eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️ #رمان_دلارام_من #قسمت_صد_پنج سکوت میکند، جواب نمیدهم؛ نمیشود با همین چند
❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️ قلبم می ایستد؛ خیره میشوم به ماه و نفس عمیق میکشم؛ نمیدانم چه بگویم؛سعی میکنم نخندم ولی گوشه لبم کمی کج میشود و نگاه حامد دور نمیماند. آستین هایش را بالا میزند و لب حوض وضو میگیرد؛ بدون هیچ حرفی به اتاق می رود؛ در حیاط به تماشای ماه مینشینم، مثل پدر؛ فقط کاش صدای مناجات حامد را از اینجا هم بشنوم... با اینکه از صبح تا حالا کلی کار کرده و باید خسته باشد، سرحال تر از همیشه است؛از صبح تا ظهر اصفهان را ز یر پا گذاشته ایم تا وصیتنامه ها را به دست خانواده ها برسانیم، اما حامد سریع خداحافظی میکرد که خیلی مزاحمشان نشویم؛ بعد هم برگشتیم خانه و استراحتی کوتاه کردیم، از عمه خداحافظی کرد و باهم آمدیم گلستان. این بار نه فقط با عمه، با خانه و حیاط و گل هایش هم خداحافظی کرد؛ خوبیراش این بود که امروز درخانه خودمان بودیم و عمه راحت توانست هرچه میخواهد حامد را درآغوش بگیرد و صورتش را بوسه باران کند؛ و وقتی حامد دستش را به زورمیبوسد، مادرانه دست برسر حامد بکشد وبگوید:«نکن‌پسرم...نکن‌عزیزم...»عمه آن لحظه گریه نکرد، اما شاید بعد از اینکه گفت«سپردمت به خدا»و آب پاشید پشت سرمان، دلش مثل کاسه آب ریخت و باران شد. - نباید با هر اتفاق کوچیکی خودتو ببازی؛ دنیام زیر و رو بشه تو تکیه ات به همون خداییه که دنیا رو زیرو رو میکنه! آیندتو میتونی خیلی قشنگتر بسازی، به شرطی که به جای افسوس خوردن برای گذشته، از تجربه هات استفاده کنی؛ اما مطمئنم با علی قشنگتر میشه. حامد است که با حرف هایش باعث میشود سرم را از روی شیشه بردارم و مستقیم نگاهش کنم؛ این دو روز با هر دوجمله، یک علی از دهانش درمی آید! میداند قانع شده ام، اما میخواهد محکم کاری کند. با اینکه همین دیروز شهدا بودیم، همه جا برایم تازه است؛ گلستان شهدا یکی از معدود جاهایی ست که تکراری نمیشود برایم، و همیشه حس میکنم باید از نو کشفش کنم؛ از دیوار کوتاهش که میگذری و از خیابان به گلستان پا میگذاری، دنیا عوض میشود؛ انگار از سرزمین مردگان به بهشت برین آمده باشی! اصلا همین دیوار حدودا نیم متری که رویش نخل کاشته اند، مرز عالم ملکوت با دنیای ماست وحتی این دیوار، آلودگی هوای شهر و هیاهویش را به داخل راه نمیدهد؛ این را باید به آنها گفت که تمام تلاششان را میکنند دیوارهای بتنی و ضدصدا بسازند! مشکل صدا نیست، مشکل ماییم که دائم گوش میسپاریم به صدای نخراشیده دنیا! دوست دارم به تک تک شهدایی که میشناسم سربزنیم؛ حامد هم ساعت 4 باکسی که نمیدانم کیست قرار دارد، موافقت میکند؛ حالات و رفتارهایش مرا میترسانَد، طوری با حسرت به شهدا نگاه میکند که انگار دوست دارد همین حالا پربکشد وتنهایم بگذارد، بی تابی اش من را هم بی تاب کرده.هردو به پهنای صورتمان اشک میریزیم؛ حتی خودم هم نمیدانم چرا گریه میکنم. گله دارم، نگرانم، میترسم... حامد بیشتر از هرکسی مرا میفهمد و اگر برود، تنهای تنها میشوم... دست به دامان شهدا شده ام و همه چیزم را نذر کرده ام که بماند. حدود 4بعد از ظهر است که برمیگردد به طرف در ورودی، زود است؛ با تعجب میپرسم: مگه پنج و نیم پرواز نداشتی؟ - با یکی قرار دارم. ماشینی مدل بالا جلوی در میایستد؛ خدای من! مادر! مادر و نیما از ماشین پیاده میشوند؛ حامد اشک هایش را پاک میکند، با شوق کودکانه ای چشم دوخته به مادر،من مبهوت عقب میروم و لبه سکویی مینشینم؛ حامد سر جایش ایستاده و مادر با طمانینه به طرفش میرود؛ نمیدانم چطور مادر را راضی کرده که ببیندش، به چندقدمی هم که میرسند، حامد جلو میرود که در آغوش مادر آرام بگیرد، اما مادر خودش را عقب میکشد و به سردی دست میدهد. باورم نمیشود همین مادر به ظاهر بی احساس، اشکی بر گونه اش غلتیده باشد و بعد از برانداز کردن سرتاقدم حامد، او را در آغوش بکشد؛ مادر هرکه باشد، مادر است،برای بچه هایش جان میدهد و دلش تنگ میشود، ناگاه دل من هم مادر را میخواهد، اما ترجیح میدهم فاصله ام را حفظ کنم که راحت باشند.همانقدر که دخترها بابایی اند، پسرها وابسته مادرند؛ همانقدر که دخترها محتاج راهنمایی و حمایت پدرند، پسرها محبت و مشورت های مادر را میخواهند. من وحامد هردو محروم بوده ایم از این موهبت های الهی... قطعا عمه درحد توانش برای حامد مادری کرده ولی هیچکس مادر نمیشود؛ این را من میفهمم که باوجود سردی مادرم، عاشقش هستم... مادر زن مغروریست ولی هیچوقت نتوانسته چشم هایش راپنهان کند. دارد... به قلم فاطمہ شکیبا 🦋🕸..↷ 「 @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد علی‌محمد قربانی💫 ✨جـزء شهـداے مدافـع‌حرمـ✨ 🌴ولادت⇦20آبان سـال1346🌿 🌴محـل ولادت
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد محمود مراد اسکندری💫 ✨جـزء شهـداے مدافـع‌حرمـ✨ 🌴ولادت⇦3فروردین سـال1366🌿 🌴محـل ولادت⇦اهواز🌿 🌴شهـادت⇦12بهمن سـال1394🌿 🌴محـل شهـادت⇦نبل‌والزهرا_سوریه🌿 🌴نحـوه شهـادت⇦در عملیـات آزادسازے شهـر شیعـه نشیـن نبـل‌والزهـرا بـه فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊 "بـرگـرفتہ‌ازسایـت‌حریـم‌حـرم" نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپےبـدون‌نـام‌نـویسنـده‌حـرام🚫 ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『 @AhmadMashlab1995
『 🌿 』 . رســم پریـدن را نفهمیدیم و ماندیـــم... 🥀✨ 📲 ❌ ✅ @AhmadMashlab1995
💥 پنآه بر خُدا از گناه‌هایی ڪه لذتش رفت و مسئولیت و سنگینیش موند رویِ دوشِمون... ✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#وصیت_شهید با مسائل فانی و زود گذر دنیا همدیگر را آزار ندهید. دنیا را برای اهل آن که همانا غافلان
عباس بھ چیزهایی که ما بھ آن آلوده بودیم آلوده نبود. مراقب چشمش بود، مراقب نَفْسش بود اینطوری نبود که هرشب نمازِشب بخواند ولی نمازشب می‌خواند. خلوت داشت، سجده‌های‌طولانی داشت اگر این‌ها نباشه، اگر عاشق‌ِخدا نباشی، خدا عاشقت نمی‌شه.‌ عباس دنیا را رها کرده بود و شده بود. از آن طرف جوانی هم می‌‌کرد. جوانی او حلال بود ولی حواسش بود دچار غفلت نشود. +بھ‌ روایت‌ سردار اباذری 🍁 ✾✾✾══♥️══✾✾✾ @AhmadMashlab1995 ✾✾✾══♥️══✾✾✾
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت 🔥 #امام_خامنه‌ای: آن چیزى که ما باید به آن افتخار بکنیم این است که رسم شهادت و سنّت
-اعمال ما بر امام زمان (عج)عرضه می شود... امام زمان از هرآنچه که نشانه ے مسلمانی و عزم راسخ ایمانی درآن هست واز ما سر میزند،خرسند میشود... اگــر خدای نکرده عکس این عمل بکنیم امام زمان را ناخرسند میکنیم... ✅ @AhmadMashlab1995
『 🌿 』 • . چہ‌زیبا گُفت‌حاج‌حسین‌خرازۍ: یادمون باشه ڪه هرچۍ براۍِ خُدا ڪوچیڪۍ و افتادگۍ ڪنیم خدا در نظرِ دیگران بزرگمون میڪنه..♥️ ♥️ @Ahmadmashlab1995