هدیه معنوی شما به دوست شهیدت #شهیداحمدمشلب چیه؟
EitaaBot.ir/poll/cdo84
👆👆👆
لطفاً در این نظر سنجی شرکت کن و یک گزینه رو انتخاب کن
••😴••
#تلنگر !!
بعضیا خوابن ... بعضیا هم خودشونو زدن به خواب
اما یه وجه دیگه هم داره
بعضیا بیدارن و بعضیا هم خودشونو زدن به بیدارے !
ما کجای کاریم ؟ خوابیم یا بیدار ؟
@AhmadMashlab1995 •[❄️]•
علی مطهری: بخاطر مسئله FATF سهمیه ایران از واکسن کرونا باطل شد.
وزیربهداشت: موضوع FATF هیچ تاثیری روی خرید واکسن کرونا توسط ایران ندارد.
خواستم بزنم توی فاز پسر نوح و اینا، یادم افتاد قبلاً پسر نوح پیغام داده بود که من حاضرم برگردم برم توی طویله کِشتی بابام پیش خر و گاوا زندگی کنم، ولی جون مادرتون دیگه منو با این علی مطهری مقایسه نکنید!
#faridebrahimi62
✅ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°●•🥀💔•●°
شھادتیعنۍ
متفاوتبھآخࢪبرسـیم
وگـࢪنھ؛
مࢪگپایانهمہقصہهاست...‼️
مزاࢪ #شهید_احمد_مشلب🌼🌿
#پنجشنبہهاےدلتنگے🥀🕊
#هدیہبہࢪوحپاڪشھیدانصلـوات🌸🦋
کـانـالرسمےشهیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
#اطلاعیه‼️
پنجشنبه 1399/10/4 ساعت20:00 از شبکه ۳ سیما، مستندی پخش میشود که در محضر مقام معظم رهبری(حفظه الله) جواب خیلی از شبهات و سوالات جامعه داده خواهد شد.
#انتشار_حداکثری♻️
✅ @Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_سوم چند ساعتی ایست کہ بہ دیدار خانواده و دوستانت رفتہ ای...برای ناهارمان ه
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_چهارم
به لباست خیره میشوم مرا یاد زمانی می اندازد کہ برای اولین بار از من دور شدی...وقتی مرا در آغوشت کشیدی و گفتی کہ برای چادر زهرایی ام میروے...گوشہ چادرم را بوسیدی و گفتی کہ مبادا چادر از سر ناموسم برداشتہ شود...گفتے هیچ وقت فریب حرف مردم را نخورم...و شایعات را باور نکنم...
جورے صحبت میکردی کہ انگار آخرین بار است میبینمت...هر روز و شب منتظر این بودم کہ خبر شهادتت را بدهند...انگار دیگر باورم شده بود کہ برنمیگردے...!
اما حالا...
این منم و این تو...! شاید هم من آنقدر چشمانم پاک شده کہ تورا میبینم!
همان طور ڪہ غرق افکار بودم لکہ ای قرمز رنگ بر روے لباست توجہ ام را جلب میکند...
با بهت روی لباست زل میزنم...این؟...این لکہ ی #خون است؟!!!!
اما...اما تو سالم بودی...
_مریم؟! با صدایت یکباره از جا میپرم همانطور کہ پیراهنت در دستم است متحیر روبرویت می ایستم...با تعجب نگاهم میکنی و میپرسی : سلام! داری چیکار می کنی؟!
_س...سلام!...هیچی...میخواستم لباستو بشورم...
نفس عمیقی میکشی و از اتاق خارج میشوی چند قدم بہ دنبالت می آیم و با صداے نسبتا بلند میگویم: محمد؟!
_بله؟
_یہ...دیقہ...بیا...رویت را بہ سمتم برمیگردانی...قسمت خونے پیراهنت را بہ سمتت میگیرم و با کمی مکث میپرسم: این چیه؟!
کمی نزدیک تر میشوی و پیراهنت را از دستم میگیری اما تا چشمت بہ لکہ خونی می افتد آنرا پشتت پنهان میکنے و با تحکم میگویی: هیچی ولش کن و بعد بہ سمت اتاق میروی
در همان حال داد میزنے دیگہ بہ ساکم کاری نداشتہ باش...لباسا رو هم نمیخواد بشوری...!صدایت میلرزد...رفتارت برایم عجیب است هیچوقت اینگونہ برخورد نمیکردے
چند دقیقہ سرجایم می ایستم تا بہ اعصابت مسلط شوے...
در را میبندے و بیرون نمے آیی
رفتارت ناراحتم میکند...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده : خادم الشــــــــ💚ــــهدا
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_چهارم به لباست خیره میشوم مرا یاد زمانی می اندازد کہ برای اولین بار از من
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_پنجم
وسایل ناهار را چیده ام...در را باز میکنی و آرام آرام بہ سمتم می آیی...
سعی میکنم سنگین و بی تفاوت باشم...قبل از اینکہ سرمیز برسے غذایم را شروع میکنم...روبرویم مینشینی...بے توجه بہ غذا خوردنم ادامہ می دهم
سنگینے نگاهت را حس میکنم...اما باز هم رویم را بہ سمتت برنمیگردانم...از جایت بلند میشوے
زیر چشمے رفتارت را زیر نظر میگیرم...میز را دور میزنی و کنارم می ایستی...
بہ بی توجهی هاے ظاهری ام ادامہ میدهم...و همان طور مشغول غذا خوردن میشوم
تا اینکہ بشقاب غذایم را از روبرویم دور میکنے...قاشق و چنگالم را روے میز میگذارم و صاف مینشینم!
بہ حرکاتم نگاه میکنے...خم میشوے و میگویی:
_قهری؟
جواب نمی دهم...
_مریمی؟
سرم را پایین می اندازم...
_خیلی خب ...قهر باش...حرف کہ میتونے بزنی؟!
باز هم هیچ نمیگویم
موهایم را کنار میزنی و آرام زمزمه میکنی:
#عاشقم_گرنیستی_لطفےکن_نفرت_بورز
#بی_تفاوت_بودنت_هرلحظه_آبم_میکند
از میز بلند میشوم و بشقاب دیگری برمیدارم...
صورتم را سمت خودت میگیری...سعی میکنم بہ چشمانت نگاه نکنم...می دانم گیرایے چشمانت کار خودش را می کند!
_تو...میدونی...چی اونجا بهم گذشت؟!
صدایت در فضا می پیچد...با همان لحن همیشگی...
جواب میدهم: تا آلان خودتو تو آینه...
سر کلامم میپری و می گویی: بہ خدا قسم با اون وجود اگہ #تو نبودی هیچ وقت برنمی گشتم...
چہ میخواهی بگویی؟!نکند رفتن دیگرے در راه است؟
نہ محمد...من دیگر توان دورے ندارم...
نمی دانستم چہ بگویم...نفس عمیقی می کشم و دوباره پشت میز می نشینم
تو هم مینشینی...بسم اللهی میگویی و شروع بہ غذا خوردن میکنے...
سریعا تغییر موضع میدهی و انگار نہ انگار کہ اتفاقے افتاده باشد با خنده میگویی: دلم برای غذاهای بدمزه ات تنگ شده بود عیال جان!!
لبخندی میزنم و در سکوت فرو می روم...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده : خادم الشـــــــــ💚ـــهدا
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_پنجم وسایل ناهار را چیده ام...در را باز میکنی و آرام آرام بہ سمتم می آیی..
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_ششم
با شوخی هایت حسابی حالم را جا می آوری...حالا دیگر من هم مثل تو با اشتیاق و نشاط حرف میزنم ، لا بہ لاے صحبت هایت همیشہ دلبرے هایت را هم داری...!
این خصوصیتت را دوست دارم...یعنی تمام خصوصیاتت را دوست دارم اما این یکے مرا وابستہ تر میکند...گاهے با خودم می گویم #کاش_اینقدر_خوب_نباشی...
مشغول دیدن تلوزیون بودیم...دستت را دور گردنم انداختہ اے...تو مشغول تماشاے تلوزیون!من هم از این فرصت ها براے اینکہ بیشتر بودنت را حس کنم استفاده میکنم...!!
بہ حلقه ی ازدواجمان در دستت خیره میشوم...در همان حال دستم آرام کنار دستت نزدیک میکنم و بہ حلقہ هایمان نگاه میکنم...
دقیقا عین هم...اما براے تو کمی بزرگتر...!
یکباره با صدایت بہ خودم می آیم با شیطنت بہ چشم هایم نگاه میکنے و میگویی: بہ چی فکر میکنی؟
خنده ام میگیرد...دارم بہ #دیوونہ_بازے هایت فکر میکنم! با همان حالت چهره ات بہ چشمانت زل میزنم و با لحن بچگانہ اے میگویم : بہ آقامون!
می خندی و در لا بہ لاے خنده هایت می گویی : با وجود تو دیگہ نیازے بہ بچہ نداریم...!
#ادامه_دارد...
نویسنده : خادم الشـــــــــــ💚ـــهدا
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_ششم با شوخی هایت حسابی حالم را جا می آوری...حالا دیگر من هم مثل تو با اشتی
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_هفتم
_مریم؟...هنوز آماده نشدے؟
_الآن میام...یہ لحظہ وایستـا...
_بابا دیر شده...قطار میره...!
_اومدم...یہ لحظه وایستا این ساکو آماده کنم...
قرار است با هم بہ مشهد برویم...بہ زیارت همان ضامنی ڪہ ضمانت سلامتے ات را بارها از او طلــب ڪردم...
بہ پاس قدردانی! همہ میگفتند محال است محمد برگردد...هرکسے رفت دیگر برنگشت...
ولے من دل بستہ بودم بہ محالات #رضا(ع)
با عجلہ وسایلمان را جابجا میکنم...زیب ساک را میبندم اما تا خواستم از اتاق خارج شوم چشمم بہ سربند زرد رنگت کہ با خود بہ سوریہ برده بودی مے خورد همان کہ رویش نوشتہ : #ڪلنا_عباسڪ_یازینـب(س)
بہ دلم می افتد که آنرا هم بین وسایلمان در ساک بگذارم...سربند را بر میدارم و از خانہ خارج میشوم...
با دیدن ساڪ در دستم بہ سمتم مے آیی اما تا متوجہ میشوے کہ دیگر دست هایت جا ندارند کلافہ آهی میکشے و رویت را برمیگردانے!!
خنده ام میگیرد...می دانستم میخواستی ساک را از دستم برداری اما نتوانستی!
پابہ پاے هم با عجلہ کوچہ را طے میکنیم...صبح زود است و هوا بین تاریکے و روشنے...کوچہ ساکت ساکت است. با اینکہ تابستان است اما سوز صبحگاهے دستانم را بی حس میکنند
می پرسم: دیرمون شده؟!
_اگہ منو نداشتے کہ حتما دیرت میشد!
_خب پس الحمد الله!
_یعنی چی؟!
_دارمت دیگہ...!!!
می خندے و جواب میدهے: خوش بہ حالت...واقعا کے فکرشو میکرد من مال تو شم ها؟!
لبخندی میزنم و سکوت میکنم بعد از چند ثانیہ میپرسم: محمد؟
_جانم؟
_سربندتو همراهمون اوردم...
نگاهی گذرا میکنے و می گویی: خوب کردی...
_میشہ ببندمش بہ صحن یا یہ جاهے تو حرم؟!
نفس عمیقی میکشے و پاسخ میدهے: باشہ ببند!
در دلم آرامشے عجیب حس میکنم انگار کہ بار دیگر هم ضمانت نامہ ے آقا را گرفتم!
بہ سر خیابان کہ میرسیم وسایل را روے زمین میگذاریم...
یڪ تاکسی روبرویمان پارڪ میکند...راننده با دیدن ساک ها از ماشین پیاده می شود و سلامی میکند و در صندوق عقب را باز میکند
باهم ساک هارا داخل ماشین میگذاریم
از راننده تشکر میکنی...در ماشین را برایم باز میکنی و میگویی : بشین خانومے!...جاده منتظر ماست...!
#ادامه_دارد...
✍نویسنده : خادم الشـــــــــــ💚ــهدا
@AhmadMashlab1995
•|🌹🌱|•
ناگھانبازدلم
یادِ تُ افتادشڪست💔:)
سردار دلتنگیم🥀💔
💛•| #حاجقاسم
🌻•| #سرداردلها
#نهروزتاسالروزشهادتسردار💔
✅ @AhmadMashlab1995
{🌸✨}
تسلّۍ میدهۍ خود را
کہ شاید قسمتت دوریسٺ
ولے گرماےِ #دلتنگۍ
تبش هرگز نمۍمیرد :)♥️
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_اربآب💔
#التماس_دعا🌱
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#اطلاعیه‼️ پنجشنبه 1399/10/4 ساعت20:00 از شبکه ۳ سیما، مستندی پخش میشود که در محضر مقام معظم رهبری(
#اطلاعیه‼️
ادامه مستند #غیر_رسمی⬇️⬇️
| جمعه ساعت 21 از شبكه افق
| شنبه ساعت 20 از شبكه مستند
✅ @Ahmadmashlab1995
• امـامصــادق(؏) •
هرکـس " سوره جمعه " را
در شب جمعـه بخواند
کفاره گناهان مـا بین دوجمعـه خواهد بود...🌙
بحارالانوار / جلد ۸۶ / صفحھ ۳۶۲
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
ازنیلردشدهایوبهساحلرسیدهایی! ماغرقفتنهایم دعاکنبرایما...(:💔 #شهید_احمد_مشلب💛🌿 #هر_روز_با_
‹شدهدلتنگشوۍچارهنَیابےجُزاشك؟
منبہاین
چارهیِبیچارهدُچارمهرشب...🌙💔›
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
💔
#یابنالحسن
من این چشمی که رویت را نمیبیند، نمیخواهم
که یعقوبی که یوسف را نبیند، کورتر بهتر...
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
میگفت↓ میدونی ڪِی ازچشمِ خدا میوفتے؟! ❗️ زمانۍڪہآقا #امامزمان سرشوبندازهپایینو ازگناهڪر
🦋🍃
☆همین الان یہویے:↯
دستتو بزار رو سینتــ یہ دیقہ
زمان بگیـر و مدام بگو یامہدۍ
حداقلشاینہ ڪهـ
روزِ قیامتــ میگے قلبـم روزۍ یہ
دیقہ بہ عشقہ آقام زده . . .(:🙃🧡|•
#یاایهاالعزیز🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🍃 ☆همین الان یہویے:↯ دستتو بزار رو سینتــ یہ دیقہ زمان بگیـر و مدام بگو یامہدۍ حداقلشاینہ ڪهـ ر
#تلنگر 💡
〖💚〗
ماازهمهخبرهاۍشماآگاهيموچيزۍ
ازخبرهاۍشماازماپنهاننيست🌿:)
- اماممھدۍ؏ـج؛ بحارالأنوار
@AhmadMashlab1995
#شهیدانه 🌹
『🥀』
به قول شهید بلباسے:
”اونقدر خودمونُ درگیرِ
القاب و عناوینڪردیم؛
که یادمون رفته همه باهم برادریم(:
و بایدڪنارِ هم ، بارےاز روۍِ
دوشِ مردم برداریم“
✅🌱 @AhmadMashlab1995