eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_شصت_و_یڪم مثل  باباشه ... شكل  باباش ...  الان  هم  پيش  عموشه ، سر
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ # 🌷🍃🍂 خلاصه  ليلا خانم ، كمكي از دستمون  بر بياد خوشحال  مي شيم  انجام  بديم ماشين  سر كوچه  ترمز مي زند مرد پياده  مي شود و امين  را در بغل  گرفته  وليلا را تا خانه  همراهي  مي كند ***  انگورهاي  دانه  درشت  ياقوتي ، خوشه خوشه  از داربست  چوبي  آويزان  است نور خورشيد از لابه لاي  پنجه هاي  مو سرك  مي كشد  ليلا روي  چهار پايه ايستاده ، خوشه هاي  انگور را مي چيند و يكي يكي  به  دست  امين  مي دهد  امين ذوق زده  و خوشحال  خوشه ها را درون  سبد بافته  شده  از ارغوان  مي گذارد  در به  شدت  كوبيده  مي شود. ليلا يكباره  تعادلش  را روي  چهار پايه  از دست مي دهد نزديك  است  واژگون  شود كه  دست  به  ديوار تكيه  مي دهد و خود را نگه مي دارد چادر بر سر انداخته  ، با عجله  به  طرف  در مي رود   كوبيدن  كوبه  همچنان ادامه  دارد  در را باز مي كند با ديدن  علي  جا مي خورد: - علي  آقا شماييد!... چه  خبر شده ؟ نگاه  غضب آلود علي  ليلا را خشك  بر جاي  نگه  مي دارد  علي  بدون  گفتن  هيچ  كلامي  وارد حياط  مي شود  به  طرف  حوض  مي رود. يك  پايش  را روي  لبة  حوض  گذاشته  تسبيح  دانه  درشت  را به  سرعت  مي چرخاند به آب  حوض  چشم  دوخته  و با قاطعيت  مي گويد: - دو شب  پيش  كجا بودين ؟  ليلا از لحن  كلام  علي  تمركزي  پيدا نمي كند، به  ذهن  خود فشار مي آورد تا آنكه به  ياد مي آورد  با صداي  لرزاني  كه  اضطرابش  را بيشتر نشان  مي دهد مي گويد: - دو شب  پيش !... دو شب  پيش  امين  رو برده  بودم  دكتر. ... ✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 🌷🍃🍂 علي  با عصبانيت  چشم  از آب  برگرفته ، رو به  جانب  ليلا مي كند: - اگه  امين  مريض  بود به  خودم  مي گفتي ... دندم  نرم ، چشمم  كور، خودم مي بردمش  دكتر... چرا با مرد همسايه  رفتي ؟ از من  چه  كسي  به  شما نزديكتره ليلا كه  هاج  و واج  مانده  است  بريده بريده  مي گويد:  - اون  بندة  خدا ما رو سر راه  ديد و سوار كرد... موضوع  چيه ؟ علي  تسبيحش  را محكم  به  دست  ديگر مي كوبد و با عصبانيت  مي گويد: - دِ همينه  ديگه ، موضوع  اينه  كه  حاليتون  نيست ...  اگه  ديروز بودي  و مي ديدي  كه  عّزت  خانم  تو مغازة  من  چه  جَزَع  و فَزَعي  مي كنه  و چه  جور خون  گريه مي كنه ...  اين قدر موضوع  رو ساده  نمي گرفتي ليلا ناباورانه  مي گويد:- آخه  مگه  چي  شده ؟ علي  به  ميان  حرف  ليلا مي پرد:  - چي  شده !  هيچي ... خانم  فكر كرده  زير پاي  شوهرش  نشستي ...  يا روشن تربگم  فكر كرده  مي خواي  هووش  بشي ... مي فهمي ... هووش ! چشمان  ليلا سياهي  مي رود  زانوانش  مي لرزد، دست  به  ديوار مي گيرد و باصداي  خفه اي  مي گويد: - خداي  من ! عزت  خانم  چرا همچي  فكري  كرده ! آخه  چرا! خيلي  احمقانه  است !  علي  مقابل  ليلا مي آيد، لحن  سخنش  آرام تر شده  است : - ليلا خانم ! براي  من  از روز هم  روشن تره  كه  از گل  پاكتري  و هيچ  قصد وغرضي  نداري  ولي  حرف  مردم  چي ؟ درِ دروازه  رو مي شه  بست  ولي  دم  دهن مردم  رو نه ...  بايد حواست  خيلي  جمع  باشه ... آهسته  بري ، آهسته  بياي ...  تا چشم چپ  كني ... هزار تا حرف  پشت  سرت  در مي يارن ... نویسنده مرضیه شهلایی @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ##رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_شصت_و_سوم خلاصه  ليلا خانم ، كمكي از دستمون  بر بياد خوشحال  مي شيم
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 🌷🍃🍂 علي  بعد از كمي  تأنّي  به  طرف  امين  مي رود كه  خوشة  انگوري  را داخل  آب  فروكرده  و بازي  مي كرد  كنار امين  مي نشيند، دست  بر سرش  كشيده  و بلند مي گويد: - ليلا خانم ! دوره  زمونه  خرابه ... راستش  من  وجدانم  قبول  نمي كنه  يك  زن جوون  و بچه اش  رو تو اين  خونه  بي سرپرست  و تنها بگذارم ...  صلاح  نيست  تنهازندگي  كنيد... منم  شايد نتونم  هر روز به  شما سر بزنم مكثي  كرده  و در ادامة  سخن  مي گويد: «با خودم  فكر كردم  خونة  پدري  روبفروشم  و شما رو بيارم  طبقة  بالاي  خونة  خودم  نزديكم  باشين ، خيالم راحت تره اون وقت  ديگه  فلك  هم  نمي تونه ... نيگاه  چپ  به  شما بكنه ... اين  علي مثل كوه  پشتت  وايستاده » سپس  بلند مي شود و به  طرف  ليلا مي رود كه  رويش  را به  جانب  ديوار كرده  ولبة  چادر را روي  دهانش  گرفته ، به  ملايمت  مي گويد: - ليلا خانم ! چارة  كار فقط  همينه ... به  خاطر خودت  مي گم  به  خاطر امين ،بخاطر حرف  مردم  علي  چون  كسي  كه  كاري  را به  سرانجام  رسانده  باشد  نفسي  به  راحتي مي كشد و قصد رفتن  مي كند  دست  بر دستگيرة  در مي گذارد  دوباره  رو به  جانب ليلا كرده  و با قاطعيتي  كه  در لحن  كلامش  موج  مي زند، مي گويد:  - خونه  رو مي سپرم  بنگاه  تا مشتري  بياره ...  شما هم  كم كم  وسايلتونو جمع  وجور كنين علي  بيرون  مي رود. ليلا قرار از دست  مي دهد  به  سوي  حوض  قدم  مي كشد دست  بر لبة  حوض  گذاشته  و به  تصوير خود درون  آب  نگاه  مي كند: «ليلا! مي بيني چه  حرفايي  مي زنن  روحت  هم  خبر نداره ... ... ✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 🌷🍃🍂 پس  بگو چرا زن ها تو مسجد، يك  جورديگه  نگات  مي كردن  يك  جوري  كه  انگار گناه  كبيره اي  انجام  دادي ... ل يلا! ليلا!كاش  تو هم  با حسين  مي رفتي ... كاش ! ولي ... ولي  دلم  براي  امين  مي سوزه ... براي پسر نازنينم » قطرات  اشك  بر سطح  آب  مي چكند تصوير ليلا در هاله اي  از دايره هاگم مي شود  *** ليلا مقابل  آينه  ايستاده  و موهاي  بلندش  را شانه  مي كند  امين  شانه  را به  زوراز مادر مي گيرد دست  مادر را پايين  كشيده  تا شانه  بر موهاي  مادر بزند  ليلامي نشيند امين  شانه  بر موي  مادر مي زند  و گاه  دسته  مويي  ميان  مشت  كوچكش گرفته ، محكم  مي كشد: - موهاي  مامان  رو مي كشي ! وُروجك ! در حياط  به  شدت  كوبيده  مي شود دلش  يكهو فرو مي ريزد. نگاه  نگرانش  به پنجره  دوخته  مي شود:  - خداي  من ! اين  ديگه  كيه ... صبح  اول  وقت ! ليلا به  سرعت  چادر بر سر انداخته  به  طرف  حياط  مي رود در را باز مي كند.زهره  را مي بيند  قبل  از آن  كه  لب  از لب  باز كند، زهره  او را با خشم  كنار مي زند ليلا از هُل  دادن  او، به  ديوار برخورد مي كند و چادر از سرش  مي افتد و موهاي بلندش  به  روي  شانه  و بازوانش  پريشان  مي شود  زهره  سر تا پاي  او را وراندازمي كند. موهاي  بلند پركلاغي  كه  با هر تكان  سر از اين سو به  آن  سو موج مي خورد مردمك  سياهي  كه  زير چتر انبوه  مژه ها مي درخشد  و نور خورشيدسايه  مژه هاي  بلند برگشته اش  را روي  گونه ها انداخته  لرزش  خفيفي  بر لبان  نيمه  باز ليلا نقش  مي بندد زهره  به  طرف  ليلا مي رود، نگاه  غيظ آلودش  با نگاه  متحيّر ليلا گره  مي خورد از لحن  گفتارش  نفرت  مي بارد: ـ بالاخره  كار خود تو كردي ؟ ... نویسنده :مرضیه شهلایی @AhmadMashlab1995
‏روز جهانی بوسه رو به جوان ایرانی که مجبوره خیلی از ارزوهاشو ببوسه بذاره کنار هم تبریک میگم ✍»دخترم؛ولی ممدم«
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
شعرهایم همگی ترجمه ی دلتنگیست بی #تو دلتنگ ترین شاعر تاریخ منم....! #زیارت_نصیبمون #سلام_ارباب_ب
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله هرڪه گفٺ نام حسین،نام دگر را نَبَرد هیچ ذڪرے بخدا نام حسین جان نشود درد ما داغ حسین اسٺ دوایش گریہ سٺ با طبابٺ، جگر سوختہ درمان نشود @AhmadMashlab1995
☀️امام على عليه السلام: به سبب ، گوش ها از شنيدن حكمت كر و دل ها از نور بصيرت نابينا مى گردند لِحُبِّ الدُّنيا صَمَّتِ الأَسماعُ عَن سَماعِ الحِكمَةِ، وعَمِيَتِ القُلوبُ عَن نورِ البَصيرَةِ 📚غررالحكم حدیث۷۳۶۳ @AhmadMashlab1995
▪️هیچی دیگه هم گفت من انقلابی ام و معوقات بانکی هم جرم‌نیست وافتخاره دیروزظریف گفت برجام سندافتخاره چندروز پیش روحانی گفت اقتصاد تحت مدیریته اینا دارن شوخی میکنن یاجدی حرف میزنن؟ ایروانی فقط دریک فقره ۱۶هزار میلیاردتومان و ۷میلیون دلاربدهی بانکی داره حالا مافیای خودروبماند 💬 Reza Hosseinkhani ▪️‏عباس ایروانی (ابر بدهکار بانکی): بدهی به بانک جرم نیست، افتخار است!!! نامردا افتخار رو از اول برا ما بد تعریف کرده بودن و الا الان هممون خر پول بودیم... 💬 رابین شور @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⇟✾.•✨໒ • در اسلام تماشا چےنداریم، همہ مسلمانان بایـد بہ هر نحوے در صحنہ نبرد بین حق و باطل شرڪتــ ڪن
شهید بسیار بود ،با بچه ها و دوستان اگه ی جایی جمع میشدیم حتما همه منتظر بودیم الیاس شروع کنه چیزی بگه ٬شوخیای شیرینش شروع بشه ،ی خصوصیتی داشت که ی کاری میکرد همه از خنده میمردیم ولی الیاس اصلا نمیخندید و جدی بود که این کارش بازم باعث خنده بچه ها میشد😃 . بسیار مهربان ٬کاری ٬ سربزیر همیشه تو کارای تدارکاتی پیش قدم بود ، همین کارش باعث شده بود که چنتا بیشتر عکس به یادگار نمونه☝️ تو ۱۸ سال خدمت مخلصانش تو سپاه، فردی بود که ب اهمیت میداد ، وقتی خانواده دور هم جمع میشدند همه منتظر الیاس میموندن چشم به در که الیاس بیاد ، چون ب قول برادر شهید چاشنی و شیرینی مجالس هفتگی تو خونه مادر الیاس بود😊 ، بسیار کاری بود و کارشو دور از چشم دیگران انجام میداد.👌 ♡:) @AhmadMashlab1995
! تو  عَلـَ🏴ـم این جبهہ ے جنگـ⚔ است علمدار 👈مبادا دشمن چادر از سرت بردارد فاطمے باید با چــ❤️ــادرش بوے یـ🌸ـاس را در شهر پخش ڪند @AhmadMashlab1995