eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#کلام_شهید ای دوستان و همکلاسیان من ... قلم‌های شما استخوانهای شهدا و مُرڪب‌ تـان خون شهدا ، و س
🌹 🔹منبر ●محمد پامنبری حاج‌ آقا اتابکی بود در میدان صادقیه. من هم گاهی از اوقات چهارشنبه‌ شب‌ها پای منبر حاج آقا جاودان می‌رفتم. محمد بخاطر نوع کارش گاهی فرصت می‌کرد که چهارشنبه‌ها به منبر حاج‌آقا جاودان بیاید. •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهیدانہ توان ما به اندازه ی امکانات در دست مانیست، توان ما به اندازه ی اتصال ما باخداوند عزوجل
🍃 زیاد پیش می آمد نصف شب برویم مزارِ شهدا میگشت قبر آماده و خالی پیدا می کرد و داخلش میخوابید؛ بعد به خودش نهیب میزد: محمد!! تصور کن از دنیا رفتی گذاشتنت توی قبر خروار ها خاک ریختن روت و رفتن. تک و تنهایی ... ملائکه سوال و جواب هم اومدن اگه ازت بپرسن محمد خون جگری!! چه کار کردی؟ چی آوردی با خودت؟! چه جوابی داری بهشون بدی ...؟ ساعتی بعد می آمد بیرون زانو میزد روی زمین و از ته دل اشک میریخت💔 دستانش را می گرفت بالا، رو به خدا و می گفت: خدایا دستام خالیه می بینی؟! چیزی ندارم ... همه امیدم به لطف و رحمت توئه :)) 🕊 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#خاطرات_شهدا🍃 زیاد پیش می آمد نصف شب برویم مزارِ شهدا میگشت قبر آماده و خالی پیدا می کرد و داخلش
🍃 پرسید: "ناهارچۍداریم مادر؟ " مادرگفت : "باقالۍپلو باماهی.. باخنده روڪردبه مادر وگفت : "ماامروزاین ماهیها را میخوریم‌ ویڪ‌روزی این ماهی ها مارا ...🌱" چندوقت بعد در عملیات‌والفجر۸درون اروندرود گم شد... مادرش‌تا آخرعمرلب به ماهی نزد... •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @aahmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهیدانه🌱✨ پسرم از روی پله ها افتاد و دستش شکست. بیشتر از من عبدالحسین هول کرد. بچه را که داشت به ش
💠شهید_محمد_هادی_نژاد : چند روز قبل از رفتن به سوریه ازم خواست که بزارم بره سوریه. باهاش مخالفت کردم و گفتم تو مال جنگ نیستی و من فقط یک پسر دارم اگر تو بری دیگر کسی را ندارم.... شب که خوابیدم حضرت زینب (س) را در خواب دیدم که پسرمو ازم خواست و گفت با رفتنش مخالفت نکنم. وقتی خبر شهادت محمد را شنیدم اصلا ناراحت نبودم چون حضرت زینب(س) محمد منو انتخاب کرده بود‌... ♥️🌱| @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✨خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش استوار مانده‌ایم، خدایا هیاهو
📜🎈 اصݪا دنبال شناخٺه شدݩ ؤ شهرٺ نبـود اعٺقاد داشت اگہ واقعا كاری رو برای خدا بكنے خودش عزيـزت ميكنہ آخرش همين خصلتش باعث شد تا عكس شهادتش اينطور معروف بشہ🙃💔🍃 ♥️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#همسر_شهید 😍 وقتی علی آقا آمد خواستگاری و قرار شد💐 با هم صحبت کنیم بیشتر حرفش کاری بود😊. گفت: من ن
بے‌لبخنـد نمے‌دیدیش بہ دیگران هم مے‌گفت ... « از صبح ڪه بیدار مےشین بہ همہ لبخند بزنین دلشون رو شاد مےڪنین براتون حسنہ مےنویسن » ✔️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
`` حديث الروح حوار دار بين الشهيد وابنته حبيبتي.. في هذه الحياة ليس البقاء دليلاً على الحُبِّ دائم
+میگفت: . من‌دوست‌دارم‌هرکاری‌میتونم برای‌مردم‌انجام‌بدم‌حتی..☝️🏼 بعدازشهادت!‌ . -چون‌حضرت‌امام‌گفت: مردم‌ولی‌نعمت‌ما‌هستند… :)♥️ . 🌼☘ ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#خاطرات_شهدا +میگفت: . من‌دوست‌دارم‌هرکاری‌میتونم برای‌مردم‌انجام‌بدم‌حتی..☝️🏼 بعدازشهادت!‌ . -چون‌
✨ شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»نصف شب که شد.گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد.بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت:«حالا بریم»چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم. 🌷 🌼☘ ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
﴿‌ #همسفࢪانه💍﴾ وضــع غــــذاپخـتـنـم دیدنـے بود😑 بـراش فسنـــجـان درسـت کـردم چہ فسنجانے!😋🍵 گردوهــا
💌 🌹شهید مدافع‌حرم منوچهر ساعت یازده شب زنگ زد!📞 گفت: داداش امیر بیــــا ، باید جایی بریم مسیرش دوره نمی‌خوام تنها برم گفتم مگه کجا میخوای بــــری؟🧐 گفت: شهــــرری با موتــــــــور رفتیم💨🛵 خانه یک پیرزن و پیرمرد سالخورده👴🏻 سیستم گرمایشی آنها از کار افتاده بود🔥 بعد از مــــدتی مشکل را برطرف کردیم و برگشتیم🚶‍♂️ در راه گفتــــم: داداش! تو چه تعهدی داری که نصــــف شب این همــــه راه رو می‌کوبــــی واســــه کــــار مــــردم، بدون این که دستمزدی دریافت کنی؟🤔 منوچهر گفت: این ها پدر و مادر شهید هستند اگه پســــرشــــان زنــــده بــــود، به ما احتیــــاج پیــــدا نمی‌کردنــد! پس ما وظیفه داریم به آنها کمک کنیم ما در قبــال شهــــــــدا مدیونیــــــــم♥️ 💬راوی: برادر شهید 🔥 🌸 @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#لحظہ‌اے‌باشهدا🕊 آمریڪا ڪہ بودیم هیچ وقت پپسے نمےخورد. چندبار بهش گفتم برام نوشابہ پپسے بخر اما نخر
سالگرد شهادت؛ خلبان شهید عباس بابایی 🌟 | باید شهیدانه زندگی کرد! 🔻 سخاوتی از جنس شوق پرواز 🔅 عباس یه روز اومد خونه و گفت: خانوم! باید خونه‌مون رو عوض‌ کنیم، می‌خوام خونه‌مون رو بدیم به یکی از پرسنلِ نیروی هوایی که با هشت تا بچه توی یه خونۀ دو اتاقه زندگی می کنن، این خونه برای ما بزرگه، می دیم به اونا و خودمون می ریم اونجا.. اون بنده خدا وقتی فهمید فرمانده‌اش می‌خواد اینکار رو کنه قبول نکرد. اما با اصرارِ عباس بالاخره پذیرفت و خونه مون رو باهاشون عوض کردیم.. "خلبانِ شهید عباس بابایی"🌷 📚منبع: "کتاب خدمت از ماست ۸۲ ، صفحه ۱۸۱ @ahmadmashlab1995
🌹 -دوستش داری؟ چشمان ادواردو برق می‌زند. +اوهوم -خیلی وقت هست می‌شناسی‌اش؟ •توی این سفر بیشتر باهاش آشنا شدم.. تقریبا هر شب باهم خلوت می‌کنیم. -ایتالیایی‌است یا آمریکایی؟ ادواردو شانه بالا می‌اندازد، انگار که بگوید مهم نیست یا معلوم نیست. -اسمش چیست؟ •قرآن. پدر ادواردو کمی جا می‌خورد. چیزی نمی‌فهمد. اسم برایش آشناست. یک جایی چنین اسمی شنیده. همان موقع مادرش می‌آید. پدر هنوز اخم‌هایش باز نشده و توی فکر است. از زنش می‌پرسد قرآن اسم دخترانه است؟ -نه اسم کتاب مقدس مسلمان‌هاست، چطور؟ -ادواردو می‌گوید اسم دوستش قرآن است. مادرش روترش میکند. -دوست دخترت مسلمان است؟ •نه، خود اسلام است، درستش می‌شود این‌که من مسلمان شده‌ام. 📚 بخشی از کتاب «ادواردو» 📖 🕊 🥀 ✨ کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
هدایت شده از حاجــی جِــبـهـه
🔹توسل به امام زمان (عج) در سیره شهید تورجی زاده در عملیات والفجر دو ، همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم گم کرده بودیم. دستمان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید.» همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند. خطاب به بچه ها گفتم: «دیدید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشت.» 🗣راوی: شهید تورجی زاده 📚کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده 🌱 @Mashlab_ir2 🕊