آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #شیطنت_خواهران_دوقلو #قسمت اول من (مریم) و مینا خواهرم دوقلوهای کاملا یکس
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃🍃🍃
🍂🍂
🌸
#شیطنت_خواهران_دوقلو
#قسمت_دوم
تق تق تق... مهدی خیلی پسر با ادب و با اخلاقی بود همیشه قبل از ورود در میزد...
بفرمایید...و با صدای من مهدی وارد اتاق شد...
برق هیجان رو میشد از تو چشمای مهدی خوند , استرس در وجود من با اومدن مهدی بیشتر از قبل شد.یه نگاهی به سمت کمد کردم که مینا داشت از در نیمه باز مارو نگاه میکرد میخواستم بهش اشاره کنم سریع بیاد بیرون این استرس لعنتی هرچه زودتر تموم بشه اما چشمش به دوربین بود و اصلا حواسش به اشاره من نبود.
مهدی آروم به من نزدیک شد کتشو از تنش در آورد گذاشت روی تخت بعدش کنار من نشست...
سکوت سردی از شرم بین ما ایجاد شده بود...
مهدی بلاخره سر صحبت رو باز کرد...
-من تاحالا بهت دروغ گفتم؟ یا کاری کردم که از من ناراحت بشی؟
-نه چطور؟
-فکر میکنی یه پسر وقتی حسشو با یه دختر در میون میذاره غیر از صداقت و روراستی چی میخواد؟
-امم, نمیدونم قطعا فقط صداقت و روراستی مهمه و بدون این مساله و عدم اعتماد زندگی خوب پیش نمیره!
-خب من برای همین میخوام با کمال صداقت یه چیزی بهت بگم و دوست ندارم فکر بدی بکنی یا واکنش خاصی نشون بدی.
-چی شده!
- چیزی نشده... چطوری بگم... نمیدونم این چند وقت یه مساله ای ذهنم رو درگیر کرده... نمیدونستم باید چیکار کنم اما امشب تصمیم گرفتم بهت بگم.
-بگو دیگه چقدر مقدمه چینی میکنی..
-ببین حقیقتش اینه من ...من فکر میکنم مریم به من علاقه داره!گاهی احساس و رفتاراش خاص میشه نمیدونم یه جوره خاصی برخورد میکنه که انگار تو کلامش احساسه ...
-چی!؟ یعنی چی؟
-یعنی من فکر میکنم خواهرت به من علاقه داره...
حرف مهدی که به اینجا رسید فهمیدم با کارای ما زمانی که جاهامون رو عوض میکردیم وقتی با مینا برخورد داشته فکر میکرده منم برای همین فکر میکنه من بهش حسی دارم .. اصلا نمیدونستم چی باید بگم یا چه جوابی بدم ... تو همین افکار بودم و داشتم جوابی آماده میکردم که بگم... اما فرصت پیدا نکردم چون در کمد باز شد و مینا از تو کمد با دوربینی در دست اومد بیرون....
من که گیج شده بودم اصلا نفهمیدم چرا مینا یهو اومد بیرون قرارمون اصلا اینجوری نبود...
مهدی یه نگاهی به من کرد یه نگاهی به مینا و تا ته قضیه رو خوند...
از رو تخت بلند شد و به سمت مینا رفت...
🔴این داستان ادامه دارد....
به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22
🌸
🍂🍂
🍃🍃🍃
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✍🍃
#تقویت_عزت_نفس_شریک_زندگیتان با ۶ راهکار کاربردی:
۱. از همسرتان تعریف کنید:
هر زمان فرصت یافتید، در میان دوستان و آشنایان از همسرتان تعریف کنید و به او ببالید. این کار را، هم در حضور او و هم بدون حضور او انجام دهید. این کار نهتنها به تقویت عزت نفس همسرتان کمک میکند؛ بلکه بر جایگاه او در چشم دوستان و خویشان هم تأثیر میگذارد. کاری که میکنید این است که داستانی تعریف کنید که همسرتان قهرمان اول آن است؛ تا جایی که میتوانید از تواناییها و دستاوردهای او تعریف کنید.
ادامه دارد...
#همسرداری
#عزت_نفس
به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇
Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #شیطنت_خواهران_دوقلو #قسمت_دوم تق تق تق... مهدی خیلی پسر با ادب و با اخل
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃🍃🍃
🍂🍂
🌸
#شیطنت_خواهران_دوقلو
#قسمت_سوم
مهدی یه نگاه به من کرد یه نگاهی به مینا و تا ته قضیه رو خوند...
از رو تخت بلند شد و به سمت مینا رفت...
هم اینکه به مینا رسید از شدت عصبانیت دوربین رو ازش گرفت و با شدت به دیوار کوبید. چند لحظه ای خیره تو چشمای غرق در اشک مینا خیره شد و از اتاق بیرون رفت. من که به شدت شوکه شده بودم توان حرکت نداشتم مینا هم گریه میکرد و همونجا نشست. مادرم از ترس وارد اتاق شد و هاج و واج به ما نگاه میکرد و همش میپرسید چی شده!! چرا هیچی نمیگید!!! بعدم که دید من لباس عروس تنمه گفت شما 2 تا چه غلطی کردید!! چیکار کردید با این پسره بیچاره!!!
یک ساعتی گذشت تقریبا دیگه هر 2 خانواده میدونستن چی شده و چه اتفاقی افتاده و ماهم سر افکنده تو اتاق بودیم و جرات نداشتیم از اتاق بیایم بیرون.مهدی هم که معلوم نبود کجا رفته موبایلش خاموش بود و کسی ازش خبر نداشت.
مینا هم فقط گریه میکردو به خودش فحش میداد که این چه کاری بود ماکردیم این چه بازی مسخره ای بود... مادرمم تو اتاق تسبیح بدست همش درحال دعا و گاهی زیر لب من و مینارو به باد انتقاد میگرفت و نفرین میکرد.
بلاخره گوشی مینا زنگ خورد...
مهدی بود...
مینا نمیخواست گوشیو برداره اصلا نمیدونست چی بگه یا چطور حرف بزنه. بار اول قطع شد و جواب نداد... مهدی پیامک داد "جواب بده کارت دارم" مینا وقتی پیامک رو برام خوند گفتم جوابشو بده حداقل یه عذرخواهی بکن بخاطر اینکار بچه گانه ای که کردیم اصلا ببین چی میخواد بگه.
دوباره تلفن زنگ خورد اینبار مینا گذاشت رو پخش...
مهدی: سلام
مینا: با اشک سلام ببخشید بخدا اشتباه کردم...
مهدی: یه لحظه صبر کن تند نرو آروم , ببین مینا جان لطفا لباس بپوش بعدش به آدرسی که برات پیامک میکنم بیا فقط یادت باشه تنها بیای...
و گوشی قطع شد...
چند لحظه بعد آدرس اومد...
آدرس یه باغی بود اطراف محل سکونت ما
مادرم مخالف رفتن بودم , پدرم حسابی عصبانی بود هم از ما هم از مهدی که این چه مسخره بازی در آوردین مگه بچه بازیه فیلم درست کردید... خانواده مهدی هم عصبی و شاکی که دختر شما این مراسم رو خراب کرده پس باید به حرف مهدی گوش بده... دعوایی شده بود تو خونه اونم بخاطر یه شیطنت مسخره...
مینا تصمیم گرفت بره با اینکه اکثر افراد خانواده مخالف رفتنش بودن...
🔴این داستان ادامه دارد....
به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22
🌸
🍂🍂
🍃🍃🍃
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #شیطنت_خواهران_دوقلو #قسمت_سوم مهدی یه نگاه به من کرد یه نگاهی به مینا و ت
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃🍃🍃
🍂🍂
🌸
#شیطنت_خواهران_دوقلو
#قسمت_چهارم
مینا لباساشو پوشید و از خونه خارج شد. از این به بعد جریان از طرف مینا که برای ما تعریف کرده روایت می شود.
بعد از اینکه از خونه خارج شدم خیلی استرس و نگرانی داشتم اینکه نمیدونستم واقعا مهدی باهام چیکار داره یا اصلا قراره باهام چیکار کنه آشوب شدیدی تو دلم بود و خب باید میرفتم چون اشتباه خودم بود. مهدی رو هم دوست داشتم و نمیخواستم بخاطر یه شیطنت مسخره یا بچه بازی ساده براحتی از دستش بدم. تاکسی دربست گرفتم و به آدرس باغی که داده بود رفتم .
بعد از رفتن تاکسی مهدی که مشخص بود منتظرم بوده درو برام باز کرد و من هم با هزاران فکر وارد شدم.
سلام
سلام خوبی؟راحت اینجارو پیدا کردی؟
آره به تاکسی گفتم و راحت رسیدم...
این باغ ارث پدربزرگم به پدرم هست.و مدتها هست اینجا افتاده کسی هم نمیخرش فکرای زیادی براش دارم...
مهدی میشه بگی اینجا چیکار میکنیم؟ من واقعا بخاطر کاری که کردیم ازت عذرخواهی میکنم میدونم اشتباه کردم و هرجوری باشه جبرانش میکنم.
وسط باغ یه حوض بزرگ بود باهم نشستیم رو لبه های کناریش و مهدی شروع کرد به حرف زدن
ببین مینا نمیدونم ازت گله بکنم یا نه ولی واقعا کاری که کردید اصلا درست نبود نمیدونم هدفتون چی بود یا چیومیخواستید ثابت کنید..
مهدی..
صبر کن حرف من تموم بشه
دعوتت کردم اینجا که تو یه فضای باز و راحت بدور از خانواده ها صحبت کنیم. ببین مینا من واقعا از کاری که کردید خیلی ناراحت و عصبی شدم اومدم اینجا فکر کردم و بعد باهات تماس گرفتم. من زندگی که قراره با تو تشکیل بدم دوست دارم و نمیخوام با ناراحتی ادامه پیدا کنه. برای همین حاضرم ببخشمت ولی یه شرط دارم...
این حرفت منو نگران میکنه مهدی؟؟ شرطتت چیه؟
نگران نباش شرط سختی نیست ولی میخوام قول بدی که انجامش میدی و به هیچکسی هم هر زمانی که بهت گفتم نباید بگی!
امممم باشه با اینکه خیلی نگرانم ولی قول میدم حالا بگو
الان نمیگم تا وقتش برسه...
اون روز تا غروب همونجا با مهدی بودیم حرف های زیادی زدیم از آینده مشترکی که شکل گرفته و اتفاقات بعد از این شوخی مسخره چطور پیش بره و...
1 سال بعد...
تقریبا دیگه همه چیز فراموش شده بود و زندگی ما روال عادیشو طی میکرد منو مهدی خیلی خوب و صمیمی بودیم و زندگی آرومی داشتیم تا اینکه جمال به خواستگاری مریم اومد.. و بعد از چند ماه اون ها مراسم نامزدی رو برگزار کردند...
این اتفاقات و عروسی کلی خوشحالی مضاعف برای من ایجاد کرده بود که با حرف و شرط مهدی انگار دنیا رو سرم خراب شده و همه اتفاقات گذشته قرار بود تکرار بشه..
مهدی بعد از شب نامزدی مریم درخواستی از من کرد که من هیچ جوری نمیتونستم نه بگم چون بهش قول داده بودم و در گذشته خودم اشتباه بزرگی کرده بودم وبرای جبرانش باید کاری میکردم اما کاری که مهدی ازم میخواست واقعا غیر قابل انجام بود...
🔴این داستان ادامه دارد...
به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22
🌸
🍂🍂
🍃🍃🍃
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✍🍃
💚ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺯﻻﻝ ﺑﺎﺷﯽ،
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ...
ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻴﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ...
ﻭ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎﯾﺖ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺷﺪ!
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺎﮎ ﻧﯿﺘﯽ...
ﻭ ﭘﺎﮎ ﻧﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎﺀ، ﺧﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ.
ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ،
ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﯽ ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﺎﻫﺪ...
ﻭ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﻭ ﮐﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ...
ﻭ ﺳﻼﻣﺖ آﻧﻬﺎ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻠﺐ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ...
ﭘﺲ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﯿﮏ ﺍﻧﺪﯾﺶ ﻭ ﺧﯿﺮ ﺧﻮﺍﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ...
#آرامش
به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇
Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #شیطنت_خواهران_دوقلو #قسمت_چهارم مینا لباساشو پوشید و از خونه خارج شد. از
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃🍃🍃
🍂🍂
🌸
#شیطنت_خواهران_دوقلو
#قسمت_پنجم
مهدی بعد از شب نامزدی مریم درخواستی از من کرد که من هیچ جوری نمیتونستم نه بگم چون بهش قول داده بودم و در گذشته خودم اشتباه بزرگی کرده بودم وبرای جبرانش باید کاری میکردم اما کاری که مهدی ازم میخواست واقعا غیر قابل انجام بود..
اون دقیقا همون کاری که من و مریم سرش آورده بودیم میخواست جبران کنه ... نمیدونستم باید بهش حق بدم یا نه! بگم مرد غیرتت کجا گرفته این حرفا چیه!! واینکه اصلا نمیتونستم بگم مهدی چنین درخواستی ازم کرده حسابی کلافه و عصبی بودم.گفت باید به مریم بگی و جاتون رو عوض کنید و اینبار من میخوام واکنش جمال رو ببینیم.
همه حرفاش رو به مریم زدم اونم بدتر از من عصبی و ناراحت شد و اصلا روش نمیشد به جمال بگه قبلا چنین کاری شده چون آبروی جفتمون میرفت.
روزها میگذشت و من و مریم در فکر چاره یا راهی هرچقدرم با مهدی حرف زدم از شرطش دست برنمیداشت و میگفت تو بمن قول دادی و اگر انجام ندی زندگیمون دیگه هیچوقت مثل قبل نخواهد بود.
بلاخره عقد انجام شد و صیغه محرمیت رو خوندن و زمان عملکردن شرط مهدی رسید
قرار بود مهدی با جمال صحبت کنه و یه جوری اونو دست به سر کنه تا من و مریم جامون رو عوض کنیم.
از لحظه ای که وارد اتاق شدم و مریم رو تو اون حال دیدم تمام خاطرات گذشته این چندسال جلوی چشمم زنده شد.
یه بازی یه شوخی احمقانه داشت زندگیمو خراب میکرد
نه راه پیش داشتم نه راه پس
اینبار مریم جای من بود و مثل ابر بهار اشک میریخت
با هزار زحمت راضیش کردم لباسشو عوض کنه و من لباس اونو بپوشم و البته چون این مدت کمی صورت و هیکل من فرق کرده بود لباس به راحتی اندازم نمیشد و خیلی راحت از دور مشخص میشد که من مینا هستم نه مریم...
برای همین قرار شد یه تور روی صورتم بکشم و جوری بشینم که بعد از ورود جمال پشت به اون باشم...
من آماده شدم و مریم از اتاق خارج شد
اینقدر اتاق ساکت بود که صدای قلبم رو تو گوشم حس میکردم
و این سکوت با باز شدن در شکسته شد
قلبم به شدت میتپید , استرس زیادی داشتم , تمام بدنم یخ کرده بود
با هر صدای قدمی که میومد انگار چیزی در درونم فرو میریخت...
صدای قدم ها قطع شد
کنارم روی تخت نشست اونقدر نزدیک که دیگه صدای نفس هاشو حس میکردم
اینجا بود که دست جمال به سمتم اومد و بازوم رو گرفت...
🔴این داستان ادامه دارد....
به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22
🌸
🍂🍂
🍃🍃🍃
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب و سکوت و آرامش
مکمل هم هستند
اما در سکوت میتوان
گوش دل داشت
صدای خدا را شنید که میگوید
شب را برای تو آفریدم آرام بخواب
من تا صبح مراقبت هستم
⭐️شبتون خوش و سراسر آرامش
به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇
Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✍🍃
خوشبختی خود به خود به وجود نمی آید
رسیدن به خوشبختی :
فرآیندی فعال است که نیازمند تلاش است
افکار غلط را کنار بگذارید
به اضطراب ها غلبه کنید
علاقه ها را شناسایی کنید
وارد یک رابطه معنادار با یک انسان دوست داشتنی شوید
فراموش نکنیم انسانها خود به خود خوشبخت نمی شوند
تلاش کنید؛
تلاش کنید؛
و باز هم تلاش کنید …
#آرامش
به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇
Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #شیطنت_خواهران_دوقلو #قسمت_پنجم مهدی بعد از شب نامزدی مریم درخواستی از من
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃🍃🍃
🍂🍂
🌸
🚩#شیطنت_خواهران_دوقلو
#قسمت_ششم
اینقدر اتاق ساکت بود که صدای قلبم رو تو گوشم حس میکردم
و این سکوت با باز شدن در شکسته شد
قلبم به شدت میتپید , استرس زیادی داشتم , تمام بدنم یخ کرده بود
با هر صدای قدمی که میومد انگار چیزی در درونم فرو میریخت...
صدای قدم ها قطع شد
کنارم روی تخت نشست اونقدر نزدیک که دیگه صدای نفس هاشو حس میکردم
اینجا بود که دست جمال به سمتم اومد و بازوم رو گرفت...
سریع دستمو کشیدم و از رو تخت بلند شدم وقتی برگشتم مادرم رو دیدم که رو تخت نشسته و من فکر میکردم جمال بوده... از خوشحالی فقط اشک میریختم رو زمین کنای پای مادرم نشستم و سر رو زانوانش گذاشتم تا آرومم کنه ...
مادرم گفت مهدی خیلی آقاس و مشخصه بیش از چیزی که فکر کنی تورو دوست داره فقط با اینکار خواسته حس اون موقعش رو بفهمی و درسی از اشتباهت گرفته باشی دخترم... آهنگ صدای مادرم و حرفاش اونقدر آرومم کرد که به طور کل استرس رو فراموش کردم.به من گفت بیام اینجا چون میدونست لحظه ی سختی رو پشت سر گذاشتی عزیزم.
سراغ مهدی رو از مادرم گرفتم که گفت تو حیاط منتظره...
سریع بلند شدم از اتاق خارج شدم درو که باز کردم چهره ی مهدی رو که دیدم انگار دنیارو بهم دادن از فرط خوشحالی پریدم بغلش و بوسش کردم... و همش میگفتم ببخشید ببخشید میدوم اشتباه کردم...
مهدی گفت آروم باش عزیزم, ببخش که امشب استرس زیادی بهت وارد شد ولی فکر میکنم لازم بود و این تجربه ای تلخ بود که به خوشی برای هر دوی ما تموم شد...
ازش در مورد مریم و جمال پرسیدم که گفت اونها باهم الان خوشن و تو اتاق هستند...
وای میخواستم بال در بیارم اصلا توان حرف زدن نداشتم از خوشحالی نمیدونستم بخندم یا گریه کنم کابوس هام تموم شده بود...
الان چندین سال از اون ماجرا میگذره و من یه دختر 7 ساله و یه پسر 2 ساله دارم. مریم هم تازه باردار شده و به زودی پسرش بدنیا میاد...
پایان
به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22
🌸
🍂🍂
🍃🍃🍃
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
✍🍃 #تقویت_عزت_نفس_شریک_زندگیتان با ۶ راهکار کاربردی: ۱. از همسرتان تعریف کنید: هر زمان فرصت یاف
✍🍃
#تقویت_عزت_نفس_شریک_زندگیتان با ۶ راهکار کاربردی:
۲. پذیرش بیقیدوشرط را تمرین کنید:
پذیرش بیقیدوشرط به اندازهی عشق بی قید و شرط اهمیت دارد. پذیرش تماموکمال و بیقیدوشرط باعث تقویت عزت نفس است. پذیرش بیقیدوشرط یعنی شما در هر شرایطی از شریک زندگیتان پشتیبانی میکنید. شما به او با همهی نقصها، کمبودها، اشتباهات و مشکلاتش عشق میورزید.
ادامه دارد...
#همسرداری
#عزت_نفس
به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇
Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃🍃🍃
🍂🍂
🌸
دعا و نفرین!
👈وقتی برای کسی از ته قلب آرزوی موفقیت شادی و سلامتی می کنید، امواج نامرئی تفکرات و انرژی شما تشخیص نمی دهد که این آرزو متوجه دیگریست.
✅این موج نیک خواهی ابتدا خود شما را سرشار از ماهیت خویش می کند.
👈در حالت دعا تمامی قوای معنوی، سلول های مغز و حتی سیستم عصبی، زیر بارش این ذرات بهشتی قرار می گیرند که خود شما آن را تولید کردید.
اگر از کسی بیزار و متنفر باشید نیز ذرات و امواج کسالت و تنفر، نخست بر خود شما می بارد و سپس در ضمیرتان رسوب می کند.
با توجه به این واقعیت، ضمیر ناخودآگاه کسی که دعا و نفرین می کند، نمیتواند تشخیص دهد که این محصولات شفا بخش و یا مسموم کننده متعلق به فرد دیگریست و باید به سوی او صادر شود بلکه در این شرایط، ضمیر ناخودآگاه، آن محصولات را ابتدا خودش جذب می کند.
🍀همیشه به یاد داشته باشید آبی که در رودخانه جاریست، نخست بستر خود را تر و سرشار از ذات خویش میکند و در نهایت به دریا میرسد، به همین صورت کسی که در معرض تابش امواج شما قرار گرفته نیز آخرین ایستگاه دریافت کننده ی آن است.
📘بر گرفته از کتاب هر روز برای همان روز.
به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22
🌸
🍂🍂
🍃🍃🍃
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─