eitaa logo
آفتابگردان‌ها
526 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
برای ❤ مریم؟ شقایق؟ یاس؟ نیلوفر؟ زیباتر از این‌هاست، زیباتر خوش‌بوترین: در دامنش ریحان جاری‌ترین: یک چشمه از کوثر گاهی بخوانش سیب، سیبی سرخ گاهی گلاب تازۀ قمصر از چشم‌هایش شعر می‌بارد روی خطوط خالی دفتر در هفت سال تشنگی، باران در هفت دور تشنگی، هاجر در خنده‌هایش شور رستاخیز در گریه‌هایش یادی از محشر عشق است اسم اعظمش امّا در خانه، نام کوچکش، مادر @Aftabgardan_ha
برای ❤ در سر شُکوهِ صبح، پر از شاعرانگی پیچیده مِهر را به دل کیکِ خانگی در هم تنیده بوی هِل و نور و زعفران عطر گلاب می‌وزد از سمتِ استکان در استکان چای، نشانده بهار را از دل گرفته خنده قندش، غبار را او کیست؟ او که سر به قدم در لطافت است از تار و پود روشن نور و نجابت است بر لب بهار دارد و بر دست‌ها حریر در چشم‌ها ستاره هفت‌آسمان کویر او پرنیانِ روشن باران و نور و مهر نامش دوباره آمده روی زبان شعر او شاعر است؟ نه! که خودش شعر روشن است تهمینه‌ای که گرمی قلب تهمتن است افسانه نیست، گوهر پاکی که بین ماست آری زن است؛ مظهر زیبایی خداست عطر خداست، رایحه‌ای از تبار گل ریحانه است، آینه بی‌غبارِ گل خالی مباد گوش جهان از ترانه‌اش هم لحن دلبرانه و هم مادرانه‌اش @Aftabgardan_ha
برای ❤️ قربان دعای چاره‌سازت مادر دستان گره‌گشای نازت مادر گل‌های بهشت اقتباسی بوده از چادر گلدار نمازت مادر @Aftabgardan_ha
قسم به اشک و به راز و نیاز هر شب تو به جز دعای شهادت نبود بر لب تو تویی که داغ عزیزت هنوز هم تازه‌ست و مانده در سر مردم هنوز هم تب تو چه خوب گفت بزرگ و مراد ما یک روز که بود عزت مردم، اساس مذهب تو «همان عزیز، همان دخترم که روسری‌اش ...» چه شادمان شد از این گفته‌ات مخاطب تو در این قبیله صدایت هنوز هم باقی‌ست به لطف اهل و عیال و حضور زینب تو و آه از آن شب جمعه، شب غریبی ما شبی که سعد و درخشنده بود کوکب تو چه مانده بود به جز خاتم تو از جسمت چه مانده بود به جز خون میان مرکب تو چه خوب شد شهدایی که همرهت بودند ندیده‌اند چو ما جسم نامرتب تو ... بس است روضه که تو معنی مقاومتی و نسل من، همه شاگردهای مکتب تو @Aftabgardan_ha
دیروز در تصرّف تشویش مانده بود قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود خویشی که سر به دامن تقدیر می‌گذاشت کاری جز اعتراف به درماندگی نداشت از راه مرگ با هدفی پوچ می‌گذشت عمری که در تصوّر یک کوچ می‌گذشت این شعر نیست، قسمتی از درد مردم است تاریخ قرن‌ها غم و غربت در آن گم است دنیا به رغم محکمه‌ها، قیل و قال‌ها در بند گرگ بود به حکم شغال‌ها این حکم شوم، نقشۀ دنیای دیگری‌ست طرح شروع فتنه و بلوای دیگری‌ست شیطانیان که فاتح این ماجرا شدند وقت سقوط دهکده‌ها کدخدا شدند از خیرشان رسیده فقط شر به دهکده این قصّه آب می‌خورد از غرب دهکده آری، جهان به شوق تکامل فریب خورد آدم دوباره خیره‌سری کرد و سیب خورد تقصیر ما: حکومت سرکردۀ دروغ تقدیر ما: جنایت پروردۀ دروغ آزادی و حقوق برابر بهانه بود تا که شود برادرمان بردۀ دروغ افسونِ قرن -کورۀ آتش- غم یهود افسانه بود غربت گستردۀ دروغ توحید را به مسلخ تثلیث می‌کشند نفرین به این تجلّی بی‌پردۀ دروغ هرچند فتنه صبح جهان را سیاه کرد خورشید سر رسید و فُسون را تباه کرد آغاز شد حماسۀ آتش عتاب‌ها وسعت گرفت شعلۀ این انقلاب، تا - - در روزگار سلطۀ صحرای دوره‌گرد مردی به نام نامیِ دریا قیام کرد گلزار جان گرفت به دست بهاری‌اش ایمان بیاوریم به لبخند جاری‌اش از بند تن رهاست طنین دعای او آزادگی‌ست شِمّه‌ای از ربّنای او اندیشه‌اش تجسّم احکام دین ماست اُسطورۀ مقاومت سرزمین ماست با این وجود، در دل او غم گذاشتند آن بی‌وجودها که سرِ فتنه داشتند می‌خواستند بر سر ما سروری کنند دینِ نو آورند که پیغمبری کنند امّا...نه! مرد باج به گردنکشان نداد در اوج غم حقارتی از خود نشان نداد تا که بساط گرگ به هم خورد و جنگ شد روباه پیر شعبده کرد و پلنگ شد می‌خواستند باز بگیرند ماه را برپا کنند گستره‌هایی سیاه را امّا به یُمن مرد و مریدان پاکباز بدسیرتان شدند هم آغوش خاک، باز چندی گذشت... حادثه رخ داد و بعد از آن آمد عزای نیمۀ خرداد و بعد از آن - - با شوق مرگ، لحظۀ رفتن فرا رسید از خود گذشت مرد و به درک خدا رسید او رفته و حکایت او مانده تا هنوز فرهنگ استقامت او مانده تا هنوز امروز هم فدایی راه ولایتیم دستی پر از قنوت، پر از استجابتیم باید که در ادامۀ راهش خطر کنیم نفرین به ما اگر که دمی فکر سر کنیم ما عهد کرده‌ایم که با عدل انقلاب در محکمه مقابله با زور و زر کنیم ما عهد کرده‌ایم که در عصر احتمال فکری به حال «گرچه و امّا - اگر» کنیم... مردان مرد، دست به دشمن نمی‌دهند آزاده‌ها به بند کسی تن نمی‌دهند فرقی نمی‌کند پس از این «ما»، «تو» یا «منم»! چوب حراج خورده مگر خاک میهنم؟ شمشیر باستانیِ شرقیم در مصاف پروردۀ حماسه و بیزار از غلاف بعد از حماسه، نوبت عشق و تغزّل است آری، بهار فصل دگردیسیِ گُل است با اینکه در مُحاق زمان است، می‌رسد روزی که خاستگاه جهان است، می‌رسد آن روز ناگزیر که فرداست بی‌گمان در انحصار چشم کسی نیست آسمان روز نزول نور به جان جوانه‌ها روز سقوط سلطۀ تاریک‌خانه‌ها روزی که عدل حاصل خواب و خیال نیست این یک حقیقت است، مجاز و محال نیست! روزی که ماه، مژدۀ چشم‌انتظارهاست خورشید، چشم روشنیِ بی‌قرارهاست روزی که مردِ منتظرِ سال‌ها سکوت فریاد استجابت شب‌زنده‌دارهاست عشقش، دلیل رفتن سرها به روی دار آن مردِ مرد، منتقمِ سربِه دارهاست آغاز عدل‌گستریِ حاکمیّتش پایانِ حکمرانیِ دنیاتبارهاست @Aftabgardan_ha
این سبز سرخ کیست؟ این سبز سرخ چیست که می کارید؟ این زن که بود که بانگ «خوانگریو» (۱) محلی را از یاد برده است با گردنی بلندتر از حادثه بالاتر از تمام زنان ایستاده بود و با دلی وسیع‌تر از حوصله در ازدحام و همهمه کِل می زد؟ این مادر که بود که می‌خندید؟ وقتی که لحظه، لحظهٔ رفتن بود آن سبز، با سخاوت خورشید بخشید هرچه داشت جز آن لباس سبز و نقش آن کلام الهی را ره‌توشهٔ شهید همین بس؛ یک جامه، یک کلام تصویری از امام او را چنان که خواست با آن لباس سبز بکارید تا چون همیشه سبز بماند تا چون همیشه سبز بخواند. او را وقتی که کاشتند هم سبز بود هم سرخ آنگاه آن یار بی‌قرار آرام در حضور خدا آسود هر چند سرخ سرخ به خاک افتاد اما این ابتدای سبزی او بود ۱. خوانگریو: مرکب از دو کلمه «خواندن» و «گریستن»، ابیات محلی‌ای است که معمولا زنان در سوگواری می‌خوانند و می‌گریند. @Aftabgardan_ha
برای همیشه در دل تاریخ این گواهی ماند برای دشمن تو تا ابد تباهی ماند گذشت فصل زمستان ولی برای زغال هنوز هم که هنوز است روسیاهی ماند هزار تاج به تاراج برده شد اما همیشه بر سر تو تاج پادشاهی ماند چه خواب‌ها که یکایک شدند نقش بر آب چه نقشه‌ها که سر برگه‌های کاهی ماند کسی که خواست سر ما کلاه بگذارد برای او نه سری ماند و نه کلاهی ماند شکوه نام تو مانند کوه پا برجاست نه مثل موج که گاهی نماند و گاهی ماند به رغم مدعیان، ای خلیج میهن من تو فارس بودی و هستی و فارس خواهی ماند @Aftabgardan_ha
به روشنایی کلام نوری و روشن‌ترین کتابی تو چرا کتاب بگویم که آفتابی تو در این زمانه ظلمت چراغ بیداری به دیدگان و به دل‌های غرق خوابی تو به تشنگان کویری که راه گم کردند اگر بقیه سراب‌اند، عین آبی تو  به دوستان چو نسیمی لطیف و روح‌نواز به دشمنان خدا آتشین‌خطابی تو به مومنین چه بگویم که آیه‌های بهشت به هر چه کفر ولی آیهٔ عذابی تو سوال توست که «فأتوا بسورة مثله» به این سوال خودت بهترین جوابی تو تو آن شراب طهوری که وعده داده خدا بریز تا که بنوشم، همان شرابی تو! در این زمانهٔ سرشار از فریب و دروغ به راستی که همان حرف بی‌نقابی تو @Aftabgardan_ha
به روشنایی نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت «الم اعهد الیکم یا بنی آدم» برایم خواند از آن عهدی که آدم بست - آن پیمان - برایم گفت برایم یک به یک تاریخ انسان را ورق می‌زد به یاد نوح بود، از کشتی و طوفان برایم گفت به ابراهیم و موسی و به اِل‌یاسین سلامی کرد به نور حق پناه آورد و از شیطان برایم گفت «محبت زنده زنده دفن شد با دختران در خاک» زمین را زیر و رو کرد، از غم پنهان برایم گفت سپس «ان الذین آمنوا» را بر زبان آورد نگاهی سوی مولا کرد، از ایمان برایم گفت مرا خوف و رجای حرف‌هایش جذب خود می‌کرد که آیه آیه از تکویر و الرحمان برایم گفت هزار و چندصد سال است در دل حرف ها دارد شکایت کرد و از عصیان و از نسیان برایم گفت سراسر شوق بودم سِیر در آیات عالم را سراپا گوش بودم آنچه را قرآن برایم گفت @Aftabgardan_ha
🇮🇷 هنوز ماتمِ زن‌های خون‌جگر شده را، هنوز داغ پدرهای بی‌پسر شده را، کسی نبرده ز خاطر، کسی نخواهد برد ز یاد، خاطرهٔ باغ شعله‌ور شده را کسی نبرده ز خاطر، نه صبح رفتن را نه عصرهای به دلواپسی به سر شده را نه آهِ مانده بر آیینه‌های کهنهٔ شهر نه داغ‌های هرآیینه تازه‌تر شده را جنازه‌ها که می‌آمد هنوز یادم هست جنازه‌های جوان، کوچه‌های تر شده را... نه، این درختِ پر از زخم، خم نخواهد شد خبر برید دو سه شاخهٔ تبر شده را! 🇮🇷 @Aftabgadan_ha
به روشنایی قرص است دلم به آیه‌های قرآن این سینه گرفته عطر و بوی ایمان هرگاه که آسمانِ دل، ابری شد دستان مرا گرفته در هر باران @Aftabgardan_ha
به روشنایی میان شعله می‌سوزد مگر باران؟ نمی‌سوزد اگرچه جسم هم آتش بگیرد، جان نمی‌سوزد به آتش می‌کشند این روزها قرآنِ ما را... لیک نمی‌دانند فجر و طارق و فرقان نمی‌سوزد نمی‌دانند این اصحاب نار، این شعله بر دوشان که حمد آتش نمی‌گیرد، که الرحمن نمی‌سوزد خدای قصه‌ٔ قرآنیِ «عاد» و «ثمود»! آخر چرا این شهرها در آتشِ کفران نمی‌سوزد؟ مگر قرآن چه دارد؟ سوره سوره، خط به خط، ایمان دل مردم برای این همه ایمان نمی‌سوزد؟ به این کافرمرامان، منکرانِ نور و زیبایی بگو قرآن نمی‌سوزد، بگو قرآن نمی‌سوزد @Aftabgardan_ha