💠توفیق انجام کار خیر به نیابت از صاحب الزمان عج💠
✅مرحوم کافی نقل می کرد که:
شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه میخواهد؛
🔷 گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.
میخواست کمکش کنم.
⭐️لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم:
با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین.
✅رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم.
🔰همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم...
🌹فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟
🌴آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت عج به من دارند...
~~~~~~~~~~~~~~~~
🔴وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی،
وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی؛
ولو به جواب دادن سوال رهگذری..
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_139
دست به سینه نگاش کردم و گفتم:
_پارتی بازی آره؟
_خوب نه. کتابی که توی کتابخونه گذاشته و کسی هم دنبالش نیامده من می خوندم اگه همون موقع یکی می خواست می دادم می رفت نمی گفتم نه بگو نیست و از این چیزا.
لبم گاز گرفتم و مردد موندم بگم یا نه ولی بالاخره گفتم:
_می تونی با عضویت خودت برای من کتاب بگیری؟
الهه با چشمایی باریک شده نگام کرد و گفت:
پارتی بازی آره؟
انگشتم و گاز گرفتم و شونه هامو بالل انداختم.
_خوب آره دیگه.
الهه هم خندید و گفت:
_می خوای چند تایی خودم دارم می خوام بدم به کتابخونه قبلش بدم تو بخونیشون.؟
وای الهه جون یعنی میدی؟
_خوب معلومه چرا که نه.
_وای مرسی به خدا اینقدر حوصله ام سر می ره که نگو. یه چند تایی از یکی از بچه ها
گرفتم همه رو یه روزه خوندم.
_اوه اوه پس بپا معتاد نشی که خرابت می کنه آبجی.
از این لحن الهه خندم گرفت:
_معلومه خودت خرابشی آره؟
_وای چه جورم. به خدا یه مدت شده بود. اگه دیر به دیر رمان می رسید دستم
انگار یه چیزی گم کرده بودم کلافه می شدم.
_واقعا؟به جان خودت اعتیاد میاره.
_باشه بابا کم کم مصرف میکنم.
الهه خنیدید و گفت:
_آخه همه اولش تفریحی شروع می کنن.
هر دو از این حرف الهه خندیدم. بعد الهه گفت:
_باشه برات پارتی بازی میکنم. راستی فردا که میای کار بچه ها رو ببینی؟
_نمی دونم باید اجازه بگیرم.
_وای تو رو خدا بیا ترنج. سامان و مهدی هم جز گروهن.
_من تا حالا کنسرت موسیقی سنتی نرفتم.
الهه با تعجب نگام کرد:
_جدی میگی؟
_اوهوم.
_ولی موسیقی سنتی که بیشتر از پاپ اجرا میشه.
_می دونم ولی برام جذابیت نداشت.
الهه کمی دمغ شد:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_140
_آها!
دیدم خیلی بده بعد از محبتی که بم کرده اینجوری بذارم و برم. برای همین گفتم:
_ولی بدم نمی آد کار شما رو ببینم.
الهه دوباره ذوق کرد و گفت:
_چه خوب. بیا بریم یه دونه از دعوت نامه های خودمون و بدم بهت.
بعد دست منو کشید و همراهش برد.
_نه الهه اگه قراره جای کس دیگه رو بگیرم نمی آم.
_ا این چه حرفیه. هرکدوم از بچه ها سه نفر می میتونن دعوت کنن. خوب من و سامانم که با همیم یکی و میدیم به تو.
دیگه واقعا داشتم شرمنده میشدم. ولی الهه ول کن نبود.مستقیم رفت سراغ میللد و گفت:
_میلاد اسم ترنج و بنویس توی مهمونای ما.
میلار با تعجب به الهه نگاه کرد و گفت:
_تو که تا دیروز داشتی التماس می کردی دو نفر دیگه رو هم دعوت کنی.
با این حرف میلاد الهه خجالت زده به او توپید:
_میلاد!
منم که دیدم الهه داره از مهمونای خودش می زنه بخاطر من گفتم:
_الهه جان اصلا لازم نیست خودتو به زحمت بندازی. باشه یک بار دیگه.
الهه نگاه خشمناکی به میلاد انداخت و گفت:
_نه اصلانم زحمت نیست. تازه معلوم نیست دفعه بعد کی باشه از اول تابستون داریم برای این اجرای زنده دوندگی میکنیم حالا مجوز
دادن.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_141
میلاد نگاه نادمی با ما انداخت و گفت:
_اگه بخوای می تونم یکی از دعوت نامه های خودمو بدم بتون ها.
الهه دست منو گرفت و گفت:
_لازم نکرده.
بعد منو دنبال خودش کشید که مهدی صداش زد.
_الهه خانم!
الهه برگشت و به مهدی نگاه کرد:
_بله؟
_من می تونم یکی از دعوت نامه هامو بدم. خانواده من که اینجا نیستن. دوستامم با سامان و بقیه
مشترکه. سه نفر برام زیاده.
الهه لبشو گاز گرفت و گفت:
_مطمئنین؟
مهدی لبخندی زد و گفت:
_آره من همون روزم به میلاد گفتم. ولی گفت نفری سه تا می رسه هر کار دوست داری باش بکن.
الهه باز برگشت و نگاه خشمناکی به میلاد انداخت که میلاد فورا سرش را توی کاغذش کردو خودش را به کوچه علی چپ زد
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
#_مولا_جانم ❤️
✨ در تمنای نگاهت #بیقرارم تا بیایی
من ظهور لحظه ها را #میشمارم تا بیایی 😍
🌟 خاک لایق نیست تا به رویش #پا گذاری
در مسیرت #جانفشانم گل بکارم تا بیایی
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
سلام گل همیشه بهارم✋☀️
⚘﷽⚘
مهدےجان...
منتظرم
منتظردلےازجنس نور،کسےازقوم خورشيد
کسےازنژادنفسهاےگرم
مردم نيزمنتظرندو غرق درلحظه هاےانتظار،
نيازشان راازلابه لاےنفسهاےحيران خودبازگو میکنند.
شقايق هامنتظرند
منتظرکسےکه به فرهنگ شبنم ايمان
بياورد
کسےکه آيينه هاےمکدرزمانه رادرهم بشکند
واشکهاےارغوانےراازکوچه هاےپريشانےنجات دهد.
کوچه هانيز چشم به راهند
چشم به راه قدمهايےهستند
که زخمهاے بےرحم گمراهےراازچشمان مردم پاک کند.
کوچه هامنتظر چشمان باران زايےهستندکه با قدم هايش جان مردم را به شبنم اشکها بشويد.
جاده هامنتظررهگذرےهستندکه براےهميشه
خواهدماند.
منتظرقدمهايےکه تن مرده کوچه هارازنده
میکند.
لاله هامنتظرند
دراين عرصه انفجاربلا
مردم ياد لاله ها را بين کوچه هاےاين شهر خاموش گم کرده اند
لاله ها منتظرند؛
منتظرکسےکه همزادموجهاےخورشيدےاست
کسےازجنس ابر،پريزاد باران....
واماعاشقان منتظرند
بےتابند،بےقرارند
تاهم آوازشيدايےصبح فرداباشند.
اے دريا تبار؛برگونه هاےامت ببار
عاشقانت صبورند
منتظرخواهندماند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
💢 دقت کنیم تو انتخابمون! دغدغههامون شده چی؟!
🇮🇷 اینجا شیعهخانهٔ امام زمانه...
هر رای اشتباه من و تو، میتونه ظهور رو به تاخیر بندازه...
⚫️⬛️⚫️⬛️⚫️⬛️⚫️⬛️⚫️⬛️⚫️⬛️
چو عالَم شد پر از ظلمت، مَهای از نور میآید
زمین سرد و هوا تاریک، کسی از دور میآید
خمینی روح حق بود و به حق پیوست، اما باز
یکی چون موسی عمران، کنون از طور میآید
برو خاموش ای نادان، نزن نعره در این میدان
کنون از لشکر عشاق، حسین را پور میآید
عَلَم بر دوش این سید، نهاده حضرت مهدی(عج)
جهان را پیش چشمانش، اَقَل از مور میآید
غلامی کن به درگاه ولیّت، آرمان هر شب
که عالم شد پر از ظلمت، مَهای از نور میآید
✅اهمیت سلامهای روزانه به امام زمان(عج)
🌺قرآن در آیه 86 سوره نساء می فرماید:
إذا حُيّيتم بتحيةٍ فحيّوا بأحسَنَ منها أو
رُدّوها
(اگر کسی به شما سلام کرد، شما یا همان سلام یا جواب گرم تر بدهید...)
💢پس وقتی می گویید «السلام علیک یا صاحب الزمان» امام زمان سلام شما را می شنود و جواب گرم تری به شما می دهد. برقراری رابطه عاطفی با حضرت مهدی عج می تواند از طریق همین سلام های روزانه به حضرت و صدقه دادن برای سلامتی ایشان و همچنین نجواهای صمیمانه باشد که خواندن ادعیه و زیارات مرتبط با ایشان نیز از آن جمله است.