#حق ۵
به مرور زمان پولی که دست دخترم داشتم خیلی زیاد شد همینطور طلاها، ی روز خواهرم بهم گفت چندساله بیخودی با پسرت و عروست بدی، با اینکه بدی بهت نکردن از اونور چند ساله اونارو میپرستی خودتم میگی احترامی برات قائل نیستن اگر دخترت پولاتو بالا بکشه چی؟
گفتم محاله اونمگفت پس بهش بگو همه شو میخوای ببین چی میگه بگو لازم داری و باید بهت بده همون موقع زنگ زدم به دخترم و گفتم هر چی پول و طلا پیشت دارم برام بیار میخوامشون دخترم خیلی خوشش نیومد و گفت مامان میخوای چیکار؟ میخوای بدی به داداشم؟ گفتم نه لازمشون دارم بیار برام یهو گفت حقیقتش پولی در کار نیست من همه پولاتو با طلاهات رو گردن سرمایه با شوهرم مغازه زدیم بهش گفتم حق نداشتی و سریع پول منو بیار اما گفت همینه که هست من خوب کردم و پشیمونم نیستم اصلا ارثم بوده میخواستی بمیری برسه به من، الان رسیده
ادامه دارد
کپی حرام
#حق ۶
باورم نمیشد تا این حد وقیح باشه تمام پولایی که من نخوردم و نپوشیدم جمع کردم برداشته برای خودش و میگه ارثه، شب برای پسرم گفتم اونم سرزنشم کرد و گفت چرا تو خونه خودت نگه نداشتی یهو نوه م گفت خودم شنیدم مامانی با گوشی حرف میزد گفت پول و طلا بمونه خونه ممکنه پسرم و عروسم بیان ببرن میدم دخترم جاش امنه، پسرم وا رفت چون دخترشون با اینکه سنش کم بود ولی دروغ نمیگفت زود حرفشو باور کرد روی حرف زدن با پسرم رو نداشتم دخترمم دارو ندارم رو بالا کشید الان پسرم در حد ی سرزدم ده دقیقه ای میاد خونه م و بی حرف میره رومنمیشه برم سراغش من با فرق گذاری های بی جا و بی دلیل باعث شدم که این مشکل به وجود بیاد امیدوارم خدا خودش به دادم برسه
پایان
کپیحرام
#حق ۱
مادرم وقتی منو باردار بود پدرم فوت میکنه منو توی سن بالا به دنیا آورده بود و یه جورایی پیرزا حساب می شدم همه خواهر برادرام ازدواج کرده بودند و من و مامانم با حقوق بازنشستگی پدرم زندگی می کردیم مامانم سنش بالا بود و مریض، نگهداری ازش واقعاً سخت بود اما چون مامانم بود با جون و دلم براش انجام میدادم همیشه میگفت الهی خوشبخت بشی خواهر برادرام از ترس اینکه زحمت مادرم گردنشون نیافته زیاد سراغ ما نمی اومدن بالاخره مادرم فوت کرد بعد از فوتش خواهر برادرام دقیقا بعد از مراسم هفت اومدن خونه به من گفتند که باید ازدواج کنم چون که میخوایم خونه رو بفروشیم برای من که چهل سالم بود و از سن ازدواج رد شده بودم نمیدونم خواستگار برام میومد یا نه، اجبار کرده بودن که با اولین خواستگار ازدواج کنم بالاخره ی نفر اومد.
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حق ۲
سوپرمارکتی سر خیابان مون که مرد ۴۰ ساله ای بود و یه دختر ۱۰ ساله داشت که پیش مادرش زندگی می کرد اومد خواستگاریم گفت که چند سال زنش رو طلاق داده و من رو زیر نظر داشته وقتی باهم حرف زدیم ازش خوشم اومد و جواب مثبت دادم اما تاکید کرد که دختر ۱۰ ساله اش هیچ وقت خونه ما نمیاد و با مادرش میمونه من هم قبول کردم زندگی من بد نبود ولی چون مهریه زنش داده بود نمیتونست هنوز خونه بخره و مجبور بودیم مستاجر باشیم یکی دوهفته از زندگیم گذشت که خواهر و برادرام جمع شدن دور هم و گفتن خونه رو تقسیم کنیم وقتی مدارک و ریختیم وسط از دیدن چیزی که جلوم بود خشکم زد خونه به نام مادرم بود چون ارثیه خودش بود اما مامانم خونه رو به نام من زده بود اگر قبل از ازدواج میدونستم شاید ازدواج نمی کردم ولی دیدن اون سند دلم رو گرم کرد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حق ۳
که حداقل بعد این همه سال سختی و نگهداری از مادرم برام یه چیزی به جا گذاشته خواهر و برادرام دست از پا درازتر از خونه من بیرون رفتن منتظر بودم شوهرم راجع به زندگی تو خونه من حرف بزنه اما هیچی نگفت وقتی م حرفشو میزدم میگفت بده اجاره و پولشو بگیر برای خودت، بهش رک گفتم بیا اینجا زندگی کنیم و گفت که فردا همه بگن رفتی تو ارث زنت؟ شوهرم مرد خیلی مهربونی بود خیلی مرد خوبی بود بالاخره قبول کرد. با مادرشوهرم زیاد برخورد نداشتم چون هر موقعی که میرفتم اونجا دختر شوهرم با من سر ناسازگاری می گذاشت بنابراین همه به این نتیجه رسیده بودیم که من دیگه نرم خونه مادرشوهرم یه روز داشتم وسایل رو جمع می کردم برای اسباب کشی خونه که مادر شوهرم باهام تماس گرفت و گفت که حالم خوب نیست به شوهرم اطلاع دادم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حق ۴
وقتی رسیدیم و بردیمش دکتر گفت که نیاز به مراقبت زیادی داره و خواهرشوهرام و برادرشوهرام خودشون رو کنار کشیدن اما من نه، قرار شد که بعد از جابجایی خونه مادرشوهرم بیاد پیش ما، دختر شوهرم گفت نمیتونه بیاد پیش من زندگی کنه شوهرم بردش پیش مادرش و اونم قبول نکرده بود گفته بود که تو زندگی خودم مشکل ساز میشه و ببرش وقتی اومد خونمون شرمندگی زیادی تو صورتش بود ازش پرسیدم چی شده که گفت مامان خودن نخواستم توام منو نمی خوای گفتم شرایط اینجوریه و ما باید با هم باشیم تو دختر خوبی باش منم مادر خوبی میشم برات دیگه تو دوتا مامان داری. مادرشوهرم معذب بود و میگفت مزاحمیم بهش گفتم من اگر این کارو می کنم به خاطر خدا کردم شمام معذب نباش مادرشوهرمم هیچی نگفت رو چشمام نگهش میداشتم خدا بهم ی دوقلو دختر و پسر داد کارم بیشتر شد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حق ۵
ولی خم به ابرو نیاوردم، ی بار که مادرشوهرمو بردن حمام گوشواره ش رو داد بهم و گفت از دختر باگران عزیزتری وقتی اوردمش بیرون با یکی تماس گرفت یک ساعت بعد دوتا مرد با ی دفتر بزرگ اومدن و باهاش صحبت کردن از حرفهاشون چیزی فهمیدم اما به رو نیاوردم که یهو مادرشوهرم گفت برو شناسنامت ت رو بیار وقتی پرسیدم گفت بچه هام لیاقت اموالم رو ندارن من الان بهشون نیاز دارم و نیستن میخوان بعد مرگم ارثم رو بخورن؟ اون روز مادرشوهرم همه چیزشو به نامم زد به این شرط که بعد از مرگش بتونم استفاده کنم الان چند سال میگذره و این راز بین خودمون دوتا هست و نود و پنج سالشه خداروشکر میکنم که دارمش الهی که عمرش بیشتر بشه چون اصلا اذیتم نمیکنه
#پایان.
❌کپی حرام ❌
#حق ۱
مادرم وقتی منو باردار بود پدرم فوت میکنه منو توی سن بالا به دنیا آورده بود و یه جورایی پیرزا حساب می شدم همه خواهر برادرام ازدواج کرده بودند و من و مامانم با حقوق بازنشستگی پدرم زندگی می کردیم مامانم سنش بالا بود و مریض، نگهداری ازش واقعاً سخت بود اما چون مامانم بود با جون و دلم براش انجام میدادم همیشه میگفت الهی خوشبخت بشی خواهر برادرام از ترس اینکه زحمت مادرم گردنشون نیافته زیاد سراغ ما نمی اومدن بالاخره مادرم فوت کرد بعد از فوتش خواهر برادرام دقیقا بعد از مراسم هفت اومدن خونه به من گفتند که باید ازدواج کنم چون که میخوایم خونه رو بفروشیم برای من که چهل سالم بود و از سن ازدواج رد شده بودم نمیدونم خواستگار برام میومد یا نه، اجبار کرده بودن که با اولین خواستگار ازدواج کنم بالاخره ی نفر اومد.
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حق ۲
سوپرمارکتی سر خیابان مون که مرد ۴۰ ساله ای بود و یه دختر ۱۰ ساله داشت که پیش مادرش زندگی می کرد اومد خواستگاریم گفت که چند سال زنش رو طلاق داده و من رو زیر نظر داشته وقتی باهم حرف زدیم ازش خوشم اومد و جواب مثبت دادم اما تاکید کرد که دختر ۱۰ ساله اش هیچ وقت خونه ما نمیاد و با مادرش میمونه من هم قبول کردم زندگی من بد نبود ولی چون مهریه زنش داده بود نمیتونست هنوز خونه بخره و مجبور بودیم مستاجر باشیم یکی دوهفته از زندگیم گذشت که خواهر و برادرام جمع شدن دور هم و گفتن خونه رو تقسیم کنیم وقتی مدارک و ریختیم وسط از دیدن چیزی که جلوم بود خشکم زد خونه به نام مادرم بود چون ارثیه خودش بود اما مامانم خونه رو به نام من زده بود اگر قبل از ازدواج میدونستم شاید ازدواج نمی کردم ولی دیدن اون سند دلم رو گرم کرد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حق ۳
که حداقل بعد این همه سال سختی و نگهداری از مادرم برام یه چیزی به جا گذاشته خواهر و برادرام دست از پا درازتر از خونه من بیرون رفتن منتظر بودم شوهرم راجع به زندگی تو خونه من حرف بزنه اما هیچی نگفت وقتی م حرفشو میزدم میگفت بده اجاره و پولشو بگیر برای خودت، بهش رک گفتم بیا اینجا زندگی کنیم و گفت که فردا همه بگن رفتی تو ارث زنت؟ شوهرم مرد خیلی مهربونی بود خیلی مرد خوبی بود بالاخره قبول کرد. با مادرشوهرم زیاد برخورد نداشتم چون هر موقعی که میرفتم اونجا دختر شوهرم با من سر ناسازگاری می گذاشت بنابراین همه به این نتیجه رسیده بودیم که من دیگه نرم خونه مادرشوهرم یه روز داشتم وسایل رو جمع می کردم برای اسباب کشی خونه که مادر شوهرم باهام تماس گرفت و گفت که حالم خوب نیست به شوهرم اطلاع دادم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حق ۴
وقتی رسیدیم و بردیمش دکتر گفت که نیاز به مراقبت زیادی داره و خواهرشوهرام و برادرشوهرام خودشون رو کنار کشیدن اما من نه، قرار شد که بعد از جابجایی خونه مادرشوهرم بیاد پیش ما، دختر شوهرم گفت نمیتونه بیاد پیش من زندگی کنه شوهرم بردش پیش مادرش و اونم قبول نکرده بود گفته بود که تو زندگی خودم مشکل ساز میشه و ببرش وقتی اومد خونمون شرمندگی زیادی تو صورتش بود ازش پرسیدم چی شده که گفت مامان خودن نخواستم توام منو نمی خوای گفتم شرایط اینجوریه و ما باید با هم باشیم تو دختر خوبی باش منم مادر خوبی میشم برات دیگه تو دوتا مامان داری. مادرشوهرم معذب بود و میگفت مزاحمیم بهش گفتم من اگر این کارو می کنم به خاطر خدا کردم شمام معذب نباش مادرشوهرمم هیچی نگفت رو چشمام نگهش میداشتم خدا بهم ی دوقلو دختر و پسر داد کارم بیشتر شد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حق ۵
ولی خم به ابرو نیاوردم، ی بار که مادرشوهرمو بردن حمام گوشواره ش رو داد بهم و گفت از دختر باگران عزیزتری وقتی اوردمش بیرون با یکی تماس گرفت یک ساعت بعد دوتا مرد با ی دفتر بزرگ اومدن و باهاش صحبت کردن از حرفهاشون چیزی فهمیدم اما به رو نیاوردم که یهو مادرشوهرم گفت برو شناسنامت ت رو بیار وقتی پرسیدم گفت بچه هام لیاقت اموالم رو ندارن من الان بهشون نیاز دارم و نیستن میخوان بعد مرگم ارثم رو بخورن؟ اون روز مادرشوهرم همه چیزشو به نامم زد به این شرط که بعد از مرگش بتونم استفاده کنم الان چند سال میگذره و این راز بین خودمون دوتا هست و نود و پنج سالشه خداروشکر میکنم که دارمش الهی که عمرش بیشتر بشه چون اصلا اذیتم نمیکنه
#پایان.
❌کپی حرام ❌