8.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 مشرجب و گوشهای سنگینش و آفتابه آب...😂
🔺حجةالاسلامحسنینژاد
#طنز_جبهه
#لبخند_خاکی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف:
🆔 @AhkamStekhare
🔺جهاد مقدس...
✍ مقام معظم رهبری
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف:
🆔 @AhkamStekhare
🔰صلوات خاصه حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَمِینِ الْمُؤْتَمَنِ
مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ
الْبَرِّ الْوَفِیِّ
الطَّاهِرِ الزَّکِیِّ
النُّورِ الْمُبِینِ الْمُنِیرِ
الْمُجْتَهِدِ الْمُحْتَسِبِ
الصَّابِرِ عَلَى الْأَذَى فِیکَ
اللهُمَّ وَ کَمَا بَلَّغَ عَنْ آبَائِهِ
مَا اسْتُودِعَ مِنْ أَمْرِکَ وَ نَهْیِکَ
وَ حَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ
وَ کَابَدَ أَهْلَ الْعِزَّةِ وَ الشِّدَّةِ
فِیمَا کَانَ یَلْقَى مِنْ جُهَّالِ قَوْمِهِ
رَبِّ فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ وَ أَکْمَلَ
مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِمَّنْ أَطَاعَکَ
وَ نَصَحَ لِعِبَادِکَ
إِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف:
🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #اینک_شوکران۱ قسمتسیویکم صبح ق
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #اینک_شوکران۱
قسمتسیودوم
تمام مدت بیهوشی👳 ذکر میگفت. قسمتی از کبد و روده و معدش رو برداشته بودن.😑 تا چند روز قدغن بود کسی بیاد ملاقاتش. اما زخمش عفونت کرد. تا دو هفته نمیتونست چیزی بخوره. 😨 یواش یواش مایعات🍹 می.خورد. منوچهر باید شیمی درمانی میشد.😷 از آزمایش💉 مغز استخوان، پیش رفت سرطان رو میسنجن و بر اساس اون شیمی درمانی میکنن...
دکتر شفاییان متخصص خونه که آقای دکتر میری برای مداوای منوچهر معرفیش ✉️ کرد. روز آزمایش نمیدونم دردی😤 که من کشیدم بدتر بود یا دردی که منوچهر کشید....😥
دلم میسوزه.😓 میگم ای کاش یه بار داد😫 میزد. صدای نالش بلند میشد. دردش رو بیرون میریخت. همین صبوری و سکوتها😤، پرستارها و دکترها رو عاشق کرده بود.
هر کاری از دستشون برمیومد دریغ نمیکردن...
تا جواب آزمایش🔬 آماده شه، منوچهر رو مرخص کردن.
روزهایی که از بیمارستان🏥 میومدیم، روزای خوش زندگیم بود. همه از روحیهام تعجب😳 میکردن. نمیتونستم جلوی خندههام☺️ رو بگیرم. با جمشید زیر بغلش رو گرفتیم تا دم آسانسور. گفت میخوام خودم راه برم.
جمشید رفت جلوي منوچهر، رسول سمت راستش، برادر دیگرش، بهروز، سمت چپش و من پشت سرش که اگر خواست بیفته نگهش داریم. سه تا ماشین🚗 اومده بودن دنبالمون. دم خونه🏡 جلوی پای منوچهر گوسفند🐐 کشتن. مادرش شربت🍷 میداد.
علی و هدی خونه رو مرتب کرده بودن. از دم در تا پای تخت🛏 منوچهر شاخههای گل🌹🌷 چیده بودن و یه گلدون پر از گل💐 گذاشته بودن بالای تختش...
جواب آزمایش که اومد،📃 دکتر گفت: باید زودتر شیمی درمانی بشه. با هر نسخهی دکتر کمرم میلرزید که اگه داروها گیر نیان چی؟...😞
دنبال بعضی داروها💊 باید توی ناصرخسرو میگشتیم. صفهای چند ساعتهی هلال احمر و سیزده آبان و داروخونههای🏚 تخصصی که چیزی نبود.
دوستای منوچهر پروندهاش📋 رو بیرون کشیدن و کارت🏷 جانبازی منوچهر رو از بنیاد گرفتن. اما این کارها طول کشید...
برای خرج💰 دوا و دکتر منوچهر خونمون🏡 رو فروختیم و اجارهنشین شدیم.
منوچهر ماهی سه روز شیمی درمانی میشد. داروها رو که میزدن💉 گر میگرفت...😨
میگفت: انگار من رو کردن توی کوره، بدنم داغ میشه...😡
تا چند روز حالت تهوع🤑 داشت. ده روز دهان و حلقش👅 زخم میشد. آب💧 دهانش رو به سختی قورت میداد و به خاطر شیمی درمانی موهاش ریخت....😶
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف:
🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #اینک_شوکران۱ قسمتسیودوم تمام م
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #اینک_شوکران۱
قسمت سی وسوم
《منوچهر چشمهاش رو روی هم گذاشت😞 و فرشته موهای سرش رو با تیغ زد. صبح که برده بودش حمام،🛀 موهاش تکه تکه میریخت. موهای ریزی که مانده بود، توی سرش فرو میرفت و اذیتش میکرد. گفت:با تیغ بزندشان. حتی ریشهایش را که تنک شده بود.
یک ریز حرف میزد. گاهی وقتها حرف زدن سخت است؛ اما سکوت سنگینتر😤 و تلختر. آینه را برداشت و جلوی منوچهر ایستاد...
( خیلی خوش تیپ شدهای😌. عین یول براینر. خودت را ببین.)
منوچهر همانطور که چشمهایش را بسته بود، به صورت و چانهاش دست کشید و روی تخت دراز کشید.》
منوچهر رو با خودم مقایسه میکردم. روزهایی که به شوخی😜 دستم رو میبردم لای موهاش و از سر بدجنسی میکشیدمشون.😱 و حالا که دیگه مژه هاش هم ریخته بود به چشم من فرق نداشت.
منوچهر بود، کنارمون بود، نفس میکشید..
همهی زندگیم شده بود منوچهر💖 و مراقبت ازش انقدر که یادم رفته بود اسم علی و هدی رو مدرسه 🏣 بنویسم...
علی کلاس اول راهنمایی میرفت و هدی اول دبستان...
جام کنار تختش بود. شبها همون جا میخوابیدم، پای تخت....🛏
یه شب از (یا حسین) گفتنش بیدار شدم...
خواب دیده بود....
خیس عرق شده بود.😓 خواب دیده بود چل چراغ محل رو بلند کرده.
"چل چراغ سنگین بود. استخونام می شکست. صدای شکستنشون رو میشنیدم. همهی دندونام ریخت توی دهنم..."😦
آشفته بود.😵 خوابش رو برای یکی از دوستاش که اومده بود ملاقاتش تعریف کرد.
برگشت گفت: "تعبیرش اینه که شما از
راهتون برگشتید. پشت کردید به اعتقاداتتون"☹️
اون روزها خیلیا به ما ایراد میگرفتن. حتی تهمت میزدن.😒 چون ریشهای منوچهر به خاطر شیمی درمانی ریخته بود😷 و من برای این که بتونم زیر بغلش رو بگیرم و راه بره، چادر رو میذاشتم کنار.😣
نمیتونستم ببینم اینطوری زجر بکشه.
تلفن☎️ زدم به کسی که تعبیر خواب میدونست.
خواب رو که شنید دگرگون شد. به شهادت🌹 تعبیرش کرد، شهادتی که سختیهای زيادی داره.....😱
حالا ما خوشحال😃 بودیم، منوچهر خوب شده. سر حال بود. 😊بعدازظهرها میرفت بیرون قدم میزد.🚶روزهای اول پشت سرش راه میافتادم. دورادور مراقب بودم زمین نخوره. میدونستم حساسه.
میگفت: "از توجهت لذت😍 میبرم تا وقتی که ببینم توی نگاهت☺️ ترحم نیست."
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف:
🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #اینک_شوکران۱ قسمت سی وسوم 《منو
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #اینک_شوکران۱
قسمتسیوچهارم
نذاشته بودیم بفهمه شیمی درمانی🤒 میشه. گفته بودیم پروتئین درمانیه اما فهمید....🤔
رفته بود سینما،🖥 فیلم📽 از کرخه تا راین رو دیده بود. غروب🌒 که اومد دل خور😠 بود. باور نمیکرد بهش دروغ گفته باشم. خودش رو سرزنش میکرد که (حتما جوری رفتار کردم که ترسو😨 به نظر اومدم)
《اما سرطان یعنی مرگ. چیزی که دوست نداشت منوچهر بهش فکر🤔 کند. دیده بود حسرت خوردنش😞 را از شهید نشدن و حالا اگر میدانست سرطان دارد.....
نمیخواست غصه😔 بخورد. منوچهر چقدر برایش از زیبایی مرگ میگفت...
میگفت (خدا دوستم دارد که مرگ را نشانم داده و فرصت داده تا آن روز بیشتر تسبیحش🙏 کنم و نماز بخوانم.)
فرشته محو😮 حرفهای او شده بود. منوچهر زد روی پایش و گفت: مرثیه خوانی بس است. حالا بقیهی راه را با هم میرویم ببینیم تو پُرروتری یا من ...!》😎
و من دعا🙏 میکردم. به گمونم اصرار من بود که از جنگ برگشت. گمون میکردم فنا ناپذیره. تا دم مرگ میره و برمیگرده..
هر روز صبح نفس راحت میکشیدم که یه شب دیگه گذشت.😌 ولی از شب بعدش وحشت داشتم😱 به خصوص از وقتی خونریزی معدش باعث شد گاه به گاه فشارش پایین بیاد و اورژانسی بستری شه🛌 و چند واحد خون بهش بزنن...💉
خونریزیها به خاطر تومور بزرگی بود که روی شریان اثنی عشر در اومده بود و نمیتونستن برش دارن...😬
اینا رو دکتر شفاییان میگفت. دلم میخواست آنقدر گریه کنم😭 تا خفه شم...😤
دکتر میگفت: "هر چی دلت می خواد گریه کن،😢 ولی جلوی منوچهر باید بخندی😃... مثل سابق...باید آنقدر قوی💪 باشه که بتونه مبارزه کنه... ما هم با شیمی درمانی💊 و رادیو تراپی🔬 شاید بتونیم کاری بکنیم "
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف:
🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #اینک_شوکران۱ قسمتسیوچهارم نذاش
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #اینک_شوکران۱
قسمتسیوپنجم
میدیدم منوچهر چطور آب میشه...😭
از اثر کورتنها ورم کرده بود، اما دو سه هفته که رادیوتراپی💉 کرده بود آنقدر سبک شده بود که میتونستم به تنهایی بلندش کنم.😞 حاضر نبودم ثانیهای از کنارش جم بخورم. میخواستم از همهی فرصتها استفاده کنم. دورش بگردم...💁
میترسیدم از فردا که نباشه، غصه😥 بخورم چرا لیوان آب🍸 رو زودتر دستش ندادم...
چرا از نگاهش نفهمیدم درد😤 داره...
هر چی سختی بود با یه نگاه☺️ میرفت.
همین که جلوی همه بر میگشت میگفت: «یک موی فرشته رو به دنیا نمیدم تا آخر عمر نوکرش هستم».😘 خستگیهام رو میبرد...😌
میدیدم محکم پشتم ایستاده.💁♂ هیچ وقت با منوچهر بودن برام عادت نشد....
گاهی یادمون میرفت چه شرایطی داریم...😄
بدترین روزها رو با هم خوش بودیم...😃
از خنده و شوخی اتاق رو میذاشتیم روی سرمون...😜
《یک جوك😛 گفت از همان سفارشیها که روزی سهبار برایش میگفت...
منوچهر مثلا اخمهایش را کرد توی هم😠 و جلوی خندهاش را گرفت...
فرشته گفت: اینجور وقتها چقدر قیافه ات کریه میشود...!😣
و منوچهر پقی خندید.😝
(خانوم من، چرا گیر میدهید به مردم؟☹️ خوب نیست این حرفها!)😳
بارها شنیده بود.....
برای اینکه نشان دهد درسهای اخلاقش را خوب یاد گرفته، گفت (یک آدم خوب...) اما نتوانست ادامه دهد. به نظرش بیمزه شد...!😶
گفت: تو که مال هیچجا نیستی. حتی نمیتوانی ادعا کنی یک مدق خالص هستی. از خون همهی هم ولایتیهات بهت زدهاند....!!!😯
و منوچهر گفت: عوضش یک ایرانی🇮🇷 خالصم !》😎
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف:
🆔 @AhkamStekhare
🍃#حدیث_روز
🛑 امام کاظم علیه السلام:
چه گمان بری به آن توبه پذیرِ مهربانی که از دشمنش توبه میپذیرد، چه رسد به کسی که خشنودیاش را میجوید.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف:
🆔 @AhkamStekhare
شما چند بار سعی کرده اید که به کودک خود جدول ضرب یا پرتاب کردن توپ را یاد دهید، اما وقتی می بینید هنوز یاد نگرفته فورا نگویید " واقعا نفهمیدی؟"
کودک اگر چیزی را یاد بگیرد خودش دوست دارد با انجام آن والدینش را خوشحال کند.پس اگر حرفی نمیزند شما دوباره سعی کنید و به او کمک کنید.
گفتن این کلمه یک نوع قضاوت عجولانه است و پرسیدن اینکه چرا نفهمیدی یک نوع احساس سرخوردگی به کودک دست می دهد.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف:
🆔 @AhkamStekhare