eitaa logo
آفتابگردان‌ها
526 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
شعرخوانی شاعر عضو در حضور رهبر انقلاب را در سایت آفتابگردانها تماشا کنید. http://yon.ir/EN4pi @Aftab_gardan_ha
درود حضرت عالی‌مقام! فرمانده! سلام تازه شهیدا! سلام فرمانده! چقدر زخمِ نبودت عمیق و جان‌فرساست کجاست داغ تو را التیام فرمانده؟ خوشا به حال دل پاره‌پاره‌ات که رسید به وصل دوست - علیه السلام - فرمانده کجا شعاع شهادت به خون کشیده شود؟ کِی آفتاب شود قتل عام فرمانده؟ بتاب از افق انتقام بر عالم که خواب خوش به حرامی حرام فرمانده از آن‌طرف که تویی رمز حمله‌ای دیگر از این‌طرف همگی احترام فرمانده قسم به خون تو که ذوالفقار ما امروز برون کشیده شده از نیام فرمانده ببین که ما همه پا در رکابِ خونِ توییم سپاهیان پیاده‌نظام فرمانده بیا دوباره که فرماندهی کنی یارا بخوان بخوان رجز انتقام فرمانده شهید زنده‌ی قوم مقاومت بودی شهادتت شده حسن ختام فرمانده تویی تمام‌ترین آرزوی هر شاعر و من همین غزل ناتمام فرمانده… @Aftab_gardan_ha
بهار آمده اما خزان شده‌ست دوباره زمانه با همه نامهربان شده‌ست دوباره جوانه سر زده بود از حیاط خلوت پاییز ولی چه سود؟ خزان میزبان شده‌ست دوباره به باد رفته سرورش، شکسته‌ پشت غرورش جهان پیر که داغش جوان شده‌ست دوباره نگاه کن به خطاها، به امتداد بلاها به کوهِ صبر که آتش‌فشان شده‌ست دوباره قرار بود که آوازهای شاد بخوانیم دریغ، بلبل‌مان نوحه‌خوان شده‌ست دوباره چه رازهای عجیبی نهان شده‌ست در این داغ چه روضه‌های غریبی عیان شده‌ست دوباره چه تلخ، مرد به زانوی غم گرفته سرش را چه سخت، قامت کوهی کمان شده‌ست دوباره قطار زندگی از ایستگاه مرگ گذشته بلیط‌های سفر رایگان شده‌ست دوباره چقدر مفت بهانه برای گریه فراهم چقدر قیمت خنده گران شده‌ست دوباره زبان شعر کم آورده در روایت قصه و اشک راوی ناداستان شده‌ست دوباره بگو هنوز اقامه نگفته حضرت خورشید؟ بگو که خواب ندیدی اذان شده‌ست دوباره؟ @Aftab_gardan_ha
کو آن علم به دوش؟ بگو! رفت و برنگشت؟ بی او نفس چه شد که فرو رفت و برنگشت؟ افسوس! رودِ آینه‌رو رفت و برنگشت دیدند بچه‌ها که عمو رفت و برنگشت بی‌وقفه است بارش باران بدون او تشدید شد غریبی یاران بدون او رفت آن که سال‌ها نفسش بوی سیب داشت مویش سپید بود و نشان از حبیب داشت در چشم‌هاش آیه‌ی فتح قریب داشت داغش برای ما تب امن یجیب داشت هرجا که بود نصر من الله می‌رسید شب پیش او به درک سحرگاه می‌رسید اینک به صبح روشن پیشانی‌اش قسم به ژرفنای طینت قرآنی‌اش قسم به چارسوی ملک سلیمانی‌اش قسم به خشم آسمانی و طوفانی‌اش قسم ماییم یک به یک همه سرباز لشکرش تسبیح خون رسیده به الله اکبرش صاحب نفوذ قلعه‌ی دل‌هاست خون او مثل فلق، گواهی فرداست خون او در موج موج حادثه دریاست خون او تضمین فتح مسجدالاقصاست خون او این تیغِ از نیام برون می‌رسد به قدس آری سپاه قاسمیون می‌رسد به قدس این صدق وعده‌های الهی‌ست مو به مو شمشیر می‌کشیم علی‌وار و رو به رو در جستجوی مقتل خویشیم کو به کو ای شعرِ من اگر که به او می‌رسی بگو: رفتی و نور چشم همه مانده‌ای هنوز یا ایها العزیز که فرمانده‌ای هنوز @Aftab_gardan_ha
مهاجرم، ولی انگار خانه‌ام اینجاست کبوترانه پر و بال و لانه‌ام اینجاست به هرکجا بروم باز جلد این صحنم پرنده‌ام، چه کنم؟ آشیانه‌ام اینجاست همیشه نان و نمک خورده‌ام از این سفره همیشه سهمیه‌ی آب و دانه‌ام اینجاست پناه گریه‌ی شب‌های تار زندگی‌ام به رغم لشکر غم، پشتوانه‌ام اینجاست به دستگیری و دلداری و خطاپوشی کسی که دست زند روی شانه‌ام اینجاست منی که کودکی‌ام را قدم زدم اینجا همیشه ریشه‌ی سبز جوانه‌ام اینجاست اگر کویر، اگر شوره‌زار، اگر بی‌آب بهشت گمشده‌ی رودخانه‌ام اینجاست به نام عشق، به نام مهم‌ترین پاسخ جواب مسئله‌ی عاقلانه‌ام اینجاست تمام شاعری‌ام را به قم بدهکارم مداد و دفتر شعرم، ترانه‌ام اینجاست هزار شکر که همسایه‌ایم با خورشید هزار شکر خدایا! که خانه‌ام اینجاست @Aftab_gardan_ha
پژمرده‌باغِ بی‌کسی‌ها! باغبانت کو؟ آه ای زمین خاک بر سر، آسمانت کو؟ هرکس رسید از هر طرف نامهربانی کرد پس آی دنیا! مردمان مهربانت کو؟ خنجرفروشان در تکاپو، گل‌فروشان نه دشمن فراوان در فراوان، دوستانت کو؟ ای زندگی! از لحظه‌هایت گریه می‌بارد سهم جهان از خنده‌های ناگهانت کو؟ ما هرچه می‌خوانیم این غم‌نامه را، تلخ است هان ای مورخ! بخش خوب داستانت کو؟ ای شاهنامه! رستمت در چاه ماند و... حیف دیگر امید رد شدن از هفت‌خانت کو؟ حتی سیاوش برنگشت از آتش قهرت بی‌معرفت! راه نجات قهرمانت کو؟ گیرم غبارآلوده و خاکستری باشی باران صدایت می‌کند، رنگین‌کمانت کو؟ @Aftab_gardan_ha
در امتداد واقعه در عصر اشک و آه برگشته‌ای بدون سوارت به خیمه‌گاه دلواپس کسی‌ست نگاهت قدم قدم گاهی اگر به پشت سرت می‌کنی نگاه یالت چقدر سرخ... خیالت چقدر سرخ... چشمت به خون نشسته چرا اسب سر به راه؟ ای مرکب بهشت خدا! پس حسین کو؟ بی تو کجای معرکه او... آه ذوالجناح! با بادهای سرخ سماعی‌ست خون‌چکان هر سنگ روضه‌خوان شده بر خاک روسیاه تن‌ها رها به دشت... خدایا چه بی‌سپر! سرها به نیزه رفته... دریغا چه بی‌گناه! فریادِ یا بُنَیَّ جهان را گرفته است بوی مدینه می‌وزد از سمت قتلگاه @Aftab_gardan_ha
به همسایه‌ی دیوار به دیوار وطنم؛ افغانستان پوشیده‌اند رخت عزا دخترانتان همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟ گنجشککان به مرگ پر و بال داده‌اند دردا که شعله‌ور شده باز آشیانتان نامهربانی از همه عالم چشیده‌اید ای من فدای داغ دل مهربانتان سر رفته است از لب دیوارتان غروب در خون تپیده باز افق آسمانتان کو فرصت درخشش ماه و ستاره‌ها؟ کو چشم‌روشنی شب بامیانتان؟ کو گونه‌های سرخ و سفید زنان شهر؟ کو خنده‌ی عروسکی کودکانتان؟ دستش به آبیاری گل‌ها نمی‌رود همدست خارهاست مگر باغبانتان؟ این بی‌بهار ماندن گل‌خانه تا کجا؟ تا کی ادامه داشته باشد خزانتان؟ عمری ببارد آه که طغیان کند مگر یک روز رودخانه‌ی اشک روانتان ما غم‌شریک حادثه‌هایی پر از دریغ ما در مرور ثانیه‌ها هم‌زبانتان بعد از هزار و یک شب رنجی که برده‌اید آخر کجاست فصل خوش داستانتان؟ ای کاش سرنوشت کمی ساده می‌گرفت تا سخت‌تر از این نشود امتحانتان @Aftab_gardan_ha
تقدیم به غمت چه پنجره‌ها رو به صبح وا کرده غروب کوه، به خون تو اقتدا کرده نسیم عطر تو را کوچه کوچه گردانده عقیق سرخ تو را چشمه گریه‌ها کرده کسی از آن طرف آسمان تو را خوانده کسی از آن سوی عالم تو را صدا کرده رسیده بودی و چشمان باغبان به تو بود عجیب نیست که از شاخه‌ات جدا کرده چقدر با همه از حسن عاقبت گفتی؟ چقدر مادرت این راز را دعا کرده؟ چه زود رفتی و در آسمان ستاره شدی چه دیر نام تو را عشق برملا کرده به دلشکستگی آینه چه جای دریغ؟ که قطعه قطعه تماشا به ما عطا کرده تویی تو کاشف خورشید در دل ذره تویی تو آنکه به خون، خاک کیمیا کرده تویی تو زخمی پیوند دوست با دشمن تویی تو آنکه جفا دیده و وفا کرده چقدر روضه‌ی بازی‌ست چشم بسته‌ی تو که هر که دیده تو را یاد کربلا کرده بگو بگو که چه کرده‌ست با تو بیگانه بگو بگو که چه‌ها با تو آشنا کرده نه اینکه باز شده باب خون‌فروشی‌ها؟ نه اینکه ترس به تهدید اتکا کرده؟ ولی به سیل و به طوفان فرو نخواهد ریخت کسی که روز خطر تکیه بر خدا کرده @Aftab_gardan_ha
حق را بلد بودند؟ ایمان را بلد بودند؟ این بی‌وفایان عهد و پیمان را بلد بودند؟ راز میان حنجر و خنجر چه بود آیا؟ سرّ نگاه سربداران را بلد بودند؟ یار علی بودند و آرام دل مالک؟ یا با فریب نیزه قرآن را بلد بودند؟ کی صبحدم والفجرشان خطّ مقدم بود؟ کی نیمه‌‌شب آیات باران را بلد بودند؟ این‌ها که سنگرگاهشان میز ریاست بود یک‌لحظه عاشورای میدان را بلد بودند؟ هرگز به کوه و دشت و صحرا راهشان افتاد؟ هرگز عطش‌خیز بیابان را بلد بودند؟ جغرافیای رنج تحمیلی به انسان را، تاریخ دردآلودِ ایران را بلد بودند؟ هربار حرف زور بازو شد عقب رفتند تنها گدایی کردن نان را بلد بودند در کوچه‌های تنگ غفلت گم نمی‌شد عشق این‌ها اگر راه شهیدان را بلد بودند @Aftab_gardan_ha
به همسایه‌ی دیوار به دیوار وطنم؛ افغانستان پوشیده‌اند رخت عزا دخترانتان همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟ گنجشککان به مرگ پر و بال داده‌اند دردا که شعله‌ور شده باز آشیانتان نامهربانی از همه عالم چشیده‌اید ای من فدای داغ دل مهربانتان سر رفته است از لب دیوارتان غروب در خون تپیده باز افق آسمانتان کو فرصت درخشش ماه و ستاره‌ها؟ کو چشم‌روشنی شب بامیانتان؟ کو گونه‌های سرخ و سفید زنان شهر؟ کو خنده‌ی عروسکی کودکانتان؟ دستش به آبیاری گل‌ها نمی‌رود همدست خارهاست مگر باغبانتان؟ این بی‌بهار ماندن گل‌خانه تا کجا؟ تا کی ادامه داشته باشد خزانتان؟ عمری ببارد آه که طغیان کند مگر یک روز رودخانه‌ی اشک روانتان ما غم‌شریک حادثه‌هایی پر از دریغ ما در مرور ثانیه‌ها هم‌زبانتان بعد از هزار و یک شب رنجی که برده‌اید آخر کجاست فصل خوش داستانتان؟ ای کاش سرنوشت کمی ساده می‌گرفت تا سخت‌تر از این نشود امتحانتان @Aftab_gardan_ha
آن سال… سال غربت و غم… سال پرباران… آن فصل… فصل درد و دوری… فصل یخبندان… آن رود رود صبح جمعه… آن شب موّاج… آن آیه‌های جاری و آن نور در جریان… یادم می‌آید لحظه‌ای را که خبر آمد یادم می‌آید ساعتی را که جهان حیران… با روضه‌ی مکشوف ما در سوگ فروردین دی‌ماه می‌لرزید بر هر شاخه‌ی عریان از کوچه‌های شهر آه و گریه می‌جوشید نامش چه بود آن حادثه؟ سیلاب یا طوفان؟ فرمانده می‌آمد، به استقبال او لشکر می‌رفت با چشمان خیس و بغض نافرمان جغرافیای عشق پیش پای او برخاست از کربلا تا غزه، از بیروت تا تهران مردم به هم با اشک‌ها او را نشان دادند: آن آشنا، آن مرد، آن هم‌درد، آن انسان او می‌گذشت و گرچه ایام زمستان بود می‌کاشت بذر عشق را در قلب هر گلدان دنبال دریایی؟ ببین! او راه را رفته‌ست پس ردّ پایش را بگیر ای رود سرگردان @Aftabgardan_ha
شکسته بالِ نوپروازها، زخمی شده پرها بمیرم من، چه بهتی هست در چشم کبوترها! گلوله رد شده بی اِذن، هنگام اَذان از صحن ترک خورده‌ست آیینه، پریده رنگ مرمرها ببین! روی مفاتیح پدرها لاله روییده ببین! بوی شقایق می‌دهد مُهر برادرها سر سجاده، جایی در میان سجدۀ آخر هوای گریه دارد چادر زخمی مادرها چه بی‌‌ لالایی و بی ‌سرصدا خوابیده‌اند آرام عروسک‌های خون‌آلود در آغوش دخترها یکی سقا شده، آبی رسانده دست مجروحین یکی تنها شده، روضه گرفته بین پیکرها چه زیبایند این پروانه‌های شمع‌درآغوش چه آرامند روی دامن مولایشان سرها تو شاعر! از علی‌اکبر بخوان در گوش اشعارت تو مداح! از علی‌اصغر بگو بالای منبرها اگر فتنه، اگر غوغا، اگر آشوب، اگر بلوا بمان در قلعۀ ایمان و در باروی باورها خدایا! از تو و پیغمبرت در مکتب تکفیر برای قتل ما پاداش می‌خواهند کافرها شهادت سیب سرخی بود روی شاخۀ تقدیر که افتاد از قضا در دامن باآبروترها @Aftabgardan_ha
از سرزمین صبح می‌آمد از کوچه‌های شرقی ایمان در دست‌هایش آیۀ خورشید در چشم‌هایش سورۀ باران مردی که محکم بود مثل کوه مردی که جاری بود مثل رود مردی که از ایل پرستوها مردی که از نسل شقایق بود مردی که می‌فهمید صحرا را مردی که با آهو رفاقت داشت مردی که با گل‌‌ها سخن می‌گفت مردی که به دریا شباهت داشت با قاصدک‌ها متحد می‌شد با مرکب طوفان سفر می‌کرد از آب و از آتش نمی‌ترسید راحت به خط می‌زد، خطر می‌کرد آوارگی بچه‌گنجشکی آرامش او را به هم می‌ریخت پژمردگی غنچه‌ای کوچک در چشم‌هایش طرح غم می‌ریخت ‌در سنگر امید می‌جنگید زخمی، ولی غرق تبسم بود او پاسدار صلح و آرامش او حافظ لبخند مردم بود از سرزمین صبح می‌آمد با کولۀ بیدارخوابی‌ها می‌رفت تا فردای روشن‌تر می‌رفت تا آن‌سوی آبی‌ها @Aftabgardan_ha
برای ❤ مریم؟ شقایق؟ یاس؟ نیلوفر؟ زیباتر از این‌هاست، زیباتر خوش‌بوترین: در دامنش ریحان جاری‌ترین: یک چشمه از کوثر گاهی بخوانش سیب، سیبی سرخ گاهی گلاب تازۀ قمصر از چشم‌هایش شعر می‌بارد روی خطوط خالی دفتر در هفت سال تشنگی، باران در هفت دور تشنگی، هاجر در خنده‌هایش شور رستاخیز در گریه‌هایش یادی از محشر عشق است اسم اعظمش امّا در خانه، نام کوچکش، مادر @Aftabgardan_ha
سلام موهبت بی‌کران! خوش آمده‌ای سلام مرحمت ناگهان! خوش آمده‌ای سلام آیه‌تر از لحظه‌های جاری عمر سلام بهتر از آب روان خوش آمده‌ای سلام بر تو و بر سی سحر ستاره و نور سلام ماه پر از کهکشان خوش آمده‌ای تو ای خلاصۀ باران بی‌امان حضور تو ای چکیدۀ هفت‌ آسمان خوش‌ آمده‌ای نسیم خوش‌خبری آمد از مناره، چه خوب! وزید عطر تو بین اذان، خوش آمده‌ای بیا که باز نمک‌گیرمان کنی با عشق کنار سفرۀ خرما و نان، خوش آمده‌ای تو میهمان منی؟ یا منم که مهمانت؟ خوش آمدم به تو، ای میزبان! خوش آمده‌ای! جوانه‌ها همه چشم‌انتظار مهر تواند به باغ خشک دل ای باغبان خوش آمده‌ای برای من که پر از شرم ماه شعبانم بمان تو ای رمضانم! بمان! خوش آمده‌ای @Aftabgardan_ha
تقدیم به جا مانده روی خاک صحرا ردّ پايت پيچيده در گوش شقايق‌ها صدايت آن‌قدر از هجران ياران سوختی تا اين داغ سنگين کرد از دنيا جدايت دنبال عاشورا دويدی روزها را آخر رسيدی به زمين کربلايت فکه برايت نردبان آسمان‌ها يک جفت پوتين قديمی؛ بال‌هايت از سال‌های جنگ مینی منتظر بود تا خويش را روزی بيندازد به پايت چشمت منوّر شد به ديدار شهيدان ديدی خودت را گرم آغوشِ خدايت رفتی ولی فتح‌المبين‌ها هست در پیش مانده پس از تو بر زمين صدها روايت @Aftabgardan_ha
مبارک است که از چنگ شب رها شده‌ای طلوع کرده و با صبح آشنا شده‌ای برای خالیِ دیوار ناامیدی‌ها شبیه پنجره رو به بهار وا شده‌‌ای آهای سرو بلندم! من از تو ممنونم که سر‌پناه حیای بنفشه‌ها شده‌ای فرشته آمده از آسمان به بدرقه‌ات سفر به‌خیر! بگو راهی کجا شده‌ای؟ به لحن خون و جنون گرم گفتگو با تیغ هزار حنجره جوشیده‌ای، صدا شده‌ای چطور شد که گذارت به قتلگاه افتاد؟ چگونه شد که سر کوچه کربلا شده‌ای؟ «شهید» راز بزرگی‌ست در دل تقدیر تو از قضا وسط شهر برملا شده‌ای @Aftabgardan_ha
هدایت شده از شهرستان ادب
با ردیف تمیز فنجان‌ها، قافیه می‌شوند گلدان‌ها تو و مضمون تازۀ نان‌ها در شب شعر آشپزخانه گیج عطر است چای در مشتت، استكان تشنۀ سرانگشتت قوری از دست‌هات می‌گیرد، بوسه‌ای داغ‌داغ و دزدانه... یادداشتی بخوانید از حسنا محمدزاده بر کتاب «شبانماه» اثر فاطمه عارف‌نژاد: https://shahrestanadab.com/Content/ID/12427/ @shahrestanadab
«يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّـهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّـهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون» آتش می‌افروزد، به شیطان اقتدا کرده از قلب تاریکش به دوزخ راه وا کرده در حصر طاغوت است و در زنجیر طغیان‌ها با واژهٔ معصوم آزادی چه‌ها کرده؟ دستش به خون آیهٔ تطهیر آلوده‌ست خود را اگر مصداقی از تبت یدا کرده ابلیس‌انسانِ خدانشناسِ کافرکیش مرز وقاحت را چه آسان جابجا کرده! او از همان قومی‌ست که قرآن ناطق را ظهر عطش، بر خاک، تقطیع هجا کرده آیینه‌ در آیینه حق تکثیر خواهد شد ظلمت اگر با نورِ نور اینگونه تا کرده آتش زده شاید که خاموشش کند، اما آتشفشانش نوربارانی به‌پا کرده! از هر طرف در رمی شیطانند خلق الله با عروة الوثقی درافتاده؟ خطا کرده سهم غرورش عاقبت بارانی از سنگ است هرکس به سمت آسمان تیری رها کرده @Aftabgardan_ha
رسیده نقطهٔ حساس ماجرا که تو باشی گره به کار نیفتد گره‌گشا که تو باشی میان همهمه‌ها می‌رسی حماسی و محکم چگونه گوش ندادن به این صدا که تو باشی؟ همه کنار هم اما سلیقه‌ها متفاوت غریبه نیست در این جمع، آشنا که تو باشی مباد خسته شویم آه، مباد در وسط راه رها کنیم غرور قبیله را که تو باشی وصیت تو حرم بود و عشق بود و علم بود خوشا مسیر حقیقت جهت‌نما که تو باشی به روز واقعه اثبات می‌کنیم چه عهدی‌ست میان ما و علمدار خیمه‌ها که تو باشی هزار برگ بهار و هزار غنچه می‌آیند به سرسلامتی رأی سبز ما که تو باشی 🇮🇷 @aftabgardan_ha @fatemeh_arefnejad
عشق بی‌پرواست، بسم‌ الله الرحمن الرحیم هر کسی با ماست، بسم‌ الله الرحمن الرحیم رود جاری از ستیغ کوه‌های گریه‌خیز مقصدش دریاست، بسم‌ الله الرحمن الرحیم خون نمی‌خوابد، به آیات سحرخیزش قسم خطّ خون خواناست، بسم‌ الله الرحمن الرحیم خطبهٔ شمشیرها را تیزتر باید نوشت ظهر عاشوراست، بسم‌ الله الرحمن الرحیم سینه‌زن‌ها! علقمه‌ست اینجا، علمداری کنید روضهٔ سقاست، بسم‌ الله الرحمن الرحیم شهرتش از قله‌های شرق تا اعماق غرب او جهان‌آراست، بسم‌ الله الرحمن الرحیم ابرهای انقلابی! کینه‌هاتان بیش باد! بغض توفان‌زاست، بسم‌ الله الرحمن الرحیم صبح نزدیک است، آری در شبیخون فلق حمله برق‌آساست، بسم‌ الله الرحمن الرحیم وعده‌گاه ما و ارواح شهیدان بعد از این مسجدالاقصاست، بسم‌ الله الرحمن الرحیم @Aftabgardan_ha
هدایت شده از شهرستان ادب
صدای طبل جنگی تازه پر کرده‌ست صحرا را هلا، این گوی و این میدان، علم بردار علمدارا! دری وا کن به آن‌سوی نبرد از کوچهٔ بن‌بست بیاور ترجمان تازه‌ای «انا فتحنا» را شبیه تیرِ از چله رها بی لحظه‌ای تردید برو تا قلب دشمن، خسته کن سعی سپرها را که مثل سایه رد شد سنگ از کانون آیینه که نامردی به هم‌ زد مجلس مهمانی ما را که باید هم‌صدا با حلق اسماعیل شعری گفت که باید با رجزها نوحه‌خوان شد خون یحیی را افق را ابرهای خشم و خون‌خواهی قرق کرده از این طوفان‌تر آیا دیده‌ای امواج دریا را؟ گلی که روی خاک افتاده، می‌روید شکوفاتر جلوتر می‌برد با خون خود طوفان الاقصی را @fatemeh_arefnejad @shahrestanadab