#شهادت_زهرای_مرضیه_ع🖤😭
دردانه
............
دردانه ی پیغمبرشان رفت از بین
بر گردن مردمان شهر است این دِین
در سینه ی تابوت، فقط فاطمه نیست
تشییع علی و زینب است و حسنین (ع)
#محمد_عابدی
قم المقدسه
🆔 https://eitaa.com/Abedi_Aaeini
🖤😭 به ساحت حضرت صدیقه کبری (س)
#اشعار_فاطمی
دختر
................
پاسخی دندان شکن شد طعنه ی ابتر شدن را
بار دیگر زنده کرد انگار، پیغمبر شدن را
با طلوعش، جاهلیت را میان گور کرد و
داد معنای جدیدی مادر و دختر شدن را
عمر او کوتاه بود اما پُر از آیات روشن
او که جاری کرد چشمه چشمه، این کوثر شدن را
ابن ملجم ها اگر با خطبه اش خو می گرفتند
می گرفتند از کلامش مالک اشتر شدن را
دشمنان خونی اش، این بین اما برگزیدند
منکِر دین خدا بودن، تبِ منکَر شدن را
ماجرای کوچه، جنگی نابرابر بود و آن روز
فاطمه آمد که قدری حس کند حیدر شدن را
تندبادی از کنار باغِ آل الله رد شد
دید آن شب باغبان، یاسش پس از پرپر شدن را
راوی پشت در اَسما بود؛ او با بغض می گفت
مادری دیگر نمی بیند به خود مادر شدن را
#محمد_عابدی
قم المقدسه
🆔 https://eitaa.com/Abedi_Aaeini
🌹🖤 به عاشقانه های مولا و زهرای مرضیه (س)
خواب
.......
یک نفر باید که غفلت را کند بیدار از خواب
می رود این رودِ شرک آلود در دریای مرداب
هر که دارد ادعای نور، از ظلمت می آید
زُهره ی زهرا کجا و سوسوی یک کرم شب تاب!
در نماز شب، کسی بر شانه ام زد، بی صدا گفت
نور، الله است و آل الله، خورشیدند و مهتاب
مصطفی جام است و زهرایش شراب ناب و حیدر -
ساقی کوثر... که عالَم را از عشقش کرده سیراب
فاطمه، دستاس را وقتی که می چرخانْد، مردش
خستگی از تن به در می کرد و می شد شاد و شاداب
دخترش چادرنمازی ساده بر سر کرد و زهرا
ذکر تسبیحات می خواند و به او می گفت از آداب
شب به شب از پنجره سر می زند بر خلوت او
ماه دارد می کند این لحظه های ناب را قاب
یک طرف سلمان نشسته یک طرف مقداد و عمار
حال او خوب است و دل خوش کرده بر ایمان اصحاب
مرتضی هر وقت می بیند دل زهرا گرفته
خاطره می گوید از بدر و احد، صفین و احزاب
روز و شب از طعنه ی مردم نگاهش ابر دارد
بغض زهرا بشکند، یک شهر رفته زیر سیلاب
یا علی نگذار پشت در بیاید مادر ما
یا علی این مردمِ بی چشم و رو را خودْ تو دریاب
در، دهان وا کرد با آتش که فتنه دربگیرد
فاطمه با اشک آمد نقشه ها را کرد بر آب
دفترم از شعله ها لبریز شد آهی کشیدم
مادر و در سوخت و... آتش زدن شد در جهان، باب
چند روزی می شود زهرا قنوتش، مرگ دارد
از همه دلبسته تر آنجا که بود!؟ ارباب، ارباب
موی زینب شانه می خواهد ولی مادر، شکسته
نخل ها آشفته اند، انگورها بی تاب بی تاب
فاطمه غرق مناجات است این شب های آخر
کم نمانده روی دستش جان دهد این بار، محراب
#محمد_عابدی
قم المقدسه
#حضرت_زهرا_س
🖤🌷 تقدیم به مادر سادات سلام الله علیها
#شهادت_حضرت_زهرا_س
یک خزان آتش
........................
دید در آیینه ی زهرا و پیغمبر، منَش را
مرد می میرد ببیند لحظه ای غمگین، زنش را
زن نبود این زن که جان بود و جهانش، نردبانش...
تا بچیند شب به شب، آن چشم های روشنش را
رد شد از تقویم عمرِ فاطمه، هجده بهار و
یک خزان آتش، بپا شد تا بدزدد گلشنش را
دستِ سنگینِ غلاف و تازیانه، سر رسیدند
تا به چشم خود ببینند از قضا... افتادنش را
آنقدَر در آسمان ها آبرودار است او که
دستِ آتش آمده محکم گرفته دامنش را
مردِ دریادل جلو آمد ولی صبرش جلوتر
موجِ طوفان با خودش بُرد آشیان و مأمنش را
آنچه زهرا دید و فهمید از درِ آتش گرفته
ما توان داریم آیا در حد یک سوزنش را...!؟
چند روزی می شود آهش پر از امّن یجیب است
او که حتی لحظه ای، نفرین نکرده دشمنش را
کاش دستانش نیفتد تا قنوتش سبز باشد
او که از درد تبر، پایین گرفته گردنش را
سرفه ها برده امانش را وگرنه می شنیدند
اهلِ خانه باز هم شبْ گریه ها و جوشنش را
قبر او پنهان شده در بین چندین صورت قبر
تا مبادا دومی از خاک بردارد تنش را
مربع
سال ها بعد از غروبش، یوسفش از چاه آمد
تا برای بار آخر، بو کند پیراهنش را
#محمد_عابدی
قم المقدسه
🆔 https://eitaa.com/Abedi_Aaeini
🖤😭 تقدیم به مادرِ هستی
#شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
چشم خود را بست
...............................
چه داغی... آه! دختر چشم خود را بست
چه سنگین بود! حیدر چشم خود را بست
چه آمد بر سر مادر که در کوچه
برادر مثل خواهر چشم خود را بست
رها کردند سنگی را به دستِ ننگ
پر از خون شد کبوتر چشم خود را بست
صدا زد باردارم، دست بردارید!
چنان زد با لگد، در... چشم خود را بست
ملافه، پرچم سرخ شهادت شد
به جای فضه، بستر چشم خود را بست
حسن این آخری ها از شِفا می گفت
ولی افسوس، مادر چشم خود را بست
حسینِ مادری، در خواب آن شب دید
که در گودال، خنجر چشم خود را بست
ولی زینب نه تنها داغ مادر دید
که دید از روی نی، سر... چشم خود را بست
دهان کوفه و شام از عطش وا بود
ولی ابرِ سبکسر چشم خود را بست
شبی چشمان عباسش نجاتش داد
شبی با دستِ اکبر چشم خود را بست
رباب آمد که شیرش را دهد شیر و
به یاد آورد اصغر چشم خود را بست
چه کردند اسب ها با پیکر شاهش
که حتی کل لشکر چشم خود را بست
گرفته پهلویش را شاعر از این داغ
چه داغی... آه! دفتر چشم خود را بست
#محمد_عابدی
قم المقدسه
🆔 https://eitaa.com/Abedi_Aaeini