eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهید_حجت_فتوره_چی🌹 🌹اگر با گلوله توپ شهیـد نشوم ،آبرویم می رود شهید فتوره چی بارها میگفت خدا نکند حجت با گلوله یا ترکش شهید شود.. حجت باید با گلوله توپ شهید شود و الا آبرویم می رود. همرزمانش این جملات را مزاح و شوخی تلقی میکردند. در مرحله دوم عملیات والفجر۴ بود که راهی منطقه عملیاتی ک حجت در آن جا بود شدیم سراغ وی را از حمید باکری گرفتیم و حمید اقا با دست به منطقه پر درخت اشاره کرد که شاید آنجا باشد. چون بیسیمش📞 قطع شده بود به جستجو منطقه دیگر پرداختیم تا این که سر بی بدن او را پیدا کردیم. بدنش متلاشی شده بود و قابل جمع کردن نبود. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
🇮🇷 🔴❌ زن، زندگی، ویزا! ♦️وقتی مریضی چشم هم سیاسی می‌شود! 🔻راحله امیری، یکی از اغتشاشگرانی که در ایام آشوب‌های ۱۴۰۱، مدعی شده بود که چشمم توسط نیروهای امنیتی آسیب دیده، پس از گذراندن دوره بلاگری، به ایتالیا مهاجرت کرده است! اتفاقی که البته اهمیت چندانی ندارد اما از جنبه «درد فروشی» برای ویزا قابل تحلیل است؛ در واقع از طریق بررسی پرونده «راحله امیری» می‌توان به یک جریان رایج در اوباش سیاسی امروز پی برد. 🔹ماجرای چشم راحله امیری نیز یکی از پر فراز و نشیب‌ترین داستان‌های بلوای «زن، زندگی، آزادی» بود. فردی که در ابتدا مدعی شده بود که چشمش توسط نیروهای امنیتی کور شده است و آن را تخلیه کرده‌اند. اما چندی بعد با چشم‌بند از خود رونمایی کرد که در آن مسئله نیز شائبه‌های فراوانی وجود داشت. اکنون نیز حواسش هست پلک‌های خود را در عکس‌ها بفشارد تا تشت رسوایی‌اش بیش از این از روی بام نیافتد! 🔺او در پست آخر اینستاگرام خود، در حالی که با چهره‌ای خندان در شهر ونیز ایستاده است، متنی تراژیک پیرامون ترک کردن ایران نوشته است! او این مهاجرت را شروع فصل جدید زندگی خود خوانده است. البته می‌توان گفت این مهاجرت واقعا فصل جدیدی در زندگی وی است؛ او توانست مانند خیلی‌ها، برداشت خود از کِشتی که در ماه‌های اخیر کرده بود انجام دهد و ویزای خود را بگیرد. داستان‌سرایی‌ها درباره مجرمین سیاسی و امنیتی علاوه بر قصد کلانِ «ایجاد پرونده حقوق بشری علیه ایران»، آورده خوبی برای صاحبان این پرونده‌ها دارد و آن‌ها را به قصد دیرینشان، یعنی مهاجرت می‌رساند! 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ❌🔴🎥 استاد ازغدی: اینکه می گویند اکثر مردم قبل از انقلاب متدین تر بودند دروغ است 🔻اکثر مردم قبل از انقلاب نه نماز داشتند نه حجاب و نه روزه، و فحشا و قمار و ... آن زمان عادی شده بود. 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔵 استوری ملیکا زارعی در سالروز وفات حضرت امام خمینی رحمة‌الله علیه برگی از تاریخ... 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۴۱ مأموریت اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما
قسمت فصل عقرب شب، تمام مدت حرف های آقا مهدی توی گوشم تکرار می شد ... و یه سوال ... چرا همه این چیزهایی که توی ده روز دیدم و شنیدم ... در حال فراموش شدنه؟ ... ما مردم فوق العاده ای داشتیم که در اوج سختی ها و مشکلات ... فراتر از یک قهرمان بودند ... و اون حس بهم می گفت ... هنوز هم مردم ما ... انسان های بزرگی هستند ... اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... صادق که از اول شب خوابش برده بود ... آقا مهدی هم چند ساعتی بود که خوابش برده بود ... آقا رسول هم ... اما من خوابم نمی برد ... می خواستم شیشه ماشین رو بکشم پایین ... که یهو آقا رسول چرخید عقب ... اینجا فصل عقرب داره ... نمی دونم توی اون منطقه هستیم یا نه ... شیشه رو بده بالا ... هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده ... فکر کردم شوخی می کنه ... توی این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سر کار ... - اذیت نکنید ... فصل عقرب دیگه چیه؟ ... یه وقت هایی از سال که از زمین، عقرب می جوشه ... شب می خوابیدیم، نصف شب از حرکت یه چیزی توی لباست بیدار می شدی ... لای موهات ... روی دست یا صورتت ... وسط جنگ و درگیری ... عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن ... یکی از بچه ها خیز رفت ... بلند نشد ... فکر کردیم ترکش خورده ... رفتیم سمتش ... عقرب زده بود توی گردنش ... پیشنهاد می کنم نمازت رو هم توی ماشین بخونی ... شیشه رو دادم بالا و سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین ... و دوباره سکوت، همه جا رو فرا گرفت ... شب عجیبی بود ... پاک تر از خاک نفهمیدم کی خوابم برد ... اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم ... یه نفر چند بار ... پشت سر هم زد به پنجره ... چشم هام رو باز کردم ... و چیزی نبود که انتظارش رو داشتم ... صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم فرو ریخت ... آروم در ماشین رو باز کردم و پا روی اون خاک بکر گذاشتم ... حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود ... به حدی قوی شده بود که انگار می دیدم ... و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود ... چند بار بی اختیار دستم رو بلند کردم، کنار بزنمش ... تا بی فاصله و پرده ببینم ... اما کنار نمی رفت ... به حدی قوی ... که می تونستم تک تک شون رو بشمارم ... چند نفر ... و هر کدوم کجا ایستاده ... پام با کفش ها غریبی می کرد ... انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ... از ماشین دور شده بودم که دیگه قدم هام نگهم نداشت ... مائیم و نوای بی نوایی ... بسم الله اگر حریف مایی ... نشسته بودم همون جا ... گریه می کردم و باهاشون صحبت می کردم ... درد دل می کردم ... حرف می زدم ... و می سوختم ... می سوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود... پرده حریری ... که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ... شهدا به استقبال و میزبانی اومده بودن ... ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ... به خودم که اومدم ... وقت نماز شب بود ... و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ... فقط خاک کربلا بود ... وتر هم به آخر رسید ... - الهی عظم البلاء ... گریه می کردم و می خوندم ... انگار کل دشت با من هم نوا شده بود ... سرم رو از سجده بلند کردم ... خطوط نور خورشید ... به زحمت توی افق دیده می شد ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده: @Alachiigh
🔹اگر میخواهید صورت تپلی داشته باشید تخم مرغ و سیب زمینی بخورید 🔸همراه تخم مرغ گوجه میل کنید تا از بالارفتن کلسترول خون جلوگیری کنید 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید_حسین_هریری🌹 حسین ۲۷ سال داشت و جمعاً ۲۵ بار کربلا رفت. اولین سفرش را در ۲۰ سالگی رفت. در مناسبت‌های مختلف به‌صورت مستقل جدای از سازمان حج و زیارت به کربلا میرفت. اغلب با ماشین دوست‌هایش میرفتـ وقتی هم خانمش را عقد کرد، او را به کربلا برد، عاشق کربلا بود. حتی اگر چند روز مرخصی داشت، آن چند روز را به کربلا میرفت . یک بار، یک کربلای سه روزه رفت، میخواست شب جمعه را کربلا باشد، وقتی عراقی‌ها گذرنامه‌اش را دیده بودند،به او گفته بودند: ♥️أنتَ مجنون ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
🔴❌ شبهه افکنی دکتر پزشکیان در مورد اختصاص حجاب به زنان مؤمن ⬅️ آقای پزشکیان معتقدند؛ وجوب حجاب در آیه ۵۹ احزاب(يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ...) فقط برای زنان مؤمن و همسران پیامبر خداست و همه زنان مسلمان را شامل نمی شود پس حکومت نباید در بحث حجاب دخالت کند! 🔹پاسخ به شبهه: اولا) مطابق آیه ۲۸۵ بقره کلمه مومنان در برابر کفار و مشرکان به کار می رود و نیز شامل همه مسلمانان می شود که به خدا، فرشتگان و کتابهای الهی و پیامبران ایمان دارند. ثانیاً ) آیات زیر، این نظرات را نفی میکند: 1⃣ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ ...(بقره/۱۸۳) آیا مخاطب این آیه فقط مومنان هستند که باید روزه بگیرند؟ 2⃣ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ،الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ  وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ و … مومنون/۱ تا ۵ آیا مخاطب این آیه، فقط مؤمنین از مسلمانند که باید به نماز، زکات و پاکدامنی بپردازند؟ 3⃣ قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ...آیه ۳۰ نور آیا چشم بستن به نامحرم و پاکدامنی، فقط مربوط مومنین است یا همه مسلمانان؟ ❌آقای پزشکیان: ۱) شما نه کارشناس دین هستید و نه صاحب نظر و مفسر قرآن. ۲) برای تفسیر آیات قرآن، به مفسران قرآن رجوع نمایید. شاید اینگونه برای دین و دنیای تان بهتر باشد. فاعتبروا یا اولی الابصار. ✍ برزگر لعنت خدا بر کسیکه بدون آگاهی ،فقط حرف میزنه و باعث شبهه میشه @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️واکنش مجری شبکه سه به اظهارات ضدایرانی ظریف 🔻‌ ظریف حتی متن برجام را هم نخوانده است؛ حالا از ترکمانچای دفاع می‌کند! 🔻‌ توانایی‌های آقای ظریف، در حد قدم زدن با «جان کری» است؛ نه تامین منافع ملی ایران. 🎋〰☘ @Alachiigh
🔸💢🔸فقط ۴۰۰ ثانیه تا اسرائیل!! 🔹جروزالم پست در خبری فوری اعلام کرد موشک در ۴۰۰ ثانیه به اسرائیل می‌رسد. 🔴 وقتی چند ماه پیش برای اولین بار سردار حاجی‌زاده گفت که داریم آمریکایی‌ها اعلام کردند اطلاعات ما نشان می‌دهد که این ادعا صحت نداره و ایران صرفا در مرحله تحقیقات است و باید بررسی کنیم. 👈 امروز روز بسیار بزرگی برای قدرت نظامی ایران است. بسیار بزرگ ... 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۴۲ فصل عقرب شب، تمام مدت حرف های آقا مهدی توی گوشم تکرار می شد ...
قسمت اولین قدم غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم ... رو به پایان بود ... هوا گرگ و میش بود و خورشید ... آخرین تلاشش رو ... برای پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم ... به کار بسته بود ... توی حال و هوای خودم بودم که صدای آقا مهدی بلند شد ... - مهران ... سرم رو بلند کردم ... با چشم های نگران بهم نگاه می کرد... نگاهش از روی من بلند شد و توی دشت چرخید ... رنگش پریده بود ... و صداش می لرزید ... حس می کردم می تونم از اون فاصله صدای نفس هاش رو بشنوم ... توی اون گرگ و میش ... به زحمت دیده می شد ... اما برعکس اون شب تاریک ... به وضوح های_استخوان رو می دیدم ... پیکرهایی که خاک و گذر زمان ... قسمت هایی از اونها رو مخفی کرده بود ... دیگه حس اون شبم ... فراتر از حقیقت بود ... از خود بی خود شدم ... اولین قدم رو که سمت نزدیک ترین شون برداشتم ... دوباره صدای آقا مهدی بلند شد ... با همه وجود فریاد زد ... همون جا وایسا ... پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد ... توی وجودم محشری به پا شده بود ... از دومین فریاد آقا مهدی ... بقیه هم بیدار شدن ... آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون پرید ... چند دقیقه نشستم ... نمی تونستم چشم از بردارم ... اشک امانم نمی داد ... صبر کن بیایم سراغت ... ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود ... علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت بودم ... از همون مسیری که دیشب اومدم برمی گردم ... گفتم و اولین قدم رو برداشتم ... دست های خالی با هر قدمی که برمی داشتم ... اونها یک بار، مرگ رو تجربه می کردن ... اما من خیالم بود ... اگر قرار به رفتن بود... کسی نمی تونست جلوش رو بگیره ... اونهایی که دیشب بیدارم کردن و من رو تا اونجا بردن ... و گم شدن و رفتن ما به اون دشت ... هیچ کدوم بی دلیل و حکمت نبود... چهره آقا رسول از عصبانیت سرخ و برافروخته بود ... سرم رو انداختم پایین ... هیچ چیزی برای گفتن نداشتم ... خوب می دونستم از دید اونها ... حسابی گند زدم ... و کاملا به هر دوشون حق می دادم ... اما احدی دیشب ... و چیزی که بر من گذشته بود رو ... کرد ... آقا رسول با عصبانیت بهم نگاه می کرد ... تا اومد چیزی بگه... آقا مهدی، من رو محکم گرفت توی بغلش ... عمق فاجعه رو ... تازه اونجا بود که درک کردم ... قلبش به حدی تند می زد که حس می کردم ... الان قفسه سینه اش از هم می پاشه ... تیمم کرد و ایستاد کنار ماشین ... و من سوار شدم ... آخر بی شعورهایی روانی ... چند لحظه به صادق نگاه کردم ... و نگاهم برگشت توی دشت ... ایستاده بودن بیرون و با هم حرف می زدن ... هوا کاملا روشن شده بود ... که آقا مهدی سوار شد ... _پس شهدا چی؟ ... نگاهش سنگین توی دشت چرخید ... _با توجه به شرایط ... ممکنه میدون مین باشه ... هر چند هیچی معلوم نیست ... دست خالی نمیشه بریم جلو ... برای در آوردن پیکرها باید زمین رو بکنیم ... اگر میدون مین〰 باشه ... یعنی زیر این خاک، حسابی آلوده است ... و زنده موندن ما هم تا اینجا معجزه ... نگران نباش ... به بچه های تفحص ... موقعیت اینجا رو خبر میدم ... آقا رسول از پشت سر، گرا می داد ... و آقا مهدی روی رد چرخ های دیشب ... دنده عقب برمی گشت ... و من با چشم های خیس از اشک ... محو تصویری بودم که لحظه به لحظه ... محو تر می شد ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده: @Alachiigh
✳️ مواد غذایی مناسب برای کمردرد👇 🔹سوپ جو 🔹شیر و لبنیات کم چرب 🔹میوه های حاوی کلسیم مثل آلبالو 🔹پرهیز از مصرف مواد غذایی شیرین زیرا جذب کلسیم را مختل میکنند. 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید حجت‌الله رحیمی🌹 همیشه می‌گفت: این انقلاب متعلق به امام زمان "عج" و متعلق به خون خیلی از شهداست که تکه تکه شدند، پای این انقلاب و این روضه‌ها اونها این جوری جواب رهبرشون رو لبیک گفتند و حالا نوبت ماست که جواب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را لبیک بگیم ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴💢گزارش رسانه‌های فرانسه از موشک فتاح ♦️فقط اونجا که معنی کلمه فتاح رو میگه 😁 این موشک جدید ایرانی، قدرت مانور در خارج از جو را دارا است، امری که آن را بر تمامی سامانه‌های دفاعی از جمله گنبد آهنین غالب می‌سازد ... پیشنهاد دانلود👌 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴👈 ما این همه منکر داریم بدتر از بی حجابی، چرا انقدر گیر دادید به حجاب⁉️ 🎙 پاسخ شنیدنی از: استاد عالی 🎋〰☘ @Alachiigh
خسارات دیپلماسی التماسی 🔴جدای از آنکه بخواهیم درباره خوب و بد بودن برخی رفتارها در عرصه سیاست خارجی هرگونه قضاوتی داشته باشیم، آنچه برای منافع ملی یک کشور به مراتب ضرر و زیان آن بیشتر است، نمایاندن ضعف‌ها و کاستی‌ها در عرصه سیاست خارجی است. تعجب و تأسف‌ اما زمانی است که از تجربه‌های تلخ روابط خارجی عبرت گرفته نشود و برخی بخواهند رندانه رفتارهای به غایت خسارت‌آمیز خود را در جلوی افکار عمومی بیارآیند. رهبر معظم انقلاب مدتی قبل در مقابل سیاست خارجی مبتنی بر «عزت»، از هزینه‌ساز بودن «دیپلماسی‌ التماسی» سخن گفتند. 🔸دیپلماسی التماسی یعنی به جای آنکه در متن توافق هسته‌ای سازوکارهای واقعی و بازدارنده برای اجرای تضامین فراهم شود، در دی‌ماه 1394 معتقد باشید «امضای کری تضمین است»، اما در 16 خرداد 1402 در دیدگاهی متناقض بگویید: «هرکس بگوید در روابط بین‌الملل می‌توان تضمین گرفت، عوام است»! 🔹دیپلماسی التماسی یعنی مسئول دستگاه سیاست خارجی بعد از فروکش کردن هیجانات و احساساتش، در مهر 1400 ادعا کند: «من در مجلس گفتم در برجام کلمه «تعلیق» وجود ندارد؛ اشتباه از من بود! 🔸دیپلماسی التماسی یعنی مسئول دیپلماسی کشور دست به عمل فاجعه‌آمیز بزند و ذلیلانه در شورای روابط‌ـ خارجی آمریکا بگوید مذاکرات هسته‌ای تأثیر مستقیم بر مسائل داخلی ایران خواهد داشت و در صورت شکست مذاکرات، شرکای غرب در ایران انتخابات مجلس آینده را به جریان غرب‌ستیز واگذار خواهند کرد و سپس ناچار باشد برای اثبات این دیدگاه خود به نتایج شکست مذاکرات در سال 2005 استناد کند تا به طرف مقابل بفهماند به سود غربی‌هاست که او و دوستانش در ایران را تقویت کنند! 🔹دیپلماسی التماسی یعنی اردیبهشت 1392 (یک ماه مانده تا انتخابات ریاست‌جمهوری) در جمع دانشجویان صنعتی شریف گفته شود: «اروپایی‌ها آقا اجازه هستند و آمریکا کدخداست؛ بستن با کدخدا راحت‌تر است». اما در اردیبهشت سال 1397 و پس از خروج آمریکا از برجام، «کدخدای سال 1392» به «موجود مزاحم سال 1397» تبدیل شود و مقام مسئول از نجابت مردم ایران شرم نکند و بگوید: «خوشحال هستم که یک موجود مزاحم از برجام خارج شده است!» 🔸اما خطرناک‌تر از «دیپلماسی التماسی» برای منافع ملی «واکنش‌های انفعالی» در مقابل چنین رفتارهایی است. این واکنش‌ها نیز لزوما از سنخ امنیتی و قضایی نیست؛ بلکه مهم‌تر از آن، بی‌تفاوتی افکار عمومی و تعصبات نابه‌جای برخی احزاب و چهره‌های سیاسی است، اگر نخواهند از تجربیات تلخ دیپلماسی التماسی عبرت بیاموزند؛ چرا که در این صورت ملت ایران ناچار به تکرار تجربه مجدد و زیانبار آن خواهد بود. ✍🏻عزیز غضنفری 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۴۳ اولین قدم غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم ... رو به پایان بود ...
قسمت بچه های شناسایی بهترین سفر عمرم تمام شده بود ... موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم ... آقا مهدی هم رفت ... هم اطلاعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ... و اون شب شون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ... ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود ... دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم ... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ... بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت می کشیدم ... با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ... _ می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ... _یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ... گوش هام خیلی تیزه ... _توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ... _شرمنده ... بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ... _شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش ... نماز می خوندیم و حرکت می کردیم ... چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد ... و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می کرد ... با همون حالت ... خندید و زد روی شونه ام ... _بچه های شناسایی و اطلاعات عملیات ... باید دهن شون قرص باشه ... زیر شکنجه ... سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی ... باید راز دار خوبی هم باشی ... و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ... خنده ام گرفت ... راه افتادیم سمت ماشین ... _راستی داشت یادم می رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟ ... نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ... _بلد نیستم ... فقط یه حس بود ... یه حس که قبله از اون طرفه ... پوستر اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ... چند تا پوستر خریده بودم ... اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ...چشم هام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ... دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ... اون روزها ... هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمی شناختم ... فقط یه پوستر یا یه عکس بود ... ایستادم و محو تصویر شدم ... یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ... انسان بزرگی بشم؟ ... فردا شب ... با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم ... این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر ... به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ... با انرژی تمام ... از در اومدم داخل ... و رفتم سمت کمد ... که ... باورم نمی شد ... گریه ام گرفت ... پوسترم پاره شده بود ... با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون ... کی پوستر من رو پاره کرده؟ ... مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ... _کدوم پوستر؟ ... چرخیدم سمت الهام ... من پام رو نگذاشتم اونجا ... بیام اون تو ... سعید، من رو می زنه ... و نگاهم چرخید روی سعید ... که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد ... چیه اونطوری نگاه می کنی؟ ... رفتم سر کمدت چیزی بردارم ... دستم گرفت اشتباهی پاره شد ... خون خونم رو می خورد ... داشتم از شدت ناراحتی می سوختم ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده: @Alachiigh
عمر کوتاه است … فرصت نگاه کردن ، از تمامی پنجره های زندگی را ندارم ، تصمیم گرفته ام فقط از یک پنجره ، به زندگی نگاه کنم … و آن هم پنجره امید … ! ⭐️⭐️⭐️ 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید_عبدالقادر_سلیمانی🌹 شهيدي که قبل از شهادت اسمش جزء شهدا نوشت بعد از کربلای ۴ بود. دیدم عبدالقادر با ناراحتی کنار سنگرش نشسته, و از ناراحتی به دست و پاش می زنه و می گه, همه رفتن و من موندم! گفتم, بلاخره همه که نباید شهید بشن, شما باید بمونی و این بچه ها را فرماندهی کنی! گفت این حرفا کشکه, آنقدر هستند که فرماندهی کنند... مرا برد به سنگرش. گفت خطط خوبه؟ گفتم: اره. یه مقوا را پانزده تکه کرد و گفت اسم دوستای شهیدمو می گم. بنویس تا بزنم جلو چشمم. گفت و نوشتم, یک مقوا زیاد آمد. هرچی فکر کرد کسی یادش نیامد. گفت خداییش بنویس شهید عبدالقادر سلیمانی! گفتم نگو... گفت به حضرت زهرا(س) قسمت می دم, بنویس شهید عبدالقادر سلیمانی. نوشتم. با رضایت اسمش را برداشت و گفت به زودی به درده شما می خورد! بعد از کربلای ۵ دیدم همان مقوا را هم زدن بین اسم شهدا! #⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh