے
👌🏻| #پیشنہاد_دانلود
⚫️🔴 آویزان شدن پیراهن خونین حضرت اباعبدالله علیه السلام درشب اول محرم
◼️قيل للصادق عليه السلام سيدي جعلت فداك ان الميت يجلسون بالنیاحه بعد موته او قتله و أراكم تجلسون انتم و شيعتكم من اول شهر بالماتم و العزاء للحسین علیه السلام
فقال عليه السلام ما هذا اذا هل هلال محرم نشرت الملائكة ثوب الحسين و هو مخرق من ضرب السيوف و ملطخ بالدماء و فنراه نحن و شيعتنا بالبصيرة و لا بالبصر فاذا تنفجر دموعنا
◾️به امام صادق علیه السلام عرض شد:
آقای من! به فدایتان شوم وقتی کسی می میرد یا کشته می شود جلسه نوحه ای برای او می گیرند و من مشاهده می کنم که شما و شیعیانتان از اول ماه محرم اقامه جلسه عزا می کنید. (در حالی که روز شهادت عاشورا است)
حضرت فرمودند: این چه حرفی است! هنگامی که هلال ماه محرم دمیده می شود ملائکه پیراهن امام حسین سلام الله علیه را آویزان می کنند در حالی که پاره پاره شده از ضربه های شمشیر و آغشته به خون است.
ما و شیعیانمان این پیراهن را با چشم بصیرت می بینیم و نه بصر(چشم سر)، پس اشک های ما سرازیر می شود.
📚 ثمرات الاعواد جلد ۱ صفحه ۳۶
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 158 ✳️ شب 21 ماه مبارک رمضان آمد 👌 دوباره شب قدر و باز هم فرصت عبادت خدا 💠 سر سفر
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو پنجاه و نهم و صد و شصت👇👇👇
#رمان_محمد_مهدی 159
🔰 همسر #محمد_مهدی : منظورت چی هست؟
یعنی میخوای چه کاری انجام بدی که تا الان انجام ندادی؟
💠 محمد مهدی : نمی دونم ، باید بشینم فکر کنم ، ما آدم ها خیلی استعداد داریم ، خیلی
خیلی فرصت ها رو از اول زندگی خودمون از دست دادیم
از وقتی که به سن بلوغ رسیدیم ، می تونستیم کارهای زیادی برای امام زمان (عج) انجام بدیم و ندادیم
چقدر فرصت های زیادی که در ایام دانشگاه و در خوابگاه و زمان های دیگه از دست دادیم
👈 چقدر جلسات و دور همی هایی که به گناه ختم شد ، می تونست برای حضرت کار بشه و نشد
می تونستیم اون جلسات نریم و برای حضرت کار کنیم
چقدر شب ها که خوابمون نمی اومد اما الکی رفتیم خوابیدیم و وقت تلف کردیم و برای حضرت کاری نکردیم
چقدر برنامه ها و فیلم ها دیدیم که می تونستیم نبینیم و اون وقت رو برای امام زمان به کار ببریم
خانم جان،
واقعا اگر نگاه کنیم می بینیم اوقات زیادی از عمر خودمون رو برای حضرت استفاده نکردیم
حساب کن اگر اون زمانها رو اضافه می کردیم به زمان کار برای حضرت، الان هم از نظر معنوی جلو بودیم و به خدا و به امام نزدیک تر بودیم ،
هم اینکه مطمئنا مسیر ظهور نزدیک تر می شد
👌 همه ما باید چنین حساب کتاب هایی داشته باشیم و از گذشته و وفت تلف کردن های گذشته عبرت بگیریم و دیگه اون ها رو تکرار نکنیم تا بتونیم مسیر ظهور رو هموار تر کنیم
❇️ همسر محمد مهدی: یک سوال ازت بپرسم راستشو میگی؟
💠 محمد مهدی : جانم ؟ بفرما ، حتما
❇️ همسر محمد مهدی : بعد مراسم شب 19 ماه مبارک ، با حاج اقا درباره رفتن به عراق و مدافع حرم شدن صحبت کردی؟
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
#رمان_محمد_مهدی 160
❇️ همسر محمد مهدی : بعد مراسم شب 19 ماه مبارک ، با حاج اقا درباره رفتن به عراق و مدافع حرم شدن صحبت کردی؟
🔰محمدی مهدی که سرش پائین بود ، سرش رو بلند کرد و نگاهی پر عمق و مفهوم به همسرش کرد
می خواست چیزی بگه ، اما بغض گلوش رو گرفته بود
زبانش بند اومده بود
نای حرف زدن نداشت
انگار چیزی مانع حرف زدنش شده بود
دوباره سرش رو انداخت پائین
✳️ همسرش کاملا متوجه شد که درست زد به هدف !
👈 با یک لحن قاطع و بدون هیچ لرزش کلامی به #محمد_مهدی گفت ، می دونستم
مطمئن بودم
از همون اول هم کاملا یقین داشتم
کسیکه امام زمانی هست
کسیکه تمام فکر و ذهنش رو خدمت به امام زمان (عج) پر کرده ،
کسیکه هر قدمی تو زندگیش بر میداره اول فکر میکنه که امام از این کار راضی هست یا نه و بعد اگر مطمئن بشه رضای امام زمان (عج) در این کار هست ، اون رو انجام میده
کسیکه بارها در قنوت نماز شبش از خدا طلب شهادت کرده
کسیکه بارها ختم قرآن انجام داده به نیت هدیه به امام زمان (عج) برای شهید شدن
👌 به غیر این هم نباید باشه
الان که با تحلیل های خودت به این نتیجه رسیدی که این جنگ های منطقه ، همون جنگ های ظهور هست ، باید هم دل تو دلت نباشه و مهیا باشه برای رفتن به جنگ و جنگیدن با دشمن و ان شالله شهادت
✳️ محمد مهدی که کلمه #شهادت رو شنید ، سرش رو بلند کرد ، خواست چیزی بگه که خانمش نگذاشت و سریع ادامه داد که...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#مولاےغريبم💚
به همراهیتان مشکی میپوشم
به همدردیتان اشک میریزم و عاشورا ميخوانم...
به رسم وفا و بندگی
فقط سلامتي و ظهورتان را میخواهم...
و
تنها
دعاي فرج شما را ميخوانم.....
«عزاداریم نذر ظهور مهدیست»
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ #نماهنگ
دل نگرونم و پریشون
مسلمات غریب و گریون
صدامو بشنو ای آقاجون
برگرد
اگه دوست داری علی اصغرتو
برگرد
▪️فرارسیدن ماه عزای حسینی تسلیت باد.
⭕️ وقایع ظهور حضرت مهدی علیهالسلام...
⚠️ اتمام حجّت امام برای اهل مکه، توسط سفیر جوان خود...
🌷 آقا امام باقر علیهالسلام فرمودند:
🔰 «قائم عجلالله فرجه، به یاران خود میگوید: «ای مردم! اهل مکه مرا نمیخواهند، ولی من برای هدایت فرستاده شدم تا آنچه را که شایسته است شخصی مثل من به آنها بگوید، گفته و با آنها اتمام حجت کنم.»
💠آنگاه مردی از یاران خود را میطلبد و به وی میگوید:
«نزد اهل مکه برو و بگو ای اهل مکه! من فرستاده فلانی هستم. او به شما میگوید که ما خانواده رحمت و معدن رسالت و خلافت میباشیم؛ ما ذریه محمد و سلاله پیغمبرانیم. مردم به ما ستم نمودند و ما را در به در و مقهور کردند و از هنگام رحلت پیغمبر صلیالله علیه و آله تاکنون، حق ما غصب شده است. اکنون ما از شما چشم یاری داریم؛ از ما یاری کنید.»
⚠️وقتی آن جوان این سخنان را میگوید، مردم به وی هجوم میآورند و او را در بین رکن و مقام میکشند و او همان مرد پاکدل (نفس زکیه) است. چون خبر کشته شدن او به امام میرسد،
📌به یارانش میگوید: «من به شما خبر ندادم که اهل مکه ما را نمیخواهند؟» اهل مکه او را به مکه دعوت نمیکنند و او هم با سیصد و سیزده مرد که به تعداد جنگجویان بدر هستند، از کوه ذی طوی فرود میآید، داخل مسجدالحرام میشود و در جنب مقام ابراهیم، چهار رکعت نماز میخواند و به حجرالاسود تکیه میدهد.
🌴پس حمد و ثنای الهی میکند، بر حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله درود میفرستد و به نحوی سخن میگوید که هیچ کس بدان گونه سخن نگفته باشد...»
📗سرور أهل الإيمان، ج 1، ص 93
📗بحارالأنوار، ج 52، ص 307
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🤲