🍃🌱🍃
مرد عراقی به پسرش گفت برود دست حاج قاسم را ببوسد؛
پسر رفت بین جمعیت، ولی نتوانست نزدیک حاجی بشود.
وقتی نشست توی ماشین، گفتم:« مردم عراق این قدر دوستت دارند که پدری به پسرش امر کرد بیاید دستت را ببوسد، ولی محافظها نگذاشتند.»
خواست ببیندشان؛
از ماشین پیاده شد، پسر و پدرش را غرق بوسه کرد.
#جان_فدا✨
#مکتب_شهدا 💙🎻
@AbrahimJahad
«♥️🦋»
-
-
بخشی از وصیت نامه ي شهید مدافع حرم
#محمدرضا_دهقان_امیری🕊🥀
صبر را سرلوحه خود قرار دهید و مطمئن باشد که هر کسی از این دنیا خواهد رفت و تنها کسی که باقی میماند خداوند متعال است اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام الصائب خانوم زینب کبری (س) کوچک قرار است روضه ابا عبدلله و خانوم زینب کبری فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دلها آرام میگیرد.
#مکتب_شهدا
#صبردرتمامامور
#وفایبهعهد
•؛•ᚔᚔᚓ⊰✾⊱ᚔᚔᚔ•؛•
https://eitaa.com/AbrahimJahad
«♥️🦋»
-
-
تـٰازندهامنمۍخواهـمازمـن
چیزۍنوشـتہشـود،چـونما
انسانیمودرمعـرض
خـودپسندۍقـرارمیگیریم،
شھادتنصیبمشود،
بعـدازشھادتمهـرچهازمـن
خواستیدبنویسید.
سپھبدشھیـدسردارحاجقاسمسلیمانی
#مکتب_شهدا
#خودسازی
#مغرور_نباش❌️
•؛•ᚔᚔᚓ⊰✾⊱ᚔᚔᚔ•؛•
https://eitaa.com/AbrahimJahad
«♥️🦋»
-
-
خدایااگـرمیدانستمبامرگـمن
یڪدختردردامانحجابمیرود . .🌿
حاضربودمهزارانباربمیرم؛
تاهزاراندختردر دامانحجاببروند.
شھیدعبدالحسینبرونسی♥
#تبلیغ_حیا_عفت_حجاب
#مکتب_شهدا
•؛•ᚔᚔᚓ⊰✾⊱ᚔᚔᚔ•؛•
https://eitaa.com/AbrahimJahad
«♥️🦋»
-
-
من دوست دارم وقتی شهادت بیاد دنبالم که
شهادتم بیشتر از موندنم موثر باشه . . !
-شهیدمحمدرضادهقان
#مکتب_شهدا
https://eitaa.com/AbrahimJahad
!«♥️🦋»
-
-
💬دلنوشته شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹عمر انسان در دنیا به سرعت سپری میشود، ما همه به سرعت از هم پراکنده میشویم و بین ما و عزیزانمان فاصله میافتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که میگذارند، در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد.
🔹اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند.
✍🏼قاسم سلیمانی، ١٣٩۵/٨/١٠، حلب
#ترک_گناه
#امر_به_معروف
#مکتب_شهدا
«♥️🦋»
-
-
💠سبک زندگی شهدا❤️
یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت ، رسید به چراغ قرمز .ترمز زد و ایستاد .
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :
الله اکبر و الله اکــــبر ...
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .
اشهد ان لا اله الا الله ...
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید
چش شُدِه ؟!
قاطی کرده چرا ؟ !
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ حالتون خوب بود که !
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :
"مگه متوجه نشدید ؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"
همین!
"برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین”
ای کاش ماهم سعی میکردیم کمتر گناه کنیم تا دل آقامون نشکنه.
#ترک_گناه
#ڪنترل #چشم👀
#مکتب_شهدا
#خودسازی