بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۱
راوی: بد از مدت ها بچها دوباره به سایت برگشتن.
همه از دیدن هم خوشحال بودن.
بد از ان پرونده درست یک ماه بود که هم رو ندیده بودن و حسابی دلتنگ هم دیگه بودن..
رسول: از خونه بیرون اومدم و به سمت سایت رفتم..
دلم تنگ شده بود برا رفیقام محمد و میزم🥺😂
بیشتر از همه برا رفیقام..
البته من که دیروز سعید و امیر
و دو روز پیش داوود و فرشید رو دیدم ولی دلم حسابی تنگ شده بود براشون.
وارد سایت شدم...
کسی نبود ینی اولین نفر بودم😂😍
می خواستم به سمت میز قشنگم برم که یکی دستش رو گذاشت روی چشام.
فرشید: ماشین رسول نشون میداد که سایته..
از اسانسور سایت پیاذه شدم که دیدم رسول جلو اسانسوره.
اذیتش کنم؟
اره بریم تو کارش🤪
دستکش هایی که همرام بود رو دستم کردم که از رو دست نفهمه و دستام رو روی چشاش گذاشتم..
-دستم رو روی دستاش گذاشتم..
دستکش دستش بود..
یه خورده موندم لب زدم..
فرشید جان
چش قشنگم اون دستاتو بردار یه بغل به من بده که حسابی دلتنگم..
فرشید: وقتی اسمم رو گف چشام درشت شد..
هااا؟؟
دستامو برداشتم برگشت و همو بغل کردیم..
ر.سول
-جانم چیشده؟؟؟
فرشید: از کجا فهمیدی منم؟؟
رسول م.ن...
-اخه چش قشنگ من تو چشامو گرفته بودی حس بویایی مو که نگرفته بودی بوی عطرت ....
همون عطریه که محمد گرف اره؟؟
فرشید: واییی🤦♀
اره خودشه...
-داداش این دفعه خواستی کسی رو سر کار بزاری برو سراغ یکی دیگه من خیلی باهوشم😁😎
فرشید: رسولللللل😨
-چیشد؟؟
فرشید: سقف الان میریزههه🤣🤣
-مسخره😂
سعید: خیلی وقت بود رسیده بودم سایت..
ولی از اسانسور که پیاده شدم فرشید و رسول رو دیدم..
داشتن کل کل میکردن😂
با حرف اخر رسول ترسیدم سقف بریزه😂
من کلی ارزو داشتممم
فکری به سرم زد..
دستم رو جلوی چشاش گزاشتم ببینم این اقای باهوش منم میشناسه؟
فرشید: یهو یکی دستش رو جلوی چش رسول گزاشت..
نگاهی بهش کردم سعید بود
چشمکی بهم زد که فهمیدم منظورش رو.
لب زدم اقای باهوش اگه راست میگی باهوشی بگو این کیه؟؟
-یکی دستش رو روی چشام گزاشت..
همون لحظه حرف فرشید شنیدم.
چشم..
خب ایشون کسی نیس جز..
دهقان فداکار خودمون.. 😆
فرشید: خواستم اذیتش کنم..
لب زدم رسول واقعا چطور فهمیدی؟؟
-من اینم دیگه😎
بیا بغلم دهقان...
برگشتم که بغلش کنم..
این که سعید بوددد
پس..
نگاهی به فرشید کردم که داشت می خندید...
سعید: اقای باهوش من داوودم اره؟؟ 😂😂
چیشد چرا تعجب کردی باهوش 😂
-اقا فرشید که به منم کلک میزنی؟؟
و الکی میزنی.
دارم براتون!
ولی سعید تو اول بیا بغلم..
سعید: بیا بغلم.. 🫂
- به سمت میر من حرکت کردیم..
فرشید فک نکن یادم میره..
فرشید: چشم اقای باهوش😂
-میگیرم...
امیر: چخبرتونه😳
همه: بههه
اقا امیر گلل
چخبر؟؟
امیر: بد از بغل کردن همه لب زدم.
حالا چخبر بود بچها
سایت رو گذاشتین رو سر..
سعید: هیچی داداش فقط اقای باهوشمون اشتباه کرد منو با داوود اشتباه گرف.
امیر: 😂
حالا اقای باهوش کیع؟؟
-منم😂
امیر: عهه استادمون اشتباه کرده😂😂
-عه عه
بسه دیگه😂
بچها داوود نیومده همیشه اولین نفر بود..
امیر: میاد نگران نباش.
داوود: بد از مدت ها به سایت اومدم.
چقدر دلم تنگ شده بود.
برای سایت برای، بچه ها، اقا محمد
وارد شدم و همه ی بچها اومده بودن ینی من اخرین نفر رسیدم سایت🙁
به سمتشون رفتم و لب زدم سلااام.
ایا دلتون برا دهقان فداکار تنگ نشده بود🤪😁
امیر: بیا اینم از داوود.
داوود: دلم برا همتون تنگ شده بودد🥺😍
نمی خواید بغلم کنید 😂☺️
-چراا
بیا بغلم ببینم داداش
داوود: اول رسول و بد بقیه بچها رو بغل کردم.
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: سقف ریخت😂😨
فال گاندویی 😎
بر اساس رنگ لباست👗
ابی: داوود
قرمز: محمد
سبز: سعید
کرمی: رسول
صورتی: امیر
نارنجی: علی
بر اساس رنگ چشات👀
ابی: تو اتاق
سبز: سر فیلم برداری گاندو
قهوه ای: تو پذیرایی
مشکی: جلو بابات
عسلی: توعروسی
بر اساس ایموجی مورد علاقت☝️
😂: میگه با من میای بریم پارک
♥️: میگه دوست دارم
🤪: میگه منو دوست داری
🤏: میگه ازت خوشم میاد
🫀: میگه برو اون ور.
جوابا توی ناشناس 🗣
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۲
داوود: خب حالا بگید ببینم داشتید چی می گفتید که من خبر ندارم؟ 🤨
سعید: هیچی داداش..
این اقای باهوش مون خیلی زرنگه اصن نمیدونم جوری باهوشه که اصن نمی تونم بگم😂
رسول: ای بابا حالا من یه کاری کردم شما چرا دیگه اینقدر میگید.
داوود: اقای باهوش تویی🤣🤣
رسول داداش یا بهتر بگم اقای باهوش داداش چرا دو روز پیش من اینقدر باهوش نبودی
چرا الان یهویی باهوش شدی
امیر: هان؟؟
داوود مگه این دو روز پیش، پیش تو هم بوده؟ 😳
فرشید: مگه اصن تو این را هم میدی
سعید: رسول اینا چی دارن میگن.
مگه تو پیش اینهام می رفتیی
رسول: امم...
داداش های گلم بهتر نیست من برم براتون یه چایی بریزم بیارم براتون؟؟
داوود: نخیر داداش.
اول جواب ما رو بده بد برو برامون چایی بریز
اول بگو چرا به ما نمی گفتی که بقیه رو هم میبینی
سعید: اصن داداش موافقی ما بهت یه شیرینی خوب بدیم؟؟
رسول: ن دیگه..
اگه دلتون توبیخ می خواد.
اوکیه.
خودتون که میدونید چرا؟؟
داوود: رسول من باید یه جوری تو رو اذیت کنم.
دیگه نمی دونم..
رسول: داداش بیخیال شو دیگه..
سعید: نچ نچ
امیر: دقیقا😂
نچ نچ نچ نچ
داوود: خندم گرفته بود نمیدونستم چیکار کنم فرشید بیچاره که اصن داشت زمین رو گاز میزد...
وای خداا🤣
زدم زیر خنده و بلند بلند می خندیدم..
رسول: من که دیگه از این شوخی بی مزشون خسته شده بودم..
لب زدم بسه دیگههه(با داد)
همه: 🤣🤣🤣
داوود: نمی دونم چیشد ولی یهو یه طرف صورتم سوخت. 💔
تعجب کردم و دستم رو، روی صورتم گزاشتم..
همه ی بچها هم داشتن به این صحنه نگاه می کردن.
رسول: من که اعصبانی شده بودم..
نمیدونستم چیکار کنم دستم رو بلند کردم و روی صورت داوود فرو اوردم..
داوود مات نگام می کرد...
خودمم تعجب کردم که من زدم..
چه برسه به بچها..
سعید: د.ا.ود خوبی؟؟
رسول: داوود داداش🥺
غلط کردم ببخشید..
فرشید: داوود؟؟
داوود: دستم رو اروم از روی صورتم برداشتم و لب زدم.
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: سیلی. 💔
پ ن: داوود چی میگه؟؟ 💔🥺
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۳
داوود: فک نمی کردم..
نه رسول میدونی نه نتها فک نمی کردم بلکه حتی اصن یه بارم تصورم نکردم که تو بزنی..
منو بزنی اره رسول من نه فکرشو می کردم نه...
اینو گفتم و خواستم از سایت برم بیرون که..
محمد: از خونه بیرون اومدم..
دل کندن از رها برام سخت بود ولی باید می رفتم سایت..
از طرفم دلم برا بچها حسابی تنگ شده بود....
سوار ماشین شدم و حرکت کردم..
پرونده ی جدید سخت بود..
بد از چند دیقه بالاخره به سایت رسیدم..
از ماشین پیاده شدم و وارد سایت شدم...
سر صدا میومد!!
نیومده شروع کرده بودند از اسانسور بالا رفتم و وقتی پیاده شدم با چیزی که دیدم تعجب کردم..
اون رسول بود که زد تو گوش داوود..
به سمتشون رفتم..
که داوود برگشت می خواست بره منو که دید سلامی اروم کرد...
بقیه بچها هم سلام کردند..
اینجا چخبره
نیومده شروع کردین؟؟
صداتون تو سایت پیچیده...
داوود: اقا من برم...
با اجازتون.
-صبر کن داوود.
رسول ینی چی؟؟
نه استاد رسول داشتیم؟؟
روز اول بزنی تو صورت کسی که برات مثه داداش بوده؟؟
رسول توضیح بده!!
و اگه توضیحت قانعم نکرد توبیخ میشی!!
حالا توضیح بده!
رسول: آقا محمد.
من نمی خواستم بزنم بخداا که نمی خواستم بزنم.
آقا راستش عصبی شدم.
نمیدونم چیشد یهو دستم بالا رفت و روی صورت داوود فرود اومد
-اون وقت چرا عصبی شدی؟؟
رسول: خب آقا.
(توضیح دادن کل قضیه.)
آقا واقعا نمی دونم چرا عصبی شدم.
یه شوخی بی مزه باعث شد من دست رو داداشم بلند کنم.
-خب استاد رسول خودت داری میگی یه شوخی بی مزه.
درسته؟؟
رسول: بله اقا.
خواستم حرفی بزنم که...
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: توبیخ!!
پ ن: شوخی بی مزه!
هدایت شده از ₕₐₛₜᵢ
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۴
سعید: اقا محمد.
داوود کو؟؟
-نگاهی به دورم کردم که داوود رو ندیدم
ینی چی؟؟
کجا می تونه رفته باشه؟؟
گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم..
جواب نمی داد.
نفسی کشیدم و لب زدم نیومده شروع کردین.
الان نه پرونده رو توضیح دادم نه هیچی.
دعوا شده الانم که معلوم نیس داوود کجا رف کجا هست؟؟
چرا اصن گوشیشو جواب نمیده.
سعید: وای.
همه ی اینا زیر سر منه!
رسول: وقتی داوود رو ندیدم انگار دنیا بود رو سرم خراب میشد.
با ترس از اینکه اتفاقی براش بیوفته گوشیم رو برداشتم...
و شمارشو گرفتم.
ولی من نباید میزدم نباید..
انگار اصن هیچ چیزی بجز صدای بوق گوشیم نمی شنیدم...
داوود: من می خواستم برم بیرون ولی اقا محمد نزاشت منم نرفتم تا وقتی که حواسش نبود داشت با بچها حرف میزد از سایت بیرون اومدم..
تصمیم گرفتم که پیاده برم..
بد از چند دیقه گوشیم زنگ خورد..
لبخند تلخی زدم ـ..
تازه متوجه شدن که نیستم...
دوباره گوشیم زنگ خورد از جیبم در اوردمش..
"داداش رسول❤️"
رسول بود.
هه نگرانم شده. اگه می خواست نگرانم نشه خب نمیزد..
گوشی رو خاموش کردم و توی جیبم گزاشتمش...
رسول: گوشیشو خاموش کرد...
وای خدااا!
من چیکار کنم....
می خواستم از سایت برم بیرون که..
-رسول تو دیگه کجا؟؟
رسول: اقا محمد..
می خوام برم سراغش...
-تو میدونی کجاا که می خوای بری؟؟
رسول:........
داوود: چشامو بستم که اشکام جاری شد..
اشکامو پاک کردم و خواستم......
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: خواستم که..؟