eitaa logo
ܭَߊ‌ࡅ߭ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ܨ ܣߊ
744 دنبال‌کننده
775 عکس
513 ویدیو
22 فایل
✿ بسم اللـہ الرحماט الرحیم ✿ ٖؒگانـבویی‌ ها🙃 رماט اورבم براتوט چـہ رمانی •٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠ از نوع: ترس هیجاט یزیـבبازے عاشقانـہ امنیتے راستے کلے ؋ـیلم و عکس اבیت بکگرانـב از گانـבو کپی؟ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعت ۴ پارت مبدم🤌😉
ب‍‌س‍‌م‍‌ ال‍‌ل‍‌ه‍‌ ال‍‌رح‍‌م‍‌ن‍‌ ال‍‌رح‍‌ی‍‌م ♡ܝ‌ܦ‌ߊ‌ܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊ‌ܥ‌‌ࡅ߳♡ ٠ <موقعیت:سایت> داوود: خدایاا شکرت که رسیدم و از دست این اقا راحت شدم. 😂 ینی فرشید ادم یه شبانه روز کنارت باشه هااا بیچاره دیونه میشه.. فرشید: خدایاا شکرت که رسیدیم الان اقا محمد از زیر زبون این بشر میکشه بیرون که چیشده. 😂 نه اقا داوود اتفافا این جور نیس.. این نیروی چند این چند مدت زیر دست خودم بوده. داوود: یا خدا. ینی فقط خدا به اون بیچاره رحم کنه.. بیا بریم بالا ببینم اون بدبخت رو دیونه نکردی.. فرشید: داوود بخدا دیگه نمی تونم بسهـ🤣 داوود: وارد سایت شدیم.. چشم به یه پسره افتاد.. که فک کنم نیروی جدید باشه.. به سمتش دویدم😁 فرشید: وقتی دیدم داوود به سمت ارش (نیروی جدید) دوید.. سریع دویدم پشت سرش.. چون میدونستم چه نقشه ای داره. داوود وایسااا.. وایی.. داوود: کنار پسره موندم که فک کنم متوجه حضورم شد.. برگشتم سمتم.. و سلامی کرد.. همون لحظه فرشیدم رسید.. ارش: عه. سلام فرشید.. فرشید: سلام.. یه لحظه میشه بیای؟ (اشاره به داوود) داوود: وایسا الان میام😁 میگم.. اسم شما چیه؟؟ ارش: اول می خواستم نگم.. ولی میدونستم با فرشیده برا همین لب زدم. ارش.. داوود: خب اقا ارش.. رسول: صدا از پشت میزم بد جور میومد... برگشتم.. داوود.. اره خودش بود.. پیش ارش بود.. فرشید هم کنارش بود.. بلند شدم و به سمتش رفتم.. لب زدم.. ببین کی اینجاس.. اقا داوود.. داداش خودم. 😍 داوود: با صدای رسول برگشتم سمتش و پریدم بغلش🥺 داداش رسول: جان داداش فرشید: واییی.. 😑 داوود: راستی این منو دیونه کرد.. رسول: بله!؟ اقا فرشید داداش منو؟؟ فرشید: تو اول یه نگاه به صورتش بکن.. رسول: دستم رو زیر چونه ی داوود گذاشتم و صورتش رو بالا اوردم.. با دیدن زخم لبش و کبودی زیر چشش تعجب کردم.. داوود چیشدی؟؟ ارش: از رفتارشون واقعا تعجب کرده بودم..!! اینا چرا این جوری ان🤔😂 همون لحظه اقا محمد اومد.. خواستم چیزی بگم.. که اشاره کرد اروم باشم.. داوود: میگم بهتون.. قضیش مفصله... باید بریم اتاق اقا محمد.. محمد: صدای سر صدا سایت رو پر کرده بود.. رفتم پایین.. که دیدم فرشید داوود اومدن.. ارش با دیدن من خواست چیزی بگه.. ولی با اشاره گفتم هیچی نگه... با حرفی که داوود زد.. لب زدم.. بله حتما باید بیاید اتاق محمد.. اخه من میگم این دو روز هیچ صدایی نبوده... الان چطور شلوغ شد .. تو نگو اقا داوود اومده.. خوش اومدی اقا داوود. داوود: با صدای محمد برگشتیم سمتش.. سلام اقا.. رسول و فرشید: سلام اقا.. محمد: سلام.. داوود چیشدی؟؟ صورتت؟؟ داوود: اقا طولانیه باید بریم اتاقتون توضیح میدم.. محمد: باش. نیم ساعت دیگه همه اتاق من.. می خوام پرونده رو هم توضیح بدم.. به سعیدم بگید همه: چشم.. داوود: راستی سعید کو؟؟ رسول: تو نماز خونس.. داوود: اهاا.. من یه سوال دارم از اقا ارش؟ ارش: بله؟؟ فرشید: داوود جون فرشید.. داوود لطفاا😫 رسول: اخ اخ اقا فرشید چه سوتی دست داداش ما دادی که دیگه ول کن نیس😂💔 داوود: الان میفهمی دادا رسول😁 میگم اقا ارش شما از دست این فرشید دیونه نشدی؟؟ ارش: بله؟ فرشید: داداش داوود رحم کن😫 داوود: والا ایشون منو تو نیسم ساعت دیونه کرد.. دیگه خدا به داد شما برسه.. دو روز پیشش بودی😂 ارش: 😂 فرشید: من دارم براتون اقا داوود.. رسول: بد اون موقع من دارم برا شما.. •••••••••••••••••••••••••••• پ ن: کسی فهمید چیشد؟؟ 🥲 اون پارت داوود به فرشید گف با من طرفی اینجا رسول به فرشید🥺😍 پ ن: فرشید مظلوم😂
پارت شهادت رسول خیلی قشنگ بود . کاش همینو ادامه بدی قبل و بعد بزاری براش خیلی جذاب میشه به نظرم خودش میشه یه رمان عالییی رمان خودتم که عالیه فقط یکم طولانی تر باشه بهتره وای فقط اون قسمت بهوش اومدن داوود که رسول گریه میکرد :) ___ دورت خب. 🥺♥️
میشه پارت دلی برای شهادت داوود بنویسی سر داوود یزید شو ، شدید ___ حتماا
نظر نداشته؟؟ 🥺
شبتون خوش. فردا پارت میدم🥺♥️
سلاام.
خوبید؟؟
خب.. من تا ساعت ۲ پارت میدم✨
پارت می خواید!
ب‍‌س‍‌م‍‌ ال‍‌ل‍‌ه‍‌ ال‍‌رح‍‌م‍‌ن‍‌ ال‍‌رح‍‌ی‍‌م ♡ܝ‌ܦ‌ߊ‌ܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊ‌ܥ‌‌ࡅ߳♡ فرشید: چه گیری کردم😂😐 اقا اصن من به شما دو تا نزدیک نمیشم. خوبه؟؟ دیگه کسی قصد زدن منو نداره؟؟ داوود: نه دیگه فیلا ازادی😂 رسول: بله.. البته فیلاا.. ارش: حالا یه سوال؟؟ داوود واقعا داداش رسوله؟؟ رسول: با حرف ارش زدم زیر خنده😂 داوود: نه... داداش واقعی که نه.. نگاهی به رسول کردم.. و لب زدم... ولی بیشتر از داداش دوسش دارم🥺♥️ رسول: با حرف داوود. نگاهی بهش کردم و بغلش کردم.. و لب زدم.. البته همه ی بچها مثه داداشامونن.. ولی ما دو تا.. یه جور دیگه. ☺️ فرشید: خب خداروشکر 😂 فک کردم دیگه ما رو یادتون رفته.. داوود: ن. مگه میشه ما چش قشنگمون رو یادمون بره؟؟ ارش: ینی واقعا اگه یکی شب تا روز پیش شما باشه پیر نمیشه😂 سعید که اقا داماده. رسول که استاده. فرشیدم که شده چش قشنگ. داوود: بله دیگه😂 تازه اقا ارش اگه گفتی من کیم؟؟ ارش: مگه تو هم لقب داری؟؟ داوود: بله ☺️😂 من... دهقان فداکارم ارش: اوه.. بهتر نیس بریم اتاق اقا محمد؟ داوود: چرا. شما برید منم میرم سراغ سعید. ...................... رسول: داخل اتاق محمد بودیم.. همون لحظه داوود و سعید هم وارد اتاق شدن. محمد: خب. بشینید تا پرونده رو توضیح بدم.. •••••••••••••••••••••••••••• پ ن: یه کم داسولی♥️🥺