مهم نیست که آخرین زلزله زندگی ات چند ریشترِ!
مهم نیست که در ان زلزله چه چیزهایی را از دست میدی!
مهم اینه که دوباره از نو بسازی...
ﺟﻬﺎﻧﺖ ﺭﺍ،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ،
ﺑﺎﻭﺭﺕ ﺭﺍ…
ﻣﻬﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺳﺖ.
💐💐💐
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
🌹شهید یونس زنگی آبادی🌹
حاج یونس زنگی آبادی تازه بچهدار شده بود و خوشحال بود
◇ شکلات گرفته بود و پخش میکرد که به او گفتم : نمیخواهی بروی بچهات را ببینی؟ دلت برای بچهات تنگ نشده ؟ جبهه و جنگ بس نیست ؟
◇ لبخند زد و گفت : اگر صد تا بچه هم داشته باشم و روزی صد مرتبه هم خبر بیاورند بچهات را ازت گرفته اند ، من دست از خمینی بر نمی دارم
و جبهه و جنگ را بر همه چیز ترجیح می دهم .
🔻 فرازی از وصیتنامه شهید حاج یونس زنگی آبادی:
از شما خانواده عزیزم می خواهم مرا عفو کنید زیرا نتوانستم آنطور که شما می خواستید باشم امیدوارم که مرا ببخشید.
◇ از شما می خواهم که امام امت را تنها نگذارید و از خدا میخواهم که رزمندگان اسلام را پیروز فرماید، ظهور امام زمان(عج) را نزدیک فرماید و اسلام را در سراسر جهان با نابودی کفر رایج بگرداند. ( آمین یا رب العالمین)
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
❌❌لطفا نخندید!
صداسیما در ادعایی جالب مدعی شده است که ابزار بازاریابی و تبلیغ رسانه ملی در خدمت «پیشرفت هویتمحور» و «عدالتگستر» ایران اسلامی است!
یعنی به نحو خارقالعادهای مرزهای معانی پیشرفت و هویت و عدالت جابجا شد..
واژگان انحصار و شرطیسازی مخاطب و.. هم رفتند به کارهای بدشون فکر کنند..
نقض قانون اساسی هم که ولش کن..
شهیدبهشتی هم بنا شد درباره حرمت تبلیغات بازرگانی تجدید نظر نمایند!
✍سیدامیرحسین حسینی
تحلیل سیاسی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌خوب چی می شد این گزارش را همان لحظه انهدام مقر این تروریستها منتشر میکردید؟!
در حمله موشکی و پهپادی ایران به پایگاه اصلی این تروریستهای تکفیری در مجموع ۹۵ نفر به هلاکت رسیدند که تمام مسوولان و مربیهای آموزشی این گروهک هم آنجا بودند. ایران در دو نوبت با چند فروند موشک و پهپاد درست مقر تروریستها را هدف قرار داد که خود طرف پاکستانی هم ناچار به اعتراف به آن شد.
❌اما ارتش اتمی پاکستان به خاطر اینکه هندیها داشتند مسخرهاش میکردند و از طرف دیگر از اینکه ایران این قدر دقیق و حرفهای و با اشراف کامل مقر تروریستهای تحت پوشش آنها را زده (ملاحظه کردید که وزارت خارجه پاکستان برای سلب مسوولیت از گندی که زده بودند گفت بر این منطقه اشراف نداشته است!!!) آمد و چند خانواده گرسنه و آواره را کشت... پیش از این نوشته بودم که ایران باید تمام ویدیوهایی که در آن از طرف پاکستانی میخواهد تا به فعالیت این گروهکها پایان دهند را برای مردم منتشر کند تا همه چیز دست همه بیاید.
#تحلیل_سیاسی
#حمله_سپاه
@Alachiigh
🔴💢آره شاهنشاه ..بووووق تون
اصلا اجازه تعرض نمیداد. خیلی راحت اینا رو از ایران جدا میکرد بره پی کارش!
اصلا به تعرض نمی رسید....
🔸بحرین(پر)
🔹رشته کوه آرارات (پر)
🔸اروند رود(پر)
🔹دشت ۳۰۰۰ کیلومتری ناامید(پر)
🔸سرچشمه هیرمند(پر)
🔹جزیره زرکوه و آریانا(پر)
🔸 منطقه استراتژیک قرهسو(پر)
و....
❌ خلاصه که...هر نیازمندی در خونه اش می اومد یه تکه از مملکتو بهش میداد...
#ایران_قوی
#پهلوی
@Alachiigh
❌👇🔴 صورت مساله را از وسط نخوانیم
🔻اینکه این روزها بر روی #کشف_حجاب تمرکز صورت گرفته، نکند که برخی خواص و مسئولین گمان کنند که ما به #ساپورت_پوشی در خیابان ها راضی شده ایم!
🔻 نکند گمان کنند که ما به این تبرج، خودنمایی و خودآرایی وحشتناک برخی زنان و دختران در مملکت امام زمان (عج)، راضی شده ایم!
🔻نکند گمان کنند که ما به #بدپوششی، لباس های #چسبان، مانتوهای #جلوباز و یا لباس های #کوتاه برخی زنان و دختران عادت کرده ایم!
⏪ در شرایط فعلی قطعاً باید با کشف حجاب مقابله جدی داشت، اما صورت مساله اصلی این است که ما در مقوله حجاب و عفاف، سال هاست که دچار تساهل و تسامح و عقبگرد شده ایم. در واقع، رشته کشف حجاب، سر دراز دارد.
⚠️ مشکل اصلی این است که برخی مسئولین ما آن #غیرت_دینی لازم را ندارند و با اندک فشار رسانه ای و یا با مشاوره و نظرات برخی افراد دارای تفکرات التقاطی، پا پس می کشند.
از این بدتر اینکه همین ها جلوی اقدام قاطع برخی مسئولین دیگر را می گیرند.
⚠️ این موضوع از زمان بدپوششی بوده است و الآن و در فتنه کشف حجاب همچنان ادامه دارد.
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_هفتاد امروز چهارمین روزی بود که بابا تو بخش مراقبت های ویژه بستری شده بود و همینجوری
#ناحله
#قسمت_هفتاد_و_یک
انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم.
چی؟
بابای محمد مرد؟؟؟
شوک بدی بهم وارد شده بود .
دمخونشونک رسیدیم کرایه ماشینو دادم و پیاده شدم
چقدر شلوغ شده بود.
به پارچه های سیاهی که روی دیوار نصب شده بود نگاه کردم.
وای مگه میشه؟
منکه چند روز پیش دیده بودم باباشو سالمبود
یه نیرویی نمیزاشت برم تو.
روح الله و علی دم دروایستاده بودن.
صدای قرآن بلند بود
نتونستم اشکام روکنترل کنم.
جلوتررفتم به عکسا وپارچه مشکی ها خیره شدمکروح الله گف
+بفرمایید
سرم رو تکون دادم و وارد شدم.
وای خدایا
مگه میشه یه آدم انقدر زود بمیره
اونم آدم سالم؟
با گوشه ی چادرم اشکم رو پاک کردم و کفشمو در اوردم ورفتم داخل
چشم هام به ریحانه خورد که داد میزدو گریه میکرد
عه عه عه من چرا باورم نمیشد؟
رفتم سمتش
بغلش کردم وبهش تسلیت گفتم ک گفت
+دیدی فاطمه؟
دیدی چیشد؟
بابام رفت فاطمه
فاطمه دیدی یتیمشدم؟
در جوابش فقط اشک ریختم و چیزی نگفتم
زنداداشش هم گریه میکرد اونمبغل کردم و تسلیت گفتم.
یه گوشه نزدیک ریحانه نشستم
محمدروندیده بودم.
دلمشور میزد براش
اون چی به سرش اومده؟
چشمم خورد به چفیه باباش که هنوز رو طاقچه بودجای خالیش بود ولی خودش نه!
اذیت شدم خیلی حالم بد شده بود
من که دوبار دیده بودم اون مرد نازنین رو انقدر حالم بد شد! بچه هاش چه حالی داشتن واقعا؟
یه خانوم که نمیشناختمش اومد و جلوم چایی گذاشت.
چشم هام به ریحانه بود که بلند بلند گریه میکرد و فریاد میکشید.
یه چند دقیقه که گذشت روح الله یا الله گفت و اومد تو و به ریحانه گفت پاشیمبریم مسجد.
رو کرد سمت من
حس کردم میخاد چیزی بگه که پشیمون شد ورفت.
ریحانه رو بلند کردم و راهی مسجدی شدیم که با خونشون زیاد فاصله نداشت.
___
تو مسجد نشسته بودیم که ریحانه با گریه گفت:
+وای کیفم!جا گذاشتمش خونه.
اشک رو صورتم رو با دستمال خشک کردم و گفتم:
_کیفت رو میخای چیکار؟
+باید کارت بدم به روح الله!
_آهان. میخای من برم بیارم برات؟
+نه به سلما میگم زحمتت میشه
_نه زحمتی نیست. میارم برات.
اینو گفتم و خواستم پاشم که ریحانه به بغل دستیش اشاره زد و گفت
+کیان جون کاش به داداشت میگفتی بره دنبال محمد هنوز سر خاکه.
تا اسمش اومد گوشم تیز شد
بیچاره!
بهش حق میدادم غم بزرگی بود.
به ریحانه نگاه کردم که یه کلید سمتم دراز کرد.
+بیا این کلید خونس.
کیفم هم تو اتاقم پشت کتاباس.
ازش گرفتمو از مسجد رفتم بیرون.
تو گوشیم به خودم نگاه کردم و راه افتادم سمت خونشون
بعداز پنج دقیقه رسیدم دم خونشون.
کلید انداختم ودر رو باز کردم.
به خیال این کسی خونه نیست در اتاق ریحانه رو باز کردم.
خواستم برم تو که دیدم یکی تو اتاق زیر پتو دراز کشیده.
تو این گرما پتو چی میگه؟
یه سرفه کردم تا طرف به خودش بیاد و بفهمم کیه.
ولی از جاش تکون هم نخورد.
با صدای بلند تر گفتم.
+ببخشید!
دیدم بازم کسی جواب نداد.
حدس زدم شاید خواب باشه
برای همین بیخیالش شدم و رفتم سمت کتابای ریحانه.
دست دراز کردم که کیفشو بردارم.
به محض اینکه کیف رو برداشتم خواستم برم بیرون که صدایی ک شنیدممانع شد.
اول ترسیدم.
بعد که دقت کردم فهمیدم صدای محمده
کابوس میدید؟
ریحانه ک گفته بود هنوز سر خاکه؟
خواستم نزدیکش شم.
حدس زدم حالش بده که با وجود این گرمارفته زیر پتو .
ولی ترسیدم دوباره شر به پا کنه،داد و بیداد کنه آبرومو ببره بگه بهم نزدیک نشو.
ایستادم و نگاهش میکردم که یهو دیدم تو جاش میلرزه.
کیف روانداختم ورفتم سمتش.
پتو رو از قسمت پاش از روش کشیدم.
خیلی احتیاط کردم از دور این کار رو انجام بدم و دستم بهش نخوره که چیزی بگه
آروم پتو رو دادم کنار که دیدم خیسه خیسه
انگار یکی روش آب ریخته! استرس داشتم .ترسیدم حالش بدشده باشه و دوباره به قلبش فشار اومده باشه.
ولی اگه میخاستم هم نمیتونستم کاری کنم.
دیدم تلفنم زنگ میخوره .
مامان بود.
تلفن و جواب دادم و
_الو سلام مامان.
+سلام مادر من سر خیابونم بیا دیگه.
_بیا خونشون بابای ریحانه فوت شده
من خونشونم الان .
حال داداشش خیلی بده مامان.
بیا کمک کن من نمیدونم چیکار کنم.
اگه چیزی هم داری با خودت بیار.
خیلی آروم حرف میزدم نمیدونستم. میشنید یا نه
ولی این و گفتمو تلفن رو قطع کردم و خودم رفتم تو آشپزخونه
نفهمیدم چنددقیقه گذشت که مامان اومد تو خونه و داد زد :
+فاطمه!فاطمهه!
با عجله رفتم تو حیاط و دستم رو گذاشتم رو بینیم.
_هیس مامان بیا بالا!
+کسی خونه نیست؟
_نه بیا حالا برات تعریف میکنم.
+بگو چیشده؟
میدونستم اگه نگم دست از سرم بر نمیداره
_اومدم کیف ریحانه رو براش ببرم
خودشون مسجدن که دیدم یکی اینجا افتاده.
داداش ریحانس.
مامان حالش بده بیا داخل دیگه چرا استخاره میکنی؟
مثلا پرستاری ها!
ملتمسانه گفتم:
+خواهش میکنم!
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 خوردن قسمت های سوخته کباب ممنوع!!!
اگر گوشت مرغ و یا گوجه را کباب
می کنید قسمت های سوخته را نخورید
چون سرطان زاست.
#کباب
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهید_مدافع_حرم_رحیم_کابلی🌹
خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند.
اطرافیان همیشه اعتراض میکردند و به من میگفتند که شما چگونه تحمل میکنید،
بچهها یک دل سیر پدرشان را ندیدند. یه روزی بهش گفتم:«خسته نشدی؟ نمیخواهی استراحت کنی؟»
گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌🎥 اگر مراقب نباشید، رسانه کاری میکند که عاشق ظالم شده و از مظلوم متنفر شوید ...
#روشنگری
#فلسطین
@Alachiigh
🔴👆 آقای شورای نگهبان!
🔻اگر میخواهید مردم رو برای حضور پای صندوقهای رأی به مشارکت بیشتر ترغیب و تشویق کنید، بسمالله؛ ایشون رو به هزار و یک دلیل قانونی و شرعی، رد صلاحیت کنید
👈 هزاران مشکل اساسی اقتصادی و سیاسی و بینالمللی اساسی که در دوران ۸سال دفاعمقدس۲ (دوران ریاست جمهوری حسنفریدون) برای کشور ایجاد کرد، یکطرف؛ جملات شاذ و دشمنشادکن و مخرج مشترک واضح و اخیرش با دشمنان انقلاب هم یکطرف
💡 واقعاً برای رد صلاحیت چنین شخصی در انتخابات آتی خبرگان رهبری، دیگه چه حجّت شرعی و قانونی باید باشه؟!
#پررویی_نجومی
#همینقدر_وقیح
#سرطان_اصلاحات
سیّد یار
@Alachiigh
❌📳 البته خدا نیامرز اعتقادی به جنگ نداشت که!
👈 یا زمین و جزیره با دستودلبازی میبخشید یا از کشور فرار میکرد
(فرار از کشور در سال ۳۲، ۴۱ و ۵۷)
☑️ ۳۸ سال فرمانده کل قوا
☑️ تعداد جنگ: صفر
✅ میزان زمانهای جداشده از ایران: به اندازه چند کشور اروپایی
🔴با چه رویی اینجوری حرف هم میزنن‼️
#طرفداران_جهل_پهلوی
#پروویی_تاریخی
#پهلوی
#روشنگری
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 💢انتقام بازدارنده و لاغیر
❌ وقتی یک فرمانده ارشد ایرانی را میزنند باید معادل آن از فرماندهان ارشد اسرائیلی و آمریکایی را به هلاکت رساند تا بازدارندگی ایجاد شود. ❌
نکند باز هم برخی تحلیل گران معلوم الحال می خواهند بگویند حمله امروز صهیونیست های هار هم برای این است که ما را وارد جنگ کنند؟!!!!!!
خودتان را به خواب نزنید ما اکنون در وسط همان #جنگ هستیم که شما منفعلانه از آن فرار می کنید و صهیونیست های وحشی مثل سگ هایی هستند که هر چه از آن ها فرار کنیم جلوتر می آیند و پاچه ما را می گیرند.
فقط تکلیف ما را روشن کنید که صهیونیست ها تا کجا جلو بیایند دست از این تحلیل های آبدوغ خیاری بر می دارید؟!!
نکته آخر : فیلم بالا را حتما ببینید (دکتر اسداللهی) قطع به یقین پاسخ های اخیر ما به هیچ وجه #بازدارنده نبوده اند ...
#حاج_قاسم
#انتقام_سخت
#انتقام_بازدارنده
✌️#جنبش_مستضعفین
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_هفتاد_و_یک انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم. چی؟ بابای محمد مرد؟؟؟ شوک بدی بهم وارد شده ب
#ناحله
#قسمت_هفتاد_و_دو
اینو ک گفتم رفت از حیاط بیرون و گفت:
+یک دقیقه صبر کن. الان میام.
منتظر شدم تا برگرده.
ایستاده بودم که دیدم با کیفش داره میاد تو.
اتاق ریحانه رو بهش نشون دادم و خودم گوشیمو گرفتم و زنگ زدم به ریحانه که بیاد اینجا.
از استرس تمام تنم میلرزید.
چیزی هم نمیتونستم بگم.
اگه گریه هم میکردم مامان میفهمید.
سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم و جلوی اشکام رو بگیرم.
به تن بی جون محمد خیره شدم.
مامان دست گذاشت رو پیشونیش و
+وای خیلی داغه !
تب داره !
اینو گفتو کیفشو باز کرد که دستشو کشیدم عقب.
دستمو گذاشتم رو کیفشو با نگرانی گفتم:
_مامان صبر کن ریحانه بیاد بعد
مامان با این حرفم دستمو پرت کرد و گفت :
+تا اون بیاد این تشنج میکنه میمیره.
از اون موقع که تو رو بستری کردیم داروهات تو کیفم مونده
چندتا تب بر و تقویتی.
سوییچ ماشینشو پرت کرد سمتم و ادامه داد.
یه سرم تو صندوق عقب هست. برو بیارش.
چادرمو در اوردم و رفتم سمت ماشین.
یه کیف خیلی بزرگ بود که همیشه توش دارو بود.
از استرس سرم به اون گنده ای به چشمام نخورد.
ناچار کیفو برداشتم و صندوق رو بستم.
خواستم برم داخل که ریحانه اومد.
رو بهش گفتم:
_حال داداشت بده ،به مامانم گفتم.
میخواد بهش سرم بزنه.
اینو گفتم و باهم رفتیم بالا.
ریحانه باعجله رفت سمت محمد و اول به مامان سلام کرد. بعد دوباره شروع کرد به گریه و زاری کردن.
با گریه هاش محمد پلکشو باز کرد.
حس کردم انقدر حالش بده ک نمیتونه چشم هاشو باز نگه داره.
با دیدن قیافش دلم میخواست بزنم زیر گریه.
نمیتونستم اینجوری ببینمش.
مامان سرم رو از تو کیف در اوردو به من اشاره زدو گفت سرم و اویزون کنم به در کمد.
منم همین کار رو کردم.
بعدش هم از اتاق رفتم بیرون
پشت من ریحانه اومد بیرون و رفت تو آشپزخونه .
نگاهم دنبالش بود.
یه پارچه خیس کردو دوباره رفت تو اتاق.
کلافه سرمو لای دوتا دستم گرفتم و منتظر موندم.
___
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
موفقیت این نیست که هرگز اشتباه نکنیم،
بلکه این است که یک اشتباه را دوباره تکرار نکنیم.
✨✨✨✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh