eitaa logo
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
9.5هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
32 فایل
﷽ در این کانال سعی میکنیم به افزایش آگاهی ها و مهارتهای جنسی و عاطفی در خانواده ها و جامعه کمک کنیم 💞 🔴 زناشویی و زیست جنسی (زیر نظر دکتر سید کمیل حسینی) 🔰 ارتباط و درخواست مشاوره 👇 @AcademyAdmin
مشاهده در ایتا
دانلود
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #شیطنت_خواهران_دوقلو #قسمت_سوم مهدی یه نگاه به من کرد یه نگاهی به مینا و ت
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 مینا لباساشو پوشید و از خونه خارج شد. از این به بعد جریان از طرف مینا که برای ما تعریف کرده روایت می شود. بعد از اینکه از خونه خارج شدم خیلی استرس و نگرانی داشتم اینکه نمیدونستم واقعا مهدی باهام چیکار داره یا اصلا قراره باهام چیکار کنه آشوب شدیدی تو دلم بود و خب باید میرفتم چون اشتباه خودم بود. مهدی رو هم دوست داشتم و نمیخواستم بخاطر یه شیطنت مسخره یا بچه بازی ساده براحتی از دستش بدم. تاکسی دربست گرفتم و به آدرس باغی که داده بود رفتم . بعد از رفتن تاکسی مهدی که مشخص بود منتظرم بوده درو برام باز کرد و من هم با هزاران فکر وارد شدم. سلام سلام خوبی؟راحت اینجارو پیدا کردی؟ آره به تاکسی گفتم و راحت رسیدم... این باغ ارث پدربزرگم به پدرم هست.و مدتها هست اینجا افتاده کسی هم نمیخرش فکرای زیادی براش دارم... مهدی میشه بگی اینجا چیکار میکنیم؟ من واقعا بخاطر کاری که کردیم ازت عذرخواهی میکنم میدونم اشتباه کردم و هرجوری باشه جبرانش میکنم. وسط باغ یه حوض بزرگ بود باهم نشستیم رو لبه های کناریش و مهدی شروع کرد به حرف زدن ببین مینا نمیدونم ازت گله بکنم یا نه ولی واقعا کاری که کردید اصلا درست نبود نمیدونم هدفتون چی بود یا چیومیخواستید ثابت کنید.. مهدی.. صبر کن حرف من تموم بشه دعوتت کردم اینجا که تو یه فضای باز و راحت بدور از خانواده ها صحبت کنیم. ببین مینا من واقعا از کاری که کردید خیلی ناراحت و عصبی شدم اومدم اینجا فکر کردم و بعد باهات تماس گرفتم. من زندگی که قراره با تو تشکیل بدم دوست دارم و نمیخوام با ناراحتی ادامه پیدا کنه. برای همین حاضرم ببخشمت ولی یه شرط دارم... این حرفت منو نگران میکنه مهدی؟؟ شرطتت چیه؟ نگران نباش شرط سختی نیست ولی میخوام قول بدی که انجامش میدی و به هیچکسی هم هر زمانی که بهت گفتم نباید بگی! امممم باشه با اینکه خیلی نگرانم ولی قول میدم حالا بگو الان نمیگم تا وقتش برسه... اون روز تا غروب همونجا با مهدی بودیم حرف های زیادی زدیم از آینده مشترکی که شکل گرفته و اتفاقات بعد از این شوخی مسخره چطور پیش بره و... 1 سال بعد... تقریبا دیگه همه چیز فراموش شده بود و زندگی ما روال عادیشو طی میکرد منو مهدی خیلی خوب و صمیمی بودیم و زندگی آرومی داشتیم تا اینکه جمال به خواستگاری مریم اومد.. و بعد از چند ماه اون ها مراسم نامزدی رو برگزار کردند... این اتفاقات و عروسی کلی خوشحالی مضاعف برای من ایجاد کرده بود که با حرف و شرط مهدی انگار دنیا رو سرم خراب شده و همه اتفاقات گذشته قرار بود تکرار بشه.. مهدی بعد از شب نامزدی مریم درخواستی از من کرد که من هیچ جوری نمیتونستم نه بگم چون بهش قول داده بودم و در گذشته خودم اشتباه بزرگی کرده بودم وبرای جبرانش باید کاری میکردم اما کاری که مهدی ازم میخواست واقعا غیر قابل انجام بود... 🔴این داستان ادامه دارد... به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─