eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 شرافت تمام وجودش می لرزید ... پیداش کردیم ... یه دختر بود ... به زور سنش به 16 می رسید ... یکم از تو بزرگ تر ... نفسم بند اومد ... حس می کردم گردنم خشک شده ... چیزی رو که می شنیدم رو باور نمی کردم ... خدا شاهده باورم نمی شد ... اون صحنه و جنازه ها می اومد جلوی چشمم ... بهش نگاه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... با همه وجود به زمین و زمان التماس می کردم... اشتباه شده باشه ... برای بازجویی رفتیم تو ... تا چشمش به ما افتاد ... یهو اون چهره عادی و مظلوم ... حالت وحشیانه ای به خودش گرفت... با یه نفرت عجیبی بهم زل زد و گفت :😡 « اگر من رو تیکه تکیه هم بکنید ... به شما کثافت های آدم کش هیچی نمیگم ... من به آرمان های حزب خیانت نمی کنم ...» می دونی مهران؟ ... اینکه الان شهرها اینقدر آرومه ... با وجود همه مشکلات و مسائل ... مردم توی امنیت زندگی می کنن ... فقط به خاطر ... شرافت و هویت مردم هر جایی به خاکشه ... ولی شرافت این خاک به مردمشه ... جوون های مثل دسته گل ... که از عمر و جوونی شون گذشتن ... این نامردها، شبانه می ریختن توی یه خونه ... فردا، ما می رفتیم جنازه تکه تکه شده جمع می کردیم ... توی مشهد ... همون اوایل ... ریختن توی یکی از بیمارستان * ... بخش کودکان ... دکتر و پرستار و بچه های کوچیک مریض رو کشتن ... نوزاد تازه به دنیا اومده رو توی دستگاه کشتن ... با ضرب ... سرم رو از توی سر بچه کشیده بودن... پوست سرش با سرم کنده شده بود ... هر چند ، ماجرای مشهد رو فقط عکس هاش رو دیدم ... اما به خدا این خاطرات ... تلخ ترین خاطرات عمر منه ... سخت تر از دیدن شهادت و تکه تکه شدن دوست ها و همرزم ها ... و می دونی سخت تر از همه چیه؟ ... اینکه پسرت توی صورتت نگاه کنه و بگه ... مگه شماها چی کار کردید؟ ... می خواستید نرید ... کی بهتون گفته بود برید؟ ... یکی از رفیق هام ... نفوذی رفته بود ... لو رفت ... جنازه ای به ما دادن که نتونستیم به پدر و مادرش نشون بدیم ... ما برای رفتیم ... به خاطر خدا ... به خاطر دفاع از مظلوم رفتیم ... ... اما به همون خدا قسم ... مگه میشه چنین جنایت هایی رو فراموش کرد؟ ... به همون خدا قسم ... اگه یه لحظه ... فقط یه لحظه ... وسط همین ... مجال پیدا کنن ... کاری می کنن از گذشته ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
..... .. اواسط اردیبهشت ماه 61، مرحله ی دوم ـــــــ...... الی بیت المقدس»، خرازی»، نشست ترک موتورم و گفت: «بریم یک سر خط بزنیم». بین راه، به یک نفربر PM برخوردیم که در می سوختــــــــــــــ.. و چند نفر ــــــــــ..... هم، عرق ریزان و ، سعۍ می کردند با خاک و آبــــــــــــ....، ها را مهر کنند. آقا گفت:« اینا دارن چی کار می کنن؟ وایسا بریم ببینیمــــــــــــــ... ..... هرم نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود. از داخل شعله ها، و صدایی می آمد. فهمیدیم یکـــــــــــــــ داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده می سوزد. من و حسین آقا هم برای آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو – سه متری، می پاشیدیم روی آتش. جالب این بود که آن عزیزِ شده، با این که داشت می سوخت، ضجه و ناله نمی زد و همین پدرِ همه ی ما را درآورده بود. بلند فریاد می زد: ! الان پاهام داره می سوزه، می خوام اون ور قدمم کنی. خدایا! الان ام داره می سوزه، این سوزش به سوزش ی حضرت زهرا نمی رسه. . خدایا! الان سوخت، می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو کنم، نمی خوام دست هام کار باشه. خدایا! داره می سوزه، این سوزش امام زمانه، ولایته، اولین بار حضرت زهرا این طوری برای سوخت.» اگر به خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی، حرف هایی بزند. انگار خواب می دیدم اما آن که هیچ وقت نفهمیدم چه کسی بود، همان طور که ذره کباب می شد،این جمله ها را خیلیـــــــــ... و سلیس فریاد می زد. که به سرش رسید، گفت: ! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. الا الله، لا اله الا الله. خدایا! خودت باش. خودت شهادت بده آخ نگفتم» به این جا که رسید، سرش با تقی ترکید و ...... آن لحظه که ... اش ترکید، منــــــــ.. دوست داشتم خاک گونۍ ها را روی بریزمـــــــ. بقیه هم به هم ریختــــــــــــ... یکی با کف دست به اش مے زد، یکۍ زده و توۍ سرش مے زد، با صداۍ بلند مے کرد.ـــــــــــ سوختن آن بسیجۍـــــــــ، همه ما را . حالِ حسین آقا از همه بود. زانویش را بغل کرده بود و های هاۍ می کرد و می گفتــــــــــ: ! ما اینا را چه جورۍ بدیمــــــــــــ...؟ کجااااا؟ کجااااا!! ... @AhmadMashlab1995
🔥 اواسط اردیبهشت ماه 61، مرحله ی دوم ـــــــ...... عملیات الی بیت المقدس»، خرازی، نشست ترک موتورم و گفت: «بریم یک سر به خط بزنیم». بین راه، به یک نفربر PM برخوردیم که در آتش می سوختــــــــــــــ.. و چند نفر، بسیجی هم، عرق ریزان و مضطرب، سعۍ می کردند با خاک و آبــــــــــــ....، شعله ها را مهار کنند. حاج حسین آقا گفت:« اینا دارن چی کار می کنن؟ وایسا بریم ببینیمــــــــــــــ... ..... هرم نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود. از داخل شعله ها، سر و صدایی می آمد. فهمیدیم یکـ بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد. من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو – سه متری، می پاشیدیم روی آتش. جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدرِ همه ی ما را درآورده بود.😔 بلند بلند فریاد می زد: خدایا ! الان پاهام داره می سوزه، می خوام اون ور ثابت قدمم کنی. خدایا! الان سینه ام داره می سوزه، این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه. خدایا! الان دستهام سوخت، می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم، نمی خوام دست هام گناه کار باشه. خدایا! صورتم داره می سوزه، این سوزش برای امام زمانه، برای ولایته، اولین بار حضرت زهرا این طوری برای سوخت.» اگر به چشمان خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی، چنین حرف هایی بزند. انگار خواب می دیدم اما آن که هیچ وقت نفهمیدم چه کسی بود، همان طور که ذره ذره کباب می شد،این جمله ها را خیلیـــــــــ... مرتب و سلیس فریاد می زد. آتش که به سرش رسید، گفت: ! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. الا الله، لا اله الا الله. خدایا! خودت باش. خودت شهادت بده آخ نگفتم به این جا که رسید، سرش با تق ترکید و ...... آن لحظه که جمجمه اش ترکید، منــــــــ.. دوست داشتم خاک گونۍ ها را روی بریزمـــــــ. بقیه هم به هم ریختــــــــــــ... یکی با کف دست به پیشانۍ اش مے زد، یکۍ زانو زده و توۍ سرش مے زد، یکی با صداۍ بلند گریه مے کرد. سوختن آن بسیجۍ، همه ما را . حالِ حسین آقا از همه بود. زانویش را بغل کرده بود و های هاۍ گریه می کرد و می گفتــــــــــ: ! ماجواب اینا را چه جورۍ بدیمــــــــــــ...؟ اینا کجااااا؟ ما کجااااا!! کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995