eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.2هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
7.6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ مادرم وقتی منو باردار بود پدرم فوت میکنه منو توی سن بالا به دنیا آورده بود و یه جورایی پیرزا حساب می شدم همه خواهر برادرام ازدواج کرده بودند و من و مامانم با حقوق بازنشستگی پدرم زندگی می کردیم مامانم سنش بالا بود و مریض، نگهداری ازش واقعاً سخت بود اما چون مامانم بود با جون و دلم براش انجام می‌دادم همیشه میگفت الهی خوشبخت بشی خواهر برادرام از ترس اینکه زحمت مادرم گردنشون نیافته زیاد سراغ ما نمی اومدن بالاخره مادرم فوت کرد بعد از فوتش خواهر برادرام دقیقا بعد از مراسم هفت اومدن خونه به من گفتند که باید ازدواج کنم چون که میخوایم خونه رو بفروشیم برای من که چهل سالم بود و از سن ازدواج رد شده بودم نمیدونم خواستگار برام میومد یا نه، اجبار کرده بودن که با اولین خواستگار ازدواج کنم بالاخره ی نفر اومد. ❌کپی حرام
۲ سوپرمارکتی سر خیابان مون که مرد ۴۰ ساله ای بود و یه دختر ۱۰ ساله داشت که پیش مادرش زندگی می کرد اومد خواستگاریم گفت که چند سال زنش رو طلاق داده و من رو زیر نظر داشته وقتی باهم حرف زدیم ازش خوشم اومد و جواب مثبت دادم اما تاکید کرد که دختر ۱۰ ساله اش هیچ وقت خونه ما نمیاد و با مادرش میمونه من هم قبول کردم زندگی من بد نبود ولی چون مهریه زنش داده بود نمیتونست هنوز خونه بخره و مجبور بودیم مستاجر باشیم یکی دوهفته از زندگیم گذشت که خواهر و برادرام جمع شدن دور هم و گفتن خونه رو تقسیم کنیم وقتی مدارک و ریختیم وسط از دیدن چیزی که جلوم بود خشکم زد خونه به نام مادرم بود چون ارثیه خودش بود اما مامانم خونه رو به نام من زده بود اگر قبل از ازدواج میدونستم شاید ازدواج نمی کردم ولی دیدن اون سند دلم رو گرم کرد ❌کپی حرام ❌
۳ که حداقل بعد این همه سال سختی و نگهداری از مادرم برام یه چیزی به جا گذاشته خواهر و برادرام دست از پا درازتر از خونه من بیرون رفتن منتظر بودم شوهرم راجع به زندگی تو خونه من حرف بزنه اما هیچی نگفت وقتی م حرفشو میزدم میگفت بده اجاره و پولشو بگیر برای خودت، بهش رک گفتم بیا اینجا زندگی کنیم و گفت که فردا همه بگن رفتی تو ارث زنت؟ شوهرم مرد خیلی مهربونی بود خیلی مرد خوبی بود بالاخره قبول کرد. با مادرشوهرم زیاد برخورد نداشتم چون هر موقعی که میرفتم اونجا دختر شوهرم با من سر ناسازگاری می گذاشت بنابراین همه به این نتیجه رسیده بودیم که من دیگه نرم خونه مادرشوهرم یه روز داشتم وسایل رو جمع می کردم برای اسباب کشی خونه که مادر شوهرم باهام تماس گرفت و گفت که حالم خوب نیست به شوهرم اطلاع دادم ❌کپی حرام ❌
۴ وقتی رسیدیم و بردیمش دکتر گفت که نیاز به مراقبت زیادی داره و خواهرشوهرام و برادرشوهرام خودشون رو کنار کشیدن اما من نه، قرار شد که بعد از جابجایی خونه مادرشوهرم بیاد پیش ما، دختر شوهرم گفت نمیتونه بیاد پیش من زندگی کنه شوهرم بردش پیش مادرش و اونم قبول نکرده بود گفته بود که تو زندگی خودم مشکل ساز میشه و ببرش وقتی اومد خونمون شرمندگی زیادی تو صورتش بود ازش پرسیدم چی شده که گفت مامان خودن نخواستم توام منو نمی خوای گفتم شرایط اینجوریه و ما باید با هم باشیم تو دختر خوبی باش منم مادر خوبی میشم برات دیگه تو دوتا مامان داری. مادرشوهرم معذب بود و میگفت مزاحمیم بهش گفتم من اگر این کارو می کنم به خاطر خدا کردم شمام معذب نباش مادرشوهرمم هیچی نگفت رو چشمام نگهش میداشتم خدا بهم ی دوقلو دختر و پسر داد کارم بیشتر شد ❌کپی حرام ❌
۱ مادرم وقتی منو باردار بود پدرم فوت میکنه منو توی سن بالا به دنیا آورده بود و یه جورایی پیرزا حساب می شدم همه خواهر برادرام ازدواج کرده بودند و من و مامانم با حقوق بازنشستگی پدرم زندگی می کردیم مامانم سنش بالا بود و مریض، نگهداری ازش واقعاً سخت بود اما چون مامانم بود با جون و دلم براش انجام می‌دادم همیشه میگفت الهی خوشبخت بشی خواهر برادرام از ترس اینکه زحمت مادرم گردنشون نیافته زیاد سراغ ما نمی اومدن بالاخره مادرم فوت کرد بعد از فوتش خواهر برادرام دقیقا بعد از مراسم هفت اومدن خونه به من گفتند که باید ازدواج کنم چون که میخوایم خونه رو بفروشیم برای من که چهل سالم بود و از سن ازدواج رد شده بودم نمیدونم خواستگار برام میومد یا نه، اجبار کرده بودن که با اولین خواستگار ازدواج کنم بالاخره ی نفر اومد. ❌کپی حرام
۲ سوپرمارکتی سر خیابان مون که مرد ۴۰ ساله ای بود و یه دختر ۱۰ ساله داشت که پیش مادرش زندگی می کرد اومد خواستگاریم گفت که چند سال زنش رو طلاق داده و من رو زیر نظر داشته وقتی باهم حرف زدیم ازش خوشم اومد و جواب مثبت دادم اما تاکید کرد که دختر ۱۰ ساله اش هیچ وقت خونه ما نمیاد و با مادرش میمونه من هم قبول کردم زندگی من بد نبود ولی چون مهریه زنش داده بود نمیتونست هنوز خونه بخره و مجبور بودیم مستاجر باشیم یکی دوهفته از زندگیم گذشت که خواهر و برادرام جمع شدن دور هم و گفتن خونه رو تقسیم کنیم وقتی مدارک و ریختیم وسط از دیدن چیزی که جلوم بود خشکم زد خونه به نام مادرم بود چون ارثیه خودش بود اما مامانم خونه رو به نام من زده بود اگر قبل از ازدواج میدونستم شاید ازدواج نمی کردم ولی دیدن اون سند دلم رو گرم کرد ❌کپی حرام ❌
۳ که حداقل بعد این همه سال سختی و نگهداری از مادرم برام یه چیزی به جا گذاشته خواهر و برادرام دست از پا درازتر از خونه من بیرون رفتن منتظر بودم شوهرم راجع به زندگی تو خونه من حرف بزنه اما هیچی نگفت وقتی م حرفشو میزدم میگفت بده اجاره و پولشو بگیر برای خودت، بهش رک گفتم بیا اینجا زندگی کنیم و گفت که فردا همه بگن رفتی تو ارث زنت؟ شوهرم مرد خیلی مهربونی بود خیلی مرد خوبی بود بالاخره قبول کرد. با مادرشوهرم زیاد برخورد نداشتم چون هر موقعی که میرفتم اونجا دختر شوهرم با من سر ناسازگاری می گذاشت بنابراین همه به این نتیجه رسیده بودیم که من دیگه نرم خونه مادرشوهرم یه روز داشتم وسایل رو جمع می کردم برای اسباب کشی خونه که مادر شوهرم باهام تماس گرفت و گفت که حالم خوب نیست به شوهرم اطلاع دادم ❌کپی حرام ❌
۴ وقتی رسیدیم و بردیمش دکتر گفت که نیاز به مراقبت زیادی داره و خواهرشوهرام و برادرشوهرام خودشون رو کنار کشیدن اما من نه، قرار شد که بعد از جابجایی خونه مادرشوهرم بیاد پیش ما، دختر شوهرم گفت نمیتونه بیاد پیش من زندگی کنه شوهرم بردش پیش مادرش و اونم قبول نکرده بود گفته بود که تو زندگی خودم مشکل ساز میشه و ببرش وقتی اومد خونمون شرمندگی زیادی تو صورتش بود ازش پرسیدم چی شده که گفت مامان خودن نخواستم توام منو نمی خوای گفتم شرایط اینجوریه و ما باید با هم باشیم تو دختر خوبی باش منم مادر خوبی میشم برات دیگه تو دوتا مامان داری. مادرشوهرم معذب بود و میگفت مزاحمیم بهش گفتم من اگر این کارو می کنم به خاطر خدا کردم شمام معذب نباش مادرشوهرمم هیچی نگفت رو چشمام نگهش میداشتم خدا بهم ی دوقلو دختر و پسر داد کارم بیشتر شد ❌کپی حرام ❌
۱ تو روستا زندگی می کردیم و پدرم با کارگری مخارج منو چهار خواهرم و دوتا برادرم رو میداد نمیدونم چرا اون زمونا عقلشون نمیرسید که اگر پول ندارید چرا بچه دار میشید؟ مادرمم برای کمک به بابام تو خونه ها کار می کرد و سعی میکرد پولی به دست بیاره گاهی اوقات هم مارو میبره خونه هاشون تا مردم مارو ببینن و دلشون بسوزه لباس پاره هاشون رو بدن کار ما شده بود پوشیدن لباس کهنه های مردم و گاهی اوقات هم ماهم کار میکردیم تا مول بیشتری بگیریم، بابام اعتقاد داشت که اگر دختر ماهانه بشه باید شوهرش داد وگرنه دختر خراب میشه، برای اینکه آبروش حفاظت کنه خواهرهام هر وقت ماهانه میشدن شوهر می کردند به آدم هایی مثل بابام که یا مسئولیت پذیر نبودند یا کارگر بی پول خواهرامم دوباره لباس کهنه های مردم رو می پوشیدن، از همون بچگی اصلا دلم نمی خواست که لباس کهنه های کسی رو بپوشم یا برم خونه کسی برای کار، بنابراین تصمیم گرفتم که خونه رو دست بگیرم موفق شدم ❌کپی حرام❌
۴ خدمتکارشون بودم تا اینکه حالم بد شد و با غلامرضا رفتیم دکتر فهمیدم باردارم غلامرضا خیلی مرد مهربونی بود همیشه میگفت ممنون که زنم شدی من چون عقلم شیرینه کسی باهام ازدواج نمیکردم ولی تو قبولم‌کردی بهش گفتم می خوام درس بخونم که گفت مشکلی نداره و بهم اجازه می‌ده اما اول زایمان کن بعد، وقتی که مهناز دید من حامله م و خودش مشکل داره بدجنسی هاش بیشتر شد با اینکه حامله بودم مجبور می‌کردن ساعت ها براشون کار کنم گاهی حمیدرضا اعتراض میکرد که این دختر و اذیت نکنید اما کسی محلش نمیداد، زمان زایمانم رسید و پسرم یه پسر خیلی تپل شد اسمش رو گذاشتیم حسین مهناز اومد گفت که دلش بچه میخواد چون خدا بهش بچه نمیده باید بچه منو ببره بزرگ کنه مخالفت کردم مادر شوهرم کتکم زد و بچه رو گرفت داد مهناز حمیدرضا چند بار مخالفت کرد ولی مهناز گفت یا اینو میگیرم یا طلاق اونم‌کوتاه اومد غلامرضا که اعتراض کرد با برخورد تند مادرش مواجه شد دست آخر جلوشون کم آوردم غلامرضا دلداریم می‌داد که دوباره بچه دار میشیم غصه نخور اما من فقط همون حسین خودمو میخواستم ❌کپی حرام
گفت که بهش خونه رو میده ولی من قبول نکردم هرچقدر کتکم زدن قبول نکردم تنها دارایی من و حسین همین خونه بود گفتم اینجا نصفش برای منه و روی نصفه حمید رضا حساب کنید وقتی که مادر شوهرم مخالفت منو دید تیکه زمینی که داشت و با طلاهایی که من داشتم فروخت و به عنوان مهریه داد به مهناز ازش پرسیدم چرا طلای خودتو ندادی و طلای من مال خودم بود کتکم زد و گفت صدات در نیادمهناز هم از این خونه برای همیشه رفت و راحت شدم، برای درآوردن مخارج زندگی مون مجبور شدم برم خونه های مردم کار کنم حسین و روی کمر می‌بستم تو خونه های مردم کار می‌کردم وقتی که از سرکار می اومدم مادرشوهرم نمی گفت که این وظیفه ای نداره مخارج ما رو بده یا از حمیدرضا نگهداری کنه تازه منو کتک میزد که چرا دیر اومدی و کارها مونده گاهی م بهم تهمت بد میزد ی بار خیلی کتکم زد و منم رفتم سرکار غروب کا برمیگشتم دیدم که یه زنی که گدایی کرده داره پولش رو میشماره و پولاشم زیاد بودن، وارد خونه شدم که مادرشوهرم حمله کرد سمتم ❌کپی حرام
شروع کرد به فحاشی منم کفری شدم و کتکش زدم تا حالا بخاطر احترامش نمیزدمش ولی دیگه بس بود بهش گفتم که باید از فردا برای گدایی پول در بیاری وگرنه میندازمت بیرون کلی نفرینم کرد بهم گفت قدم نحس تو بچه های من رو به این روز انداخته، اما برای اینکه بتونیم از پس مخارج و هزینه داروهای حمیدرضا برمیایم محبور بود بره گدایی رفتارشم بعد از اون کمی بهتر شده بود دیگه جرات نمیکرد منو بزنه یه روز که از بیرون اومدم دیدم داره شیشه اسیاب میکنه بریزه توی غذای من دوباره کتکش زدم و چاقو گذاشتم زیر گلوش گفتم اگر بخوای منو اذیت کنی میکشمت حمیدرضا به خاطر داروهاشون همش بیحال و خواب الود بود متوجه نمیشد تو خونه چه خبره، یه روزی که مادر شوهرم رفت گدایی ماشین بهش زد و پیرزن بیچاره مرد ❌کپی حرام