شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
👇👇👇شهید سید محمد رضا دستواره
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰شهید سید "محمدرضا دستواره "وقتی برادر کوچکش، سید حسین به #شهادت رسید، او مدام از او صحبت می کرد🗣 و می گفت: 😊سن حسین کمتر از من بود کمتر از من هم در جبهه بود، ولی چون خالص بود💯 خدا او را طلبید. واقعاً میسوخت و من تا آن زمان او را آنطور ندیده بودم.😔 وقتی از مراسم برادرش برگشتیم اندیمشک، رفت منطقه. شب دوشنبه بود که تماس گرفت☎️ و گفت: شب دعای توسل بگیرید.
🔰گفتم: مگر خبری هست؟😳 که ایشان تاکید کرد: شما سعی کنید دعای توسل بگیرید و مرا نیز #حلال کنید.😢 من باور نکردم و طبق عادت خود ایشان به شوخی گفتم: میخواهید احساسات مرا تحریک کنید؟😉
🔰گفت: نه خانوم،❣ این دفعه با دفعههای دیگر #فرق میکند. شما مرا حلال کنید.😇
گفتم: من که از شما بدی ندیدم شما باید مرا حلال کنید.😊
🔰گفت: من از شما جز خوبی❤️ چیز دیگری ندیدم، شما همیشه به خاطر من آواره بودید.تا آن موقع هیچ وقت این طوری #خداحافظی نکرده بودیم.😭
قائم مقام فرماندهی لشکر27 محمدرسول الله(ص)
#شهید_سید_محمدرضا_دستواره
#راوی_همسر_شهید
@AhmadMashlab1995
4_5897464132948459933.mp3
5.01M
🎵 #فایل_صوتی_عربی
خواننده:هادی فاعور
«من انقلابی ام/انا ثائر»
😍بسیار زیبا
@AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹کلیپی از تصاویرشهید احمد مشلب
#صوت_عربی
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_یازدهم 📝 ✨ قــاتــل ســـریــالـــی قانون مصوبه در مورد بومی ها
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_دوازدهم
✨ تحقق یکـــ رویــا
بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد💪...
نبرد، استقامت و حرکت ما به پیروزی ختم شد✌️ ...
برای من لحظات فوق العاده ای بود ... طعم شیرین پیروزی ... هر چند، چشمان پر از درد و غم پدر و مادرم، معنای دیگه ای داشت 😔..
شهریه دانشگاه زیاد بود ... و از طرفی، من بودم و یه دست علیل ... دستم درد زیادی داشت ... به مرور حس می کردم داره خشک میشه و قدرت حرکتش رو از دست میده ...
اما چه کار می تونستم بکنم؟
حقیقت این بود:
"من دستم رو در سن 19 سالگی از دست داده بودم ...
یه عده از همسایه ها و مردم منطقه بومی نشین ما توی هزینه دانشگاه بهم کمک می کردن
هر بار بهم نگاه می کردن می شد برق نگاه شون رو دید ... خودم هم باید برای مخارج، کار می کردم ...
به سختی تونستم با اون وضع کار پیدا کنم ... جز کارگری و کار در مزرعه، اون هم با حقوق پایین تر ... کار دیگه ای برای یه بومی نبود ... اون هم با وضعی که من داشتم🙁 ...
کار می کردم و درس می خوندم ... اساتید به شدت بهم سخت می گرفتن ... کوچک ترین اشتباهی که از من سر می زد به بدترین شکل ممکن جواب می گرفت😣
اجازه استفاده از کتابخونه رو بهم نمی دادن
هر چند، به مرور، سرسختی و اخلاقم ... یه بار دیگه، بقیه رو تحت تاثیر قرار داد
چند نفری بودن که یواشکی از کتابخونه کتاب می گرفتن ... من قدرت خرید کتاب ها رو نداشتم و چاره ای جز این کار برام نمونده بود اما بازم توی دانشگاه جزء نفرات برتر بودم🙃
قسم خورده بودم به هر قیمتی شده موفق بشم و ثابت کنم یه بومی، نه تنها یه انسانه و حق زندگی کردن داره...
بلکه در هوش و توانایی هم با بقیه برابری می کنه ..
دوران تحصیل و امتحانات تموم شد و ما فارغ التحصیل شدیم...🎓
گام بعدی پیش روی من، حضور در دادگاه به عنوان یه وکیل کارآموز بود ... برعکس دیگران، من رو به هیچ دفتر وکالتی معرفی نکردن ... من موندم و دوره وکلای تسخیری...☹️
وکیل هایی که به ندرت برای دفاع از موکل، به خودشون زحمت می دادن ... و من باید کار رو از اونها یاد می گرفتم😦
هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ... باید برای به دست آرودن ساده ترین چیزها مبارزه می کردم ... چیزهایی که برای دیگران انجامش مثل آب خوردن بود ... برای من، رسیدن بهش مثل رویا می موند😔
توی دفتر، من رو ندید می گرفتن ...
کارم فقط پرینت گرفتن، کپی گرفتن و ... شده بود ...
اجازه دست زدن و نگاه کردن به پرونده ها رو نداشتم😔 ...
حق دست زدن به یخچال و حتی شیر آب رو نداشتم😤 ...
من یه آشغال سیاه کثیف بودم و دلشون نمی خواست وسایل و خوراکی هاشون به گند کشیده بشه.. حتی باید از دستشویی خارج ساختمان استفاده می کردم😞
دوره کارآموزی یکی از سخت ترین مراحل بود ...
باید برای یادگرفتن هر چیزی، چندین برابر بقیه تلاش می کردم ... علی الخصوص توی دادگاه ... من فقط شاهد بودم و حق کوچک ترین اظهار نظری رو نداشتم اما تمام این سختی ها بازم هم برام قابل تحمل بود
چیزی که من رو زجر می داد ... مرگ عدالت در دادگاه بود😔
حرف ها، صحنه ها و چیزهایی که می دیدم؛ لحظه به لحظه، قلب و باورهای من رو می کشت💔
اونها برای دفاع از موکل شون تلاش چندانی نمی کردند، دقیقا برعکس تمام فیلم ها ... وکیل های قهرمانی که از حقوق انسان های بی دفاع، دفاع می کنن ...
من احساس تک تک اونها رو درک می کردم
من سه بار بی عدالتی رو تا مغز استخوانم حس کرده بودم ... دو بار بازداشت خودم و مرگ ناعادلانه خواهرم😔
دیدن این صحنه ها بیشتر از هر چیزی قلبم رو آزار می داد ... و حس نفرت از اون دنیای سفید در من شکل می گرفت😠
بالاخره دوره کارآموزی تمام شد! بالاخره وکیل شده بودم💪
نشان و مدرک وکالت رو دریافت کردم ... حس می کردم به زودی زندگیم وارد فاز جدیدی میشه ... اما به راحتی یه حرف، تمام اون افکار رو از بین برد!😨
- فکر می کنی با گرفتن مدرک و مجوز، کسی بهت رجوع می کنه؟😏
یا اصلا اگر کسی بهت رجوع کنه، دادستانی هست که باهات کنار بیاد؟😏
یا قاضی و هیئت منصفه ای که به حرفت توجه کنه؟😏
به زحمت یه جای کوچیک رو اجاره کردم ... یه حال چهار در پنج ... با یه اتاق کوچیک قد انباری ... میز و وسایلم رو توی حال گذاشتم ... و چون جایی نداشتم، شب ها توی انباری میخوابیدم😑
حق با اون بود
خیلی تلاش کردم اما هیچ مراجعی در کار نبود🙄 ...
ناچار شدم برای گذران زندگی و پرداخت اجاره دفتر، شب ها برم سر کار ... با اون وضع دستم، پیدا کردن کار شبانه وحشتناک سخت بود😫
فکر کنم من اولین و تنها وکیل دنیا بودم که ... شب ها، سطل زباله مردم رو خالی می کرد ... به هر حال، زندگی از ابتدا برای من میدان جنگ بود🔥
#ادامه_دارد...
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
🌸🍃
#اربابم_اباعبدالله
رو میڪنم بہ سمٺ حرم، میڪنم سلام
اے مــهرباݧ! عزیـزدلم! میڪنم #سلام
سلطاݧ قلبهاے پُر از عشق #یاحُسیݧ
مݧ با همیݧ بضاعٺ ڪم، میڪنم سلام
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
#خاطرات_شهدا
❤️خواب شہید مدافع حرم، #شهید_عباس_آبیاری دو روز قبل از شهادت:
💕شب ۱۹ دے ماه ۹٤ عباس درحال #استراحت بود ڪہ در خواب #حضرت_زینب(س) را صدا میزد. دوستش عباس را از خواب بیدار میڪند و عباس خوابش را تعریف میڪند...
🔰در خواب دیدم بانویے قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میڪند، #عباس جان پسرم بیا ڪنارم، من که متوجہ نبودم با من هست پرسیدم با من هستید؟ بانوے قد خمیده گفت: بلہ عباس جان بیا سمت راستم پسرم که نام برادرم عباس را دارے
🔰بعد #شهید_عباس_آسمیه را صدا ڪرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد #شهید_رضا_نصیری را صدا ڪرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستے بیا کنارم،
🔰 #شهید_مرتضی_ڪریمی را صدا ڪرد و فرمودند:
هم اسم پدرم هستے بیا فرزندم، میثم ( #شهید_میثم_نظری) جان توام بیا شما پسرم و بعد با بانوے قدخمیده به داخل #نور رفتیم...
🌷دو روز بعد از خواب شہید عباس آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤،در منطقه عملیاتی خانطومان هر پنج نفر #بشهادت رسیدند.
#شهید_مدافع_حرم_عباس_آبیاری
@AhmadMashlab1995
صوت شهید مشلب.m4a
190.5K
🎙صوت کوتاه مداحی
شهید #احمدمشلب
برای مادرش سلام بدرالدین
@AhmadMashlab1995