🌹 شهید ابراهیم هادی 🌹
♦️خودکشی
شب جمعه بود که بر سر مزار یادبود شهید ابراهیم هادی رفتم. خانمی با لهجه عربی مشغول توزیع شیرینی بود و همینطور برای ابراهیم صلوات می گرفت.
او میگفت از اهواز تا اینجا آمده ام.
یکی از خانم ها باتعجب از او پرسید: علت آمدن شما چیست: این خانوم کنار مزار ابراهیم نشست و گفت: مدتی قبل گرفتاری های دنیا خیلی به من فشار آورد. همچنین گرفتاری مالی شدید نیز ایجاد شد. دیگه هیچ راه چاره ای نداشتم.
آخر شب بود که به موضوع خودکشی فکر کردم. به دیدگاه خودم این آخرین راه درمان بود. تصمیم قطعی گرفتم که فردا خودکشی را عملی کنم.
همان شب در عالم خواب جوانی را دیدم که با من صحبت کرد و گفت: خودکشی راه حل مشکلات شما نیست، بلکه مشکلات شما را صد برابر می کند. هم در برزخ گرفتار می شوی و هم پدر و مادر و فرزندت را گرفتار می کنی. عذاب روحی خودکشی به مراتب بالاتر از مشکلات شماست. مشکلات دنیای حل خواهد شد و... اینقدر صحبت کرد که وقتی بیدار شدم، مجاب شدم به خودکشی فکر نکنم.
چند روز بعد گرفتاری مالی ما به طرز عجیبی برطرف شد، مدتی از این ماجرا گذشت و من به طور کل موضوع خودکشی را فراموش کردم، اما همیشه به این فکر می کردم که آن جوان که بود؟!
یک روز که در فضای مجازی به دنبال مطلبی میگشتم، یک باره با تصویر جوانی روبرو شدم که آن شب با من در مورد خودکشی حرف زد! روی عکس کلیک کردم، نوشته شده بود: #شهید_ابراهیم_هادی
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 به اسمِ آزادی
📺 فیلم کمتر دیده شده از امام خمینی:
شما فساد و فحشا را آزادی میدانید!!!
💠 مطالبهٔ همگانی اصلاح و تقویت لایحه عفاف و حجاب از مسئولین
❗️انتشار و اطلاع رسانی نمایید❗️
#سالکردرحلت_امام_خمینی
#حجاب
🎋〰☘
@Alachiigh
🇮🇷
📝 تحریف امام خمینی رحمه الله علیه!
🍃🌹🍃
🔻عبدالله گنجی در اثر تازه خود به نام «مو به مو» به این موضوع مهم اشاره میکند و مینویسد: «بعد از رحلت امام خمینی از سیره و اندیشه وی تفاسیر و خوانشهای متعددی صورت میگیرد. هرکس متناسب با چهارچوب فکری حال خود از امام دیروز، تصویری ارائه میدهد که ممکن است با اصل امام منطبق نباشد. چون امام دارای سرمایه اجتماعی حداکثری در بین ملت ایران است و منکران اندیشه وی نیز جسارت ندارند مستقیماً وی را نفی کنند؛ بنابراین تحریف امام در دوران حاضر برجستهتر از پنهان کردن یا سکوت درباره ایشان است.
🔹سکولارها هم ممکن است امامی را ارائه کنند که به دنبال نظامی شبیه جمهوری چندم فرانسه بوده است. لیبرالها امامی ارائه میکنند که اهل تساهل و تسامح بود. براندازان امامی را ارائه میکنند که یک سره خشونت بود. دموکراسیخواهان امامی معرفی میکنند که به دنبال لیبرال دموکراسی بود.»
#سالگرد_رحلت_امام_خمینی
#تحریف_امام
🎋〰☘
@Alachiigh
❌🔴 زن ایرانی باید این سوال را از خود بپرسد
🔹چرا امروز در اروپا جریانی در حال رشد است که سعی میکند در زنان غربی رغبت به حجاب ایجاد کند که اتفاقا مورد حمایت کسانی است که زن ایرانی را تشویق به نافرمانی مدنی میکند؟
برای مثال بوریس جانسون رئیس دولت انگلیس و از اصلی ترین حامیان جریان آزادی پوشش در ایران ،به مناسبت روز حجاب ،کارمندان اش را محجبه میکند تا آنها بیشتر حجاب را بشناسند.
واقعا وقت آن نرسیده زن ایرانی درباره این تناقض ها جواب روشنی برای خود داشته باشد ؟
◀️این تصویر لبخند و رضایت از حجاب زن غربی را هم بگذارید کنار هزاران تصویر تولیدی بی بی سی از خشونت و حجاب برای زنان ایرانی
✍عالیه سادات
#گفتمان
#حجاب
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۳۹ خاك،خاك نيست... دستش رو گذاشت روی شونه ام ... جایی که پدربزرگت ش
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۴۰
پس یا پیش؟
من و آقا رسول ... دو تایی زدیم زیر خنده ... آقا مهدی هم دست بردار نبود ... پشت سر هم شوخی می کرد ... هر چی ما می گفتیم ... در جا یه جواب طنز می داد ... ولی رنگ از روی صادق پریده بود ... هر چی ما بیشتر شوخی می کردیم ... اون بیشتر جا می زد ... آخر صداش در اومد ...
حالا حتما باید بریم اونجا؟ ... اون راویه گفت ... حتی از قسمت های تفحص شده ... به خاطر حرکت خاک ... چند بار مین در اومده ... اینجاها که دیگه ...
آقا مهدی که تازه متوجه حال و روز پسرش شده بود ... از توی آینه بهش نگاهی انداخت ...
نترس بابا ... هر چی گفتیم شوخی بود ... اینجاها دست خودمون بوده ... دست عراق نیوفتاده که مین گذاری کنن ... منطقه آلوده نیست ...
آقا رسول هم به تاسی از رفیقش ... اومد درستش کنه ... اما بدتر ...
پدرت راست میگه ... اینجاها خطر نداره ... فقط بعد از این همه سال ... قیافه منطقه خیلی عوض شده ... تنها مشکلی که ممکنه پیش بیاد اینه که گم بشیم ...
با شنیدن کلمه گم شدن ... دوباره رنگ از روش پرید ... و نگاهی به اطراف انداخت ... پرنده پر نمی زد ... تا چشم کار می کرد ... بیابان بود و خاک ... بکر و دست نخورده ...
هر چند ... حق داشت نگران بشه ... دو ساعت بعد ... ما واقعا گم شدیم ... و زمانی به خودمون اومدیم ... که دیر شده بود ...
آقا مهدی ... پاش تا آخر روی گاز که به تاریکی هوا نخوریم ... اما فایده ای نداشت ... نماز رو که خوندیم ... سریع تر از چیزی که فکر می کردیم بتونیم به جاده آسفالت برسیم ... هوا تاریک شد ... تاریک تاریک ... وسط بیابان ... با جاده های خاکی ... که معلوم نبود کی عوض میشن یا باید بپیچی ...
چند متر که رفتیم ... زد روی ترمز ...
دیگه هیچی دیده نمیشه ... جاده خاکیه ... اگر تا الان کامل گم نشده باشیم ... جلوتر بریم معلوم نیست چی میشه ... باید صبر کنیم هوا روشن بشه ...
شب ... وسط بیابان ... راه پس و پیشی نبود ...
شب خاطره
ماشین رو خاموش کردیم ... شب ... وسط بیابان ... سوز سردی می اومد ... صادق خوابش برد ... و آقا مهدی کتش رو انداخت رو ی پسرش ... و من، توی اون سکوت و تاریکی... غرق فکر بودم ... یاد آیه قرآن که می فرمود ... چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما شر شما در اونه ...
- خدایا ... من درخواست اشتباهی داشتم و این گم شدن ... تاوان و بهای اشتباه منه؟ ... یا در این اومدن و گم شدن حکمتیه؟ ...
محو افکار خودم ... که آقا رسول و آقا مهدی ... شروع به صحبت کردن ... از خاطرات جبهه شون و کارهایی که کرده بودن ... و من در حالی که به در تکیه داده بودم ... محو صحبت هاشون شده بودم ... گاهی غرق خنده ... گاهی پر از سوز و اشک ...
آقا مهدی ... تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه؟ ...
هنوزم نمی دونم چی شد که اون شب ... این سوال رو پرسیدم ... یهو از دهنم پرید ... اما جوابش، غیر قابل پیش بینی بود ...
حالتش عوض شد ... توی اون تاریکی هم می شد ... بهم ریختن و خیس شدن چشم هاش رو دید ...
تلخ ترین خاطره ام ... مال جبهه نبود ... شنیدنش دل می خواد ... دیدن و تجربه کردنش ...
ساکت شد ...
من دلش رو دارم ... اما اگر گفتنش سخته ... سوالم رو پس می گیرم ...
سکوت عمیقی توی ماشین حاکم شد ...منماز اینکه چنین سوالی پرسیده بودم ... خودم رو سرزنش می کردم ... که...
- ظهر بود ... بعد از کلی کار ... خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم ... که باهامون تماس گرفتن ...
صداش بدجور شروع کرد به لرزیدن ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
〰⚜⚜
به دیگران خوبی کن
یه روزی
یه جایی
که انتظارش رو نداری
بهت برمیگرده..
〰⚜⚜
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید سجاد زبرجدی🌹
⚜سریع الاجابه
در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند سنگ قبر ساده او حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را امیدوار میکند..
✍بخشی از وصیتنامه:
شما چهل روز دائم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد
*نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید درهای اجابت به روی شما باز میشود*
*سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است
اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است
پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید و فاتحه را فراموش نکنید
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
📹ممتاز برخی ویژگیهای شخصیتی امام خمینی (ره) از بیان رهبر معظم انقلاب
#امام_خمینی ره
#رحلت_امام_خمینی ره
▪️🍃🌹🍃▪️
.
🚨 ❌مداحان سکولار سلبریتی های مذهبی
🔺نطفه پدران بسیاری از مداحان سکولار و سلبریتی های مذهبی امروزی هنوز منعقد نشده بود که امام خمینی در میانسالی به جنگ شبهات علیه زیارت، شفاعت، روضه و توسل رفت. در ابتدای دهه ۲۰ و بعد از خفقان دوران رضاشاه کتاب کشف الاسرار را نوشت. کتابی در ردیه نظرات علی اکبر حکمی زاده که کمتر کسی با این دقت به آن پرداخته بود.
امام سالها چراغ روضه و عزاداری را روشن نگاه داشت و مُبلغ و مروج روضه امام حسین(ع) بود. سال ۴۳ وقتی از زندان آزاد شد به سرکوب عزاداران محرم اینگونه واکنش نشان داد: "اشخاص متدین را، به جرم آنکه در عاشورا دسته راه انداختهاند و شعار ض.دا.سرائ.یل با خود داشتهاند، به حبس و زجر و شکنجه کشیدند و اکنون هم در حبس به سر مىبرند، با آنکه با کمال آرامش حرکت مىکردند"
🔺آن زمان که غربزده ها و خودی ها بر اشک بر اباعبدالله(ع) خرده می گرفتند امام اینگونه پاسخ میداد: "شاید غربزدهها به ما مىگویند که «ملت گریه» و شاید خودیها نمىتوانند تحمل کنند که یک قطره اشک مقابل چقدر ثواب است. یک مجلس عزا چقدر ثواب دارد. نتوانند هضم کنند و نتوانند هضم کنند آن چیزهایى که براى ادعیه ذکر شده است و آن ثوابهایى که براى دو سطر دعا ذکر شده است."
🔺امام در حقیقت و واقعیت به مجلس عزای امام حسین (ع) اعتقاد داشت و آغاز نهضت را از همین هیاتها می داند: "شما گمان نکنید که اگر این مجالس عزا نبود و اگر این دستجات سینه زنى و نوحه سرایى نبود، پانزده خرداد پیش مىآمد. هیچ قدرتى نمىتوانست پانزده خرداد را آنطور کند، مگر قدرت خون سیدالشهدا. و هیچ قدرتى نمىتواند این ملتى که از همه جوانب به او هجوم شده است و از همه قدرتهاى بزرگ براى او توطئه چیدهاند، این توطئهها را خنثى کند، الّا همین مجالس عزا."
🔺اینکه امروز عده ای سلبریتی مذهبی با بستر فضای مجازی با دسترسی به مخاطب جوان افکار سکولار خود را تبلیغ و توییت می کنند، اینکه امروز این گروه زحمت نکشیده، زحمات علمای بزرگی چون امام را در احیا روضه اباعبدالله(ع) نادیده گرفته و تِز عزداری خنثی می دهند نوبر است. جوان امروزی نباید دین و عقایدش را از سلبریتی مذهبی بگیرید. گذشتگان برای زنده نگه داشتن و رسیدن معارف اهل بیت علیهم السلام به ما زحمات و مشقت فراوانی متحمل شده اند تا امروز ما به آسانی از آنها بهره مند شویم و بدون شک امام سرآمد آنان است. خطر این گروه را جدی بگیرید.
🔺رهبر امروز در مرقد امام از هیات های مذهبی بعنوان هسته های مقاومت یادکردند. مطلبی که در نقد مداحان سکولار و سلبریتی های مذهبی نوشتم برای هشدار به رسوخ و نفوذ این جریان خزنده و خطرناک توسط برخی مداحان و منبری ها برای خنثی سازی هیات ها بود تا در نهایت هیات ها به مراکز بی اثر، بی موضع و صرفا احساسی تبدیل شوند. تربیت و پرورش هیات های بی خطر و خنثی که صرفا به عزاداری و مناسک محوری بپردازند.
👤دکتر زادبر
#مداح_سکولار
#سلبریتی_مذهبی
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
📽کلیپ // دنیا از او میگوید:
پس از انقلاب ،اسلامی چهره های سیاسی
و رسانه های دنیا در مورد #امام_خمینی (ره) اظهار نظرهای زیادی داشتند.
(نظرات اندیشمندان مطرح دنیا در کلیپ)
▪️🍃🌹🍃▪️
❌🔴اینکه قهرمان ما قاسم سلیمانیه نه بهروز وثوقی
❌هرکوچه ما یه حسینیه داره نه مشروب فروشی
❌مادر ایران حضرت زهراست نه فرح دیبا
شاه ایران امام رضاست نه رضاخان
❌هرکوچه ما یه شهید داره نه یه همجنسباز
❌اینکه تابلویی نمیبینی که نوشته باشه ورود سگ و ایرانی ممنوع!
💢همه از برکات امام روح اللهست...👌
#امام_روح_الله
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۴۰ پس یا پیش؟ من و آقا رسول ... دو تایی زدیم زیر خنده ... آقا مهدی
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۴۱
مأموریت
اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده کم تر بود ... تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد ... پنجره ها رو باز می کردیم ... با این وجود توی فشار جمعیت ... بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم ... سوزن می انداختی زمین نمی اومد ... می شد فشار قبر رو رسما حس کرد ...
ظهر بود ... مدرسه ها تعطیل کرده بودن ... که با ما تماس گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل ...
اشک، امانش رو برید ...
یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده ... حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت ... بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن ... زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ...
خیلی طول کشید تا آروم تر شد ... منم پا به پاشون گریه می کردم ...
بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود ... جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود... دو تا رو میاوردیم بیرون ... محشر به پا می شد ... علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون ... یکی از بچه ها حالش خراب شده بود ... با مشت می زد توی سر خودش ...
فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ...
نفس آقا مهدی که هیچ ... دیگه نفس منم در نمی اومد ...
پیداش کردید؟ ..
تمام وجودش می لرزید ...
پیداش کردیم ... یه دختر بود ... به زور سنش به 16 می رسید ...
یکم از تو بزرگ تر ...
نفسم بند اومد ... حس می کردم گردنم خشک شده ... چیزی رو که می شنیدم رو باور نمی کردم ...
خدا شاهده باورم نمی شد ... اون صحنه و جنازه ها می اومد جلوی چشمم ... بهش نگاه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... با همه وجود به زمین و زمان التماس می کردم... اشتباه شده باشه ...
برای بازجویی رفتیم تو ... تا چشمش به ما افتاد ... یهو اون چهره عادی و مظلوم ... حالت وحشیانه ای به خودش گرفت... با یه نفرت عجیبی بهم زل زد و گفت :
« اگر من رو تیکه تکیه هم بکنید ... به شما کثافت های آدم کش هیچی نمیگم ... من به آرمان های حزب خیانت نمی کنم ...»
می دونی مهران؟ ... اینکه الان شهرها اینقدر آرومه ... با وجود همه مشکلات و مسائل ... مردم توی امنیت زندگی می کنن ...
فقط به خاطر #خون_شهداست ... شرافت و هویت مردم هر جایی به خاکشه ... ولی شرافت این خاک به مردمشه ... جوون های مثل دسته گل ... که از عمر و جوونی شون گذشتن ...
این نامردها، شبانه می ریختن توی یه خونه ... فردا، ما می رفتیم جنازه تکه تکه شده جمع می کردیم ...
توی مشهد ... همون اوایل ... ریختن توی یکی از بیمارستان * ... بخش کودکان ... دکتر و پرستار و بچه های کوچیک مریض رو کشتن ...
نوزاد تازه به دنیا اومده رو توی دستگاه کشتن ... با ضرب ... سرم رو از توی سر بچه کشیده بودن... پوست سرش با سرم کنده شده بود ...
هر چند ، ماجرای مشهد رو فقط عکس هاش رو دیدم ... اما به خدا این خاطرات ... تلخ ترین خاطرات عمر منه ... سخت تر از دیدن شهادت و تکه تکه شدن دوست ها و همرزم ها ... و می دونی سخت تر از همه چیه؟ ... اینکه پسرت توی صورتت نگاه کنه و بگه ... مگه شماها چی کار کردید؟ ... می خواستید نرید ... کی بهتون گفته بود برید؟ ...
یکی از رفیق هام ... نفوذی رفته بود ... لو رفت ... جنازه ای به ما دادن که نتونستیم به پدر و مادرش نشون بدیم ...
ما برای #خدا رفتیم ... به خاطر خدا ... به خاطر دفاع از مظلوم رفتیم ...
#طلبی_هم_از_احدی_نداریم ...
اما به همون خدا قسم ... مگه میشه چنین جنایت هایی رو فراموش کرد؟ ... به همون خدا قسم ... اگه یه لحظه ... فقط یه لحظه ... وسط همین #آرامش ... مجال پیدا کنن ...
کاری می کنن #بدتر از گذشته ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
✳️مویز بخورید.
🔸همراه با صبحانه ۵ عدد مویز بخورید زیرا 👇
🔸 ضد استرس
🔸افزایش حافظه
🔸کاهش ابتلا به سرطان
🔸مفید برای سلامت مو و پوست
#صبحانه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید_حجت_فتوره_چی🌹
🌹اگر با گلوله توپ شهیـد نشوم ،آبرویم می رود
شهید فتوره چی بارها میگفت خدا نکند حجت با گلوله یا ترکش شهید شود.. حجت باید با گلوله توپ شهید شود و الا آبرویم می رود.
همرزمانش این جملات را مزاح و شوخی تلقی میکردند.
در مرحله دوم عملیات والفجر۴ بود که راهی منطقه عملیاتی ک حجت در آن جا بود شدیم سراغ وی را از حمید باکری گرفتیم و حمید اقا با دست به منطقه پر درخت اشاره کرد که شاید آنجا باشد.
چون بیسیمش📞 قطع شده بود به جستجو منطقه دیگر پرداختیم تا این که سر بی بدن
او را پیدا کردیم.
بدنش متلاشی شده بود و قابل جمع کردن نبود.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
🇮🇷
🔴❌ زن، زندگی، ویزا!
♦️وقتی مریضی چشم هم سیاسی میشود!
🔻راحله امیری، یکی از اغتشاشگرانی که در ایام آشوبهای ۱۴۰۱، مدعی شده بود که چشمم توسط نیروهای امنیتی آسیب دیده، پس از گذراندن دوره بلاگری، به ایتالیا مهاجرت کرده است! اتفاقی که البته اهمیت چندانی ندارد اما از جنبه «درد فروشی» برای ویزا قابل تحلیل است؛ در واقع از طریق بررسی پرونده «راحله امیری» میتوان به یک جریان رایج در اوباش سیاسی امروز پی برد.
🔹ماجرای چشم راحله امیری نیز یکی از پر فراز و نشیبترین داستانهای بلوای «زن، زندگی، آزادی» بود. فردی که در ابتدا مدعی شده بود که چشمش توسط نیروهای امنیتی کور شده است و آن را تخلیه کردهاند. اما چندی بعد با چشمبند از خود رونمایی کرد که در آن مسئله نیز شائبههای فراوانی وجود داشت. اکنون نیز حواسش هست پلکهای خود را در عکسها بفشارد تا تشت رسواییاش بیش از این از روی بام نیافتد!
🔺او در پست آخر اینستاگرام خود، در حالی که با چهرهای خندان در شهر ونیز ایستاده است، متنی تراژیک پیرامون ترک کردن ایران نوشته است! او این مهاجرت را شروع فصل جدید زندگی خود خوانده است. البته میتوان گفت این مهاجرت واقعا فصل جدیدی در زندگی وی است؛ او توانست مانند خیلیها، برداشت خود از کِشتی که در ماههای اخیر کرده بود انجام دهد و ویزای خود را بگیرد. داستانسراییها درباره مجرمین سیاسی و امنیتی علاوه بر قصد کلانِ «ایجاد پرونده حقوق بشری علیه ایران»، آورده خوبی برای صاحبان این پروندهها دارد و آنها را به قصد دیرینشان، یعنی مهاجرت میرساند!
#غرضُ_مرض
#مهاجرت
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
❌🔴🎥 استاد ازغدی: اینکه می گویند اکثر مردم قبل از انقلاب متدین تر بودند دروغ است
🔻اکثر مردم قبل از انقلاب نه نماز داشتند نه حجاب و نه روزه، و فحشا و قمار و ... آن زمان عادی شده بود.
#استاد_ازغدی
#دینداری_مردم
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔵 استوری ملیکا زارعی در سالروز وفات حضرت امام خمینی رحمةالله علیه
برگی از تاریخ...
#عموفیدل
#سالگرد_رحلت_امام_خمینی_ره
#ملیکا_زارعی
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۴۱ مأموریت اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۴۲
فصل عقرب
شب، تمام مدت حرف های آقا مهدی توی گوشم تکرار می شد ... و یه سوال ... چرا همه این چیزهایی که توی ده روز دیدم و شنیدم ... در حال فراموش شدنه؟ ... ما مردم فوق العاده ای داشتیم که در اوج سختی ها و مشکلات ... فراتر از یک قهرمان بودند ... و اون حس بهم می گفت ... هنوز هم مردم ما ... انسان های بزرگی هستند ... اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ...
صادق که از اول شب خوابش برده بود ... آقا مهدی هم چند ساعتی بود که خوابش برده بود ... آقا رسول هم ...
اما من خوابم نمی برد ... می خواستم شیشه ماشین رو بکشم پایین ... که یهو آقا رسول چرخید عقب ...
اینجا فصل عقرب داره ... نمی دونم توی اون منطقه هستیم یا نه ... شیشه رو بده بالا ... هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده ...
فکر کردم شوخی می کنه ... توی این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سر کار ...
- اذیت نکنید ... فصل عقرب دیگه چیه؟ ...
یه وقت هایی از سال که از زمین، عقرب می جوشه ... شب می خوابیدیم، نصف شب از حرکت یه چیزی توی لباست بیدار می شدی ... لای موهات ... روی دست یا صورتت ... وسط جنگ و درگیری ... عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن ... یکی از بچه ها خیز رفت ... بلند نشد ... فکر کردیم ترکش خورده ... رفتیم سمتش ... عقرب زده بود توی گردنش ... پیشنهاد می کنم نمازت رو هم توی ماشین بخونی ...
شیشه رو دادم بالا و سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین ... و دوباره سکوت، همه جا رو فرا گرفت ...
شب عجیبی بود ...
پاک تر از خاک
نفهمیدم کی خوابم برد ...
اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم ... یه نفر چند بار ... پشت سر هم زد به پنجره ... چشم هام رو باز کردم ... و چیزی نبود که انتظارش رو داشتم ...
صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم فرو ریخت ... آروم در ماشین رو باز کردم و پا روی اون خاک بکر گذاشتم ...
حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود ...
به حدی قوی شده بود که انگار می دیدم ...
و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود ... چند بار بی اختیار دستم رو بلند کردم، کنار بزنمش ... تا بی فاصله و پرده ببینم ... اما کنار نمی رفت ... به حدی قوی ... که می تونستم تک تک شون رو بشمارم ... چند نفر ... و هر کدوم کجا ایستاده ...
پام با کفش ها غریبی می کرد ...
انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ...
از ماشین دور شده بودم که دیگه قدم هام نگهم نداشت ...
مائیم و نوای بی نوایی ... بسم الله اگر حریف مایی ...
نشسته بودم همون جا ... گریه می کردم و باهاشون صحبت می کردم ... درد دل می کردم ... حرف می زدم ... و می سوختم ...
می سوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود... پرده حریری ... که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ...
شهدا به استقبال و میزبانی اومده بودن ...
ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ...
به خودم که اومدم ... وقت نماز شب بود ...
و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ... فقط خاک کربلا بود ...
وتر هم به آخر رسید ...
- الهی عظم البلاء ...
گریه می کردم و می خوندم ... انگار کل دشت با من هم نوا شده بود ... سرم رو از سجده بلند کردم ...
خطوط نور خورشید ... به زحمت توی افق دیده می شد ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh