شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
هواے ڪوے طُ ازسر نمےرود، آرے! غریب را دلِ سرگشتہ با وطن باشد...🌿 #شهید_احمد_مشلب🌻🍂 #هر_روز_با_ی
″روۍ دیوارِ قلبم
#عکسِ کسے است
کہ هرگاه دِلم
تنگِ #بهشت میشود
بہ #چشمانِ او خیره میشوم...♥️🍃″
#شهید_احمد_مشلب🌻☘
#هر_روز_با_یک_عکس
☑️ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترامپ داره میگه من مالیات را میدم و خواهید دید
بایدن به ترامپ میگه: کی انشالله؟؟ (when انشالله؟)
دوسه قدم مانده به حسینه کردن کاخ سفید :)
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_شانزدهم من هم که جرأت پیدا کرده ام ، همراهم را در می اورم و۱۱۰را می گیرم. م
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هفدهم
کتاب فروشی عمو همیشه جدیدترین کتاب ها را دارد ویکی از جاهایی است که می توانم ساعت ها در آن بمانم و خسته نشوم ...
عمو هم که میدید چقدر کتاب دوست دارم ،کتاب هارا مجانی می داد به من، گاهی هم نی رفتم پشت پیشخوان فروشنده روز مزد عمو می شدم ، اما هیچ وقت اجاز نمی داد وقتی در مغازه نیست ، بیایم ...
از داخل صدای داد و بی داد می اید ؛ اخیرا برایم سوال شده که من دنبال دردسر نمی گردم، چرا او افتاده دنبال من؟
می روم داخل اما کسی به استقبالم نمی اید ، دختری جوان مشغول دعوا با کسی است که پشت قفسه ایستاده و نمی بینمش ، دختر جیغ زنان می گوید :
-هرچی می کشیم از دست شما سهمیه ای هاست! اینجا یا جای منه یا جای تو!بچه جانبازی که باش! کم سهمیه گرفتی که نمیذاری هرجور می خوایم تیپ بزنیم؟ جمع کنید بساطتونو!
دختر مقنعه اش را عقب می کشد و موهایش را بیرون می ریزد ، بعد هم کیفش را برمی دارد ودر همان حال می گوید :
-تکلیفمو روشن میکنم باهات...
موقع خروج ، تنه ای هم به من می زند و می رود، خانم رسولی که صندوق دار است سری تکان می دهد :آقا حامد شما هم یکم بسازید باهاشون .
کسی که پشت قفسه ایستاده می گوید :خب چقدر بسازیم آخه؟ یه سری هنجارشکنیه ، ازاونم بیشتر!عقایدمونو زیر سوال می بره!
آقای حامد؟ نمی شناسمش! مگر تاحالا آمده کتاب فروشی؟
نویسنده :خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هجدهم
خانم رسولی قبل از اینکه جوابی به آقای حامد بدهد ، چشمش به من می افتد و خشکش می زند ؛با لبخندی تصنعی می آید طرفم: عه حورا جان! شما که با عمو هماهنگ نکرده بودی واومدی این جا !
سعی میکنم تعجبم را پشت لبخند پنهان کنم:
-اولا سلام ،دوما چی شده؟ چه خبره؟
-سلام ، هیچی عزیزم، بیا اینور یه چایی بخور تا عموت بیان.
وتعارفم می کند پشت پیش خوان تنه ام را بر می گردانم تا"آقا حامد" راببینم ، جوانی است باتیپ و ظاهر مذهبی و شدیدا آشنا ، به ذهنم فشار می آورم که بشناسمش ، می رود پشت قفسه ها و درست صورتش را نمی بینم .
عمو که می سرد باخبر ازماجرای امروز ، به سلامی دست و پاشکسته بسنده می کند و می رود که با آقا حامد صحبت کند ، صدای زمزمه اشان ازپشت قفسه ها می آید:
-حاجی ! زشته به خدا! ظاهرشون، رفتارشون، نمادهایی که روی لباساشونه ، پوسترایی که به در و دیوار می چسبونن... منکه بدنمیگم! نمی خوام زیر آب بزنم ! یه تذکره فقط !
-خب شمام یکم مراعات کن گل پسر ، می دونم چی میگیا، ولی... چی بگم والا.
-حاجی شما که خودت اهل دلی ، مگه نمیگی اینجام میدون جنگه ؟ حداقل بزار فقط میدون جنگ فرهنگی باشه، دیگه نیدون جنگ با شیطان رجیم نشه!
عمو فقط آه می کشد ، حامد می گوید : الانم من تذکرم رو دادم ، اگه فکر می کنید اینا دخالته و خوب نیست ، باشه ! من وظیفمو انجام دادم ، دیگه مزاحمتون نمیشم...
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
تا عشق نیاید
جمعہ حالش نگران است!
#این_صاحبنا¿¡
#این_امامنا¿¡
#باز_هم_جمعه_ای_بی_تو💔
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
خاطرات شهید مدافع حرم #شهیداحمدمشلب راوی:علی مرعی (دوست شهید) #مناجات_و_نیایش قسمت اول: #احم
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهیداحمدمشلب
راوی:علی مرعی (دوست شهید)
#مناجات_و_نیایش
قسمت دوم:
یکی از دوستان ما را در شب لیلة الرغائب (اولین شب جمعه ماه رجب _شب آرزوها) برای افطاری دعوت کرد بعد از اینکه نماز شبِ لیلة الرغائب را خواندیم ، #احمد در حالی که خوشحال بود ایستاد و گفت :
"امشب در حالی خواهم خوابید که خدا گناهانم را بخشید و مثل روز اول تولدم پاک شدم و این یک آغاز جدید است
#احمد اهمیت زیادی به محاسبه و مراقبه می داد و می گفت:
"مادرم به من یاد داده خودم را قبل روز حساب،محاسبه کنم"
در رابطه بااعمال خودش اهل حساب دقیق بود و در رابطه با اعمال دیگران میگفت:
"به عیب های دیگران نگاه نکن،به کارهای مثبت آن ها نگاه کن"
✍ماه علقمه
#ملاقات_در_ملکوت
#خاطرات
#شهید_احمد_مشلب
#نویسنده_مهدی_گودرزی
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک
@AhmadMashlab1995
[ با خیالش خاطرم ، عیشی نهانی میکند... ]
#نگراݩاربعینیم
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#اربعین
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دل دنیابه سمت نَـبــــــــــودَنَــت سنـگـیـن٘ اســت #یاایهاالعزیز🥀 | #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ
••|🍁|••
خوشا صُبحے ڪہ خیرَش را تو باشے
ردیـفِ نـابِ شِعــرش را تو باشے
خوشا روزے ڪہ تا وقـٺِ غروبش
دعـاےِ خوب و ذڪرش را تو باشے
#یاایهاالعزیز🥀
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
☑️ @Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#فــــرازےازوصیتنـــــامہ #شهید_سید_حمید_میرافضلی 🕊 ای بقیة الله ! ما با همین انگیزه حرکت کردیم و
🌹خاطره ای از شهید علی الهادی احمد حسین🌹
🥀بعضی وقتها ما با دوستانمان در مسجد شیخ راغب حرب که کنار یک باغ نزدیک بیمارستان بود می نشستیم.علی هر وقت می آمد دست پر بود و با خودش برای ما و بقیه ی دوستان شیرینی و تنقلات می آورد و با این کار ما را غافلگیر میکرد.
علی خیلی خنده رو بود و همیشه در کنار هم شاد بودیم. علی با شوخیهاش همیشه جو دوستانه و شادی را در جمع دوستان برقرار میکرد.
مثلا یک روز تولد یکی از دوستانمان بود.علی برای دوستش یک کادو گرفته بود و با خودش آورده بود و توی جمع دوستانمون به اون هدیه داد. وقتی دوستمون کادو و هدیه ای که علی برای اون اورده بود را باز کرد،دید که یک اسباب بازی بچه گونه است.ما وقتی این صحنه را دیدیم کلی خندیدیم و از شوخی علی مدام باز خندمون میگرفت، حالا هم هر وقت به این خاطره فکر میکنیم و به یادش می افتیم خنده مون میگیره و این خاطره فراموش شدنی نیست🥀
راوی:ابراهیم(دوست شهید)
#هر_روز_با_یک_شهید🌸🌷
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 #امام_خامنهای: شهید جان را فروخت و در مقابلِ آن، بهشت و رضاى الهى را گرفت که بالات
#پای_درس_ولایت🔥
رهبر انقلاب اسلامی:
الان انگیزه وجود دارد از طرف دشمنان برای اینکه حقایق شیرین و جذّاب انقلاب که ازجملهاش حقایق مربوط به دفاعمقدّس است، اینها را در حاشیه قرار بدهند و تحریف کنند و دروغسازی کنند، جای جلّاد و شهید را عوض کنند.
۹۸/۸/۳۰
☑️ @AhmadMashlab1995
با شما هستمــ!
بنشــینید!
بنویسید!
سر سطر، صبـ☀️ــح
از مزار شهــ❣ــدا مے آید...
#مزار_شهید🌱
☑️ @AhmadMashlab1995
یڪچاےشـیرینِمسیرِاربعینترا
"شیرین"بنوشد،تاابد"فرهاد"مےگردد🖇(:
#پنج_روز_تا_اربعین💔
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
″روۍ دیوارِ قلبم #عکسِ کسے است کہ هرگاه دِلم تنگِ #بهشت میشود بہ #چشمانِ او خیره میشوم...♥️🍃″ #شهید
دلت که گرفت☄
نگاهش کن👀
ببین چه میکند🌪
#چشمانش با دلت😇
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
[ با خیالش خاطرم ، عیشی نهانی میکند... ] #نگراݩاربعینیم #صلےاللهعلیڪیااباعبدالله #اللهمالرز
#پیاده روی و #زیارت مجازی به طرف کوی معشوق🚩
سلام باتوجه به اینکه راهپیمایی بزرگ اربعین امسال برگزار نخواهد شد با کلیک بر روی لینک زیر به صورت مجازی در سرزمین عشق و عاشقی قرار بگیرید.
لازم به ذکر است که تصاویر به صورت سه بعدی بوده وبا کلیک بر روی علامت قرمز که در هر تصویر مشاهده میشود به حرکت خود ادامه داده تا وارد کربلا و نقطه ی پایانی سفرشوید.
http://haram360.ir/
بعد هم وارد این لینک بشید و داخل حرم بگردید🏴💙
http://app.imamhussain.org/tour/
وارد حرم شدید توجه کنید روی هر فلشی که کلیک میکنید يه مقدار صبر کنید تصویر شفاف ميشه. ودر هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتوان کاملا زیارت کرد. هر جای حرم که دوست داريد زیارت کنید. بنده رو هم دعا کنید. زیارتتون قبول باشه
#التماس_دعا
@AhmadMashlab1995
از حاکمیت میخوایم سریعاً زمینه ی دیدار رؤسای جمهور ایران و آمریکا رو فراهم کنه ، ترجیحا همین هفته باشه تاثیرش بیشتره ....
👤اسراف جهانشیری
#تلخند
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_هجدهم خانم رسولی قبل از اینکه جوابی به آقای حامد بدهد ، چشمش به من می افتد
#رمان_دلارام_من
#قسمت_نوزدهم
زحمتو کم میکنم ، حداق اینم سهم ما بچه سهمیه ایا از دنیاس ! سهمیه فحش و تهمت داریم فقط!...
به اینجای بحثشان که می رسد دیگه طاقت نمی آورم و می روم جلو که بپرسم چه خبراست؛ به پشت قفسه می رسم و باصدای بلند می پرسم : عمو چه خبره اینجا؟!
عمو بادیدنم دست پاچه می شود و حامد برمیگردد ، یک لحظه ناخواسته نگاهمان باهم گره می خورد ، اما او سریع نگاهش را می دزدد و گویا بخواهد از من فرار کند ، زیر لب بااجازه ای می گوید و می رود ، عمو نمی داند دنبالش برود یا بماند و برای من توضیح بدهد
حامد سریع از کنارم رد می شود و ازدر بیرون می زند ؛ با چشم دنبالش می کنم، سوار موتور می شود و راه می افتد ، عمو دنبالش می دود:
-آقا حامد، وایسا ،پسرم.
متحیر ایستاده ام منتظر توضیح عمو ، وقتی عمو از برگرد داندن حامد ناامید می شود و داخل کتاب فروشی بر می گردد، بی درنگ می پرسم:چه خبر بود عمو؟؟
عمو سعی دارد خود راعادی جلوه دهد ونگاهش را ازمن پنهان کند: هیچی عمو....
یه اختلاف عقیده کوچولو بود!
بیشتر نمی پرسم چون میدانم غیر از این جوابی نمی گیرم ، اما آن جوان ... خودش بود! همان که آن شب هم به دادم رسید! چرا زودتر نفهمیدم ؟! چه نگاهش آشنا بود برایم ، مطمئنم جای دیگری هم اورا دیده ام ، چرا عمو نمی خواست اورا ببینم؟ چرا؟ چرا؟چرا؟
خسته از جست وجوی بی نتیجه ، می رسم به خانه عمو ، دلم نمیخواهد سربار باشم، کارهای پذیرش حوزه را انجام داده ام ولی هنوز نمی دانم کجا باید اقامت کنم.....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_نوزدهم زحمتو کم میکنم ، حداق اینم سهم ما بچه سهمیه ایا از دنیاس ! سهمیه فحش
#رمان_دلارام_من
#قسمت_بیستم
پدر هم تصمیمش برای راه ندادنم جدی است و اصلا دوست ندارم کسی پا درمیانی کند ، این رابه مادر و عمو هم گفته ام ، ازمنت کشیدن متنفرم!
هوای گرم مرداد کلافه ام کرده و این چند قدم از سر کوچه تا خانه عمو را به سختی بر می دارم...
کیفم روی دوشم سنگینی می کند، اگر مادز الان اینجا بود می گفت: حقت است ، تاتو باشی در این گرما چادر سیاه سرت نکنی !
حداقل الان که در خانه عمو هستم ، کسی به چادر و پوشش و دست ندادنم با نامحرم گیر نمی دهد و امل خطابم نمی کند.
به چند قدمی در رسیده ام که در باز می شود ،لحظه ای می ایستم ، بارم نمی شود ! حامد! اینجا چه می کند؟ با دیدن من بدجور دستپاچه می شود و باز هم نگاهمان تلاقی می کند ؛
دلم نمی خواهد دوباره سرش را پایین بیندازد و برود ، می خواهم بدانم اوکیست که انقدر اشنا میزند؟ چشمانش اصلا برایم بیگانه نیست، اما انقدر هولم که هیچ نمی گویم و فقط با تعجب نگاهش میکنم .
اوهم لب می گزد و درحالی که ارام استغفرالله می گوید ، سربه زیر می اندازد ، نگاهشان پریشان بود ، او مرا می شناسد؟
نمی دانم ! تحیر فرصت هرگونه سوال و عکس العمل را از هردومان گرفته است ، به سلامی ارام میکند و باز هم فرار می کند
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
@AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🔴کسی که دوبار در کربلا شهید شد #ناگفته_های_کربلا #قسمت_چهارم سوید بن عمرو در کربلا خیلی از دشمنان ر
🔴 بعضیاهم نرسیدن
#ناگفته_های_کربلا
#قسمت_پنجم
بعضیاهم مثل سلیمان بن صرد خزاعی که از بزرگان کوفه بود، وقتی امامنیاز داشت به امام لبیک نگفت، بعد واقعه عاشورا عذاب وجدان گرفت و قیام کرد و قیام توابین رو راه انداخت، ولی چه فایده؟
سلیمان که خیلی جالبه، زمان امیرالمؤمنین در جنگ جمل شرکت نکرد
وقتی امام حسن مجتبی صلح کرد، حضرت رو سرزنش کرد چرا صلح کردی و نجنگیدی و به امام حسن(ع) گفت یا مذل المؤمنين، ای ذلیل کننده مومنین
زمان امام حسین(ع) هم جزء اولین نفراتی بود که نامه نوشت ولی نه به یاری مسلم رفت، نه سیدالشهدا
🔻بعضیا هم میخواستن یاری کنن ولی نرسیدن، مثلا یکی تو راه به امام گفت میرم کوفه یه کاری دارم انجام میدم سریع برمیگردم. امام هم گفت باشه، سریع هم برگشت ولی وقتی برگشت کار تموم شده بود.
✅《سر بزنگاه باید جواب امام و ولی رو داد. برم و برگردم، یک دقیقه صبر کن، برم خانوادهام رو سروسامون بدم، دلارهامو بفروشم و این حرفا رو نداریم. وگرنه سر امام رو باید رو نیزهها ببینی.》
رفتم که خار از پا کشم//محمل زچشمم دور شد
یک لحظه من غافل شدم//یک عمر راهم دور شد
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🔴 بعضیاهم نرسیدن #ناگفته_های_کربلا #قسمت_پنجم بعضیاهم مثل سلیمان بن صرد خزاعی که از بزرگان کوفه بود
🛑 تنها زن شهید کربلا
#ناگفته_های_کربلا
#قسمت_ششم
توجه، نقلها درباره اموهب در تاریخ متفاوته، این نقل شاید قویتر باشه. این با آنچه در سریال مختار گفته شده، متفاوت است. در برخی منابع زن شهید کربلا را هانیه، همسر وهب معرفی کردهاند.
☑️ @AhmadMashlab1995