eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6046322897654384238.mp3
3.41M
📚بازخوانے ڪتاب زندگے‌وخاطراٺ‌🌱 باصداے‌ . . .🌸 جناب‌مهدے‌گودࢪزی‌نویسندھ‌‌کتاب🌸 « @AhmadMashlab1995 »
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علے_مرعے{دوست شھید} #سیره_شہدا #قسمت_اول: #احمـد همہ‌ے جوا
📚خاطرات راوے: {دوست شھید} : او خود را همیشہ مدیون شہدا مےدانست و مےگفت: زندگے راحت و تن سالم ما مدیون ڪسانے است ڪہ ارزشمندترین سرمایہ خود یعنے جانشان را تقدیم ڪردند. گاهے با حیرت و تعجب مےگفت: راز ڪار شہدا چیست؟ و حالا ما باید با افسوسے جانڪاه از خود بپرسیم: راز ڪار چہ بود؟! قبر شہدا را براے شروع هرڪارے بہ عنوان یڪ نقطہ‌ے امید و حسن آغاز، براے خود مےدانست. در تشییع شہدا شرڪت مےڪرد و بسیار بےقرار بود. در هنگام تشییع یڪ شہید از محلہ‌ے جبشیت خیلے گریہ ڪرد و از محضر آن شہید خجالت مےڪشید. با اینڪہ در زندگے خود هرگز ڪوتاهے نڪرده بود و همہ‌ے عمر خود را صرف ساختن بسترے براے ظہور حضرت مھدے{عجل‌اللہ‌تعالےفرجہ‌شریف} ڪرده بود، خود را سرزنش مےڪرد و مقصر مےدانست. پ‌ن: شھیداحمد در مراسم تشییع ✨ ✍🏻| بانوےمحجبـه 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علے_مرعے{دوست شھید} #موقعیت_شناسے #قسمت_اول: هرماه براے #ا
📚خاطرات راوے: {دوست شھید} : در ماه محرم حالش خیلے دگرگون مےشد و غم و اندوه روے چهره‌اش نمایان مےگردید. داستان اصحاب امام حسین{علیہ‌السلام} را ڪہ مےخواند از خود مےپرسید: آیا من مخلص و ثابت قدم هستم؟ و سپس دعا مےکرد: خدایا ما را ثابت قدم نگہدار و در قلب ما عشق بہ امام حسین{علیہ‌السلام} بڪار. روضہ هاے امام حسین{علیہ‌السلام} را زیاد گوش مےڪرد و در ماشین سےدے مداحے مےگذاشت و با آن زمزمہ مےڪرد و بسیار تحت تأثیر قرار مےگرفت. در یڪ مجلس عزادارے، سخنران در رابطہ با قمہ‌زنے صحبت ڪرد. من از او خواستم تا مجلس را ترڪ ڪنیم، اما قبول نڪرد و گفت: مےخواهم نظرش را گوش ڪنم تا بدانم سند ڪلامش چیست؟ آخر مجلس بہ سراغ سخنران رفت و ڪلے با او بحث ڪرد. بعد از آن بحث طولانے‌، برایم نظر امام خامنہ‌اے{مدظلہ‌العالے} در رابطہ با حرام بودن قمہ‌زنے بیان ڪرد. ✍🏻| بانوےمحجبـه 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #حزب‌اللہ #قسمت_اول: جوانان لبنان
📚خاطرات راوے: {مادر شھید} : علاقہ‌ے او{ } بہ عضویت در را ڪہ مےدیدم، بسیار خوشحال مےشدم ڪہ پسرم مےخواهد قدم در راه دفاع از اسلام، ڪشور و ناموس بگذارد. از اینڪہ در عمل پیرو راه امام حسین{علیہ‌السلام} و مڪتب عاشورا بود، برایم لذت‌بخش بود. من افتخار مےڪردم ڪہ مادر پسرے از جان گذشتہ و فداڪار هستم زیرا اسلام نیاز بہ جوانانے دارد ڪہ خود را فدا ڪنند و اگر جوانان ما نباشند چہ ڪسے فدایے اسلام خواهد شد؟ در 17سالگے مفتخر بہ عضویت در شد، زمانے ڪہ بہ خیل مجاهدین فےسبیل‌اللہ در پیوست، دوره‌ هاے اعتقادے و... را گذراند. حضور در برنامہ هاے منسجم از یڪ نظامے واقعے و جنگاور حرفہ‌اے تربیت ڪرده بود. اما حضور او در او را از فعالیت هاے ڪشافة غافل نڪرد و زمانے ڪہ بہ عنوان مجاهد در عضو بود بہ عنوان مسئول و مدرس بہ سازمان پیشاهنگے مےرفت و آنجا با بالاترین رتبہ سایز نیروها را آموزش مےداد. ✍🏻| بانوےمحجبـه 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علے_مرعے{دوست شھید} #لبیڪ_یا_حسین #قسمت_اول: #احمـد مثل هم
📚خاطرات راوے: {دوست شھید} : رفتن بہ سوریہ بہ معنے ترڪ خانہ و خانواده نبود، بلڪہ براے حمایت از خانواده و خانہ‌ے خود رفت، زیرا مےگفت: اگر در خانہ بنشینیم و منتظر ورود تڪفیرےها باشیم بہ هلاکت خواهیم رسید. حضور در میدان جہاد مانع رفتنش بہ ڪربلا در اربعین شد اما از این موضوع ناراحت نشد و گفت: من زیارت اربعین نرفتم، اما را آنجا بین مجاهدین دیدم. ما حالا در عصرے هستیم ڪہ باید نداے را اطاعت و اجابت ڪنیم. بہ جایے رفت ڪہ رضایت در آن بود. روے پیشانےبندش نیز نوشتہ بود:"لبیڪ یا حسین" ✍🏻| بانوےمحجبـه 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علے_مرعے{دوست شھید} #معراجے_بہ_آسمان #قسمت_اول: حاج قاسم س
📚خاطرات راوے: {دوست شھید} : همہ‌ے ذڪر و فڪر جہاد و شہادت بود و همیشہ تڪرار مےڪرد: دنیا، زندان مؤمن است. با آن رفاه و ثروت، بہ دنیا بہ گونہ‌اے دیگر نگاه مےڪرد. دنیا براے درحد مردار سگ بےارزش بود. در یڪے از مأموریت ها یڪے از دوستانمان شہید شد؛ من نتوانستم ناراحتے خود را نگہ دارم و جلوے گریہ ڪردم. جلو آمد و دست روے شانہ‌ام گذاشت و گفت: یادت هست زمانے ڪہ سیدحسن‌نصراللّٰہ بہ استقبال پیڪر پسرش، سیدهادے آمد؟ حتے یڪ قطره اشڪ از چشمانش جارے نشد و از خودش ضعف نشان نداد. اما شنیدم بعدا او در خلوت براے از دست دادن فرزندش گریہ ڪرده بود. تو هم باید همین ڪار را بڪنے ڪہ نشان دهے بہ راهے ڪہ انتخاب ڪرده‌اے و ڪارے ڪہ انجام مےدهے اعتماد دارے. ✍🏻| بانوےمحجبـه 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علے_مرعے{دوست شھید} #مناجات_و_نیایش #قسمت_اول: #احمـد بہ ا
📚خاطرات راوے: {دوست شھید} : یڪے از دوستان ما را در شب لیلة‌الرغائب{اولین شب جمعہ ماه رجب_شب آرزوها} براے افطارے دعوت ڪرد. بعد از اینڪہ نماز شب لیلة‌الرغائب را خواندیم، درحالے ڪہ خوشحال بود ایستاد و گفت:" امشب درحالے خواهم خوابید ڪہ خدا گناهانم را بخشید و مثل روز اول تولدم پاڪ شدم و این یڪ آغاز جدید است." اهمیت زیادے بہ محاسبہ و مراقبہ مےداد و مےگفت:" مادرم بہ من یاد داده خودم را قبل روز حساب، محاسبہ ڪنم." در رابطہ با اعمال خودش اهل حساب دقیق بود و در رابطہ با اعمال دیگران مےگفت:" بہ عیب هاے دیگران نگاه نڪن، بہ ڪار هاے مثبت آن‌ها نگاه ڪن." ✍🏻| بانوےمحجبـه 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #مجاهد_بصیر #قسمت_اول: از بارزتری
📚خاطرات راوے: {مادر شھید} : اگر ڪسے آشنایے ڪاملے از موقعیتے ڪہ در آن قرار دارد داشتہ باشد و دشمنانے ڪہ دشمنے مےكنند را بشناسد و وضعیت سیاسے ڪشور و منطقہ و جہان را بداند و تجربہ هاے موفقے در زمینہ مقاومت داشتہ باشد، قطعا توانایے شناخت حق و باطل و تفڪیڪ آن ها از هم را دارد و در فتنہ‌ها سردرگم و حیران نمےشود. بصیرت و مجاهدت را باهم داشت و در شرایط مختلف اجتماعے و سیاسے، درست فڪر مےڪرد و درست تصمیم مےگرفت. او از بچگے مسائل سیاسے را دنبال مےڪرد و اخبار برایش مہم بود و خیلے خوب آن را تحلیل مےڪرد. بسیار پرشور بود و همیشہ دوست داشت اقدامات مؤثرے در زندگے و جامعہ انجام دهد. ✍🏻| سـۅمـٰا 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #فرهنگ_عاشورا #قسمت_اول | ڪل یوم
📚خاطرات راوے: {مادر شھید} اراده‌ے ما نیز همان خواست خداست. من بہ هیچ وجہ مخالف جہاد نبوده و نیستم. تربیت فرزندان ما و تربیت نسل ما بر اساس همین فرهنگ عاشوراست، چون اعتقاد ما این است ڪہ همہ جاے جہان ڪربلاست، هرجا بہ ما نیاز باشد ڪربلاے ما همان جاست. من مےدانم و یقین دارم ڪہ شہادت درے است ڪہ خداوند آن را براے اولیاے ویژه خود گشوده است. توجہ ویژه‌اے بہ فرهنگ عاشورا و محرم داشت. عاشورا و اتفاقات آن را لحظہ بہ لحظہ بررسے ڪرده و با آن زندگے مےڪرد. قبل از شروع محرم طبق وقایع سال ۶۱هجرے همہ چیز را براے خود مرور مےڪرد. روز هشتم ذےالحجہ ڪہ عمروبن‌سعیداشدق{لعنت‌اللّٰہ‌علیہ} ب قصد ربودن امام حسین{علیہ‌السلام} وارد مڪہ شد، را پسرم اینگونہ مرور مےڪرد:" امروز حضرت اباعبداللّٰہ{علیہ‌السلام} حج واجب خود را بہ مفرده تبدیل ڪرده و بہ همراه یاران خود مڪہ را ترڪ ڪردند و راهے ڪوفہ شدند." ✍🏻| سـۅمـٰا 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #غریب_طوس #قسمت_اول عظمت امام رضا
📚خاطرات راوے: {مادر شھید} اسم جہادے را خیلے دوست داشت و بہ آن افتخار مےڪرد. امام رضا{علیہ‌السلام} بہ خاطر شرایط حاڪم بر زمان خویش مجبور بہ سفر غربت شد و نیز بہ خاطر جہادِ در راه خدا در غربت بہ سر مےبرد و همانند امام رضا{علیہ‌السلام} نوعے غریب بود و در غربت و بہ دور از خانواده، مثل ایشان بہ شہادت رسیدند. بہ خاطر جایگاه رفیع امام رضا{علیہ‌السلام} و مقام و منزلت حضرت و ثواب زیارتش ما عاشق رفتن بہ مشہد و زیارت حضرت علےبن‌موسےالرضا{علیہ‌السلام} بوده و هستیم. بہ همین دلیل با و چند تن از دوستان براے زیارت امام رضا{علیہ‌السلام} و سپس زیارت ڪربلا برنامہ‌ریزے ڪرده بودیم اما با رفتن این سفر محقق نشد! ✍🏻| سـۅمـٰا 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علےالهادے_مشلب{برادر شھید} #احساس_وظیفہ #قسمت_اول #احمـد د
📚خاطرات راوے: {برادر شھید} خیلے اجتماعے و خوش برخورد بود. روابط عمومے بالایے داشت و نسبت بہ جوانان و مجاهدین احساس وظیفہ داشت. معمولاً وقتش پر بود و ڪمتر استراحت مےڪرد. همہ‌ے ڪسانے ڪہ را مےشناختند مثل پروانہ دور او جمع بودند و ممڪن نیست ڪسے او را بشناسد و فراموش ڪند. تڪیہ‌گاه و پشتوانہ‌ے محڪم و مثل یڪ لنگرگاه در دریاے زندگے براے همہ بود ڪہ مےشد در هنگام ضعف، ناراحتے، غم و غصہ بہ او پناه برد. حتے خاطراتش امید را در ما زنده مےڪند. او بہ همہ وفادار بود و ما از او یاد گرفتیم ڪہ وفادار باشیم. پ‌ن: رفقـا شھید عڪس و با برنامہ retrica گرفتن و فایل اصلے همین هست🌱 ✍🏻| سـۅمـٰا 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #همسـرشھیدضاوے #شهید_غازے_ضاوے #قسمت_اول غازے یعنے مجاهدے ڪ
📚خاطرات راوے: غازے احساس مےڪرد هنوز بہ جایگاهے نرسیده است ڪہ لیاقت شہادت را داشتہ باشد اما بہ خاطر صفات برجستہ‌اش لیاقت و استحقاق شہادت را داشت. من یڪبار بہ او گفتم:" تو آنقدر خوبے ڪہ دنیا و اهلش لیاقت این همہ خوبے تو را ندارد" آخرین‌بارے ڪہ بہ خانہ آمد قبل از رفتن، من و ملیڪا را بہ مشہد و زیات امام رضا{علیہ‌السلام} و من آنجا هیچ دعایے نڪردم جز اینڪہ خدا شہادت را نصیبش ڪند. 18 ژانویہ2015{28 دے1393} در شہر قنیطره سوریہ نزدیڪ مرز فلسطین اشغالے در حین مأموریت، بہ همراه پنج تن دیگر از مجاهدان حزب‌اللّٰہ از جملہ هدف حملہ موشڪے بالگرد دشمن صہیونیستے قرار گرفتہ و بہ شہادت رسیدند. آن‌ها مأموریتے براے ورود بہ فلسطین داشتند و بہ همین خاطر دانیال معروف بہ شہید قدس شد. خبر شہادتش را ڪہ شنیدم اصلا تعجب نڪردم چون موقع رفتن مےدانستم ڪہ باز نمےگردد. وقتے پیڪرش را آوردند تڪہ تڪہ بود! اما این خواست خودش بود ڪہ علاقہ داشت پیڪرش شبیہ اربابش امام حسین{علیہ‌السلام} پاره پاره باشد. همہ دوستانش از شہادت دانیال تعجب مےڪردند چون در این زمینہ هرگز حرفے از او نشنیده بودند! او در بین مردم خیام معروف بود و با شہادتش معروف‌تر شد. ✍🏻| سـۅمـٰا 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علے_مرعے{دوست شھید} #آخرین_وداع #قسمت_اول آخرین بارے ڪہ از
📚خاطرات راوے: {دوست شھید} هردو در ایستگاه اتوبوس نشستیم. گفت: چند روز دیگر مےروم.. با ناراحتے گفتم:" تازه رسیدے، ڪجا مےروے؟ قرار نیست این قدر زود برگردے!" جواب داد:" نگران نباش، مصلحتے وجود دارد؛ مصالح شخصے اهمیتے ندارد، من هم مشتاق دیدار همہ‌ے شما هستم و دوست دارم بمانم اما مصلحت اسلام بر هر امرے ارجحیت دارد. روز آخر بعد از اینڪہ ڪلے بہ خاطرات قدیمے خندیدیم باهم خداحافظے ڪردیم؛ اما این جدایے شبیہ بہ همہ وداع هاے قبلے نبود. احساس نگرانے مےڪردم. از شہادتش مطمئن بود. گاهے ڪہ در شہر تصاویر شہدا را مےدید مےگفت:" روزے عڪس من نیز ڪنار آن ها قرار خواهد گرفت." من بہ شوخے مےگفتم:" مگر در خواب ببینے اما در درون خود ناراحت بودم چون یقین داشتم ڪہ هرگز نمےمیرد و قطعا شہید خواهد شد." ✍🏻| سـۅمـٰا 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #خبر_فراق #قسمت_اول 29فوریہ 2016{
📚خاطرات راوے: {مادر شھید} وقتے پیڪرش را بہ لبنان آوردند، تمام دوستانش خودرو هایشان را تزیین ڪردند و تصاویر بزرگ را روے خودروها نصب ڪردند. پیڪر بےجانش را ڪہ دیدم شہادتش را بہ او تبریڪ گفتم و یاد حضرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} افتادم ڪہ در نیمہ‌ے روز همہ‌ے هستے خود را از دست داد و در آن لحظہ یاد و فڪر حضرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} همراهم بود و آرامم مےڪرد. بہ خود مےبالیدم و افتخار مےڪردم و احساس قلبیم این بود ڪہ دارم یڪ داماد را بہ بہشت مےفرستم. تنہا چیزے ڪہ آن لحظہ آرامش بہ وجودم مےداد تمسک بہ اهل‌بیت{علیہم‌السلام} بود ڪہ مایہ آرامش هستند. ما هرچہ در این راه جان فدا ڪنیم و هرچہ در این راه عزیزانمان را بدهیم ڪم است؛ زیرا ڪہ ما پیروان حضرت مهدے{عج‌اللّٰہ‌تعالےفرجہ‌الشریف} هستیم. خدا او را دوست داشت و آرزویش را برآورده ڪرد. من ڪارے از دستم بر نمےآمد و فقط مےتوانستم از خدا تشڪر ڪنم ڪہ پایان زندگے فرزندم شہادت شد. در تشییع همہ‌ے شہدا حضور داشت و آن روز براے تشییع خودش همہ آمده بودند. حضور مردم بسیار پرشور و دیدنے بود. آن روز بزرگترین و باشڪوه‌ترین تشییع در نبطیہ بود و هیچڪس آن روز را فراموش نخواهد ڪرد. در روضة‌الشھداے شہر نبطیہ بہ خاڪ هدیہ شد. ✍🏻| سـۅمـٰا 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #بعد_از_شہادت #قسمت_اول #احمـد شہ
📚خاطرات راوے: {مادر شھید} همیشہ با همہ خوش‌رفتار بود و دوست داشت همہ را بخنداند. جاے خالے او را با حرف زدن درموردش و صحبت از ڪارها و اعمالش پر مےڪنیم. ما بدن و جسم را از دست دادیم اما روحش را همیشہ در ڪنار خود داریم و یادش براے ما زنده است؛ حضورش در بین ما بیشتر از قبل احساس مےشود، هر لحظہ او را در ڪنارمان حس مےڪنیم هرچند ڪہ ظاهراً یڪے از اعضاے خانواده‌مان را از دست دادیم اما در عوض ڪسے را بہ دست آوردیم ڪہ مےتواند در روز محشر ما را شفاعت ڪند. چند بارے در عالم رؤیا را دیده‌ام؛ خواب هاے شادے بود و روحیہ‌ام را شاد ڪرد. خیلے از دوستان، نزدیڪان، اقوام و مردم نیز را در خواب مےبینند؛ گویے بہ خواب همہ مےرود. ✍🏻| سـۅمـٰا 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #ارادھ_ے_خداوند #قسمت_اول براساس
📚خاطرات راوے: {مادر شھید} مطلب مہم دیگر آن است ڪہ باید بہ خاطر داشتہ باشیم ڪہ بہترین انسان‌ها بہ دنبال رشد، تعالے و تڪامل هستند. شہدا قطعاً جزء همان بہترین انسان‌ها هستند و از آنجا ڪہ زنده‌اند و بہ فرموده‌ے خداوند تبارڪ و تعالے، در پیشگاه حضرت حق روزے مےخورند؛ یعنے شہید یڪ انسان زنده و درحال تڪامل است. او روزے مےخورد و مسیر تڪاملش را ادامہ مےدهد. زیرا تڪامل شہید مانند ما نیست ڪہ با مرگ بہ پایان برسد؛ تڪامل شہید پس از دنیاے مادے نیز ادامہ پیدا مےڪند. وقتے فڪر مےڪنم زنده است، روزے مےخورد و تڪامل او ادامہ دارد براے من ڪافیست. اهمیت نمےدهم ڪہ اے ڪاش ازدواج مےڪرد، هرچند هر مادرے با ازدواج فرزندش خوشحال مےشود. من دوست داشتم پسرم ازدواج مےڪرد و خانواده تشڪیل مےداد. اما من بہ این فڪر مےڪنم ڪہ ما در مسیرے ڪہ خواست خداست گام بر مےداریم و اگر خواست خدا بر این بود ڪہ زنده مےماند و ازدواج مےڪرد و صاحب فرزند مےشد، باز هم مےگویم:" الحمداللّٰہ" ✍🏻| سـۅمـٰا 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #ملاقات_در_ملکوت #قسمت_اول من وقت
📚خاطرات راوے: {مادر شھید} در یڪے از پست هایش در فیسبوڪ نوشتہ بود:" اسمم روزے جاودان خواهد شد، ولے دلیلش را نمےگویم چون شما بہ موقع متوجہ مےشوید." در مڪالمہ‌اے در فضاے مجازے بہ دوستش هم گفتہ بود:" وقتے شہید شدم، برایم یڪ پیج در فیسبوڪ بسازید، نمےخواهم وصیت ڪنم، فقط مےخواهم عڪس هاے زیبایے برایم درست ڪنید. الان دارم بہ ادلب مےروم، فقط دوست داشتم این حرف‌ها را بگویم." همہ‌ے این مڪالمات و حرف‌ها نشأت گرفتہ از آروزے قلبے بود ڪہ خود را براے شہادت آماده مےڪرد و دوست داشت زودتر این شہد شیرین را بنوشد، اما شاخص‌ترین مطلبے ڪہ از بہ یادگار مانده است یڪے از پست هاے اوست ڪہ بسیار تأمل برانگیز و جالب است ڪہ مےگوید:" لازم است خودمان را براے ملاقات با حضرت مہدے{عج‌اللّٰہ} آماده ڪنیم!" این جملہ‌ے پر مغز یعنے مےداند بعد از شہادت در ملڪوت اعلے، امام عصر، حضرت بقیة‌اللّٰہ{عج‌اللّٰہ} را ملاقات خواهد ڪرد و قطعاً اڪنون این ملاقات در ملڪوت اتفاق افتاده است. ✍🏻| سـۅمـٰا 🕊 📖 نویسنده: ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#قسمٺ_اۅݪ وصیتنامہ #شھید_دفاع‌مقدس_احمدمَشلَب🌸✨ در ابتدا شھید سلامے بہ شہداء، صدیقین و بندگان مخلص
وصیتنامہ 🌸✨ اے برادرانم، اے مجاهدان راه خدا، باید هرڪدام از شما عنصر فعالے باشد تا پایان زندگےتان با شہادت خاتمہ یابد و بہ خدا قسم ڪہ پایان زندگے نمےشود بہ جز شہادت باشد. دنیا را همہ مےتوانند تصاحب ڪنند اما آخرت را فقط با اعمال نیڪ مےتوان تصاحب ڪرد. مےگویم من نیز این مسیر را طے ڪردم ڪہ بسیارے فڪر مےڪنند سخت است اما اگر از دید خدایے بہ آن بنگریم چیزے بہ جز آسانے در آن نمےبینے و من این مسیر را براے رسیدن بہ خدا و نزدیڪے بہ او طے ڪردم. این راه امتداد مسیر ڪربلاست و ادامہ دهنده‌ے این راه هستم و در این مسیر گام خواهم برداشت. ✍🏻| سـومـٰا 🕊 ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995
... . روزها می گذرد ، دنبال کننده ها بیشتر می شوند ، پسند و کامنت ها رو به افزایش می روند ، راستی یک آقا پسری در کامنت نوشته بود : چقدر زیبا بانو🌹 ! (زیبایی را کجا دیدی شما؟!) او هم گفت : ممنون از لطفتان ! عجب ! ( به نظر که آقا پسرها بیشتر به حجاب علاقه مند شدند تا بی حجاب ها !) . تا یادم نرفته این را هم بگویم که چند روز پیش یک عکس نامرتبط با خودش گذاشت، یعنی ، ملت زیاد نپسندیدند آن را ! فکرکنم سر خورده شد و برای انتقام یک عکس بهتر با چادر از خود گذاشت تا آن را بشورد و ببرد ( اتفاقا ، انتقامِ خوبی هم گرفت ! ) . خلاصه ... بانوی قصه ی ما ، اتاق فکرش را راه اندازی می کند . نه ، نمی شود دیگر! عکس ها تکراری شده اند ! همه اش که مشکی باشد ، ما مذهبی ها ، افسرده و عقب افتاده ایم ! باید کمی رنگ را هم قاطی ماجرا کنم ، پس می رود از یک مزون لاکچریِ حجاب ، یک روسریِ گلدار قرمزِ خوش نقش و نگار می خرد .(چقدر این گل گلیهای قرمز را دوست دارم!) . نوبتی هم باشد نوبت عکاس داستان هست که بیاید و با هم بروند در پارکی جایی ، که شهدا هم نباشند که اگر بی حجابی عکس را دید ، نگوید همه اش غم ! نیمه صورت اش را رو به افق میگیرد ، پس زمینه را نیمه آسمان و نیمه درختان پارک قرار می دهد ، و چیک! . آن شب این عکس بیشتر از تمامِ پست ها ، مورد توجه قرار می گیرد و سیل لایک و کامنت روانه ی پستش می شود ! هم از تعاریف و هم ناخوش از انتقاد ها . این را هم بگویم که کسی در کامنتش نوشته بود : خانم به فکر دلِ ما مذهبی هایی که امکان ازدواج نداریم ، نیستید؟ آن یکی هم نوشته : زیبایی برازنده ی شماست ! و باز هم عجب ! ( حالا که کامنت ازدواجِ بنده خدایی را گفتم این را هم اضافه کنم که، چند وقت پیش ها بانو! ، ، عاشقِ یک آدم خوش ریشِ انگشتر به دستِ نورانی ، آن هم در تاکسی! (باور می کنید؟) و آن را ، تبدیل به کرد که درچند قسمت منتشر شد ! جدیدا هم فکر کنم راهیان نور رفته اند ، چون دارد رمان را منتشر می کند!(پیشنهاد بنده :مسجد محل ، راهپیمایی۲۲ بهمن ، بسیج ، دانشگاه ، این ها هم میتواند خوراک خوبی برای رمان عاشقانه باشند ، عاشقی دراین نقاط را هم تست کنند) یک اعترافی هم بکنم ، چند سال پیش یک رمان به همین سبک ها ، البته دونفره اش ها ! نوشته بودم برای خودم نه برای انتشار ، به یک دوست مجرد دادم تا بخواند ، بنده خدا درد عشقی کشید که مپرس ! من هم کلا پاک کردم قضیه را !( حتی اگر توهم باشند ، برای جار زدن !) ) . ‎می بینید چه شد؟ ‎از عکس در قطعه شهدا تا جهنمِ پسندیده شدن..! . ‎ ... کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
" آخرین وداع " #قسمت_اول #علی_مرعـے (دوست شهید)↶ آخریــــن باری که از سوریــــه آمد، قبــــل از رسید
" آخرین وداع " ( دوست شهید )↶ هر دو در ایستگاه نشستیم. گــفت: چنـــد روز دیگر میـــروم بــا نــاراحـــتی گفتم: تـــازه رسیــدی کجـــا میـروی؟ قرار نیست اینقدر زود برگردی! جـــواب داد: نــگـران نبـــاش؛ مصلحتـــی وجود دارد، مصــالح شخصـــی اهمیتـــی نــدارد.من هم مشـــتاق دیدار همه شما هستم دوست دارم بمانم. اما مصلحت اســلام بر هر امـری ارجحیّــت دارد. روز آخــــــر بـــعــــد از ایــنـــکـــه کــلــی بـــــه خاطـــــرات قدیـــمی خنــدیـدیـم، بـــا هـــم خـداحــافــظــی کردیم. امــا ایـــن جدایـــی شبیـه به همه وداع های قبــلـــی نــبــــود. احــســـاس نگــرانــی میـــکــردم. از شهادتـــش مطـــمئن بـود. گــاهــی کــه در شهر تصـــاویــر شـــهدا را می دید، می گفت: روزی عــکس مــن نیـــز کــنار آنــــها قرار خواهد گرفت. و من به شوخـــی می گفتم: مگر در خــواب ببینی! امـــا در درون خــود نــاراحـت بـودم، چون یقــیــن داشتـــم که هرگــــز نمــی میرد و قطـعا شهید خواهد شد. 🌱 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
✨ سال 1990 سال 1967 ... پس از برگزاری یک رفراندوم بزرگ ... قانون ... بومی ها را به عنوان یک انسان پذیرفت 😏... ده سال طول کشید تا علیه تبعیض نژادی قانون تصویب شد ... و سال 1990 ... قانون اجازه استفاده از خدمات بهداشتی - پزشکی و تحصیل را به بومی ها داده شد 😒... هر چند ... تمام این قوانین فقط در کتاب قانون ثبت گردید😏 ... . برابری و عدالت و حق انسان بودن ... رویایی بیشتر باقی نماند ... اما جرقه های معجزه، در زندگی سیاه من زده شد😬... زندگی یک بومی سیاه استرالیایی 😢... سال 1990 ... من یه بچه شش ساله بودم ... و مثل تمام اعضای خانواده ... توی مزرعه کار می کردم😕 ... با اینکه سنی نداشتم ... اما دست ها و زانوهای من همیشه از کار زیاد و زمین خوردن، زخم بود😖 ... آب و غذای چندانی به ما نمی دادند ... توی اون هوای گرم... گاهی از پوست های سیاه ما بخار بلند می شد♨️ ... از شدت گرما، خشک می شد و می سوخت ... و من پا به پای خانواده و سایر کارگرها کار می کردم😢 ... اگر چه طبق قانون، باید حقوق ما با سفید پوست ها برابر داده می شد ... اما حقوق همه ما روی هم، کفاف زندگی ساده بردگی ما رو نمی داد😑... اون شب، مادرم کمی سیب زمینی با گیاه هایی که از کنار جاده کنده بود پخت ... برای خوردن شام آماده می شدیم که پدرم از در وارد شد😃... برق خاصی توی چشم هاش می درخشید ... برقی که هنوز اون رو به خاطر دارم ... با شادی و وجد تمام به ما نگاه کرد ... - بث ... باورت نمیشه الان چی شنیدم ... طبق قانون، بچه ها از این به بعد می تونن درس بخونن😄 ... . مادرم با بی حوصلگی و خستگی ... و در حالی که زیر لب غرغر می کرد به کارش ادامه داد😒 ... . - فکر کردم چه اتفاقی افتاده ... حالا نه که توی این بیست و چند سال ... چیزی عوض شده ... من و تو، هنوز مثل مدفوع سگ، سیاهیم ... هزار قانون دیگه هم بزارن هرگز شرایط عوض نمیشه 😏... چشم های پدرم هنوز می درخشید ... با اون چشم ها به ما خیره شده بود ... "نه بث ... این بار دیگه نه ... این بار دیگه نه"😊... . ... @ahmadmashlab1995
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (تـا لحـظـہ مــرگ) تو با خودت چی فکر کردی که اومدی به زیباترین دختر دانشگاه که خیلی ها آرزو دارن فقط جواب سلام شون رو بدم؛ پیشنهاد میدی؟😡 ... من با پسرهایی که قدشون زیر 190 باشه و هیکل و تیپ و قیافه شون کمتر از تاپ ترین مدل های روز باشه اصلا حرف هم نمیزنم چه برسه ... . از شدت عصبانیت نمی تونستم یه جا بایستم ... دو قدم می رفتم جلو، دو قدم برمی گشتم طرفش ... . اون وقت تو ... تو پسره سیاه لاغر مردنی که به زور به 185 میرسی ... اومدی به من پیشنهاد میدی؟ ... به من میگه خرجت رو میدم ... تو غلط می کنی ... فکر کردی کی هستی؟ ... مگه من گِدام؟ ... یه نگاه به لباس های مارکدار من بنداز ... یه لنگ کفش من از کل هیکل تو بیشتر می ارزه ... . و در حالی که زیر لب غرغر می کردم و از عصبانیت سرخ شده بودم ازش دور شدم ... دوست هام دورم رو گرفتن و با هیجان ازم در مورد ماجرا می پرسیدن ... با عصبانیت و آب و تاب هر چه تمام تر داستان رو تعریف کردم ... . هنوز آروم نشده بودم که مندلی با حالت خاصی گفت: "اوه فکر کردم چی شده؟ بیچاره چیز بدی نگفته. کاملا مودبانه ازت خواستگاری کرده و شرایطی هم که گذاشته عالی بوده ... تو به خاطر زیبایی و ثروتت زیادی مغروری ... ."🙄 خدای من ... باورم نمی شد دوست چند ساله ام داشت این حرف ها رو می زد ... با عصبانیت کیفم رو برداشتم و گفتم: "اگر اینقدر فوق العاده است خودت باهاش ازدواج کن ... بعد هم باهاش برو ایران، شتر سواری"... .😒 اومدم برم که گفت: مطمئنی پشیمون نمیشی؟ ... .😏 باورم نمی شد ... واقعا داشت به ازدواج با اون فکر می کرد ... داد زدم: "تا لحظه مرگ"... و از اونجا زدم بیرون ... . ✍️شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... ... کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
وصیتنامہ 🌸✨ اے برادرانم، اے مجاهدان راه خدا، باید هرڪدام از شما عنصر فعالے باشد تا پایان زندگےتان با شہادت خاتمہ یابد و بہ خدا قسم ڪہ پایان زندگے نمےشود بہ جز شہادت باشد. دنیا را همہ مےتوانند تصاحب ڪنند اما آخرت را فقط با اعمال نیڪ مےتوان تصاحب ڪرد. مےگویم من نیز این مسیر را طے ڪردم ڪہ بسیارے فڪر مےڪنند سخت است اما اگر از دید خدایے بہ آن بنگریم چیزے بہ جز آسانے در آن نمےبینے و من این مسیر را براے رسیدن بہ خدا و نزدیڪے بہ او طے ڪردم. این راه امتداد مسیر ڪربلاست و ادامہ دهنده‌ے این راه هستم و در این مسیر گام خواهم برداشت. ✍🏻| سـومـٰا 🕊 ! |ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱| ✅ @AHMADMASHLAB1995