May 11
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بسم_رب_الشهدا #قسمت_دهم بنده_نفس_تا_بنده_شهدا اروند رود راه افتادیم یه رود بزرگ آخر یه جاده خاک
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_یازدهم
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
آقای محمدی راوی اتوبوسمون با خواهرش اومده بود
تو اتوبوس که داشتیم میرفتیم معراج
مداحی بابای مفقود الاثر بابای زخمی گذاشتن
دیدم میخاست خواهرشو آروم کنه اما نمیتونست
رسیدیم معراج
وای خدایا این خل و چلا چرا دست بردار نیستن
من دیگه اعصابم نمیکشه
پاشدم دست دوستمو گرفتم گفتم بریم بیرون اعصاب این امل بازیا را ندارم
یک دفعه پسره محمدی جلوم سبز شد
محمدی: خانم معروفی کجا تشریف میبرید؟
-من اعصابم به این امل بازی ها نمیکشه 😡😡😡
محمدی: خواهر من ببین تو ایندو روزه هر توهینی خواستی کردی
اما حق نداری به شهدا توهین کنید
-شهید 😂😂
چهارتا استخوان که معلوم نیست مال کی و مال چیه ؟
محمدی: تورو به امام زمان بفهمید چی میگید😡😡😡
-برو بابا
تا اومد جواب منو بده یکی از دخترا با وحشت صداش کرد :آقای محمدی 😭😭😭
آقای محمدی
زینب غش کرد
محمدی: یا امام حسین
خانم قنبری توروخدا بلندش کنین با چندتا خواهرا بیاریدش بیرون
بچه ها دورش حلقه زدن
آب میپاشیدن رو صورتش
وقتی به هوش اومد
متوجه شدم زینب متولد ۶۷هست سه ماه بعداز تولدش پدرش مفقودالاثر میشه
عجب آدمایی بودن
رفتند و مردن بدون فکر کردن به زن و بچشون
#ادامه_دارد...
✍ نویسنده : بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
@AhmadMashlab1995
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_دوازدهم
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
بعداز معراج الشهدا رفتیم شلمچه
دیگه اینجا اوج خل و چل بازی هاشون بودا
یه عالمه خاک 😕😕
بعد شیرین عقلا نشستن روی خاک گریه میکردن
تازه هی میگفتن پارسال ازشهدای شلمچه،کربلا گرفتیم
کربلا کجاست دیگه 😣😣
تو شلمچه یه پسر جوانی بود
های های گریه میکرد
به خودم که اومدم دیدم منم نشستم کنارش گریه میکنم
به خودم گفتم ترلان
خاک تو سرت ✋ با این خل و چلا گشتی
مثل اینا شدی
الحمدالله بهمون رحم کردن بعداز شلمچه هیچ جا نبردن
انقدر خسته بودیم که سریع خوابمون برد
تو خواب یهو دیدم وسط یه بیابان خاکیم
رو تابلویش نوشته بود " شلمچه "
جماعتی بودن همه لباس خاکی تنشون بود
یهو یدونه اش گفت : بچه ها آقا دارن میان آماده باشید
من متعجب اینا کین من کجام
به خودم نگاه کردم لباس مناسب تنم نبود
منظور اون جماعت از آقا امام زمان بود
آقا نزدیکم شدن با ناراحتی نگاشونو ازمن گرفتن
دوتا از همون آقایون که لباس خاکی تنشون بود نزدیکم شدن و گفتن
تو به چه حقی اومدی خونه ما 😡
کی دعوتت کرد؟😡😡
به چه حقی به مادر ما توهین کردی ؟
یهو یه مردی وارد شد که همه صداش میکردن حاج ابراهیم وارد شد و گفت : خواهرم بد کاری کردی خیلی بد کردی
تو میدونی هرشب جعمه مادرمون حضرت زهرا مهمون ماست
یهو دیدم دوتا خانم دارن منو میکشن سمت قبر
با جیغ از خواب بیدارشدم 😱
و.....
#ادامه_دارد..
✍ نویسنده : بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
@AhmadMashlab1995
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_سیزدهم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
فقط جیغ میزدم گریه میکردم
با همون لباس رفتم پایین و با گریه میگفتم : توروخدا من ببرید شلمچه
از صدای جیغ و داد من تمامی آقایون اومدن بیرون
آقای محمدی و حسینی هم بینشون بود
محمدی: خانم معروفی بازم میخاید شهدا را مسخره کنید؟
- آقای محمدی توروخدا
تورو به همون امام زمان منو ببرید شلمچه
آقای محمدی: شلمچه دیگه تو برنامه مانیست
از شدت گریه و بی تابی هام سرم داشت گیج میرفت
بالاخره دلشون سوخت منو همراه با یه خانم و دوتا آقا بردن شلمچه
همونجا به شهدا قول دادم جوری باشم که اونا میخاند
اونروز که کلا حالم بد بود
فردا صبحش ۱۵ نفرمون تو حال خودمون بودیم
روز دوم مارا بردن طلائیه خودشون میگفتن یه حاج ابراهیم همت نامی اینجا شهید شدن
یاد خوابم افتادم حاج ابراهیم
خدایا آینده من چی خواهدشد
#ادامه_دارد...
✍ نویسنده : بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
@AhmadMashlab1995
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_چهاردهم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
بقیه جاها و مناطق که رفتیم ما ۱۵ نفر ساکت بودیم
فقط اسم فتح المبین تو ذهنم مونده
تو راه برگشت میان لرستان و همدان یه جا برای ناهار نگه داشتن
رفتم یه قواره چادر مشکی خریدم
هرچقدر به تهران نزدیک میشیدیم حس کلافگی من هم بیشتر میشد
وای خدایا یه هفته است میام مدرسه
دارم جنون پیدا میکنم
نمیدونم چه مرگمه
منتظرم این دیپلم کوفتی بگیرم بعد برم دبی
خدا کنه از دست این حس مزخرف خلاصی پیدا کنم
آخیش بالاخره تموم شد 😆😆
فردا میرم دبی ☺️☺️
#ادامه_دارد...
✍ نویسنده : بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
امام خمینے #شهادت یڪ هدیہ اے است ازطرف خداوندتبارڪ و تعالے براے آن ڪسانےڪہ #لایق هستند. #شهیدآناتولے
#مسیحی_شهید
در بمباران خیابان #مسجدسید اصفهان در #سال۶۵ شهیدی به گلستان شهدا آوردند به نام
✨✨ #آناتولی_میرزایی✨✨
و گفتند غریب و بی کس است...
نامش به مسلمان ها نمی خورد و ما همراه بقیه شهدای بمباران، او را در قطعه پایین قطعه #شهیدحسین_خرازی به خاک سپردیم...
بعد از تدفین متوجه شدیم نام پدرش "ایوان" و از مسیحیان اصفهان است اما....
ما او را به روش مسلمان ها
در قبرستان مسلمان ها
دفن کرده بودیم...
پس از مدتی چند نفر مسیحی از کلیسای #تهران به مسئولین گلستان شهدا مراجعه کردند و گفتند:
"چون این شهید از خانواده ای مسیحی است، مےخواهیم از دادستانی حـُکم گرفته و بعد از نبش قبر، جسدش را به گورستان ارامنه ببریم"...
مسئولین گلستان هم موافقت مےکنند.
مسیحیان دو روز بعد با حکم دادستانی، به سراغ مسئولین مےآیند و قرار مےشود صبح روز بعد، نبش قبر کنند اما...
شب هنگام #شهیدآناتولی_میرزایی به خواب یکی از مسئولین گلستان شهدا آمد و گفت...
#ادامه_دارد
📚 ... تا شهادت
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
صص۶۴-۶۵
🕯✨🕯✨🕯✨🕯✨🕯
@AhmadMashlab1995
خدا می بیند ...:
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
📜 #یڪـــآیــهقـــــرآن
▫️خـ♡ـودش گــــــــــفته:
«یَدُ اللَّهِ فَـــــوْقَ أَیْدِیهِــــــــــمْ»
یعنی بنده من #نگـــــران نباش
از ڪارهای آدمـــهای اطـــرافت
دلگـــــــیر نباش، اخـــــم نڪن؛
تا #مــــــــــــــــــن نخواهـــــم!
برگـــی🍃از درخت نمی افــتد.
می خندد😊 اما مصنوعی...
مگر میشود فراموش کند...
عکس📷هایی را که با برادرش گرفته...💔
#حنین_شرمنده😔🌹
#خواهرانه💗
@AhmadMashlab1995
اندیشه ام از تو سبز و آباد شده
از جهل و غم این فکرم آزاد شده
در مکتب پاک و شاد استاد ببین
غم رفته زجانم و دلم شاد شده
💐 #روزمعلم_واستادمبارکباد💐
@AhmadMashlab1995
تو بزرگترین و ماندگارترین معلم دهه هفتادی ها و دهه های دیگر شده ایی....مرحبا به تو معلم زندگیم ....چرا که معلم واقعی تو هستی، پس روزت مبارک باد.🌷
#معلم_عشق❤️
#غریب_طوس
#شهیدمشلب
@AhmadMashlab1995
#مادرانه❤️
ای شهید من!🌹
از همان لحظه که تقدیر،
مارا از شما جدا کرد،
تاکنون یادت، خاطره هایت و دنیای ✨پاک تو،
امید حیات مادرت گشته...🌺🍃
#شرمنده_ام_بی_حد_و_اندازه😔
#کمی_از_غم_های_مادرانه🌹
@AhmadMashlad1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#مسیحی_شهید در بمباران خیابان #مسجدسید اصفهان در #سال۶۵ شهیدی به گلستان شهدا آوردند به نام ✨✨ #آنا
#شهید_مسیحی
#قسمت٢
مسیحیان دو روز بعد با حکم دادستانی، به سراغ مسئولین گلستان شهدا مےآیند و قرار مےشود صبح روز بعد، نبش قبر کنند اما...
شب هنگام #شهیدآناتولی_میرزایی به خواب یکی از مسئولین آمد و گفت:
#بهتر_است_ادامه_ماجرا_را_از_زبان_مسئول_گلستان_شهدا_بشنویم
👇👇👇
همان شب #شهیدآناتولی به خوابم آمد و با تاکید فراوان به من گفت:
"من چند سال است #مسلمان شده ام و دیگر #مسیحی نیستم.... شما #نگذارید مرا از دیگر شهـــ🌹ــــدا #جدا کنند"!!!!
صبح که از خواب بیدار شدم، تعجب کردم...
من چطور مےتوانستم جلوی این نبش قبر را بگیرم؟؟؟
چه نشانه ای به دوستان مسیحےاش بدهم؟؟؟؟
خواب که حجت نیست چکار باید بکنم؟؟؟؟
نمےدانستم به چه کسی مراجعه کنم؟؟؟
دوستان مسیحےاش را چند روزی به بهانه رعایت مسائل بهداشتی و... معطل کردم و از خود شهید خواستم کمکم کند...
روز بعد یکی از دوستانم که از اهالی خمینی شهر اصفهان است به دیدنم آمد. داشتیم با هم صحبت مےکردیم که صحبت #شهیدآناتولی_میرزایی به میان آمد
به او گفتم: "یک شهید هست که ماجرای عجیبی به وجود آورده".
وقتی قضیه را شنید مشخصات شهید #آناتولی را به من داد ...
#ادامه_دارد
📚... تا شهادت
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
ص۶۵
🕯✨🕯✨🕯✨🕯
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_چهاردهم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا بقیه جاها و مناطق که رفتیم ما ۱۵ نفر ساکت بو
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_پانزدهم
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
راهی دبی شدم تا از این حس بیخود و بیقراری که داشت منو تا مرز جنون میبرد
راحت بشم
تو دبی مثلا برای اینکه خودم از این کلافگی راحت بشم
خودمو بازم با گناه سرگرم کردم
یه سه ماهی دبی بودم اما اصلا دیگه هیچ لذتی نمیبردم 😔😔
برگشتم ایران رفتم خونه مجردیم
بازم گناه
جدیدا وقتی گناه میکردم
بعدش یه چیزی مثل یه فیلم تار از ذهنم رد میشد و عذاب وجدان داشتم
یه ماهی گذشت مثلا رفتم بیرون خرید کنم
یه بنری توجهمو به خودش جلب کرد
متنش این بود
•••بازگشت دو پرستوی گمنام از منطقه شلمچه به تهران
فردا دانشگاه علوم پزشکی ساعت ۱۵
برگشتم خونه همه را از خونم بیرون کردم
ماهواره و دیش ماهواره رو پرت کردم تو حیاط
تلفن همراه ، لب تاپ ، تلفن خونه همه رو خرد کردم
گریه میکردم
سه هفته از گذشت زمان در روز یک وعده غذا میخوردم
شبیه مرده قبرستان شده بودم تا اینکه ......
#ادامه_دارد...
✍ نویسنده : بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
@AhmadMashlab1995
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_شانزدهم
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
رفتم بیرون فقط گوشی خونه خریدم
تا زدمش ب برق صداش بلند شد
گوشی برداشتم
-الو بفرمایید
صدا:الو سلام حنانه جان
برای اولین بار از شنیدن اسم حنانه ناراحت نشدم
-ببخشید شما
صدا: نشناختی؟
-نه متاسفانه
صدا: زینب محمدی ام راهیان نور،معراج الشهدا یادت اومد؟
صدام بغض آلود شد گفتم:بله بفرمایید
زینب:حنانه جان برات پیام دادم از داییم
-دایی شما؟ برای من ؟!!!
زینب : آره عزیزم داییم از شهدای شلمچه است
رفتم خونتون مستخدمتون گفت چندماه رفتی خونه مجردیت
حالا آدرس خونتو میدی من بیام دیدنت؟
-آره آره حتما یادداشت کن
خیابون فرشته کوچه یاس ۵ ساختمان نسترن طبقه ۷ واحد ۲۱
زینب: أأأ خیابون فرشته خخخخخ
من الان راه میفتم که دم دمای غروب برسم اونجا
فعلا یاعلی
- باشه
خداحافظ
بی تابیم توی اون ۵-۶ساعت بیشتر شد
خدایا خودت کمکم کن
تااومدن زینب سعی کردم پاشم یه مقداری آبرو داری کنم
شیشه های خالی مشروب قایم کردم
خونه رو جمع و جور کردم
یدفعه ب خودم اومدم صدای زنگ در بلند شد و ......
#ادامه_دارد...
✍ نویسنده : بانو.....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
براى «شهادت»؛ بايد كه «نفس» را سَر بُريد. يعنى ؛ دنیا را نه از برای دنیا بلکه برای آخرت جدی گرفت...
#دلشکسته_ادمین
مگر دروازه شهــــ🌷ـــادت بسته نشد؟
پس چطور شهید شویم من و امثال من که سودای شهادت در سر داریم؟؟؟
چطور ممکن است دهه شصت، دهه جنگ را ندیده باشی و شهید بشوی؟؟
چطور ممکن است در این امنیت هوایی و زمینی به شهادت رسید؟؟؟
بله...
من مےشناسم جوانانی را که نه دهه جنگ را دید نه به سوریه رفت
ولی در همین ایران
به خاطر فتنه منافقان
در خون خود غلطید و به شهادت رسید
مےبینی؟؟؟
باز هم حرف آقایمان درست از آب درآمد
هنوز هم مےتوان شهـــــــید شد
حتی از معبری تنگ
فقط
#دل_را_باید_صاف_کرد
همانطور که مقتدایمان فرمودند
شبتون سرشار از یاد شهدا
#دلشکسته_ادمین
@AhmadMashlab1995
May 11
خدا می بیند ...:
☀️ بسوی ظهور🌺
🍁🌾🌻🍂
🌾🌻🍂
🌻🍂
🍂
#دلنوشته
🔴 کمی تفکر
◻️می گویند سه نوع حق بر گردن ماست...
◻️حق الله،
◻️حق النفس
◻️وحق الناس...
❌و اما وای بر سومی...
◻️در نماز و روزه و واجبات لنگ زدیم
◻️گفتیم خدا از حق خودش می گذرد...
⭕️چه توجیه زیبایی!!
◻️بر خودمان ستم کردیم و گناه کردیم و حق نفس را ندانستیم...
◻️فقط ناله سر دادیم ;
"ظلمتُ نَفسی..."
⁉️ میدانی چه شنیده ام؟!
⁉️ طاقتش را داری؟
◻️شنیده ام که اگر کسی باعث شود ظهور به عقب بیفتد..
❌"حق الناس " است...
◻️تو باعث شده ای که این همه
مسلمان #امام خود را نبیند....
چه بسا اگر #امام خود را می دید به تعالی می رسید..
🌹
🍂
🌻🍂
🌾🌻🍂
🍁🌾🌻🍂
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #دیده_بان
°~•| @ahmadmashlab1995 |•~°
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸