روز فراق فاطمه ام البنین است
مظلومه ای کز مرگ گلهایش غمین است
در دامنش پرورده سرداری چو عباس
آری چنین زن،مادری شیر آفرین است
وفات حضرت ام البنین مادر علمدار کربلا تسلیت باد.
@AhmadMashlab1995
✍از نوشته های #شهیداحمدمَشلَب در فیسبوک:
🌹
🔆همهی طلاهايي رو که داشت به گروه حمایت مالی در اردوگاه(جبهه) داد و بیرون رفت ...
جوانی صداش زد و گفت: خانم ... خانم ... برگه دریافت طلاها رو نهَ ....
حرفشو قطع كرد و گفت : پسرم هم همینجوریه ... هيچ چیزی از پسرم را دریافت نکردم!
#سلام_بر_همه_مادران_شهدا😔
#شهید_احمد_مشلب
#شهید_B_M_W_سوار
#ازنوشتہهاےشهیددرفیسبوک
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#دلنوشته
🏴مادر چهار شهید🏴
@AhmadMashlab1995
گفتند: از ام البنین ، در تاریخ چیز زیادی پیدا نمےشود!!!!
و با این بهانه بستند راه شناخت این مادر نمونه را...
عجیـب است که سـرور و آقای باوفایان #حضرت_ابوفاضل را نمےبینند!!!
وقتی دست پرورده ام البنـین، #باب_الحوائج باشد، یعنی تاریخ ، همه از آنِ اوست...
و مادری هــايت . . .
برای بچہ هــای " فاطمہ "
در کنار علقمہ يک روز جبران شد
🏴چه مقامی دارید شما ای ام البنین
⚫️و چه زیبا مادران این سرزمین از شما الگو گرفتند
🏴بعد از واقعه کربلا گفته بودید که دیگر به من ام البنین نگویید
⚫️ولی شما ام البنین شهدای ما هم هستید
🏴پس درود و بیکرانها سلام بر شما مادر اسوه ادب ، شجاعت و وفاداری
⚫️و سلام و درودها بر مادران شهدا به خصوص مادران شهدای گمنام شهدای مدافع حرم و شهدای دفاع مقدس که درس صبر و ایثار را به ما آموختند
پ ن:ام البنین یعنی عباس داشته باشی و بگویی از حسین چه خبر
⚫️روز ۱۳ جمادی الثانی روز وفات حضرت ام البنین و تکریم مادران شهدا گرامی باد⚫️
🔹🔸پسرم من تو را کفن که نه کادو کرده ام برای خدا...🔸🔹
✍ماه علقمـ🌙ـه
#مادران_شهدا
#سیده_سلام_بدر_الدین
#مادر_شهید_مدافع_حرم
#احمد_محمد_مشلب
#غریب_طوس
#کپی_باذکرلینک
❤کانال رسمی شهید احمد مشلب❤
👇👇👇
https://telegram.me/AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_بیست_و_پنجم ✨ پیشـــانـــی بنـــد قبل از اینکه فرصت کنم دوبا
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_بیست_و_ششم📝
✨ فـــرزنــدان اســـلام
جملات و شعارهایی رو که می شنیدم باور نمیکردم😳 اونها دروغگو نبودن!
غرق در حیرت، چشم از روی هادی چرخوندم و به رهبر ایران نگاه کردم!
چرا اونها میخوان جانشون رو به خاطر تو فدا کنن؟ هیچ کدوم شون که ایرانی نیستن؛ تو با اونها چه کار کردی که اینطور به خاطرت اشک میریزن؟🤔
چنان غرق در شوک و حیرت بودم که همه چیز رو فراموش کردم حتی اینکه با هادی به شدت مشکل داشتم😒
تمام مدت سخنرانی، حرف ها رو خیلی آروم کنار گوشم ترجمه می کرد و من دقیق گوش میکردم😶
مجذوب تک تک اون کلمات شده بودم😍اون مرد، نه تنها رهبر اندیشه ها و تفکر بود بلکه #روح تک تک اونها رو رهبری میکرد
سفید و سیاه
از شرقی ترین کشور حاضر تا طلبه های امریکایی و کانادایی👌
محو جملات بودم که ناگهان بغض گلوی هادی رو گرفت😳نه تنها هادی، بغض همه شکست...
اشک و ناله فضای سالن رو پر کرد😭
همه شون به شدت گریه میکردن!
چرخیدم سمت هادی
چشم هاش رو با دستش گرفته بود و اشک میریخت
چند لحظه فقط نگاهش کردم😳
از شدت تعجب و کنجکاوی، داشت جانم از بدنم خارج میشد
فضا، فضای دیگه ای بود.
چقدر گذشت؟ نمیدونم...
هنوز چشم هاش خیس از اشک بود😭
مثل سربندش، سرخ شده بود
صورت خیس و گر گرفته اش رو جلو آورد
- طلاب و فضلای غیرایرانی بدانند که آنها در ایران اسلامی غریبه نیستند! شما حتی مهمان هم نیستید؛ بلکه صاحب خانه هستید! شما فرزندان عزیز من هستید☺️
دوباره بغض راه گلوش رو سد کرد
بقیه هنوز به خودشون نیومده بودن
سرم رو چرخوندم سمت جایگاه
فقط به رهبر ایران نگاه می کردم😳
من توی کشور خودم از نظر دولت، یه آشغالم که حق زندگی ندارم و تو کشورت رو با ما تقسیم می کنی؟ اصلا چرا باید کشور تو برای اینها مهم باشه که اینطور به خاطرش اشک بریزن؟
من هرگز برای کشورم گریه نکرده بودم
من هرگز برای هیچ سیاستمداری اشک نریخته بودم و هرگز چنین صحنه هایی رو ندیده بودم
من سیاستمدارهایی رو دیده بودم که قدرت تحریک و ایجاد هیجان در جمع رو داشتن😏اما من پایه تحصیلیم فلسفه و علوم سیاسی بود و به خوبی میدونستم ... این حالت، جو زدگی یا هیجان نبود😑
فقط بهش نگاه میکردم😶
یا تو فراتر از چیزی هستی که فکر میکردم
یا چیزی داری که فراتر از داشته های هر سیاستمداریه
چیزی که من باید پیداش کنم💪اونم هر چه سریع تر
دوره زبان فارسی تموم شد ولی برای همه ما تازه واردها خوندن متن ها کار راحتی نبود😖
بقیه پا به پای برنامه های آموزشی پیش می رفتن اما قضیه برای من فرق میکرد
سوالاتی که روز دیدار، توی ذهنم شکل گرفته بود، امانم رو بریده بود و رهام نمیکرد😫
باید میفهمیدم!اصلا من به خاطر همین اومده بودم☝️
شروع به مطالعه کردم
هر مطلبی که پیرامون حکومت و رهبری جامعه دینی نوشته شده بود رو میخوندم
گاهی خوندن یک صفحه کتاب به زبان فارسی یک ظهر تا شب طول میکشید😩
گاهی حتی شام نمیخوردم تا خوابم نبره و بتونم شب رو تا طلوع، مطالعه کنم.
و این نتیجه ای بود که پیدا کردم
" حکومت زمین به خدا تعلق داره و پیامبر و اهل بیتش، واسطه زمین و آسمان و ریسمان الهی هستن و در زمان غیبت آخرین امام، حکومت در دست فقیه جامع الشرایط، امانته"
حکومت الهی
امت واحد
مبارزه با استعمار، استکبار، سرمایه داری...
مبارزه با برده داری...
تلاش در جهت تحقق عدالت و ...
همه اینها مفاهیم منطقی، سیاسی و حکومتی بود! مفاهیمی که به راحتی میتونستم درک شون کنم... اما نکته دیگه ای هم بود
👈عشق به خدا
👈عشق به پیامبر و اهل بیت رسول الله
عشق از دید ما، ارتباط دو جنس بود و این مفهوم برام قابل فهم نبود اما موضوع ساده ای نبود که بشه از کنارش رد شد ... مرگ و کشته شدن در راه هدف، یه تفکر پذیرفته شده است
انسان هایی هم بودند که به خاطر نجات همسر یا فرزند، جون شون رو از دست دادن اما عشق به خدا؟
و عجیب تر، ماجرای کربلا🙄
چه چیزی میتونست خطرناک تر از مردمی باشه که مفهوم عشق به خدا در بین اونهاست و به راحتی حاضرن جانشون رو در راه اون بدن؟
خودشون رو یک امت واحد میدونن و هیچ مرزی برای این اعتقاد و فدای جان، وجود نداره!
تازه میتونستم علت مبارزه حکومت های سرمایه داری رو با اسلام بفهمم و اینکه چرا همه شون با هم ایران رو هدف گرفته بودن
شیوع این تفکر در بین جامعه غرب به معنای مرگ و نابودی اونها بود‼️❌
مردمی که مرزهای فکری از بین اونها برداشته بشه و در قلب کشوری که متولد شده اند ،قلب خودشون برای جای دیگه ای ... و به فرمان شخص دیگه ای در تپش باشه💓
برای اونها، ایران تنها، هیچ ترسی نداشت، تفکر در حال شیوع، بمب زمان داری بود که برای نابودی اونها لحظه شماری میکرد!
جوابها راحتتر از چیزی بود که حدس می زدم
حالا به خوبی میتونستم همه چیز رو ببینم حتی قدمهای بعدی حکومت های سرمایه داری رو حدس بزنم
وحشت بی پایان دنیای سرمایه داری و استعمارگر از #اسلام و از #حکومت_ایران
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهید_مدافع_حرم 🌷احمدمشلب
معروف به شهید BMW🚘سوار لبنانی
🏆رتبه ۷تکنولوژی اطلاعات💻📱📡(it) در لبنان
👈محل تولد: نبطیه،کشورلبنان🇱🇧
👈محل شهادت:منطقه الصوامع إدلب سوریه🇸🇾
📅تاریخ تولد:۱۳۷۴/۶/۹
📅تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۱۲/۱۰
❤وضعیت تاهل:مجرد ⭐نام پدر :محمد
⭐️نام مادر:سیده سلام بدرالدین
⭐اولین فرزند خانواده 🔹کیفیت شهادت:در منطقه ی الصوامع استان ادلب طی عملیاتی در مواضع داعشی ها بر اثر برخورد بمب هاون۶۰و اصابت ترکش های زیاد علی الخصوص سر و پا همان لحظه به درجه رفیع شهادت نائل شدند 🔸نام جهادی:غریب طوس 👈به دلیل ارادت و علاقه ی زیاد به امام رضا (ع)👉 ❤علاقه مند به:
ائمه اطهار (سلام الله علیه السلام)
خصوصا امام رضا(ع) و امام زمان(عج الله)
📜قسمتی از وصیت شهید درباره ی امام زمان (عج الله):خدا تو را کمک کند ای امام زمان زیرا که تو منتظر ما هستی...
❤️اگر ما خود را اصلاح کنیم اقا ظهور میکند...❤️
👈دنیارا همه میتوانند تصاحب کنند اما آخرت را فقط با اعمال نیک میتوان صاحب شد👉
#معرفی_شهید
#شهیداحمدمشلب
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@AhmadMashlab1995
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔
#دلنوشتھ
خدایا!
دل گرفته ام...
شاید این دل گرفتگی مداوم
تاثیر سایه گناهانےست که فاصله ام را با تو زیاد کرده...
خدایا!
من بنده تو هستم..
اگر چه بد بنده ای هستم ولی
تو خوب خدایی هستی...
مرا دریاب!
دستان پر گناهم را به سوی تو دراز کرده ام
آمده ام تا دستگیرم باشی
#ادمین_نوشت
@Ahmadmashlab1995
#خاطرات_شهدا
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
جواد #مسئول ما بود☺️
جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😹
به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇
اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی
#راوی_دوست_شهید
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_بیست_و_ششم📝 ✨ فـــرزنــدان اســـلام جملات و شعارهایی رو که می ش
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_بیست_و_هفتم📝
✨ صـــرف ســـاده
تابستان سال 90 از راه رسید
اکثر بچه ها به کشورهاشون برگشتن . عده کمی هم توی خوابگاه موندن.
من و هادی هم جزء همین عده کم بودیم ...
قصد داشتم کل تابستان فقط عربی بخونم. درس عربی واقعا برام سخت بود🙄
من توی هفت سالگی به راحتی می تونستم به زبان انگلیسی و زبان بومی ها صحبت کنم ... زبان فارسی رو به خوبی یاد گرفته بودم و صحبت می کردم اما عربی !!! نمی دونم چرا اینقدر برام سخت شده بود😩
هادی داشت نماز می خوند و من همچنان با کتاب عربی کلنجار می رفتم.
در فرهنگ زندگی من، نفر دوم بودن هیچ جایگاهی نداشت هر چه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر شکست می خوردم😒 واقعا خسته شده بودم!
صرف ساده رو پرت کردم و روی تخت ولو شدم ... سر چرخوندم، کتاب از خطی که خودم مشخص کرده بودم، رد شده بود.
گفتم ولش کن، وقتی توی اتاق نبود میرم برش می دارم ... و غرق افکار مختلف، چشم هام رو بستم ... .
نمازش تموم شد. تحرکش سمت دیگه اتاق، حواسم رو به خودش جلب کرد. فکر کرد خوابم ... کتابم رو از روی زمین برداشت و ورق زد
اصلا تکان نخوردم
چند لحظه بهش نگاه کرد و گذاشت این طرف خط ... اونقدر این مدت، رفتارهای عجیب دیده بودم که دیگه از دیدن یه رفتار عجیب، تعجب نمی کردم
چند روز از ماجرا گذشت ... بعد از خوردن شام برگشتم توی اتاق که دیدم یه دفتر روی تخت منه
بازش که کردم ... آموزش قواعد عربی به زبان انگلیسی بود
تمام مطالب رو با نکات ریز و تفاوت هاش برام توضیح داده بود
جملات عربی و مثال ها رو نوشته بود و کامل شرح داده بود ... اول تعجب کردم اما بلافاصله به یاد هادی افتادم
یعنی دلش به حال من سوخته؟ ... یا شاید ...
به شدت عصبانی شده بودم ... این افکار مثل خوره، آرامش رو ازم گرفت ... .
در رو باز کرد و اومد داخل ... تا چشمم بهش افتاد، دفتر رو پرت کردم سمتش ... "کی از تو کمک خواسته بود که دخالت کردی؟
فکر کردی من یه آدم بدبختم که به کمکت احتیاج دارم؟"
توی شوک بود ... سریع به خودش اومد ... از حالتش مشخص بود خیلی ناراحت شده ... خودم رو برای یه درگیری حسابی آماده کرده بودم که ... خم شد و دفتر رو از روی زمین برداشت ... .
- قصد بی احترامی نداشتم ... اگر رفتارم باعث سوء تفاهم شده، عذر می خوام ... .
و خیلی عادی رفت سمت خودش ...
#ادامه_دارد...
@AhmadMashlab1995
❁﷽❁
این قلبها ڪه دربدر شاهڪربلاسٺ
یڪ گوشہ چشم مختصرِ شاهڪربلاسٺ
این شوق بےنهایٺ واین #صبح واین #سلام
اینها تمام زیر سرِ #شاه_ڪربلاسٺ
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله❤️
#صباحڪم_حسینے🌤💚
@ahmadmashlab1995
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطونتر بود☺️ یعنی #شادتر بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت روحی😞 هم قرار داشتیم #خنده را روی لبمان میآورد.
🔰یک روز #برادر بزرگترش با دوستش👥 آمدند در خانه و گفتند: مامان #حسین سر من و دوستم را با آجر شکست💔 من با تعجب پرسیدم: چطور😟 حسین که از شما کوچکتر است #سر دو نفر شما را با هم شکست⁉️
🔰حسین گفت: میخواستم #مارمولک بکشم، آجر را به دیوار زدم، #آجر دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود🙂 بدون #وضو نمیخوابید❌ دبستان بود اما صبح #دعای عهدش ترک نمیشد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا📖 نمیخوابید، من که #مادرش هستم این کارها را نمیکردم.
🔰سال ۸۸ که از ماموریت #زاهدان برگشته بود به حسین آقا گفتم میخواهم برایت زن بگیرم💍 گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم 💥ولی باید #چادری باشد و با شرایط #پاسداری من کنار بیاید.
#شهید_حسین_مشتاقی
#راوی_مادر_شهید
@AhmadMashlab1995
محمد سلمان_بیا.mp3
3.58M
🎼نماهنگ زیبای🎼
به نام: بیا
🌸بیای تمومهِ دنیای من🌸
🌸بیا محیایِ محیای من🌸
🌸بیا بیا آقایِ من🌸
🎙خواننده:محمدسلمان
#پیشنهاد_ویژه_دانلود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_بیست_و_هفتم📝 ✨ صـــرف ســـاده تابستان سال 90 از راه رسید اک
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_بیست_و_هشتم📝
✨ نــفــوذی
به شدت جا خوردم😳
من برای یه دعوای حسابی آماده شده بودم ولی این رفتار هادی تمام معادلات ذهنی من رو بهم ریخت
مشخص بود خیلی ناراحت شده اما به جای هر واکنشی فقط ازم عذرخواهی کرد!
اون شب اصلا خوابم نبرد، نیمه هشیار توی جای خودم دراز کشیده بودم که نیمه شب از جاش بلند شد رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت. سجاده اش رو باز کرد و مشغول نمار شد.
می دونستم نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست اما اون مدام، دو رکعت، دو رکعت پشت سر هم نماز می خوند.
من همون طور دراز کشیده بهش نگاه می کردم حالت عجیبی داشت
نماز آخر، یه رکعت اما طولانی بود و اون خیلی آروم، بین نماز گریه می کرد.
من شاید حدود یه سالی می شد که مسلمان شده بودم اما مسلمانی من فقط اسمی بود. هرگز نماز نخونده بودم! توی مراسم عبادی و مذهبی مسلمان ها شرکت نکرده بودم و فقط روی هدف خودم تمرکز کرده بودم.
اما اون شب، برای اولین بار توجهم جلب شده بود نمی فهمیدم چرا هادی، اون طور گریه می کنه
اون حالت، حس عجیبی داشت، حسی که من قادر به درک کردنش نبودم.
از اون شب ... ناخودآگاه، هادی در کانون توجهم قرار گرفته بود؛ هر طرف که می رفت یا هر رفتاری که می کرد به شدت کنجکاوی من تحریک می شد!
از پله ها می اومدم پایین، می خواستم وارد حیاط بشم که متوجه حرف چند نفر از بچه ها شدم.
داشتن در مورد من با هادی حرف می زدن🙄برای اولین بار دلم می خواست سر در بیارم دارن در مورد من به هادی چی میگن؟
همون گوشه راهرو و توی زاویه ایستادم
طوری که من رو نبینن و گوش هام رو تیز کردم
- اصلا معلوم نیست این آدم کیه نه اهل نماز و روزه است، نه اخلاق و منشش مثل مسلمان هاست حتی رفتارش شبیه یه آدم عادی نیست! باور کن اگر یه ذره اهل تظاهر بود یا خودش رو بین بچه ها جا می کرد می گفتم نفوذیه، اومده ببینه ایران چه خبره! هر چند همین رفتارهاش هم بدجور ...
هر کدوم یه چیزی می گفتن و حرفی می زدن و هادی فقط با چهره ای گرفته سرش رو پایین انداخته بود😔
حالت و سکوت هادی روی اونها هم تاثیر گذاشت
- این حرف ها غیبته ... کمتر گوشت برادرتون رو بخورید
- غیبت چیه؟ اگر نفوذی باشه چی؟
ـ ... کم از این آدم ها با اسم ها و عناوین مختلف ... خودشون رو جا کردن اینجا ... یا خواستن واردش بشن؟
ـ کم از اینها وارد سیستم حوزه شدن و بقیه رو به انحراف کشیدن؟
سرش رو بالا آورد
"اگر نفوذی باشه غیبت نیست اما مطمئن باشید اگر سر سوزنی بهش شک کرده بودم خیلی جلوتر از اینکه صدای شما در بیاد اطلاع داده بودم. اینکه شما هم نگران هستید جای شکر داره
مثل شما، ایران برای منم خیلی مهمه ... من احساس همه تون رو درک می کنم ولی می تونم قسم بخورم کوین چنین آدمی نیست".
چهره هاشون هنوز گرفته بود اما مشخص بود دارن حرف هادی رو توی ذهن شون بالا و پایین می کنن.
هر چند دیگه می فهمیدم چرا برای این جماعت غیرایرانی... اینقدر ایران و جاسوس نبودن من مهمه اما باز هم درک کردن حسی که در قلب هاشون داشتن و امت واحد بودنشون برام سخت بود😒
"در مورد بقیه مسائلی هم که گفتید ... باید شرایط شخص مقابل رو در نظر بگیرید☝️این جوان، تازه یه ساله مسلمان شده ... شرایط فکری و ذهنیش، شرایط و فرهنگی که توش زندگی کرده ... باید به اینها هم نگاه کنید، شما با اخلاق اسلامی باهاش برخورد کنید! من و شما موظفیم با رفتارو عمل و حرف مون به شیوه صحیح تبلیغ کنیم، بقیه اش با خداست"
حرف های هادی برام عجیب بود
چطور می تونست حس و زجر من رو درک کنه؟
این حرف ها همه اش شعار بود ... اون یه پسر سفید و بور بود ... از تک تک وسایلش مشخص بود، هرگز طعم فقر رو نچشیده در حالی که من با کار توی مزرعه بزرگ شده بودم ... روز و شب، کارگری کرده بودم تا خرج تحصیل و زندگیم رو بدم😏
هر چند مطمئن بودم، اون توان درک زجری که کشیدم رو نداره اما این برخوردش باعث شد برای یه سفید پوست، احترام قائل بشم
اون سعی داشت من رو درک کنه و احساس و فکرش نسبت به من تحقیر و کوچیک کردنم نبود.
چند روز گذشت من دوباره داشتم عربی می خوندم. حالا که نظر و فکر هادی رو فهمیده بودم به شدت از اینکه دفتر رو بهش برگردونده بودم متاسف شدم🙄 بدتر از همه، با اون شیوه ای که بهش پس داده بودم برام سخت بود برم و دفتر رو ازش بگیرم😕
داشت سمت خودش اصول می خوند منم زیرچشمی بهش نگاه می کردم که ... یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا ...
مکث کوتاهی کرد
"مشکلی پیش اومده"؟
بدجور هول شدم و گفتم
نه و همزمان سرم رو در رد سوالش تکان دادم
اعصابم خورد شده بود
"لعنت به تو کوین!بهترین فرصت بود!چرا مثل آدم بهش نگفتی؟"
داشتم به خودم فحش مےدادم که پرید وسط افکارم
"منم اوایل خیلی با عربی مشکل داشتم
خندید😊فارسی یاد گرفتن خیلی راحت تر بود"
#ادامه_دارد...
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995