شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_بیستودوم2⃣2⃣ ساعت بعد حرف های آرش را برا
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_بیستوسوم3⃣2⃣
بعداز آخرین کلاس باید پیش ریخانه می رفتم. برنامه ی هر روزم بعد از دانشگاهم بود. بعضی روزهاکلاسهایم زودترتمام میشدومن بیشترازنصف روزباریحانه بودم.
در آپارتمان را زدم زهرا خانم دررا باز کردو گفت:
–به به سلام راحیل جان.
ــ سلام زهراخانم خوبید؟ ریحانه چطوره؟بهتر شده؟
همانطور که از جلو در به طرف رخت چرکها که در آشپزخانه بود می رفت با صدای پایینی گفت:
ــ بهتره، خداروشکر، سوپشم بهش دادم فعلا خوابیده.
سبدرخت هاروبغل گرفت و به طرف در خروجی رفت.
–دیگه من برم، الان آقامون میاد.
اشاره کردم به سبد دستش.
–لباسشویی که اینجا هست.
ــ اینجوری راحت ترم بالا می شورم خشک می کنم و اتو می کنم میارم.
ــ دستتون درد نکنه.
ــ راستی غذارو گازه اگه ناهار نخوردی هم خودت بخور هم به داداش بده.
ــ چشم.
لباس هایم را عوض کردم و چادر رنگی ام را روی سرم انداختم.
غذا لوبیا پلو بود داخل بشقاب ریختم و داخل سینی با یک لیوان آب و یک پیاله ترشی گذاشتم.
چادرم را در یک دستم جمع کردم وبادست دیگرم سینی راگرفتم.
چند تقه به در اتاق زدم.
ــ بفرمایید.
ــ سلام.
به سختی از روی صندلی اش بلند شد و با لبخند پهنی جواب داد.
از این که به خاطر من از جایش بلند شد با خجالت گفتم:
–شرمنده نکنید بفرمایید.
آقای معصومی همیشه با احترام با من برخورد می کرد برای همین من هم احترام زیادی برایش قائل بودم.
سینی رو روی میزش گذاشتم، یک میز قهوه ایی خیلی بزرگ که میز کارش بودویهگک کامپیوتر رویش باکلی چیزهای مختلف، مثل وسایل خطاطی و انواع کتاب و یک سری اوراق برای خط نوشتن. همیشه پشت میزش مطالعه می کرد.
شاگردهایش را هم دور همین میز، آموزش می داد. چندصندلی هم دور میز برای شاگردهای خطاطی اش گذاشته بود.
یکی از دیوارهای اتاق قفسه بندی بود و پر بوداز کتاب های بسیار ارزشمند.
پنجره اتاق هم با یک تور حریرسفیدساده تزیین شده بود.
نگاهش را به غذای داخل بشقاب انداخت و گفت:
–صبر کنید برای شما هم غذا بکشم با هم غذا بخوریم.
ــ از این حرفش تعجب کردم.
تا حالا بااوسریک میز غذا نخورده بودم. اگر گاهی وقت نمی شد ناهار بخورم توی دانشگاه، اینجا با ریحانه ناهار می خوردم.
ــ نه من نمی خورم.
ــ چرا مگه ناهار خوردید؟
کمی این پاو آن پا کردم و گفتم:
نه
ــ اگه با من سختتونه پس...
ــ حرفش را قطع کردم و گفتم:
نه...برای این که فکر دیگه ایی نکند گفتم:
– آخه من روزه ام.
ــ دوباره لبخندی زدو گفت:
–قبول باشه
اینجوری که من خیلی شرمنده شدم آخه...
ــ نه، نه شما راحت باشید، من باید برم پیش ریحانه و زود از اتاق بیرون آمدم.
سرکی توی اتاق کشیدم.ریحانه هنوز خواب بود، آشپزخانه نامرتب بود، احتمالا زهرا خانم وقت نکرده بود مرتب کند.
شروع به تمیز کردن کردم.
بعد از تمیز کردن گاز و جمع و جور کردن کانترآشپزخانه. به طرف اتاق آقای معصومی رفتم تا سینی غذا را بیاورم.
در اتاق باز بود، درحال وارد شدن گفتم: –امدم سینی غذارو ببرم.سرش پایین بودو خطاطی می کرد.
ــ دستتون درد نکنه، خودم می خواستم بیارم. چرا زحمت کشیدید.
ــ زحمتی نیست.
خم شدم سینی را بردارم چشمم افتاد به شعری که روی کاغذی نوشته بودو کنار دستش گذاشته بود.
چند لحظه مکث کردم، چقدر شعر قشنگی بود.
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافـت
یک موی ندانست ولی موی شکافـت
اندر دل من هـزار خورشیـد بتافـت
آخر به کمــــــــال ذره ای راه نیافـت
مبهوت شعر شدم، چقدر پر معنی بودوچقدر خط خوشی داشت این آقای معصومی.
با صدایش به خودم امدم،
– می دونید شعرش از کیه؟
ــ با دست پاچگی گفتم:
–نه
ــ ازابو علی سیناست.
با تعجب گفتم:
–مگه شاعرم بوده.
ــ بله هم به عربی و هم به فارسی شعر می سرودن.
باحسرت گفتم:
–واقعا خوش به حالش، چطور میشه که یه نفر اینقدر همه چی تموم میشه.
ــ حالا شما این رو می گید ولی تو شعرش یه جورایی میگه ذره ایی به کمال نرسیدم.
یعنی به اونچه که می خواسته نرسیده.
نچ نچی کردم و گفتم:
–آدم میمونه تو کار این بزرگان.یه فیلسوف وقتی اینجوری بگه پس...
با صدای گریه ی ریحانه حرفم نصفه ماند، سینی را برداشتم و گفتم:
– با اجازه من برم.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_بیستوسوم3⃣2⃣ بعداز آخرین کلاس باید پیش ر
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_بیستوچهارم4⃣2⃣
ریحانه تا من را دید دستهایش را بالا آورد، یعنی بغلم کن.
محکم بغلش کردم. از این که حالش خوب شده بود خیلی خوشحال شدم، واقعا بچه که مریض می شود خیلی آزار دهنده وبهانه گیر می شود.
اسباب بازیهاش را آوردم و کلی با هم بازی کردیم.
بعد احساس کردم کلافس. لگن حمامش را پر از آب کردم تا حمامش کنم.
چندتا از اسباب بازی هایش را داخل آب ریختم و با بازی شروع به شستنش کردم. کمکم خوشش امدو آرام گرفت.
همیشه همین طور بود اولش استرس دارد ولی کمکم که بازی سرگرمش می کنم خوشش می آید.
بعد از حمام، لباس هایش را پوشاندم و کمی سوپ به خوردش دادم.
یادم افتاد ساعت داروهایش است. به سختی آنها را هم خورد وبعد شروع کرد به ریخت و پاش کردن.
بعد از این که ریخت و پاش هایش را جمع کردم، دیدم به طرف اتاق پدرش رفت.
من هم سراغ کتاب هاو جزوه های دانشگاهیم رفتم تا کمی درس بخوانم. بعداز نیم ساعت پدرش صدایم کرد.
–ریحانه توی اتاق تنهاست من میرم بیرون خیلی زود برمی گردم.
آقای معصومی کمکم باعصا می توانست راه برود.
ولی معمولا از خانه بیرون نمی رفت.
با تعجب گفتم:
–اگه خریدی یا کاری دارید به من بگید تا براتون انجام بدم.
لبخندی زدوگفت:
–یه کار کوچیکه، زود میام.بالاخره باید کمکم عادت کنم. نگران نباشیدخوبم. فقط پای چپم کمی اذیت می کنه.
بعد از رفتنش، داخل اتاق آقای معصومی که شدم دیدم ریحانه چندتا کتاب رااز قفسه درآورده اگر دیر می رسیدم، فاتحه ی کتاب ها رو خوانده بود.
بعد از جمع و جور کردن اتاق،شیشه شیر ریحانه را دستش دادم و روی تختش خواباندمش.
طولی نکشید که خوابش برد، من هم که خیلی خسته بودم در را بستم چادرم راکنارم گذاشتم و دراز کشیدم.
نمی دانم چقدر خوابیده بودم که با صدای اذان از خواب بیدار شدم.
باید نماز می خواندم وبه خانه می رفتم. چند تقه به در خوردو صدای آقای معصومی آمد.
–راحیل خانم تشریف بیارید افطار کنید.
چادرم را سرم انداختم و در رو باز کردم، ولی نبود.
سرم را که چرخاندم چشمم بر روی میز ناهار خوری که کنار آشپز خانه قرار داشت ثابت ماند.
روی میز، افطار شاهانه ایی چیده شده بود. نان تازه، سبزی، خرما، زولبیا، شله زرد،عسل، مربا، کره...
شله زرد راچه کسی درست کرده بود؟
با امدن آقای معصومی از سرویس بهداشتی با آستین بالا، فهمیدم وضو گرفته.
وقتی تعجب من را دید گفت:
–می دونم امروز ریحانه خیلی خستتون کرده، رنگتون یه کم پریده، می خواهید اول افطار کنید بعد نماز بخونید.
بی توجه به حرفش وبا اشاره به میز گفتم:
–کار شماست؟
ــ با اشاره سر تایید کرد.
–خواستم تو ثواب روزتون شریک باشم.
ــ ممنون، خیلی خودتون رو زحمت انداختید.شعله زرد رو از کجا...
حرفم را قطع کرد.
–وقتی گفتید روزه ایید، به خواهرم پیام دادم که اگه می تونه یه کوچولو درست کنه.
ــ وای خیلی شرمنده ام کردید، دستتون درد نکنه.
ــ این چه حرفیه در برابر محبت های شما که چیزی نیست.
با گفتن من وظیفم بوده رفتم وضو گرفتم و نمازم را خواندم. کمی ضعف داشتم ولی دوست داشتم بعد از نماز افطار کنم.
وقتی سر میز نشستم به این فکر کردم کاش خودش هم بود.
خجالت می کشیدم بگویم خودش هم بیاید. اصلا اگر می آمد معذب می شدم.
با صدایش از افکارم بیرون امدم.
ــ افطارتونو باآب جوش باز می کنید یا چایی؟
ــ شما زحمت نکشید خودم می ریزم.
بی توجه به حرفم فنجون را جلوی شیر سماور گرفت.
فکر کنم چای خور نبودید درسته؟
ــ بله.به خاطر ضررش نمی خورم.
فنجان راکناردستم گذاشت.
–دوست ندارید بخورید یا به خاطر سفارش های مادرتون؟
ــ خب قبلا می خوردم.ولی از وقتی مادرم از ضرر هاش گفته دیگه سعی می کنم نخورم.
البته گاهی که مهمونی میریم اگه داخلش هل و دارچین یا گلاب ریخته باشن می خورم. چون اینا طبع سرد چایی رو معتدل می کنند.
ابروهایش را بالا داد و همانطور که می نشست روی صندلی گفت:
–چه همتی!
ــ وقتی ادم اگاهی داشته باشه دیگه زیاد سخت نیست.
همانطور که برای خودش و من شله زرد می کشید گفت:
–ولی از نظر من موضوع آگاهی نیست، راحت طلبیه.
بیشتر آدم ها اگاهی دارند ولی همت و اراده ندارند برای ترکش.
مثلا یکی می دونه یه تکلیفی به گردنش هست بایدانجام بده، ولی به خاطره تنبلی انجام نمیده.
ــ بله درست می گید.خب ریشه ی این راحت طلبی کجاست؟
ــ بیشتر بر می گرده به تربیت و خانواده، اکتسابیه دیگه...
بعد از خوردن چند جرعه آب جوش، کمی شله زرد خوردم، چقدر خوشمزه بود.
ــ واقعا دست پخت زهرا خانم عالیه.
لبخند زد.
– خدارو شکر که خوشتون امد.
بعد از خوردن افطار، شروع به جمع کردن میزبودم که دیدم ریحانه از خواب بیدار شد. تازگی ها یاد گرفته بود خودش از تختش پایین می آمد.
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_بیستوچهارم4⃣2⃣ ریحانه تا من را دید دستها
بغلش کردم و بوسیدمش و چند لقمه ی کوچک با عسل در دهانش گذاشتم.
بعد از تموم شدن کارم گفتم:
–من دیگه باید برم.بابت افطاری واقعا ممنونم خیلی زحمت افتادید.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
#آیہگرافے🌸✨
"هُوَالَّذِ؎أَنْزَلَالسَّكِينَةَفِۍقُلُوبِالْمُؤْمِنِينَ♡"
"اوسٺکسۍڪهآرامشرادر،دلهاۍ مومناننازلڪرد:)-!
﴿فتـحآیھ4﴾🌞✨
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
••[📝]•• شهدشیرینشهادترا🖇 ڪسانےمےچشندڪھ...🔖 شهدشیرینگناھ،رانچشند!🤞🌿 #شهید_احمد_مشلب💛🌿 #هر_روز_با_
⸀•🧡🌻🍃.˼
•🌨|شهید،بارانرحمتالهےاست
•✨|کهبهزمینخشکبےجان،حیات
•🙂|دوبارهمیدهد.
•♥️|عشقشهید،عشقحقیقےاست
•✋🏽|کهباهیچچیزعوضنخواهدشد🌱
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
#بدونتعارف!
اگرخارجازماهمحرموصفرهمتونستیامام حسینی؏باشی،
اونوقتمیشهاسمتُگذاشت[نوکر] !!
✅ @AHMADMASHLAB1995
توچہکردهای؟
کہخداهمہاترابرایخودشخواست
ونصیبماچیزینگذاشت؛حتے
نامے،نشانے...˘˘!💔
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد عباسعلی علیزاده💫 ✨جـزء شهـداے مدافعحـرم✨ 🌴ولادت⇦14بهمن سـال1344🌿 🌴محـل ولادت⇦
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد امیررضا علیزاده💫
✨جـزء شهـداے مدافعحـرم✨
🌴ولادت⇦12مهر سـال1355🌿
🌴محـل ولادت⇦رودسر🌿
🌴شهـادت⇦1اردیبهشت سـال1392🌿
🌴محـل شهـادت⇦سوریه🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦در درگیـرے بـا تروریسـت هـاے داعشے بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『 @AhmadMashlab1995 』
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
به یادِ رویِ تو مشغولم آن چنان، که نماند مجالِ آن که به خود، یا به دیگری، نگرم #شهید_جواد_محمدی
قسم به عشق♡
که عاشقی کردن یادمان رفته... 🍃
#شهید_جواد_محمدی
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
ڪۍمیگہدهہهشتادیا
وروداماموخروجشاهرودرڪنڪردن...
بہوللہمـاامروزبعدازپیروزیجبهہےانقلاب
ورفتنفریدونواومـدنسیدبہهمـوناندازھ
خوشحالشدیم/:
#دیوچوبیرونرودفرشتہدرآید(:🖐🏻
✅ @AHMADMASHLAB1995
رفیق شھـید یعنے:
تو اوج نا امیدے
یہ نفر پارتے بین تو و خدا بشہ!
وجورے دستت رو بگیره
ڪہ متوجہ نشے...(:
#رفیقشهیدمــ✨
#سلام_علے_غریبطوس🌸🦋
#کار_خودمونہ☺️
#حذف_لوگو_حرام🚫
✅ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
@AhmadMashlab1995.m4a
8.7M
『🌻📿』
تلاوت #سورهملڪ
با ترجمه صوتے
{ھرشب ساعت 22}
#چلہسورهملک
#ڪانالرسمےشھیداحمدمشلب
『🌸 @AhmadMashlab1995 🌸』
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 از خدا خواسته ام تا كه شوم بيمارت بس كه دارویِ دواخانه ی تو شيرين است #السلامعلیکیااباعبدالله
💔
صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشق بیدل خبر دریغ مدار
به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل
نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار...
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
‹🦋› توبِیاییهَمِۀِثانیِهها،ساعَتها اَزهَمینروز،هَمینلَحظِه،هَمیندَمعِیدَند :) #یاایهاالعز
[💙🙂]
-یکآمدنِیعنیتو
صدپنجرهانتظاریعنیمن..."
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @AHMADMASHLAB1995
سلام رفقـا
بهمناسبتمیلادآقامونامامرضا(ع)بهنیابٺازغریبطوسهر تعداد صلواٺ، زیارتعاشورا ، دعای توسل و غیره... روبهآیدیخادمڪانالبفرستید (:
@Bent_alzahra_1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
سلام رفقـا بهمناسبتمیلادآقامونامامرضا(ع)بهنیابٺازغریبطوسهر تعداد صلواٺ، زیارتعاشورا ، د
اگرهمکارفرهنگیخواستیدانجامبدیدمثلاپخشکردنشیرینی ،تصویرشهیدپیکسلوازاینکارا..عکساشوبرایبنـدهارسالڪنیدبزاریمڪانال...
خوشحـالمیشیم(:🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••✾•💛🌼•✾••┈┈•
"شھید"🌙
چہزیباستایننام😍!
وچہگوشنواز...
یعنےڪسےڪہ👤
شهادتمےدهدباخویش
بہدرستےراهےڪہرفتہاست🚶🏻♂
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
✅ @AHMADMASHLAB1995
بسم رب الشهداءوالصدیقین❤️
سلام آقا مصطفی...
سلام مرد مهربان روز های سخت😊
همه رفتار و کردارت خلوص بود...
دانش خود را در راه دین،زور بازوی خود را در راه دین و جان خود را در راه دین و اسلام پروردگارت دادی😍🕊
چه شد که نخواستی مانند برخی مسئولین در دانشگاه های معتبر دنیا باشی و تمام عمر و وقت خود را صرف دفاع از مظلومان کردی؟!🖤🤔
مرد مهربان ایران زمین!با علم و دانش خود می توانستی در کاخ ها زندگی کنی و از جان مردم در آمد داشته باشی اما نخواستی و تمام توان مالی،علمی و دفاعی خود را صرف نجات جان مظلوم و گرفتن جان ظالم کردی💪🏻💪🏻
آن روز ها در مهد کفر و استعمار انجمن اسلامی را تاسیس کردی شاه ظالم ترسید و بورسیه ات را قطع کرد اما ناامیدی را مردان خدا نمی شناسند😇😇
چریک شدی!
آقا مصطفی! تو تنها درک کردی در چه زمانی چه رسالتی به دوش توست🙃🌹
می دانی اهل تشکل بودن را از تو آموختیم...
آموختیم هیچ گاه در تنهایی و انزوا نمی توان رشد کرد و به درجات عالیه رسید... 🕊
آموختیم عاشق باشیم....❤️
آموختیم عاشق نعمات خداوند باشیم تا عاشق خود او شویم🌹
آموختیم قلب و جان خود را در راه معشوق اصلی بدهیم🕊😍
البته تو بدان عمل کردی و ما فقط آموختیم😔🖤💔
مرد خوش قلب روز های سخت!!!!برایمان دعا کن تا آنچه از تو آموختیم بدان عمل کنیم❤️
شهادتت مبارک عاشق🌹🌹
به قلم🖊زهرا رجبی
#شهید_مصطفی_چمران
#دفاع_مقدس
تاریخ شهادت
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
#jihad
#martyr
پیام تبریک سید حسن نصر الله به رئیس جمهور منتخب ایران سید ابراهیم رئیسی
به گزارش المیادین، سید حسن نصرالله، دبیرکل حزب الله در پیامی پیروزی ابراهیم رئیسی را در انتخابات ریاست جمهوری ایران، تبریک گفت.
در پیام سید حسن نصرالله آمده است: این پیروزی بزرگ و اعتماد ملت بزرگ ایران به شما برای انتخابتان به عنوان رئیس جمهور را در این مرحله حساس از تاریخ ایران، تبریک میگویم.
وی افزود: پیروزی شما امید ملت ایران و ملتهای منطقه را برای آینده و توان مقابله با چالشها زنده کرد.
دبیر کل حزب الله لبنان همچنین گفت: نیروهای مقاومت و آزادگان به شما چشم امید دارند و شما را پشتیبان قدرتمندی در مقابله با تجاوزگران و مقاومت در برابر آنها میدانند.
دیروز دبیرکل حزب الله لبنان نیز پیروزی سید ابراهیم رئیسی در انتخابات ریاست جمهور را در حساب کاربری توییتر خود به شیوهای متفاوت تبریک گفت. در این حساب با قراردادن تصاویری از دیدارهای حجت الاسلام رئیسی با رهبر انقلاب، سید حسن نصرالله، آیت الله شیخ عیسی قاسم در یک قاب و نوشتن آیه «سلام علی ابراهیم» از نتیجه انتخابات ریاستجمهوری ایران استقبال کرد.
🌿 @AhmadMashlab1995
رئیسیدرپاسخخبرنگارروسیه
برایدیداربارئیسجمهورآمریکا
یجوریمحکمگفت″خیر″
کهصداشتاکاخسفیدرفت :)))
واینیعنیاتمام۸سالغربزدگی
وکدخداپرستی…
✅ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
‹🦋💙›
اینڪـِہدلتـَنگتـُوام..
اِقــرارمٖۍخوٰاهـَدمگــَر••!
#رفیقشهیدمــ✨
#سلام_علے_غریبطوس🌸🦋
#کار_خودمونہ☺️
#حذف_لوگو_حرام🚫
✅ @AHMADMASHLAB1995
¦→🌙☁️
محجبہبودنمثلزندگۍبینابرهایۍست
ڪہماھرافقطبراےخدایشاننمایانمےڪنند...
🦋| #چادرانہ
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار وز او به عاشق بیدل خبر دریغ مدار به شکر آن که شکفتی به کام بخت
💔
[ #امامحسین{علیهالسلام} ]
آقا مرام تو ، بھ من از حـد گذشتـھ است 😔
اۍ بھترین رفیـق دو دنیاۍ من حسیـن...!💕
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995💞
📚 خاطرات شهید مدافع حرم
#شهید_احمد_مشلب
راوی:سیده سلام بدرالدین (مادر شهید)
#غریب_طوس
#احمد اسم جهادی " #غریب_طوس " را خیلی دوست داشت وبه آن افتخار می کرد. امام رضا (ع) به خاطر شرایط حاکم بر زمان خویش مجبور به سفر غربت شد و #احمد نیز به خاطر جهادِ در راه خدا در غربت به سر می برد و #احمد همانند امام رضا(ع) نوعی غریب بود و در غربت و به دور از خانواده مثل ایشان به شهادت رسیدند بخاطر جایگاه رفیع امام رضا(ع) و مقام و منزلت حضرت و ثواب زیارتش ما عاشق رفتن به مشهد و زیارت حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) بوده و هستیم
به همین دلیل با #احمد و چند تن از دوستان برای زیارت امام رضا(ع)و سپس زیارت کربلا برنامه ریزی کرده بودیم اما با رفتن احمد این سفر محقق نشد!
✍ماه علقمه
#ملاقات_در_ملکوت
#خاطرات
#شهیداحمدمشلب
#نویسنده_مهدی_گودرزی
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک
@AhmadMashlab1995