شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دنیا بی تــو فقط یک فصل دارد… تنهایی! #یاایهاالعزیز✨ #السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🕊 تعجیل در فرج مو
🥀
هر دعایی بکنم حاجت دلخواه تویی...
#یاایهاالعزیز🕊
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد✨
تعجیل در فرج مولایمان #صلوات🖐🏻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹💔
تصاویری از مراسم تشییع شهید "حسن ابراهیم علول" از رزمندگان حزب الله لبنان
این شهید که تنها دو ماه است عضو حزب الله شده؛ در حمله جنگنده های رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان به شهادت رسید ...
#وعده_صادق
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
#سلام_بدرالدین مادر #شهید_احمد_مشلب:
#قسمت_اول1⃣
ما جاے خالے #احمـد را با حرف زدن درموردش🌱
و صحبت از کارها و اعمالش مےکنیم. ما بدن🫂
و جسم #احمـد را از دست دادیم اما روحش را🕊
همیشہ در کنار خود داریم و یادش برایمان زنده است✨
#کپے_با_ذکر_صلوات🔗
#کانالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌐
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#سلام_بدرالدین مادر #شهید_احمد_مشلب: #قسمت_اول1⃣ ما جاے خالے #احمـد را با حرف زدن درموردش🌱 و صحبت از
ما روح #احمـد را همیشہ در کنار خود داریم🕊✨
اتـاق شھیداحمـد🏠
دختره با کلی آرایش برگشته میگه:
واقعاً شما پسرا این دختر چادریا رو از ما بیشتر دوس دارین؟
پسره خیلی رک گفت: آره!!!
دختره جواب داد:
پس اگه دوسشون دارین چرا نگاهشون نمیکنین و سرتون رو میندازین پایین از پیششون رد میشید؟؟؟
پسره گفت:
آره تو راس میگی ما نباید سرمون رو پایین بندازیم
اصلا سر پایین انداختن کمه؛
باید تعظیم کرد در مقابل یادگار حضرت زهــــــــــــرا سلام علیها...❤️
صبـح علےالطلـوع کہ بیـدار مےشویـم🌥
از واجبـات مـاست☝️🏻
ســـلامٌ علے الحســـن💚🌿
#دوشنبہ_هاے_امام_حسنے✨
#بابےانتوامےیاکریماهلبیت🤍
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
ماشاءالله به تک تک بازیکنان فوتسالمون🏐✨🇮🇷 مبارک باشه این قهرمانی❤️🔥
وحید شمسایی سر مربی تیم ملی فوتسال ایران و دخترانش…
#آدم_حسابی!
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
#پوستر✌🏻
حتی یک قطره
از این دریا
نام دیگری
نـــدارد👌🏻
« ۱۰ اردیبهشت/روز ملی خلیج فارس»
🔻 @seyyedoona
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_هیجدهم📝
✨ لکه هـــای ننـــگـــ
شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد😳
"پس چرا اینقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ ... اونها هم پسر شما رو کشتن ... و هم شما رو مجبور کردن که هزینه دادگاه و دادرسی رو بپردازید ... اگر مطمئن بودید چرا شروع کردید؟"🤔
سکوت سنگینی بین ما حاکم شد ... برای چند لحظه از پرسیدن این سوال شرمنده شدم😔
با خودم گفتم ... شاید این حرف فقط یه دلگرمی برای خودش بود که درد کمتری رو حس کنه ... این چه سوالی بود که ...
- پسر من یه مسلمان بود ... نمی خواستم با ننگ دزدی و حمل سلاح گرم، دفنش کنم😔 هر چقدر هم که اونها دروغ بگن ... خیلی ها شاهد بودن ... و الان همه می دونن پسر من، نه دزد بود، نه مسلح ... من از دینم دفاع کردم نه پسرم☝️ برای بچه ای که اون رو از دست دادم دیگه کاری از دست من برنمیاد اما نمی خواستم با نام پسر من ... دین خدا لکه دار بشه😒
پاسخش به شدت ذهنم رو بهم ریخت😖 این جوابی نبود که انتظارش رو داشتم و جوابی نبود که برای من قابل درک یا قابل پذیرش باشه☹️ نمی خواستم قلبش رو بشکنم اما نمی تونستم این حرف رو بی جواب بگذارم 😏 اون داشت، زندگیش رو بر مبنای اعتقادات احمقانه ای می چید😒
- دین خدا لکه دار هست☝️.. لکه های سیاه، وسط دنیای سفید ... یا لکه های سفید وسط دنیای سیاه ... این دنیا به حدی لکه داره که دیگه سیاه و سفیدش مشخص نیست ... هیچ عدالت و انسانیتی وجود نداره ... و خدا هم اگر وجود داشته باشه😏 مثل یه تماشاچی فقط نگاه می کنه! هر چند، خیلی ها میگن خدا بعد از خلق جهان، مرده* ...
چند لحظه سکوت کرد...
نگاه پر معنا و محبتی که قادر به درک عمق اون نبودم 😕...
- خدا به قوم حضرت موسی، نعمت های فراوان داد☝️
👈دریا رو پیش چشم اونها شکافت
👈از آسمان برای اونها غذا فرستاد
👈و اونها بدون اینکه ذره ای زحمت کشیده باشن از تمام اون نعمت های استفاده کردن ...
زمانی که حضرت موسی، 40 روز به طور رفت ، اونها که رسما وجود خدا رو با چشم هاشون دیده بودن، گوساله پرست شدن ... یه گوساله از طلا درست کردن و چون فقط از توش صدا در می اومد😏 جلوش سجده کردن ... خدا باز هم اونها رو بخشید☝️
اما زمانی که بهشون گفت وارد این سرزمین بشید! اونها خودشون رو کنار کشیدن و به حضرت موسی گفتن ... موسی، تو با خدات به جنگ اونها برو ... وقتی جنگ تموم شد بیا ما رو خبر کن ... می دونی چرا این طوری شد؟🤔
داستان عجیبی بود که هرگز نشنیده بودم😳
سرم رو به علامت نه تکان دادم "نمی دونم ... شاید احمق بودن"
تلخ، خندید ... اونها احمق نبودن! انسان ها زمانی برای چیزی ارزش قائل میشن و به چشم نعمت بهش نگاه می کنن که براش زحمت کشیده باشن😏 اونها هیچ زحمتی نکشیده بودن😶
خدا بدون دریغ به اونها روزی داد ... خدا به جای اونها با دشمن اونها جنگید ...
فرعون رو غرق کرد و اونها رو نجات داد
حتی لازم نبود برای به دست آوردن غذاشون تلاش کنن
اونها دیگه نعمت های خدا رو نمی دیدن
مثل بچه یه خانواده پولدار که از فرط ثروت زیاد ... با 100 دلاری سیگار درست می کنه و آتیشش میزنه ...🙄😣
از دید اون، تک تک اون دلارها بی ارزشه چون از روز اول، بی حساب بهش دادن ... اما از دید یه آدم فقیر، تک تک اونها جواهره☝️
خدا به بشر نشان داد که ما باید برای نعمت ها سختی بکشیم😫 بجنگیم😖 و تلاش کنیم تا قدر اونها رو بدونیم ...
آدمی که هر روز بدون مشکل، نفس می کشه، هرگز به اون نفس ها و اکسیژن به چشم نعمت نگاه نمی کنه و هیچ وقت ارزش اونها رو نمی فهمه تا زمانی که اون نعمت رو از دست بده ... مثل اون ماهی که غرق در آبه و مفهوم دریا رو نمی فهمه ...😞
بعد از رفتن پدر محمد، من ساعت ها روی اون حرف ها فکر می کردم ...
شاید اولش عجیب بودن اما وقتی خوب بهشون فکر کردم دیگه عجیب نبودن ... ولی تک تکش حقیقت داشت ...🙁
*پ.ن:
دوستان عزیز ... یکی از اعتقادات رایج در کشورهای غربی، "مرگ خدا" است که کلیسا هم در رد اون داره خیلی تلاش می کنه ...
این جمله رو تو داستان استنلی هم شنیده بودید
#ادامه_دارد...
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_نوزدهم📝
✨ خـــدای من
کم کم خدا برای من موضوعیت پیدا می کرد
من اعتقادی به خدا نداشتم🙄 خدا از دید من، خدای کلیسا بود✝
خدای انسان های سفید😏
مرد سفیدی، که به ما می گفت "زجر بکش تا درهای آسمان به روی تو باز بشه" و من هر بار که این جملات رو می شنیدم ، توی دلم می گفتم
"خودت زجر بکش😡اگر راست میگی از آسمون بیا پایین و یه روز رو مثل یه بومی سیاه زندگی کن"
زجر کشیدن برای کلیسا یه افتخار محسوب می شد ... درهای آسمان و تطهیر ... اما به جای حمایت از ما که قشر زجر کشیده بودیم، از اشراف و ثروتمندان حمایت می کرد و اصلا شبیه انسان های زجر کشیده نبودن ...😏
اینجا بود که تازه داستان من و خدا، داشت شکل می گرفت...
من شروع به تحقیق کردم ... در جستجوی خدا، هر کتابی که به دستم می رسید؛ می خوندم📚
عرفان ها و عقاید مختلف ... اونها رو کنار هم می گذاشتم و تمام ساعت های بیکاریم رو فکر می کردم ... قرآن، آخرین کتابی بود که خوندم📖...
مجذوب تک تک اون کلمات شده بودم😍
اما چیزی که قلبم رو به حرکت در آورد، دیدن دو تا تصویر بود ... تصویری از حج
انسان هایی با پارچه های سفید و یه شکل خودشون رو پوشانده بودن ... سفید و سیاه
با پاهای برهنه دور خانه ای ساده می چرخیدند
خانه ای که با پارچه سیاهی پوشیده شده بود
توی اون لباس ها اصلا مشخص نمی شد کی ثروتمنده و کی فقیر
این مصداق عملی برابری بود👌
و تصویر دوم، تصویری بود که با همون پارچه های سفید ... سیاه و سفید، روی زمین و بی تکلف و تفاخر ... کنار هم غذا می خوردن😳 ...
با دیدن این دو تصویر، قلبم از جا کنده شد💓 ...
ناخودآگاه با صدای بلند خندیدم😄... خنده ای از سر حظّ و شادی ...
شاید این تصاویر برای یه انسان سفید، ساده بود اما برای من، نعمت محسوب می شد ...
برای من که تمام زندگی ام به خاطر بومی بودن، سیاه بودن و فقیر بودن ... تحقیر شده بودم و برای ساده ترین حقوق انسانیم زجر کشیده بودم ...
نعمت برابری ... خدایی که سفید و سیاه در برابرش، یکسان بودن ... بدون صلیب های طلا و جواهرنشان ... این خدا، قطعا خدای من بود😌👌 ...
تحقیقاتم رو در مورد اسلام ادامه دادم ... شیعه، سنی، وهابی ...
هر کدوم چندین فرقه و تفکر ...
هر کدوم ادعای حقانیت داشت ...
بعضی ها عقاید مشترک زیادی داشتن اما همدیگه رو کافر می دونستن ...
بعضی از عقاید هم زمین تا آسمان با هم فاصله داشت ...
به شدت گیج شده بودم ... نمی تونستم بفهمم چی درسته و باید کدوم رو بپذیرم ... کم کم شک و تردید هم داشت به ذهنم اضافه می شد😶 ...
اگر اسلام حقانیت داره پس چرا اینقدر فرقه فرقه است؟🤔
از طرفی هجمه تفکرات منفی نسبت به اسلام هم در فضای مجازی روز به روز بیشتر می شد ...
خسته شدم ... چراغ رو خاموش کردم و روی تخت ولا شدم
- شاید اصلا چیزی به اسم خدا وجود نداره ... شاید دارم الکی دنبال یه توهم و فکر واهی حرکت می کنم😏 ... مگه میشه برای پرستش یه خدا، این همه تفکر و عقیده وجود داشته باشه؟🤔 ... شاید تمام اینها ریشه در داستان های اساطیری گذشته داره ... خدایا! اصلا وجود داری؟🙄 ...
بدون اینکه حواسم باشه، کاملا ناخودآگاه ... ساعت ها توی تخت داشتم با خدایی حرف می زدم که ... فکر می کردم اصلا وجود نداره 🙄... اما حقیقت این بود ... بعد از خوندن قرآن ... باور وجود خدا در من شکل گرفته بود👌
همه چیز رو رها کردم و برگشتم سر زندگی خودم ... به خودم گفتم "کوین بهتره تمام انرژیت رو بگذاری روی زنده موندن! داری وقتت رو سر هیچی تلف می کنی؛ 😏
اونهایی که دنبال دین و خدا راه میوفتن آدم های ضعیفی هستن که لازم دارن به چیزی اعتقاد داشته باشن تا توی وقت سختی، بدبختی هاشون رو گردن یکی دیگه بندازن ... و به جای تلاش، منتظر بشن یکی از راه برسه و مشکلات شون رو حل کنه ... فراموشش کن"😒
و فراموش کردم
همه چیز رو و برگشتم سر زندگی عادیم ... نبرد با دنیای سفید برای بقا ... از یه طرف به مبارزه ام برای دفاع از انسان های مظلوم ادامه می دادم
از طرف دیگه سعی می کردم بچه های بومی رو تشویق کنم
گاهی ساعت ها و روزها از زمانم رو وقف می کردم ... بین بچه ها می رفتم و سعی می کردم انگیزه ای برای نجات از بردگی و بدبختی در بین اونها ایجاد کنم
اونها باید ترس رو کنار می گذاشتن و برای رسیدن به حق شون مبارزه می کردن💪 مبارزه تنها راه برای ساختن آینده و نجات از بدبختی بود ...
#ادامه_دارد...
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🥀 هر دعایی بکنم حاجت دلخواه تویی... #یاایهاالعزیز🕊 #السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد✨ تعجیل در فرج مولای
دل مردهایم و یادِ شما جان میدهد به ما…
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما..!💛
#یاایهاالعزیز🌿
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد✨
تعجیل در فرج مولایمان #صلوات🖐🏻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
"ألـف سـلامٍ وتحـيّـة..
لـلـمـجـاهـديـن الـمـرابـطـيـن علـى الـحـدود الـلـبنـانـيـة-الـفـلـسطينيـة"♥️
هزار سلام و درود...
بر مجاهدین و رزمندگان مستقر
در مرز لبنان و فلسطین
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
#سلام_بدرالدین مادر #شهید_احمد_مشلب:
#قسمت_دوم2⃣
حضورِ #احمـد در بین ما بیشتر از قبل احساس میشود🎋
هر لحظہ او را در کنارمان حس مےکنیم هرچند کہ ظاهراً🍂
یکے از اعضاے خانوادهمان را از دست دادیم اما در عوض☝️🏻
کسے را بہ دست آوردیم کہ میتواند در روز محشـــر ما را✨
شفاعت کند🌸
#کپے_با_ذکر_صلوات🔗
#کانالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌐
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#سلام_بدرالدین مادر #شهید_احمد_مشلب: #قسمت_دوم2⃣ حضورِ #احمـد در بین ما بیشتر از قبل احساس میشود🎋 هر
#احمـد در روز محشـر ما را شفاعت میکنـد🕊✨
شادے روح امـام خمینے صلواتے عنایت کنید!
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از هواداران استاد رائفی پور
زیرنویس دیبیسی فارسی:
🗣پلیس آمریکا سرکوب دانشجویان معترض را تکذیب کرد. سخنگوی پلیس گفت: فقط به پاها و شکم معترضین کوبیدیم.
💠@raefipourfans
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
من به نماز اول وقت خیلی تاکید دارم! نمازی که با حضور قلب باشد، که بدانی کلماتی که ادا میکنی مخاطب
#پاے_درس_ولایت✨
#امام_خامنہاے:
براے ملت ما معلوم باشد، و معلوم است براے ملت کہ دشمنے با ملت ایران، بہ خاطر این مسائلے کہ اینها میگویند و دروغهایے کہ سرِ هم میکنند نیست؛ دشمنے بہ خاطر این است کہ ایران کشور مستقلے است، زیر بار آنها نمیرود، زورگویےشان را قبول نمیکند، حاضر نیست دنبالہروِ سیاستهاے این و آن باشد، آن هم سیاستهاے شکستخورده! ۱۴۰۳/۲/۵
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از ahmadreza
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_بیستم📝
✨ تـــوهـــم آزادی
کم کم تعداد افراد متقاضی برای درس خوندن زیاد می شد💪 من با تمام وجود برای کمک به اونها تلاش می کردم، پول و قدرتی برای حمایت از اونها نداشتم اما انگیزه من برای تغییر دنیای سیاه بردگی عصر بیست و یک ، خاموش شدنی نبود ... مبارزه ای تا آخرین نفس ...💪
کار سختی بود اما تعداد ما داشت زیاد می شد.
حالا کم کم داشتیم وارد آمارها می شدیم✌️
از هر 1000 بومی استرالیایی، 40 نفر برای درس خوندن یا ادامه تحصیل اقدام می کرد👌
شاید از نظر دنیای سفید، این تعداد خنده دار بود اما برای ما مفهوم امید به آینده رو داشت.
نعمتی رو که من با تمام وجودم حس می کردم، سفیدها حتی قادر به دیدن و درک کردنش نبودن
سال 2008 ... یکی از مهمترین سال های زندگی من بود ... زمانی که برای اولین بار، یک نفر از ظلمی که در حق بومی ها روا شده بود ، عذرخواهی کرد😳 ...
زمانی که نخست وزیر رسما در برابر جامعه ایستاد و از ما پوزش خواست😃
همون سال، اوباما ... اولین رئیس جمهور سیاه پوست امریکا، در یک جامعه سرمایه داری به قدرت رسید💪 ...
اون شب، من از شدت خوشحالی گریه می کردم😂...
با خودم گفتم "امروز، صدای آزادی در امریکا بلند شده ... فردا این صدا در سرزمین ماست، کوین"..
نوری در قلب من تابیده بود🌟... نور امید و آینده روشن ...
سرزمین زیبای متمدن من، داشت گام هایی در مسیر انسانیت برمی داشت ... به زودی، دنیا به چشم دیگه ای به ما نگاه می کرد😄اما این توهمی بیش نبود☹️... هرگز چیزی تغییر نکرد...
سخنرانی نخست وزیر صرفا یک حرکت سیاسی برای آرام کردن حرکت بومی ها بود😒
آی دنیا ... ما انسانهای متمدن و آزادی خواهی هستیم ... این تنها جلوه سخنان نخست وزیر بود ... .
من گاهی به حرکت جهان فکر می کردم ... گاهی به شدت مایوس می شدم😞
آیا حقیقتا راهی برای تغییر و اصلاح دنیا وجود داشت؟
ناامیدی چاره کار نبود❌
من باید راهی برای نسل های آینده پیدا می کردم ...
برای همین شروع به تحقیق کردم ... دقیق تمام اخبار جهان رو رصد می کردم📡 ...
توی شبکه های اجتماعی و اینترنت دنبال یافتن جوابی بودم... فراتر از مرزهای استرالیا ...
فقط یک راه برای نجات ما وجود داشت💪... مبارزه☝️...
یک جنبش علیه ظلم و نابرابری ...
یک جنبش برای تحقق عدالت⚖️ ...
اما یک مبارزه #آرمان، #هدف، #ایدئولوژی و #شیوه_مبارزه لازم داشت
با رسیدن به این جواب ... حالا باید به سوال دیگه ای هم پاسخ می دادم ...
بهترین روش و شیوه برای این جنبش چی بود؟🤔
روشی که پاسخگوی قرن جدید باشه! روشی که صد در صد به پیروزی ختم بشه✌️
برای یافتن تمام این پرسش ها شروع به مطالعه در مورد قیام ها، انقلاب ها و اصلاحات بزرگ اجتماعی و سیاسی جهان کردم ... علی الخصوص حرکت هایی که به جامعه سیاه و بومی مربوط می شد
راه ها، شیوه ها و ایدئولوژی های فراوانی پیش پای من قرار گرفته بود ...
راه هایی که گاهی بسیار به هم نزدیک می شد و گاهی بسیار دور ... بعضی از اونها تلفات انسانی زیادی داشت اما به خاطر #سوء_مدیریت در اوج رسیدن به پیروزی، نابود شده بود‼️😕
یا یک تغییر جریان ساده، اون رو از بین برده بود ...
بعد از تحقیق زیاد ... فهمیدم جدای از ایدئولوژی، هدف و آرمان ...یک حرکت باید توسط یک رهبر #قوی، #محکم و #غیرقابل_تزلزل، #زیرک، #دانا و #تیزبین مدیریت بشه
کسی که بتونه #آینده_نگری و #وسعت_دید داشته باشه تا موانع رو شناسایی کنه و بتونه توی بحران، بهترین تصمیم رو بگیره و آینده حرکت رو نجات بده👌
کسی که بتونه یک جریان قوی رو از صفر ایجاد کنه💪
قدرت نفوذ فکری و اندیشه داشته باشه و نسبت بزرگ ترین دستاورد، کمترین تلفات رو داشته باشه💪
فقط در چنین شرایطی می شد مانع از اشتباهات جنبش ها و حرکت های بزرگ گذشته شد☝️علی الخصوص که در جامعه ما #تفاوت_نژاد بود
تفاوتی که در یک جامعه طبقاتی و نژادپرستانه ... هرگز قابل حل نبود...
فقط یک راه وجود داشت☝️تغییر اندیشه دنیای سفید برای همراهی و شرکت در این حرکت ... دنیای سفید باید تساوی و برابری با ما رو قبول می کرد ...
اما چطور؟
آیا راهی برای تغییر افکار وجود داشت؟
غرق در میان این افکار و سوالات...ناگهان یاد قرآن افتادم ... قرآن و تصاویر حج ... این تنها راه بود☝️
#ادامه_دارد...
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از ahmadreza
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_بیست_و_یکم📝
✨ قـــرآن انقـــلابـــی
رفتم سراغ قرآن📖
یک بار دیگه قرآن رو خوندم و بعد از اون دنبال جنبش های دینی در سراسر دنیا گشتم
جنبش هایی که بر اساس #تفکرات_دینی_اسلامی شکل گرفته بود
حرکت های زیادی برضد تبعیض نژادی در دنیا اتفاق افتاده بود اما پیش از هر حرکتی باید فکرها درست می شد ... و تصاویر حج، تنها مصداق حقیقی اون بود بهترین راه این بود که برابری و عدالت قرآنی در جامعه سفید حاکم بشه ... اما چطوری؟🤔
بین تمام انقلاب های دینی ... عظیم ترین و بزرگ ترین شون #انقلاب_ایران بود که به تغییر کل سیستم ختم شده بود.
انقلابی که عوضی های نژاد پرست سفید ... مدام در مذمتش حرف می زدن ... همین عزمم رو جزم کرد💪
از دو حال خارج نبود
👈یا ایرانی ها موجوداتی بی نهایت شیطانی و پست تر از این نژادپرست های سرمایه دار بودن
👈یا انسانهایی مثل ما که بی گناه، محکوم به نابودی و فنا شده بودن
در هر دو صورت ... از یک طرف، ایدئولوژی فکری قرآن می تونست تفکر نژاد پرستانه رو بین جامعه سفید از بین ببره و از طرف دیگه، انقلاب ایران که با شعار اسلام شروع شده بود می تونست الگویی برای انقلاب فکری و مبارزاتی مردم من باشه!
دو تیغه یک قیچی که فقط در کنار هم موفق می شد✌️
مطالبی که توی اینترنت پیدا می شد زیاد نبود😕 یا در ضدیت بود یا به هدف و برنامه من کمکی نمی کرد
کتاب ها هم همین طور ... یک جانبه و از بیرون به اسلام نگاه می کرد و قطعا با تفکر اسلامی ... و کلامی که در قرآن خونده بودم، همسو نبود.🙄
با یک علامت سوال بزرگ مواجه شده بودم و تنها پاسخی که براش پیدا کردم این بود
باید خودم به ایران می رفتم😎
باید می رفتم و از نزدیک روی تفکرات و مبانی اسلام و ریشه های انقلاب ایران و مسیری که طی کرده بود؛ مطالعه می کردم هرچند، مردم ایران هم از نظر من انسان های سفید بودن اما یه انسان عاقل، حتی از دشمنش نکات مثبت رو یاد می گیره و در راه رسیدن به موفقیت ازش استفاده می کنه ... این یه قانونه☝️
داشته مثبت اون، کنار داشته های من ... یعنی سرعت رشد و پیروزی دو برابر من✌️
تحقیقات من درباره ایران و شیوه ای که بتونم اقامت موقت بگیرم شروع شد
توی تحقیقاتم متوجه شدم ایران از کشورهای مختلف جهان، طلبه می پذیره🤔
افرادی که می تونن به ایران بیان و آزادانه در مورد اسلام درس بخونن و تحقیق کنن و چه چیز از این بهتر😉
هر چه جلوتر می اومدم شانس های زندگیم بزرگ تر و بهتر از قبل می شد🙃 علی الخصوص که رهبر جنبش و انقلاب ایران یک روحانی و از قم بود
منم برای پذیرش در ایران، در خواست دادم ... مقصد،
قم😍..
از سفارت ایران با من تماس گرفتن
گفتن موردی نداره اگر بخوام برای تحصیل به ایران برم اما مراکز حوزوی فقط پذیرش مسلمان دارن، صرفا اشخاصی پذیرش میشن که مبلغ های آینده جهان اسلام هستن حتی اگر مایل باشم، می تونم برای آشنایی با اسلام، یه مدت مهمان اونها باشم اما به عنوان یه طلبه، نه☝️ ...
چند روزی روی این پیشنهادات فکر کردم
رهبر انقلاب ایران، طلبه بود...
رهبر فعلی ایران هم طلبه بود ...
و هر دوی اونها به عنوان بزرگ ترین رهبرهای تاریخ جهان شناخته شده بودن ...
علی الخصوص بعد از شورش و جنگ داخلی ایران در سال 2009 ... هیچ سیاستمداری نبود که قدرت فکری و مدیریتی رهبر ایران رو ... مستقیم یا غیر مستقیم ستایش نکنه ...
شخصی که طبق گفته اونها، تمام معادلات پیچیده شون رو برای نابودی، از بین برده بود ... که اون هم طلبه بود😳 ...
خوب یا بد ... من تصمیمم رو گرفته بودم ... من باید و به هر قیمتی ... طلبه می شدم💪
من مسلمان شدم ...
دین داشتن یا نداشتن از نظر من هیچ فرقی نمی کرد ... من قبلا هم مثلا مسیحی بودم ... حالا چه فرقی می کرد😕..
فقط اسم دین من عوض شده بود ... اسمی که از نظر من، کوچک ترین ارزشی نداشت ..
وسایلم رو جمع کردم و دفترم رو پس دادم، برگشتم خونه ...
دیدار و خداحافظی
مادرم خیلی ناراحت بود و مدام گریه می کرد😭دوری من براش سخت بود..
می ترسید رفتنم باعث بشه بیشتر از قبل، رنج و سختی رو تحمل کنم... اما حرف پدرم، چیز دیگه ای بود ... من رو صدا زد بیرون ... روی بالکن ساده خونه چوبی مون ایستاده بود ... .
- کوین ... هر چند تو ثابت کردی پسر دانایی هستی اما بهتر نیست به جای ایران به امریکا بری؟ من وضع بومی ها و سیاه پوست های اونجا رو نمی دونم ... اما شنیدم پر از سیاه پوست موفقه ... حتی رئیس جمهورشون هم سیاه پوسته ... اونجا شانس بیشتری برای زندگی کردن داری، حتی اگر بخوای برگردی هم ..
تمام مدت که پدرم صحبت می کرد، من فقط گوش می دادم.
حقیقت این بود که من دنبال چیز دیگه ای به ایران می اومدم...
من به آینده ای نگاه می کردم که جرات به زبان آوردنش رو نداشتم ... چیزی که ممکن بود به قیمت جان من تموم بشه😰... .
#ادامه_دارد