🔴 خوردن قسمت های سوخته کباب ممنوع!!!
اگر گوشت مرغ و یا گوجه را کباب
می کنید قسمت های سوخته را نخورید
چون سرطان زاست.
#کباب
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهید_مدافع_حرم_رحیم_کابلی🌹
خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند.
اطرافیان همیشه اعتراض میکردند و به من میگفتند که شما چگونه تحمل میکنید،
بچهها یک دل سیر پدرشان را ندیدند. یه روزی بهش گفتم:«خسته نشدی؟ نمیخواهی استراحت کنی؟»
گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌🎥 اگر مراقب نباشید، رسانه کاری میکند که عاشق ظالم شده و از مظلوم متنفر شوید ...
#روشنگری
#فلسطین
@Alachiigh
🔴👆 آقای شورای نگهبان!
🔻اگر میخواهید مردم رو برای حضور پای صندوقهای رأی به مشارکت بیشتر ترغیب و تشویق کنید، بسمالله؛ ایشون رو به هزار و یک دلیل قانونی و شرعی، رد صلاحیت کنید
👈 هزاران مشکل اساسی اقتصادی و سیاسی و بینالمللی اساسی که در دوران ۸سال دفاعمقدس۲ (دوران ریاست جمهوری حسنفریدون) برای کشور ایجاد کرد، یکطرف؛ جملات شاذ و دشمنشادکن و مخرج مشترک واضح و اخیرش با دشمنان انقلاب هم یکطرف
💡 واقعاً برای رد صلاحیت چنین شخصی در انتخابات آتی خبرگان رهبری، دیگه چه حجّت شرعی و قانونی باید باشه؟!
#پررویی_نجومی
#همینقدر_وقیح
#سرطان_اصلاحات
سیّد یار
@Alachiigh
❌📳 البته خدا نیامرز اعتقادی به جنگ نداشت که!
👈 یا زمین و جزیره با دستودلبازی میبخشید یا از کشور فرار میکرد
(فرار از کشور در سال ۳۲، ۴۱ و ۵۷)
☑️ ۳۸ سال فرمانده کل قوا
☑️ تعداد جنگ: صفر
✅ میزان زمانهای جداشده از ایران: به اندازه چند کشور اروپایی
🔴با چه رویی اینجوری حرف هم میزنن‼️
#طرفداران_جهل_پهلوی
#پروویی_تاریخی
#پهلوی
#روشنگری
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 💢انتقام بازدارنده و لاغیر
❌ وقتی یک فرمانده ارشد ایرانی را میزنند باید معادل آن از فرماندهان ارشد اسرائیلی و آمریکایی را به هلاکت رساند تا بازدارندگی ایجاد شود. ❌
نکند باز هم برخی تحلیل گران معلوم الحال می خواهند بگویند حمله امروز صهیونیست های هار هم برای این است که ما را وارد جنگ کنند؟!!!!!!
خودتان را به خواب نزنید ما اکنون در وسط همان #جنگ هستیم که شما منفعلانه از آن فرار می کنید و صهیونیست های وحشی مثل سگ هایی هستند که هر چه از آن ها فرار کنیم جلوتر می آیند و پاچه ما را می گیرند.
فقط تکلیف ما را روشن کنید که صهیونیست ها تا کجا جلو بیایند دست از این تحلیل های آبدوغ خیاری بر می دارید؟!!
نکته آخر : فیلم بالا را حتما ببینید (دکتر اسداللهی) قطع به یقین پاسخ های اخیر ما به هیچ وجه #بازدارنده نبوده اند ...
#حاج_قاسم
#انتقام_سخت
#انتقام_بازدارنده
✌️#جنبش_مستضعفین
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_هفتاد_و_یک انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم. چی؟ بابای محمد مرد؟؟؟ شوک بدی بهم وارد شده ب
#ناحله
#قسمت_هفتاد_و_دو
اینو ک گفتم رفت از حیاط بیرون و گفت:
+یک دقیقه صبر کن. الان میام.
منتظر شدم تا برگرده.
ایستاده بودم که دیدم با کیفش داره میاد تو.
اتاق ریحانه رو بهش نشون دادم و خودم گوشیمو گرفتم و زنگ زدم به ریحانه که بیاد اینجا.
از استرس تمام تنم میلرزید.
چیزی هم نمیتونستم بگم.
اگه گریه هم میکردم مامان میفهمید.
سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم و جلوی اشکام رو بگیرم.
به تن بی جون محمد خیره شدم.
مامان دست گذاشت رو پیشونیش و
+وای خیلی داغه !
تب داره !
اینو گفتو کیفشو باز کرد که دستشو کشیدم عقب.
دستمو گذاشتم رو کیفشو با نگرانی گفتم:
_مامان صبر کن ریحانه بیاد بعد
مامان با این حرفم دستمو پرت کرد و گفت :
+تا اون بیاد این تشنج میکنه میمیره.
از اون موقع که تو رو بستری کردیم داروهات تو کیفم مونده
چندتا تب بر و تقویتی.
سوییچ ماشینشو پرت کرد سمتم و ادامه داد.
یه سرم تو صندوق عقب هست. برو بیارش.
چادرمو در اوردم و رفتم سمت ماشین.
یه کیف خیلی بزرگ بود که همیشه توش دارو بود.
از استرس سرم به اون گنده ای به چشمام نخورد.
ناچار کیفو برداشتم و صندوق رو بستم.
خواستم برم داخل که ریحانه اومد.
رو بهش گفتم:
_حال داداشت بده ،به مامانم گفتم.
میخواد بهش سرم بزنه.
اینو گفتم و باهم رفتیم بالا.
ریحانه باعجله رفت سمت محمد و اول به مامان سلام کرد. بعد دوباره شروع کرد به گریه و زاری کردن.
با گریه هاش محمد پلکشو باز کرد.
حس کردم انقدر حالش بده ک نمیتونه چشم هاشو باز نگه داره.
با دیدن قیافش دلم میخواست بزنم زیر گریه.
نمیتونستم اینجوری ببینمش.
مامان سرم رو از تو کیف در اوردو به من اشاره زدو گفت سرم و اویزون کنم به در کمد.
منم همین کار رو کردم.
بعدش هم از اتاق رفتم بیرون
پشت من ریحانه اومد بیرون و رفت تو آشپزخونه .
نگاهم دنبالش بود.
یه پارچه خیس کردو دوباره رفت تو اتاق.
کلافه سرمو لای دوتا دستم گرفتم و منتظر موندم.
___
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
موفقیت این نیست که هرگز اشتباه نکنیم،
بلکه این است که یک اشتباه را دوباره تکرار نکنیم.
✨✨✨✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
🌹شهید محمد بلباسی🌹
سال ۸۹ که برای دومین بار مشرف شدیم به کربلا، من چندبار به آقامحمد گفتم برای خودمون کفن بخریم و ببریم حرم امام حسین (ع) برای طواف، ولی ایشون همش طفره میرفت میگفت:
بالاخره یه کفن پیدا میشه که ما رو بذارن توش، بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد و گفت: دوتا کفن میخوای ببری پیش بیکفن؟ اون روز خیلی شرمنده شدم،
ولی محمدجان نمیدونستم که قراره تو هم یه روز بی کفن تو غربت، پیکرت جا بمونه.
راوی: همسر شهید
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ کربلا جای بلاگر بازی نیست!
👤 واکنش کربلایی #حسین_طاهری به کلیپ بحث برانگیز این روزها...
💬 حضور پرحاشیه تعدادی از بلاگرها در مراکز خرید و رستوران های #کربلا، و انتشار ویدئو در صفحاتشان واکنش های زیادی را در فضای مجازی و حقیقی در پی داشت.
#کربلا
#حجاب
#بلاگر
@Alachiigh
🔴 این واکنشهایی که به گروههای #نهی_از_منکر در #فضای_مجازی داده می شود حاکی از آنست که هنجارشکنان از اینکه عده ای مانع از فتح الفتوحشان در جنبش ولنگاری شده اند،خشمگین هستند
و از طرفی منتظرند که این گروهها نیز خسته شده و به جمع منفعلانه مسئولین نظام بپیوندند.
❌ اخیرا شاهد تکرار قولی از جانب رئیس جمهور محترم بودیم که نیم سال قبل در دیدار با خانواده شهدا به تحقق آن وعده داده بودند و مجددا بدون اینکه در این مدت ماضی،موفقیت چشمگیری در آن حاصل کرده باشند آن را تکرار نموده و از لزوم برخورد مدبرانه سخن گفتند.
♦️هیچ کس ضرورت تدبیر را انکار نمی کند اما اینکه چاره جویی ما در گذر زمان منجر به بیچاره شدنمان در عرصه فرهنگی شود خود مصداق بارز نقض تدبیر است.
و اصولا باید بفرمایند چقدر دیگر زمان لازم دارند تا رویش جوانه های درایت مسئولان را در مسئله حجاب که به چالشی فرهنگی،سیاسی،امنیتی و حیثیتی برای نظام تبدیل گردیده، شاهد باشیم در حالیکه آن بخش از مسئولان که بر کرسیهای مرتبط تکیه زده اند یکی مشغول احیاء سرویس های بهداشتی،دیگری در اندیشه بازگرداندن خوانندگان آن طرف آبی و اعطای جواز به رپ ایرانیست و آن دیگری اندرخم خیابانهای شهر دغدغه موتور سواری بانوان را دارد.والله العالم
‼️یک #لایحه_عفاف و حجاب هم داریم که چون روحی سرگردان از نهادی به نهادی دیگر دست به دست می گردد و در آخر با آنهمه اشکال و ابهام باید دید آیا به وصال عملیات احیاء حجاب،عمرش قد می دهد یا قبل از به ثمر رسیدن، از پا درآمده،روانه سطل بازیافت می شود؟
✍ مریم اشرفی گودرزی
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
🔴👆🔴 آقا سیدحسن بدون لکنت بگویید: سیدحسن مصطفوی هستید یا سیدحسن خمینی؟! بدون تعارف بگویید نسبت فکری شما با پدر بزرگوارتان بیشتر است یا هاشمی رفسنجانی و ...؟!
#تحلیل_سیاسی
#جنگ_نرم
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_من پای صندوق رای نمیرم و رای هم نمیدم
+پس تو داری رای میدی❗️❗️❗️
#پاسخ_شبهات_انتخابات
-----------------------
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_هفتاد_و_دو اینو ک گفتم رفت از حیاط بیرون و گفت: +یک دقیقه صبر کن. الان میام. منتظر شد
#ناحله
#قسمت_هفتاد_و_سه
محمد:
از سر خاک برگشته بودم خونه.
حالم خیلی بد بود.
رفته بودم زیر دوش آب سرد.
انقدر حالم بد بود حس میکردم دارم آتیش میگیرم.
چپیدم تو اتاق ریحانه و زیر پتو دراز کشیدم
از درون داغ بودم ولی نمیدونستم چرامیلرزم.
میخواستم یه خورده استراحت کنم و دوباره برم مراسم.
احساس ضعفم مانع میشد رو پاهام بایستم.
حتی جون باز و بسته کردن پلکای داغم روهم نداشتم.
_
با صدای ریحانه پلک زدم.
حس میکردم یه غریبه تو خونمونه.
ولی نمیتونستم دقیق شم.
فقط به صداها گوش میکردم .
گریه ی ریحانه دوباره منو یاد نبود بابا انداخت.
دلم نمیخواست چشامو باز کنم و جای خالیش رو ببینم واسم عذاب بود نبودش!
به صداها گوش میکردم ک دیدم یه خانومی گف :
+ان شالله داداشت خوب میشه ریحانه جان.
خودتو اذیت نکن دخترم.زیاد گریه نکن الهی قربون چشات برم
چه مهربون بود!
آخرین بار مامان باهامون اینجوری حرف میزد!
ادامه داد:
+سرم داداشت هم دیگه اخراشه. یه پنبه الکلی گذاشتم اینجا،تموم که شد اروم از دستش جدا کن.
مراقب باش که دستش کبود نشه.
چشامو باز کردم و به دستم نگاه کردم.
بهم سرم زده بودن.
حتما همین باعث شده بود که رو به راه تر شم.
خجالت میکشیدم به بقیه نگاه کنم.
چشم هامو دوباره بستم که همون خانوم دوباره گفت:
+بفرمایید. داداشتم که بیدار شد.
ولوم صداشو کمتر کرد و
مراقب باش زیادی بیتابی نکنه.
خیلی تنهاست!
البته ایشون خودشون یه مردِ بزرگن.
عه این چرا انقدرشبیه مامان حرف میزد.
میخواستم چشم باز کنم ببینمش ولی خجالت میکشیدم.
ریحانه گفت
+چشم خانوم.
چقدر دلم واسه مامان تنگ شده بود.
خیلی وقت بود کسی اینجوری باهامون حرف نزده بود!
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم.
چشم هام رو باز کردم و سعی کردم از جام پاشم که یه دردی پیچید تو دستم
بی اراده گفتم:
_آییی!
صورتم جمع شده بود.
اون خانوم که دیگه پاشده بود دوباره نشست بالا سرم.
+من که گفتم مراقب باش.
وای ببین چیکار کرد؟
به دستم نگاه کردم که ازش خون میومد.
ای وای این خانومه برام سرم زده بود؟
به چهرش نگاه کردم و دستمو کشیدم عقب
از اون گوشه یه دستمال گرفتم و گذاشتم روش.
آستینمو کی باز کرد .
ای بابا .
بیشتر که دقت کردم دوست ریحانه رو هم بالا سرم دیدم.
سرم گیج میرفت، هنوز احساس ضعف میکردم.
تازه متوجه حضورشون شده بودم.
بیشتر خجالت میکشیدم.
تکیه دادم به کمد که خانومه گفت.
+تسلیت میگم ان شالله غم آخرت باشه پسرم.
با تعجب به ریحانه نگاه میکردم که گفت:
+ایشون مامان فاطمه جونن .
خواستم از جام پاشم که سرم گیج رفت.
ولی بالاخره پاشدم و ایستادم.
_خواهش میکنم
+خب ما دیگه رفع زحمت کنیم .
ریحانه خجول یه لبخند تلخ زد
بغلش کرد و با تمام وجود فشرد.
رو سرش و بوسید و گفت :
+دیگه نگم ها. مراقب خودت و داداشت باش خیلی!
ریحانه دوباره گریش گرفت:
دست کشیدرو چشماش و
+الهی من قربونت برم خدا بهتون صبر بده. ان شالله که غم آخرتون باشه.
رو کرد به منو :
+خدانگهدار.
نتونستم جوابی بدم.
سخت سرمو تکون دادم.
از اتاق بیرون رفت.
دوباره نشستم سر جام.
فاطمه هم ریحانه رو بوسید.
سنگینی نگاهش رو روی خودم حس میکردم .تو همون حالت بودم که گفت:
_ان شالله غم آخرتون باشه. خدانگهدار.
منتظر جواب نموند و از اتاق رفت بیرون.
از صورت قرمزش مشخص بود که گریه کرده.
بی خیالش شدم
نشستم و پیراهنم رو در اوردم .
ریحانه بعد از چند دقیقه برگشت داخل.
به هر زحمتی که شده بود گفتم:
_اجی ! اون یکی پیرهن مشکی منو میدی؟
بدون اینکه چیزی بگه در کمد و باز کرد و پیرهن و داد دستم .یه بسم الله گفتمو از جام پاشدم .
پیرهنمو که خیس خالی بود عوض کردم و بعدش با ریحانه راهی مسجد شدیم .
چقدر دلم تنگ بود برای بابا.
خودش راحت شده بود ازین دنیا.
ما رو ول کرده بود و رفت...
هعی ....
چقدر تباه بود زندگی بعد از مامان و بابا!
کاش منم میرفتمپیششون.
دیگه بریدم ،خسته شدم از این همه درد و سختی.
کاش منم میبردن پیش خودشون!
کل راه با بابا تو دلم حرف میزدم و بهونه میگرفتم
دیگه اشکام راه خودشونو پیدا کرده بودن.
نمیخواستم ریحانه متوجه شه
صورتم رو خشک کردم و ادامه ی راه رو پیاده رفتیم.
____
فاطمه:
نگاه کردن به چشم هاش ازارم میداد.
نمیتونستم ببینم داره نابود میشه.
برخلاف انتظارم مامان خیلی باهاشون خوب رفتار کرد .احساس خوبی داشتم.
کاش محمد زودتر خوب میشد.
کاش دوباره میخندید!
نمیدونم چی تو وجودش داشت که منو دیوونه کرده بود !
من واقعا دیوونه شده بودم.
علاقه به کسی که کاملا متفاوته با من.
از لحاظ عقیده فکر پوشش خانواده...
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh