eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
693 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠حکم خواندن یا شنیدن قسمتی از آیه سجده واجب: 🌻سبب وجوب سجده، مجموع آیه است و با قرائت یا گوش دادن قسمتی از آیه، سجده واجب نمی‌شود. 📚 پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ ✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف: 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱-در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ایم قضاوت نکنیم. ۲-هیچ وقت به کسی که غم سنگینی دارد نگوییم"می دانم چه حالی داری" چون واقعا نمی دانیم. ۳-هر وقت فرصت کردیم دست فرزندمان را در دست بگیریم ، به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به ما نخواهد داد. ۴-فروتن باشیم ،پیش از آنکه ما به دنیا بیاییم خیلی از کارها انجام شده بود. 💕💝💕💝 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ ✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف: 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️فلسفه ی عمامه سیاه 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ ✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف: 🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #اینک_شوکران۱ قسمت‌سی‌وپنجم می‌دی
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ قسمت سی و ششم به همه چیز دقیق بود، حتی توی شوخی کردن....😊 به چیزایی توجه می‌کرد و حساس بود🤔 که تعجب می‌کردم.😳 گردش🏞 که می‌خواستیم بریم اولین چیزی که بر می‌داشت کیسه‌ی زباله بود. مبادا جایی که می‌ریم سطل نباشه چیزهایی که می‌خوریم🍎🍊🍌 آشغالش آب داشته باشه....! همه چیزش قدر و اندازه داشت. حتی حرف زدنش. اما من پر حرفی می‌کردم...!!😮 می‌ترسیدم😨 در سکوت به چیزی فکر کنه که من وحشت داشتم.......😱 نمی‌ذاشتم وصیت بنویسه...📝 می‌گفتم: "تو با زندگی و رفتارت وصیت‌هاتو کردی. از مال دنیا💰 هم که چیزی نداری." به همه چیز متوسل می‌شدم🙏 که فکر رفتن رو از سرش دور کنم..... همون روزا بود که از تلویزیون📺 اومدن خونمون.... از منوچهر خواستن خاطراتش رو بگه که یه برنامه بسازن🎬 منوچهرم گفت... دو سه ماه خبری از پخش برنامه📀 نشد.... می‌گفتن (کارمون تموم نشده.)💽 یه شب منوچهر صدام زد... تلویزیون برنامه‌ای از شهید مدنی نشون می‌داد.🎞 از بیمارستان🏥 تا شهادت🌹 و بعد تشییعش رو نشون داد....😔 او هم جانباز شیمیایی بود...😭 منوچهر گفت: "حالا فهمیدم...🤔 اینا منتظرن کار من تموم شه..."😢 چشم‌هاش پر اشک شد....😭 دستش رو آورد بالا☝️ با تاکید رو به من گفت: "اگه این بار زنگ زدن📞 بگو بدترین چیز اینه که آدم منتظر مرگ کسی باشه تا ازش سوژه درست کنه....😡 هیچ وقت بخشیدنی نیست..."😣 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ ✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف: 🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #اینک_شوکران۱ قسمت سی و ششم به هم
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ قسمت سی و هفتم 《فرشته هم نمی‌توانست ببخشد... هر چيزی که منوچهر را می‌آزرد،😑 او را بیشتر آزار می‌داد. انگار همه غریبه شده بودند...🙄 چقدر بهش گفته بود گله کند و حرف‌هایش را جلوی دوربین 🎥 بگوید... هیچ نگفت😶 اما فرشته توقع داشت روز جانباز از بنیاد کسی زنگ بزند☎️ و بگوید یادشان هست... چه قدر منتظر مانده بود....🤔 همه‌جا را جارو کشیده بود، پله‌ها را شسته بود. دستمال کشیده بود، میوه‌ها🍌🍊🍎🍓 را آماده چیده بود و چشم به راه تا شب🌙 مانده بود. فقط به خاطر منوچهر که فکر نکند فراموش شده.....👤 نمی‌خواست بشنود👂 "کاش ما هم رفته بودیم." نمی‌خواست منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش بر نمی‌آید، که زیادی است...😞 نمی‌خواست بشنود «ما را بیندازید توی دریاچه‌ی نمک، نمک شویم اقلا به یک دردی بخوریم."》😟 همه‌ی ناراحتیش می‌شد یه حلقه اشک توی چشمش😢 و سکوت می‌کرد.😷 من اما وظیفه‌ی خودم می‌دونستم که حرف بزنم، اعتراض کنم، داد بزنم😲 توی بیمارستان ساسان که چرا تابلو می‌زنید «اولویت با جانبازان♿️ است»، اما نوبت ما رو می‌دید به کس دیگه و به ما می‌گید فردا بیاید.... چرا باید منوچهر آنقدر وسط راهرو بیمارستان🏥 بقیةالله بمونه برای نوبت اسکن که ریه‌هاش عفونت کنه و چهار ماه به خاطرش بستری شه....🛌 منوچهر سال هفتاد و سه رادیوتراپی شد،💉 تا سال هفتاد و نه نفس عمیق که می‌کشید می‌گفت: "بوی گوشت سوخته رو از دلم حس می‌کنم."🙊 این دردها رو می‌کشید😤 اما توقع نداشت از یه دوست بشنوه "اگه جای تو بودم حاضر بودم بمیرم از درد اما معتاد نشم."🙄 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ❣ ✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ ✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف: 🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #اینک_شوکران۱ قسمت سی و هفتم 《فرش
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ قسمت‌سی‌و‌هشتم منوچهر دوست نداشت ناله کنه،😩 راضی می‌شد به مرفین زدن.💉 و من دلم می‌گرفت این حرف‌ها رو کسی می‌زد که نمی‌دونست جبهه کجاست و جنگ💣 یعنی چی.... دلم می‌خواست با ماشین🚗 بزنم پاشو خرد کنم ببینه می‌تونه مسکن نخوره💊 و دردش رو تحمل کنه؟ ما دو سال تو خونه‌های سازمانی🏡 حکیمیه زندگی می‌کردیم. از طرف نیروی زمینی یه طبقه رو بهمون دادن. ماشین🚗 رو فروختیم، یه وام💵 از بنیاد گرفتیم و اونجا رو خریدیم. دور و برمون پر از تپه و بیابون بود...🏞 هوای تمیزی داشت...🌫 منوچهر کمتر از اکسیژن استفاده می‌کرد... بعدازظهرها با هم می‌رفتیم توی تپه‌ها پیاده‌روی.🚶🚶‍♀ یه گاز سفری و یک اجاق کوچک و ماهی‌تابه‌ای🍳 که به اندازه‌ی دو تا نیم‌رو درست کردن جا داشت خریدیم. با یه کتری و قوری کوچیک و یه قمقمه.🍶 دوتایی می‌رفتیم پارك قیطریه...🏞 مثل دوران نامزدی......💑 بعضی شب‌ها چهارتایی👨‍👩‍👧‍👦 می‌رفتیم پارك قیطریه برای علی و هدی دوچرخه🚴 خریده بود. پشت دوچرخه‌ی هدی🚴‍♀ رو می‌گرفت و آهسته می‌برد و هدی پا می‌زد تا دوچرخه سواری یاد گرفت. اگه حالش بد می‌شد🤕 می‌موندیم چکار کنیم... زمستون‌های سردی داشت....🌨🌊آنقدر که گازوییل یخ می‌زد. سختمون بود. پدرم خونه‌ای داشت🏚 که رو به  راهش کردیم و اومدیم یه طبقه‌اش نشستیم. فریبا و جمشید طبقه‌ی دوم و ما طبقه‌ی سوم اون خونه.... منوچهر دوست داشت به پشت بوم نزدیک باشه. زیاد می‌رفت اون بالا... 《دست‌هایش را دور دست🙏 منوچهر که دوربین را جلوی چشمش گرفته بود و آسمان را تماشا می‌کرد،🔭 حلقه کرد... گفت: من از این پشت بام متنفرم. ما را از هم جدا می‌کند.👥 بیا برویم پایین.😔 نمی‌توانست ببیند آسمان☀️و پرواز چند پرنده🕊 منوچهر را بکشد بالا و ساعت‌ها نگهش دارد. منوچهر گفت: "دلم می‌خواهد آسمان باز شود و من بالاتر را ببینم."😎 فرشته شانه‌هایش را بالا انداخت؛🙄 "همچین دوربینی وجود ندارد! "😳 منوچهر گفت: "چرا هست. باید دلم❤️ را بسازم، اما دلم ضعیف است." فرشته دستش را کشید👋 و مثل بچه‌های بهانه‌گیر گفت:😩 "من این حرف‌ها سرم نمی‌شود. فقط می‌بینم اینجا تو را از من دور می‌کند، همین. بیا برویم پایین"😢 منوچهر دوربین🔭 را از جلوی چشمش👁 برداشت و دستش را روی گره دست فرشته گذاشت✋ و گفت: "هر وقت دلت برایم تنگ شد بیا اینجا. من آن بالا👆 هستم."》 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ❣ ✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ ✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف: 🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #اینک_شوکران۱ قسمت‌سی‌و‌هشتم منو
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ قسمت سی و نهم دلم که می‌گیره،😔 میرم پشت بوم... از وقتی منوچهر رفت🚶 تا یه سال آرامش نشستن نداشتم.🙇‍♀ مدام راه می‌رفتم🚶‍♀ به محض اینکه می‌رفتم بالا کمی که راه می‌رفتم، می‌نشستم روی سکو و آروم می‌شدم،😌 همون که منوچهر روش می‌نشست... روبروی قفس کبوترها🕊 می‌نشست، پاهاش رو دراز می‌کرد و دونه می‌ریخت🍟 و کبوترها میومدن روی پاش می‌نشستن و دونه بر می‌چیدن... کبوترها سفید سفید بودن🕊 یا یه طوق گردنشون داشتن. از کبوترهای سياه و قهوهای خوشش نمیومد..😒 می‌گفتم: تو از چیه این پرنده‌ها خوشت میاد؟ می‌گفت: از پروازشون.🕊 چیزی که مثل مرگ دوست داشت لمسش کنه. دوست نداشت توی خواب بمیره. دوستش ساعد که شهید شد تا مدتها جرات نمی‌کرد شب🌙⭐️ بخوابه... شهید ساعد جانباز بود. توی خواب نفسش گرفت😷 و تا برسه بیمارستان شهید شد.😔 چند شب متوجه شدم منوچهر خیلی تقلا می‌کنه. بی‌خوابه.... بدش میومد هوشیار نباشه و بره... شبا بیدار می‌موندم تا صبح⛅️ که اون بخوابه. برام سخت نبود با این‌که بعد از اذان صبح فقط دو سه ساعت می‌خوابیدم،😴 کسل نمی‌شدم. شب اول منوچهر بیدار موند. دوتایی مناجات حضرت علی🙏 می‌خوندیم. تموم که می‌شد از اول می‌خوندیم، تا صبح.....🌤 شب‌هاي دیگه براش حمد می‌خوندم تا خوابش ببره.😴 مدتی بود هوایی شده بود. یاد دوکوهه و بچه‌های جبهه🔫💣 افتاده بود به سرش. کلافه بود. یه شب تلویزیون📺 فیلم🎥 جنگی🔫 داشت. یکی از فرمانده‌ها با شنیدن اسم رمز فریاد زد😲 «حمله کنید، بکشیدشون، نابودشون کنید »....✌️ یهو صدای منوچهر رفت بالا که «خاك بر سرتون با این فیلم ساختنتون!😑  کدوم فرمانده جنگ می‌گفت حمله کنید؟😠 مگه کشورگشایی بود؟ چرا همه چیز رو ضایع می‌کنید؟....» چشماشو بسته بود و بد و بیراه می‌گفت....😵 تا صبح☀️ بیدار بود فردا صبح زود رفت بیرون.🚶 باغ🌴🌲🌳 فیض نزدیک خونمون بود. دوتا امام‌زاده داره. می‌رفت اونجا. وقتی برمی‌گشت چشم‌هاش پف کرده بود....🤕 نون بربری🍕 خریده بود. حالش رو پرسیدم گفت: خوبم، خستم، دلم می‌خواد بمیرم...☠ به شوخی گفتم: آدمی که می‌خواد بمیره نون نمی‌خره!😉 خنده‌اش گرفت.....!🙂 گفت: یه بار شد من حرف بزنم تو شوخی نگیری؟!🤗 اما اون روز هر کاری کردم، سر حال نشد. خواب بچه‌ها رو دیده بود. نگفت چه خوابی.....🤔 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ❣ ✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ ✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف: 🆔 @AhkamStekhare
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗓30 تیر 1331 سالگرد قیام مردم ایران به رهبری آیت الله کاشانی *↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ ✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف: 🆔 @AhkamStekhare
📚 احکام مخصوص سگ☝️  〰〰〰〰〰〰〰〰 🖍بالینک اشتـــراک بگذارید👇 ╭═━⊰🍃🌺🌸🍃⊱━━╮ 🆔 @AhkamStekhare ╰═━⊰🍃🌺🌸🍃⊱━━╯