eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
جشن تولد يكی از بود😃☝️ تصميم گرفتيم هم بريم و براش كادو بخريم🎁 بهش يكی از بهترين برای خريد معرفی كردم که اونجا بريم😀 اما كرد و ازم خواست كه بریم به يكی از همین مغازه های 🙁✌️ رسيديم ديدم چهرش درهم رفته و پايينه😞 ازش سوال كردم اتفاقی افتاده؟ گفت دلم ميگيره جوونا رو به این شکل ميبينم ...😔 ديدم نگاهش به سمت خيابون رفت ... چند دختر و پسر مشغول شوخی باهم و سبكانه ای بودن😓 دستش رو روی شونه ام گذاشت وگفت 🚶🚶 داخل مغازه رفت #و سريع چيزی برای هديه انتخاب كرد و 👌 توی ماشين سرش پايين بود و زياد نميزد😞 مگر اينكه من باهاش صحبت ميكردم و اون می داد ... شب موقعی كه به مهمونی بريم ناگهان جلوی در خونمون ديدمش😳 پرسيدم اينجا چيكار ميكنی؟من فكر تو رفتی‼️ گفت من ‼️ ولی از طرف من رو بهش بده🎁 و بهش تبريك بگو👌 ازش اينكار رو سوال كردم ،گفت شنيدم جايی كه رو گرفته اند🎉🎈 مكان مناسبی برای شركت نيست☝️ ما آبروی و جوانان اين اونوقت خودمون نامش رو خراب كنيم؟! @AhmadMashlab1995
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ 🌷حسین معزغلامی🌷 👈محل تولد: محل تولد امیدیه اهواز 👈محل شهادت: حماه-سوريه 🗓تاریخ تولد: 1373/1/6 🗓تاریخ شهادت: 1396/1/4 ❤️وضعیت تأهل:مجرد ✨نام پدر: على اكبر ✨ سومين فرزند خانواده کیفیت شهادت: نحوه شهادت یک تیر به چشم راست و یک تیر به کتف راست 🌹سن: ٢٣ 🕊نام جهادی: سيد مجتبى ❤️علاقه مند به : علاقه مند به مداحی و روضه خوانی اهل بیت بودند ✍فراز مهمی از وصیت نامه: 👇👇👇👇👇 💠به خانواده و هم دوستانم بگويم كه در بدترين شرايط اجتماعى، اقتصادى و ...پيرو ولايت فقيه باشيد و هيچگاه اين سيد مظلوم حضرت آ سيد على آقا را تنها نگذاريد. 🔵برای سلامتی امام زمان (عج)و شادی روح شهید حسین معزغلامی صلوات .... _______________ 🔸معرفی از تحقیق بیشتر از 🔹استفاده برای تمامی کانالها و گروه ها آزاد است. 🔸در صورت داشتن هرگونه پیشنهاد و انتقادبه @Khamenei1421 مراجعه نمایید. 🔴زکات دانستن این اطلاعات فوروارد کردن این پست میباشد. @AhmadMashlab1995
..... .. اواسط اردیبهشت ماه 61، مرحله ی دوم ـــــــ...... الی بیت المقدس»، خرازی»، نشست ترک موتورم و گفت: «بریم یک سر خط بزنیم». بین راه، به یک نفربر PM برخوردیم که در می سوختــــــــــــــ.. و چند نفر ــــــــــ..... هم، عرق ریزان و ، سعۍ می کردند با خاک و آبــــــــــــ....، ها را مهر کنند. آقا گفت:« اینا دارن چی کار می کنن؟ وایسا بریم ببینیمــــــــــــــ... ..... هرم نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود. از داخل شعله ها، و صدایی می آمد. فهمیدیم یکـــــــــــــــ داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده می سوزد. من و حسین آقا هم برای آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو – سه متری، می پاشیدیم روی آتش. جالب این بود که آن عزیزِ شده، با این که داشت می سوخت، ضجه و ناله نمی زد و همین پدرِ همه ی ما را درآورده بود. بلند فریاد می زد: ! الان پاهام داره می سوزه، می خوام اون ور قدمم کنی. خدایا! الان ام داره می سوزه، این سوزش به سوزش ی حضرت زهرا نمی رسه. . خدایا! الان سوخت، می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو کنم، نمی خوام دست هام کار باشه. خدایا! داره می سوزه، این سوزش امام زمانه، ولایته، اولین بار حضرت زهرا این طوری برای سوخت.» اگر به خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی، حرف هایی بزند. انگار خواب می دیدم اما آن که هیچ وقت نفهمیدم چه کسی بود، همان طور که ذره کباب می شد،این جمله ها را خیلیـــــــــ... و سلیس فریاد می زد. که به سرش رسید، گفت: ! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. الا الله، لا اله الا الله. خدایا! خودت باش. خودت شهادت بده آخ نگفتم» به این جا که رسید، سرش با تقی ترکید و ...... آن لحظه که ... اش ترکید، منــــــــ.. دوست داشتم خاک گونۍ ها را روی بریزمـــــــ. بقیه هم به هم ریختــــــــــــ... یکی با کف دست به اش مے زد، یکۍ زده و توۍ سرش مے زد، با صداۍ بلند مے کرد.ـــــــــــ سوختن آن بسیجۍـــــــــ، همه ما را . حالِ حسین آقا از همه بود. زانویش را بغل کرده بود و های هاۍ می کرد و می گفتــــــــــ: ! ما اینا را چه جورۍ بدیمــــــــــــ...؟ کجااااا؟ کجااااا!! ... @AhmadMashlab1995
🌻چرا آمدے اینجا بجنگے؟ آلمانۍ را ڪه قبلاً با لشڪر سید الشهدا بود در ڪه یڪ هفده هجده سالهـــــــــــ همراهش بود... : این ڪیهــــــــــ همراهت؟ گفت: عبداللهـــــــــ است گفتم: اینجا چڪار مۍڪند؟ گفت: از خودش بپرســــ.. : عبدالله اینجا چڪار مےڪنے؟ گفت: یڪ سال است ڪه مسلمان شده امــــــــ هم قبلاً چیز دیگرےبود گفتم: چےبوده؟ گفت: نمے گویمــ، الان : چرا مسلمان شدۍ؟ گفت: 🔆این هم حرف دل است، نمے توانم بگویمــــــــــ پدر و مادرم هم هستند و منـــــــ را از خانه انداختهـــــــ اند گفتم: آمدے اینجا بجنگۍ؟ گفتــــــــــ: منـــ قرآن زیاد بلد نیستم اما این یڪ تڪه را گرفتم ڪهـــــــــــــــ قٰاتِلوهٌم حَتٰی لٰا تَکونَ فِتْنَه وَ یَکونَ اْلدینَ کله لله( با مشرڪين ڪنيد تا زمانۍ ڪه ديگر شرڪے باقۍ نماند...) از خداحافظے ما با یڪ هفته گذشت ڪه یڪ آمد و تڪه پاره اشــــ ڪرد پیچش ڪردند و فرستادند براے ننه باباے راوے : 👇👇 پ.ن :او فقط یڪ آیه از را فهمید و آسمانے شد و هنوز...... .. .. @AhmadMashlab1995
•♥️• جمع یعنۍ وقتےڪسۍ در جمعی مَن شود ، آرام‌آرام دیگرجمــع ، جمــع نیست... و این مَن‌ْهــا تا نشود از دوریم ! امام زمان‌«عج» به "ما" نیاز دارد نه بہ من ! ... :) •• 🌿 🕊 | | کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995