#خاطراٺــــ_شهدا
صبح ها وقتے برای نـــماز بلند مےشد سر و صـــدا نمےکرد.
وقتےکہ مےفهمیدم نماز صبحش را خوانده تعجب مےکردم!
یک بار پرسیــــدم ؛
کے نماز صبح را خواندی کہ من متوجہ نشدم؟!
او هم با خنــــده گفت ؛
خـــــدا دوست نداره من سر و صدا کنم و اینهمه آدمو از خواب بیــــدار کنم.
من کنجکاو شدم بفهمم چطور بی سر و صدا برای نماز بیدار میشه!
یک شـــب زود تر بیدار شدم تا بفهمم چطوری اینکارو انجام میده.
...
بیدار شد و رفت وضــــــو بگیرہ
حتے یک لامپ هم روشـــن نکرد،
قبل از این که شیر آب را باز کند یک دستمال زیر شیر آب گذاشــــت تا صدای آب بقیه را بیدار نکند !
بعد با آرامـــــش و سکــــوت رفت یه گوشه .
تو همون تاریــــکے شروع به خواندن نماز کرد ؛الله اکــــــبر...
🌹 #شهید اسماعیل سریِشی🌹
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🕊🌸🕊🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 #لات_های_بهشتی #پسر_سلطان_شرابـــــ🍷 حتما بخونید👇👇👇
#لات_های_بهشتی
#پناه_حرم۱
حتما بخونید
👇👇👇👇👇👇
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#لات_های_بهشتی #پناه_حرم۱ حتما بخونید 👇👇👇👇👇👇
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#پناه_حرم۱
آن زمان که مسعود دهنمکی بر روی پرده نقرهای سینما #مجید_سوزوکی را به نمایش گذاشت، شاید باورمان نمیشد امروز هم در حقیقت مجیدی وجود داشته باشد که #باغیرت و #بامرام باشد.
اهل دل و دست و دلباز، لوتی و بامرام که عاقبتش شبیه مجید سوزوکی به #شهادت ختم شود.
همه با مجید سوزوکی خندیدیم، ناراحت شدیم و بعد در پایان قصه گریه کردیم و شجاعت مجید را احسنت گفتیم و برایش دست زدیم. و حالا امروز بعد از چند سال داداش مجیدی هست نه شبیه و یا کپی مجید سوزوکی قصه اخراجیها اما شباهتهایی داشت که پلان آخر زندگیاش را به شهادت ختم کرد.
شاید در قصه دهنمکی مجید سوزوکی یک تفاوتی با بقیهی همردیفانش داشت، یک گوهری در وجودش بود که این گوهر باعث انتخاب شدنش توسط معبود شد.
در سےوچندمین منزل مجموعه داستان #لات_های_بهشتی رسیدیم به محله #یافت_آباد، منزل #شهیدمجید_قربان_خانی
مجید قصه ما در هوای گرم روز آخر مرداد ماه سال 69 در محله یافت آباد تهران به دنیا آمد.
تک پسر خانواده و عزیز کرده خانواده و البته کل محل، شاید دلیل محبوبیتش در بین همه اهالی محل به خاطر شوخ طبعی و اخلاق بسیار خوبش بود.
بچههای محله دوستش داشتند چون با نیسان آبی پدر هر روز آنها را به زمین بازی میبرد و تا پاسی از شب با آنها فوتبال بازی میکرد و حالا بچههای محل چندین ماه است به رسم هر روز و هر سالشان سر کوچه جمع میشوند تا با مجید قصه ما به فوتبال بروند، اما مجیدی دیگر حضور مادی ندارد تا با آنها گرم بگیرد و بازی کند. او داداش مجید همه بچههای محله یافت آباد بود. پیران محله مجید را دوست داشتند چون هر کدام را که میدید و به کمک احتیاج داشتند، کمکشان میکرد و حتی خریدهایشان را که توانایی نداشتند با خود به منزل ببرند، آنها را تا پای یخچالشان میبرد تا نکند اذیت شوند.
با همه مردم محل دوست و رفیق بود با هر کسی زود دوست میشد و با شوخ طبعیهایش دل هر کسی را میبرد تا ابدیت پیش خودش .
اما مجید در چند ماه آخر عمرش در این دنیا حال و هوایش به کلی تغیر کرده بود، پشت همه خندهها و شوخطبعیهایش یک غم بزرگی در چهره و رفتارش بود و البته آرامتر از همه عمرش شده بود.
مجید هیچ وقت علاقهای به درس خواندن نداشت تا هشتم خواند و برای همیشه کتابهای درسیاش را در قفسههای کتاب به یادگار گذاشت، و کنار پدر در بازار آهن مشغول به کار شد. در آمد روزانهاش را بین من و مادر آن خواهرانم تقسیم میکرد، وقتی معترض این رفتارش میشدیم میگفت:
"روزیرسان اصلی خداوند است".
همه خانواده و فامیل آرزویمان بود که دامادی مجید را ببینیم، وقتی میگفتیم برایت آستین بالا بزنیم، میگفت:
"داماد میشوم، عروسیام خیلی هم شلوغ میشود، ماشین عروسم به جای اینکه گل قرمز داشته باشد، گل سیاه دارد و چون خیلی شوخ طبع بود هیچکدام از ما حرفهایش را اصلا جدی نمیگرفتیم".
مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه میگفت:
"نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شدهام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا میروی برادرم» بود؛ همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب (سلام الله علیها) داشت.
#ادامه_دارد...
#کپی_با_ذکر_لینک
@AHMADMASHLAB1995
💠قسمت سوم وصیت نامه شهید مدافع حرم لبنانی #احمدمشلب💠
از صحبت های عامیانه شهید با مادرش در وصیت نامه؛
❤️مادرم دوستت دارم و تو خسته شدی و زحمت کشیدی تا مرا بزرگ کردی و میخوام بهت بگم که مثله حضرت زینب صبر کنی مثل ام البنین که چهار جوان تقدیم کرد و صبور ماند برای پسرانش ناراحت نشد و برای حسین ناراحت شد و تو یک پسر تقدیم کرده ای و باید جوانان بیشتری تقدیم کنی و قطعا باید صبور و مومن باشی چون تو مرا در این خط بزرگ کردی و برایت چیزه عجیبی نخواهد بود که پسرت شهید شود تو بودی که برای شهادتم دعا کردی و مرا برای ان تربیت کردی پس صبور و مومن باش و مرا ببخش و برایم دعا کن این چیزیست که میخوام به تو بگویم ،دوری سخت است ولی دوباره همدیگر را ملاقات میکنیم در بهشت...
از من راضی باش و مرا ببخش نمیدانم دیگر چه بگویم
میخواهم تو هم مانند مادر دیگر شهدا صبور باشی و سرت را بالا بگیری که پسرت شهید شده...قطعا خوده مادرم هم میداند که قلب پسر و مادر چقدر بهم نزدیک است و برای هم قلبشان تحت تاثیر قرار میگیرد
همه چیز بین مادر و فرزند جداست...
اون چقدر دوستم داره و من چقدر دوسش دارم که مرا از بچگی بزرگ کرد و به اینجا رساند و قطعا خدا پاداش این کار را به او خواهد داد و نمیدانم که چطور خواهد شد که در منطقه ی کوچک و بزرگ به او بگویند پسرت شهید شده و چگونه گریه خواهد کرد...
دوستت دارم❤️
#قسمت_سوم
#وصیتنامه_شهید_مشلب
#برای_مادرش_سلام_بدرالدین
#ترجمه_فارسی
❤کانال رسمی شهید احمد مشلب❤
👇👇👇
@AHMADMASHLAB1995
May 11
#داستانک
◀️...شک...▶️
مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده. شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد، براي همين، تمام روز او را زير نظر گرفت.
متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد، مثل يك دزد راه مي رود، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضي برود و شكايت كند.
اما همين كه وارد خانه شد، تبرش را پيدا كرد. زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود، حرف مي زند، و رفتار مي كند.
#زود_قضاوت_نکنیم
@AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 صوت شنیده نشده ،
🌷شهید علی چیت سازیان🌷
کسی که به خداوند متکی و خدارو قبول داره به آمریکا سجده نمیکنه..!!
ما اگر تکه تکه شویم و اگر تمام بدن ما را بر زیر تانک ها از بین ببرند ،ما می گوییم مرگ بر آمریکا و می جنگیم..
و دشمن از همین می ترسد..
📎 صداها و فریاد و پیام شهـدا ،
خاموش شدنی نیست ...
#اسم_شهدا_حذف_شدنی_نیست
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995