eitaa logo
آفتابگردان‌ها
526 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیا جهنم می‌شود حتی بهارش وقتی بفهمد بی‌ثمر بود انتظارش چون غنچه‌ای پژمرده در گلدان خانه‌ست دختر اگر بابا نباشد در کنارش دختر که نان هر شبش لبخند باباست بوسه‌ست بر دست پدر هر روز کارش در دلبری شیرین‌زبانی قهرمان است هر بوسه از بابا مدال افتخارش دختر اگر بیمار شد بابا طبیب و بابا اگر تب کرد دختر بیقرارش آه از زمانی که سفر در پیش باشد غم سایه‌گستر می‌شود بر روزگارش آه از زمانی که سفر پایان نگیرد از او سوال و اهل خانه شرمسارش ای کاش تنها این مصیبت باشد ای کاش در دست نامحرم نیفتد گوشوارش @Aftab_gardan_ha
نشستم تا بگویم شعرهای آخرم را هم بریزم اشک‌های آخر چشم ترم را هم که بودم؟ شاعری که شعرها بال و پرش بودند تو سوزاندی مرا، آتش زدی بال و پرم را هم بزن، آتش بزن، خاکسترم کن، عشق کن، اصلا رها کن در میان بادها خاکسترم را هم تو با چشم سیاهت تیره کردی بخت شعرم را نه تنها این غزل را، شعرهای دیگرم را هم سپردم به فراموشی تمام حرف‌هایت را تمام حرف‌هایی که زدی پشت سرم را هم همین مرهم برای زخم‌های روح من کافی‌ست که مایل می‌شود این روزها سمت حرم راهم @Aftab_gardan_ha
محو در رفت و آمد مردم، در شلوغِ پیاده‌رو گم بود پیرمردی که در نفس‌هایش، ردّی از گَردِ پای مردم بود خیره بر کفش‌های برّاق و کفش‌هایی که خاک می‌خوردند با زبان سیاه و ساکت واکس با همه گرم در تکلّم بود کفش‌های دهن‌گشاد مدام خیره بر دست‌های او بودند کفش‌هایی که وصله می‌خوردند روی لب‌هایشان تبسم بود او ولی با نگاه غمگینش در نخ دخل و خرج خود می‌رفت هر زمان رفت وام بستاند حقِّ یک عدّه در تقدّم بود پای درس و کتاب فرزندش همه‌ی دسترنج خود را داد گاه باید به او کمک می‌داد پسرش که کلاسِ... چندم بود؟ دم هر سازمان و ارگانی دستگاهی‌ست جای او حالا پیرمردی که کلِّ عمرش را خیره بر کفش‌های مردم بود @Aftab_gardan_ha
از هر طرف وزیده به این بیشه بادها دارند می‌روند به باد اعتمادها خون کرده‌اند قلب درختان باغ را این ریشه‌های رفته به عمق فسادها ایمن نبوده ساحل ما هیچ لحظه‌ای از موج پر‌تلاطم بغض و عنادها از ظلم عده‌ای که دم از عدل می‌زنند باید کشید بر سر این عدل، دادها افتاده‌اند در پی دنیا مریدها سرگرم سجده‌های ریایی مرادها زجرآور است آخر این شاهنامه، آه وقتی تهمتن است اسیر شغادها اما همیشه در دل ما ناگسستنی‌ست زنجیر امتحان شده‌ی اتحادها @Aftab_gardan_ha
بس که از هر شاخه‌ای برگ جوان افتاده است چار فصلِ سال، گویی در خزان افتاده است وای بر ما تازه‌وارد‌ها که در میدان عشق هر طرف رو می‌کنی یک پهلوان افتاده است قهوه‌خانه، عصر یک روز بهاری، چای سبز چشم‌هایت باز هم در استکان افتاده است میز، میزِ سابق و مجنون همان مجنونِ قبل خاطرات کهنه‌ای هم نیمه‌جان افتاده است از خودم می‌پرسم اصلاً آن جوانِ سر به زیر از کجا در داستانِ عاشقان افتاده است؟ چشم وا کردم که دیدم قسمتی از پیکرم در مسیر بیرجند و اصفهان افتاده است عشق یعنی اشک‌هایی که به یادت نیمه‌شب روی برجک‌های توی پادگان افتاده است عمر شب‌های قشنگ زندگی کوتاه بود ماه روی پشت بام از نردبان افتاده است روزهای خوب در تقدیر ما بیچاره‌ها یا که خط خورده‌ست یا خط در میان افتاده است باز حافظ خواست با فال خوشی شادم کند من که می‌دانم گره در کارمان افتاده است خاطرات خوبمان کابوسمان شد... بگذریم! حرف‌هایم مثل چایی از دهان افتاده است @Aftab_gardan_ha
زمخت و سخت و گلوگیر لقمه‌ی نانش تکیده مثل ترک‌های خشک دستانش تمام راه، شبانگاه امید فردا را کشانده با همه درد پشت پیکانش غریب نیست ولی آنکه سفره‌اش خالی‌ست به جز خجالت و اندوه کیست مهمانش؟! شکست گُرزِ گرانی قد پدر را، حیف پدر که جنگ زمانی نکرد ویرانش همیشه او یل دوران خویش بوده، ولی هزار حیف که بابا گذشت دورانش بهار رفت و همان روز، مرگ خواند انگار نگاه سرد پدر را به خاک گلدانش @Aftab_gardan_ha
شاهد هر روزه‌ی درد و غمند آه چقدر آینه‌ها محکمند سنگ صبور همه‌ی مردمند گرچه برای غم مردم کمند ساده‌ترین حالت تنهایی‌اند سخت‌ترین مساله‌ی عالمند با همه‌ی طعنه زدن‌هایشان بیشتر از هر که به من محرمند ردّ نفس‌های تو در آینه با من و تنهایی من همدمند زود به تصویر تو دل بسته‌اند آینه‌ها سادگی آدمند سنگ بزن، کشتن من سخت نیست مرگ من و آینه مثل همند ... @Aftab_gardan_ha
گل شکسته! حواسم هست تو را به بوسه نرنجانم مرا ترانه‌ی پاییزی، تو را ترنّم بارانم به قدر غنچه‌ی لبخندی به روی خویش بیاور باز بهار را متولد شو، درون سینه، به گلدانم همیشه پنجره‌ی مهرم، به روی بغض اتاقت باز دوباره پنجره را بستی، نخیر بسته نمی‌مانم مرا بگیر در آغوشت، بگیر و عمری حبسم کن غریبه‌ام با آن بیرون نمی‌روم از زندانم الا کتیبه‌ی ناخوانا که عشق راز مگویت بود کسی دوباره تو را خوانده، به نام کوچک، من آنم چقدر زرد و غم انگیزم، چقدر تازه و رعنا بود گل بهار نمی‌آمد به عصر ابری آبانم صدای پای تو را تشنه‌ست دل این کویر ترک‌خورده ببار ابر بهار انگیز! ببار! تشنه‌ی بارانم @Aftab_gardan_ha
از کنج خرابه نور پیداست چه‌قدر! بر گِرد گُلی گَرد هویداست چه‌قدر! هر چند رقیه (س) گفته‌اند اسمش را این یاس کبود مثل زهراست چه‌قدر! @Aftab_gardan_ha
نذر سلام الله علیها این داغ چه کرده است با جان تو؟ آه حیران که مانده است چشمان تو؟ آه یک چند به دامان پدر بود سرت حالا سر اوست روی دامان تو آه @Aftab_gardan_ha
پیچیده در خرابه نسیم معطری سر می‌زند به خلوت تنهایی‌ام سری پا می‌شوم مقابل این سر به احترام برپا شده‌ست در دلم امشب چه محشری ای کاش ای عزیز دلم چشم وا کنی تا از بهشت باز کنی رو به من دری قرآن بخوان پدر! که در این لحظه‌ها سرت قرآن ناطقی‌ست در آغوش کوثری امّن یجیب هدیه کن امشب به دخترت دارم چقدر بعد تو احوال مضطری حس می‌کنم فضا شده لبریز عطر یاس گویا مرا گرفته در آغوش مادری @Aftab_gardan_ha