وصیت کرده بود
در مراسم تشییع جنازه اش
تا گلزار شهدا
دستش را از تابوت #بیرون بگذارند
👈دستم را از تابوت بيرون بياوريد
تا كوردلان بفهمند كه چيزي با خود نبردهام.
قالب يخي را روي قبرم گذاشته
تا به جاي مادرم بر روي قبرم آب شده و اشك بريزد.👉
#شهید_سيد_عبدالظريف_تقوي
#تولد:ِ توابع شهر سوق (شهرستان بهبهان)
#شهادت: 1364، منطقه عملیاتی فاو
🍃🌸
@ahmadmashlab1995
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠رنگ
🔰از طرف لشکر بهم گفتند: برای مراسم اربعین #سیدمجتبی که فردا است یک تابلو بزرگ🎆 از تصویر سید نقاشی کن. رفتم خونه شروع کردم به کشیدن تصویر سید. #همسرم آن موقع ناراحتی شدید اعصاب🗯 داشت.
🔰بهم گفت: اگه میشه این تابلو را ببر #بیرون، می ترسم رنگ🎨 روی فرش بریزه. به خانمم گفتم: بیرون هوا سرد☃ است. من زیر تابلو #پلاستیک پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزد❌
🔰تصویر را قبل از #اذان_صبح تمام کردم. آمدم وسایل را جمع کنم که آخرین قوطی #رنگ از دستم سُر خورد و ریخت روی فرش😱 نمی دانستم جواب همسرم را چه بدهم. به من گفته بود #برو_بیرون اما من نرفتم😥
🔰بالاخره بیدار شد. با آب💧 و دستمال هم خواستیم رنگ را پاک کنیم #ولی بی فایده بود. خانم من همین طور که با دستمال روی فرش می کشید گفت: خدایا، فقط برای اینکه این شهید🌷 #فرزندحضرت_زهرا (س) بوده سکوت می کنم.
🔰میگن اهل محشر در قیامت، سرهارا از عظمت✨ حضرت زهرا (س) به زیر می گیرند. بعد خانمم نگاهی به #چهره_شهید انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را #شفاعت کنند.»
🔰صبح با هم از خانه🏡 بیرون آمدیم. آماده حرکت شدیم. همان موقع خانم همسایه جلو آمد و به خانم من گفت: شما #شهید_علمدار را می شناسید⁉️ یکدفعه من و همسرم با تعجب😟 به هم نگاه کردیم.
🔰خانم من گفت: بله، #چطور مگه؟! خانم همسایه گفت: من یک ساعت پیش⌚️ خواب بودم. یک جوان با چهره نورانی✨ شبیه #شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: از طرف ما از #خانم_غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می کنیم. شفاعت شما در قیامت با #مادرم_زهرا (س)😭
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
@AhmadMashlab1995
🌻چرا آمدے اینجا بجنگے؟
#یڪ آلمانۍ را ڪه قبلاً با
لشڪر سید الشهدا #ایران بود
در
#بوسنےدیدم ڪه یڪ #جوان هفده هجده سالهـــــــــــ همراهش بود...
#پرسیدم:
این ڪیهــــــــــ همراهت؟
گفت:
#اسمش عبداللهـــــــــ است
گفتم:
اینجا چڪار مۍڪند؟
گفت:
از خودش بپرســــ..
#گفتمــــــــــــ:
عبدالله اینجا چڪار مےڪنے؟
گفت:
#من یڪ سال است ڪه مسلمان شده امــــــــ
#اسمم هم قبلاً چیز دیگرےبود
گفتم:
چےبوده؟
گفت:
نمے گویمــ، الان #مسلمانمــ
#گفتم:
چرا مسلمان شدۍ؟
گفت:
🔆این هم حرف دل است، نمے توانم بگویمــــــــــ
پدر و مادرم هم #مسیحے هستند
و منـــــــ را از خانه #بیرون انداختهـــــــ اند
گفتم:
#چرا آمدے اینجا بجنگۍ؟
گفتــــــــــ:
#ببین منـــ قرآن زیاد بلد نیستم
اما این یڪ تڪه را #یاد گرفتم ڪهـــــــــــــــ
#وَ قٰاتِلوهٌم حَتٰی لٰا تَکونَ فِتْنَه وَ یَکونَ اْلدینَ کله لله( با مشرڪين #قتال ڪنيد تا زمانۍ ڪه ديگر شرڪے باقۍ نماند...)
از خداحافظے ما با #عبدالله یڪ هفته گذشت
ڪه یڪ #خمپاره آمد و تڪه پاره اشــــ ڪرد
#شڪلات پیچش ڪردند
و فرستادند براے ننه باباے #مسیحۍاش
راوے : #حاج_سعيد_قاسمے
#تلــــــــنگـــــــرررر👇👇
پ.ن :او فقط یڪ آیه از #قران را فهمید و آسمانے شد و
#ما هنوز......
#شهدا..
#بصیــــــرتـــــــ..
@AhmadMashlab1995