فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👆حتما اولین حرفهای آقای نوری را گوش کنید 👆
✅♦️حمید نوری به ایران رسید
حمید نوری: پیام کوتاهی برای منافقین دارم. من حمید نوری هستم و در تهرانم و عید قربان پیش خانوادهام هستم. شما بدبختها الان کجا هستید؟
میگفتید خدا هم نمیتواند حمید نوری را آزاد کند..دیدید که ....
#بازگشت_حمید_نوری
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴#پیشنهاد میکنم حتما #ببینید 👆👆
❌🎥 تا اینجا، بهترین کلیپ انتخاباتی
⏪تفاوت ۳سال دولت انقلابی #شهید_رئیسی با ۸سال دولت لیبرالی حسن روحانی
📌✌️برای تقویت حافظه تاریخی و فریب نخوردن از حرفهای ویترینی، این کلیپ را آنقدر دست بدست کنید تا همه مردم ایران ببینند!
#رئیسی_عزیز
#شهید_جمهور
#انتخابات۱۴۰۳
#اصلح
#مشارکت_حداکثری
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۱و۶۲ _ توی ماشین بهت میگم! من راس ساعت 11 پایین، دم در ورودی منتظرتم! و سری
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۶۳و۶۴
چند دقیقه بعد به همراه حسین و بردیا و سرهنگ مرتضوی و چند مرد و زن دیگه داخل شدو رو به من گفت
_کسی که تعقیبتون کرده هنوز اینجاست!
بدون توجه به حرف ستوان مهری و حضور سرهنگ و بقیه بردیا و حسینو بغل کردمو زدم زیر گریه!
اخه یه هفته بود که ندیده بودمشون!
حسین با لودگی گفت
_ اوا سرهنگ این دختر چرا پرید بغل من؟!
با خنده ازش جدا شدمو اشکامو پاک کردمو گفتم
_دایی خودمه! تو چیکاره ای؟!
حسین چپ چپ نگام کردو به شوخی رو به زن مسنی که روی ویلچر نشسته بودو پاش توی اتل بود گفت
_ مادر جان شما تازه از بیمارستان مرخص شدین بفرمایین استراحت کنین!
در کمال تعجب پیرزن روی ویلچر شالشو دراورد و با صدای که بی نهایت شبیه سرگرد بهرامی بود گفت
_سروان پویا خوشمزه شدی؟
کمی به صورتش خیره شدم که دیدم سرگرد بهرامی گریم پیرزن کرده!
یهو همه زدیم زیر خنده که گفتم
_قربان چقدر تغییر کردین! اصلا نشناختمتون!کی شما رو گریم کرده؟! دست مریزاد معلومه حسابی حرفه ای بوده!
حسین بادی به غبغب انداختو با غرور گفت
_گریمور حرفه ای، سروان حسین پویا!
خندیدمو گفتم
_ کاش به گریمور های سینما هم گریمو یاد میدادی تا بازیگرای زن به خصوص نرگس محمدی (بازیگر نقش ستایش) رو با عینک پیر نکنن!!
و با این حرفم همه زدن زیر خنده!
ساعت 12:30 از اون خونه بیرون زدمو به سمت خونم راه افتادم .
وقتی رسیدم اتو بار مقابل ساختمون بود و داشتن وسایل خونم رو داخل ماشین می ذاشتن.
ارجمند تا منو دید به سمتم اومدو گفت
_کاری اینجا نداریم بیا بریم خونه ی جدیدت!
چشمی گفتم و همراهش به سمت قاسم اباد راه افتادیم و بعد از 40 دقیقه رسیدیم و وارد اپارتمان لوکس 4 طبقه ای شدیم...
_ وای اقای ارجمند اینجا خیلی بزرگه!!!!!!!!!
خنده ی چندشی کردو گفت
_قابل شما رو نداره خانمی!
من که اخرش یا خودمو یا اینو میکشم!!
تلفن ارجمند زنگ خورد و با دیدن اسم شخصی که تماس گرفته بود کمی هول شد...ازمن فاصله گرفتو گوشیشو جواب داد و من نفهمیدم کی بود و مکالمه بینشون چی بود!
******
#بردیا
هدفونو روی گوشم گذاشتم و کنار حسین نشستم و به صدای ارجمند که داشت با تلفن صحبت می کرد گوش سپردم
ارجمند_ یه دخترو جدیدا پیدا کردم که به نظرم خیلی به درد این نقشه جدید میخوره!
صدای یه مرد جوون توی گوشی پیچید
مرد جوان_ خوبه! مشخصاتشو بگو تا بدم ته توشو در بیارن!
ارجمند_ تحقیق کردم! دختره پدرو مادرش از معترضای اعتراضات سال88 بودن که مردن! یه دوست به اسم مهلا رضوی داره که کاره ای نیست!
مرد جوان_ خوبه! جوری که نفهمه بیارش تو کار...حسابی که واسش مدرک جرم ساختی بیارش تو تیمت و تهدیدش کن ...وقتی که مهره سوخته شد واست بسپرش به مازیار تا ردش کنه اسرائیل. شاید بدرد موصاد (سازمان جاسوسی اسرائیل) بخوره...اگرم به درد نخورد سرشو زیر اب کن!
ارجمند_ چشم ! مو به مو انجام میشه!!
با خشم هدفونو از روی گوشم برداشتم گفتم
_لعنتی!! تف به ذات کثیفتون!! اشغالای پست فطرت!!
حسین دستشو روی شونم گذاشتو گفت
_ چته پسر! چرا جوش اوردی؟!
نگاهمو خیره حسین کردمو گفتم
_ نباید میذاشتم دریا نفوذی بشه!! حسین اگه بلایی سرش بیاد من چی کار کنم؟؟؟؟؟؟
حسین نفس عمیقی کشیدو گفت
_ منطقی باش بردیا! دریا دختر قوی و صد البته ماهریه!! بیدی نیست که به این بادا به لرزه ! تازه اون برای این کارا دوره دیده ! این همه کلاس مهارت های رزمی و استقامت نرفته که بشینه ور دل تو !
درضمن! هیچ وقت نه من و نه بقیه نمیزاریم ناموسمون اب تو دلش تکون بخوره! نمی خواستم بگم ولی بدون که قراره خودت رو هم از طریق یاور وارد تیم کنیم که هم یه جورایی مراقب دریا باشی هم یاورو زیر نظر بگیری!
لبخند خسته ای زدمو چیزی نگفتم.
حسین ادامه داد
_ پاشو برو بخواب ...دو سه روزه درست و حسابی نخوابیدیا! یه مو از کلت کم شه اون زن جیغ جیغوت منو میکشه!
👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۳و۶۴ چند دقیقه بعد به همراه حسین و بردیا و سرهنگ مرتضوی و چند مرد و زن دیگه
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۶۵و۶۶
حسین ادامه داد
_ پاشو برو بخواب ...دو سه روزه درست و حسابی نخوابیدیا! یه مو از کلت کم شه اون زن جیغ جیغوت منو میکشه!
خندیدمو از جام بلند شدم و با گفتن یه یاعلی از اتاق خارج و به سمت اتاق خواب مشترکم با حسین رفتمو سعی کردم بخوابم!
3ماهی از نفوذ دریا به تیمشون می گذره و هنوز به طور رسمی بهش نگفتن که قراره توی تیمشون باشه و چیزی درمورد تیمشون بهش نگفتن .
اما کارای خیلی کوچیک اما خطر ناکی مثل هک شرکت رقیب و هک حساب بانکی یکی از سرمایه دارای شرکت رقیب بهش سپردن تا دریا رو هم محک بزنن و هم ببینن دریا تا چه حد نسبت به اینکارا علاقه نشون میده که خب دریا هم خیالشونو از هر دو جهت راحت کرد و ثابت کرد که هکر ماهر و صد البته عاشق کارای خطرناک...
یه بار هم به ارجمند با حسرت گفت کاش میشد کاری کنه که نظام تعویض شه که حسابی موثر بود برای نفوذ بینشون!
من هم روز قبل به کافه ای رفتم که یاور و مازیار داخلش با هم ملاقات داشتن...
اونجا تلفنی حسابی با شخص خیالی سر کشور و سیاست بحث کردم که مازیار اومد و با لحنی دوستانه مثلا به ارامش دعوت کردو جریانو پرسید که گفتم برادرم مجرم سیاسیه و میخوان اعدامش کنن. دنبال راهیم که هم برادرمو نجات بدم و هم انتقام سختی بگیرم که با چشای پروژکتوریش شمارمو گرفتو گفت یه دوست میشناسه که میتونه کمکم کنه و خوشحال میشه که مثل برادر بزرگتر روی کمکش حساب کنم و خودش باهام تماس میگیره.
وقتی هم که از کافه بیرون زدم فهمیدم که تعقیبم میکنه!
برای همین به خونه نرفتم و یه راست رفتم خونه ای که قرار بود وقتی بینشون نفوذ کردم مستقر شم رفتم!
نفس عمیقی کشیدمو گوشیمو برداشتمو شماره ی قبلی دریا رو گرفتم اما هنوز خاموش بود.
پووفی کردمو شماره حسینو گرفتم که سریع با حالت اشفته ای جواب داد
_بگو بردیا!
مکثی کردمو گفتم
_سلام چیزی شده؟!!
هول کرده گفت
_نه بابا...مگ قراره چیزی پیش اومده باشه؟!
و سریع بحثو عوض کردو گفت
_تو چرا این گوشیتو خاموش نکردی ؟! تو دیگه الان تو ماموریتیا!!
با تردید گفتم
_گفتم اگر دریا گوشی قدیمیشو روشن کردو بهم زنگ زد بتونم جواب بدم!...بحثو عوض نکن ! بگو چی شده؟!
نفس کلافه ای کشیدو گفت
_ چرا همچین فکریو....
پریدم وسط حرفشو گفتم
_حسین!! نه دخترم و نه ادم احساساتی که با خبر بد پس بیفتم ... پس بگو چی شده؟!
حسین_ راستش هم خبر بده هم خوب...
داد زدم
_اههههه! میگی یا نه!! مگه زیر لفظی می خوای؟!
حسین_ اروم باش بابا! دریا هفته پیش که ردیابش مشکل پیدا کرده بود رفت درمونگاه تا ردیاب رو تعویض کنن حالش بد میشه که دکتر بهش میگه که روز بعد برای چکاپ بره درمونگاهو خلاصه ازمایش چکاپ کامل که میده بهش پیشنهاد میدن که محض محکم کاری تست بارداری هم بده! دیروز که باهاش ارتباط برقرار کردیم فهمیدیم تست بارداریش مثبته!!
سریع روی تخت نشستمو گفتم
_چیییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نمی دونستم خوشحال باشم یا نگران حال دریا باشم!
حسین_ بد تر از اون اینکه دیروز رفتن ترکیه!
وحشت زده گفتم
_ یعنی چی!!!!!!!!!! چرا اجازه دادین بره!!!!!!!!!!!!
حسین با ناراحتی گفت
_ از قصد وقتی رسید ترکیه باهامون ارتباط برقرار کرد!
ماتم زده گفتم
_ وای حسین اگ بلایی سرش بیاد من چه غلطی کنم!!! توف به من بی غیرت که جلوشو نگرفتم!!..... شما کی فهمیدین قراره برن ترکیه ؟
حسین_ سردار هفته پیش فهمید ولی به منو تو نگفته تا اختلالی توی ماموریت پیش نیاد! بیچاره دریا روهم بخاطر کارش کلی شماتت کرد که دریا گفت حاضر از جون خودشو بچش بخاطر امنیت و ارامش مردم کشورش بگذره!
چیزی نگفتم و پلک چشمامو محکم روی هم فشار دادم.
چیکار کردی دریا!!
چیکار کردی!!
حسین بی حال گفت
_ خبری از مازیار نشد؟
بی جون گفتم
_ نه...
#ادامه دارد...
#نویسنده_رز
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🖤سلام بر حسین شهید 🤚
قافله سالار داره میاد خدا کنه برگرده...😭😭💔
🙏بسیار زیبا.. التماس دعا
#هشت_ذی_الحجه
سالروز حرکت امام حسین علیهالسلام از مکه بسوی کربلا💔
#استوری
@Alachiigh
🌹شهید_حمید_باکری🌹
با چندتا از خانوادههای سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم. یه روز که حمید از منطقه اومد، به شوخی گفتم: دلم میخواد یه بار بیای و ببینی اینجا رو زدن و من هم کشته شدم. اونوقت برام بخونی؛ "فاطمه جان شهادتت مبارک!" بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم.
دیدم از حمید صدایی در نمیآد. نگاه کردم، دیدم داره گریه میکنه، جا خوردم!
گفتم: تو خیلی بیانصافی هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اونوقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمیزاری من گریه کنم، حالا خودت نشستی و جلوی من گریه میکنی؟
سرش رو بالا آورد و گفت: فاطمه جان به خدا قسم اگه تو نباشی من اصلاً از جبهه برنمیگردم.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️👆#ببینید
⭕️چپ و راست برای رئیسی فرقی نداشت، برعکس دیگران حتی پروژههای زمین مانده احمدینژاد و هاشمی را هم پیگیری میکرد
سلامی، خبرنگار مرحوم شهید رئیسی در برنامه خط جمهور:
🔹آقای رئیسی پروژههایی مانند مسکن مهر را افتتاح میکرد که مربوط به دوره احمدینژاد بود. بیمارستانی که ۳۴ سال پیش در دوره رفسنجانی کلنگ خورده بود را پیگیری کرد
🔹برایش مهم نبود که این پروژهها به نام شخص یا جناح خاصی ثبت شود
🔹او میگفت من این پروژهها را ثبت میکنم که در سبد نظام نوشته شود و کار مردم راه بیافتد
🔹به همینخاطر شما یک پروژه کلنگزنی از شهید رئیسی نمیبینید
❌به همچین تفکری رأی بدیم
❌مسوولین مسوولیم مسوولیم اگر بخواهیم به عقب برگردیم
❌بعد از آن هیییچ عذری پذیرفته نخواهد بود
#تفکر_رئیسی
#انتخابات۱۴۰۳
#اصلح
#مشارکت_حداکثری
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صَلَّی_اللهُ_عَلَیکَ_یَاأبَاعَبدِاللهِ
سلام خدا بر
جگر سوختهی اباعبدالله 😭💔
😭آخ بمیـــرم بـــرات حسیـــن
تو دعای عرفه امام حسین(علیهالسلام) مدام از خدا تشکر می کنن!
مُمْسِکَ یَدَیْ إِبْرَاهِیمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ...
خدایا!
ممنونتم به ابراهیم رحم کردی،
نذاشتی پسرش جلو چشمش ذبح بشه...
#عزیزم_حسین❤️
#عرفه
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥👆⭕️با حجاب پرواز کردم تا دهنشون رو ببندم.
💢#فریسا_نکومنش_راد، مربی بین المللی #غواصی و #پاراگلایدر که با چادر پرواز می کند و با حجاب اسلامی به عمق اقیانوس ها میرود..
حجت خداست برای همه کسانی که می خواهند ثابت کنند، حجاب مانع پرواز است. 👌 🇮🇷
#حجاب_اسلامی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌همه چیز دست رهبریه!
⁉️ رئیسجمهور فقط تدارکاتچیه؟!
#پیشنهاد_ویژه 👌
#حجت_الاسلام_راجی
#انتخابات1403
#صـــراط
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۵و۶۶ حسین ادامه داد _ پاشو برو بخواب ...دو سه روزه درست و حسابی نخوابیدیا! ی
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۶۷و۶۸
حسین طعنه زد
_ تو که نه دختری و نه ادم احساسی! چی شد پس!؟ بدجور پس افتادی که!
با صدایی که از فرط ناراحتی و نگرانی خشدار شده بود گفتم
_ خبری که در مورد دریا باشه منو پریشون نمی کنه! درجا اتیشم میزنه! حسین کاش نمی ذاشتیم نفوذی شه! خودمو خودت کافی بودیم!
حسین خسته زمزمه کرد
_ اگه جلوشو میگرفتیم افسرده میشد! تو که میدونی واسه این شغل و این ماموریت چه قدر تلاش کرد! میدونی سردار چی میگفت...میگفت دریا از شیرزن رد کرده ! شجاعت و روحیه نترسش بین مردا کم نظیره!!
خنده تلخی کردو ادامه داد
_ منم بهش گفتم دختر سرتیپ فرهمند؛ کسی که برای سرش جایزه گذاشتن کم کسی نیست!
با صدای دورگه ای که رگه های بغض درش مشهود بود نالید
_ بردیا ! خواهرم اونو سپرد دستمو گفت مراقب دخترش باشم!
# دریا
تقه ای به در زدمو بعد از شنیدن صداش که میگفت بفرمایید وارد شدم.
به غیر از ارجمند دونفر دیگه هم بودن که سن یکیشون که عینکی بود با ریش پرفسوری و موهای کم پشت که کت و شلوار نوک مدادی پویشیده بود 35_40 می خورد
و اون یکی مرد که ته ریش داشت با یه دماغ عملی و چشمای رنگی و موهای فر بور و پیراهن چارخونه طوسی و شلوار جین 27_28 میخورد!
فک کنم یاور و مازیار باشن!
بلاخره بعد کلی مدت مثل اینکه قراره زیارتشون کنم!
سرمو پایین انداختمو گفتم
_ ببخشید جناب ارجمند نمی دونستم مهمون دارین! با اجازتون من بعد از رفتن مهموناتون میام و کارمو خدمتتون میگم!
اوه چقد مودب شدم!
ارجمند_ اوه نه عزیزم! بیا بشین اتفاقا می خواستم منشیو بفرستم سراغت چون باهات کار داشتم!
روی مبل دو نفره اداری که پسر کله فر فریه نشسته بود با فاصله نشستم و گفتم
_بفرمایید درخدمتم!
ارجمند به پسر ریش پرفسوری اشاره کردو گفت
_ایشون مازیار یاری مدیر مالی شرکت هستن و البته دوست خوب بنده!
به کله فرفری اشاره کردو ادامه داد
_ ایشون هم یاور احمدی معاون کاربلد شرکت و مغز متفکر من!
لبخند مصنوعی زدمو رو به هر دوشون گفتم
_ خوش وقتم! منم ستایش سعادت هستم و همونطور که میدونین کارمند جدید بخش امنیت داده و پروژه های اینترنتی !
هردو لبخندی به روم زدن که خیلی قابل تحمل تر از نیش باز و چندش ارجمند بود!
یاور_ ستایش جان من میتونم یه سوال ازت بپرسم عزیزم؟
👇👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۷و۶۸ حسین طعنه زد _ تو که نه دختری و نه ادم احساسی! چی شد پس!؟ بدجور پس افتا
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۶۹و۷۰
مرضو عزیزم!
وای خدایا اینا رو خفاش کن بخندم بهشون!
لبخند خجولی که مصنوعی بود زدمو گفتم
_حتما! بپرسین جوابتونو بدم!
یاور_ حست نسبت به ایران چیه؟!
چرا همچین سوالی ازم پرسید؟
نکنه به این زودی می خواد منو وارد تیمشون کنه!!
سعی کردم هرچی نفرت نسبت به خودشون دارمو تو نگاه و کلامم بریزم !
خیره به میز با نگاهی منفور و پوزخند غلیطی گفتم
_هه! یه حس عاالی! به حدی که دوست دارم به اتیش بکیشمش!
چشمای مازیار و ارجمند برق زد اما یاور مشکافانه نگاهم میکرد.
انگار که میخواست تمام وجودمو انالیز کنه!
کمی من و من کردمو گفتم
_ میتونم بپرسم چرا این سوالا رو ازم می پرسین؟!
مازیار ارنجشو روی زانوش گذاشتو کمی به سمتم خم شدو دستاشو در هم قفل کردو گفت
_چرا از ایران بدت میاد؟ (پوزخندی زدو ادامه داد) ایران 40 ساله که خیییلی کشور ارمانی شده!!
حیف که باید تظاهر کنم از ایران متنفرم وگرنه جواب این جمله تحقیر امیزتو می دادم!
نیشخندی زدمو گفتم
_ نمردیمو معنی کشور ارمانی و رویایی رو به لطف این بچه بسیجیا و انقلابیا دیدیم!
هرسه به این حرفم قهقه زدن!
رو اب بخندین بزدلای عووضییییی!
ارجمند_ خوشم اومد !! این نشون میده که منتظر یه فرصتی تا این جمهوری دیکتاتوری رو نا بود کنی! خب باید اعتراف کنم که ماهم دوست داریم این نظام دیکتاتوری رو به یه نظام ازاد و متمدن با عقاید به روز عوض کنیم!
هه! نظام متمدن و ازاد!
هه !
جمهوری دیکتاتور اون کشور کاسه لیس، امریکاست نه ایران!!
حیف که نمی تونم جوابتونو بدم! حیف!!
ذوق زده گفتم
_ همه جوره هستم! اما حیف که من به تنهایی نمی تونم کاری کنم!
توی اعتراض سال 88 (فتنه88) من 12 سالم بود اما پدرو مادرم از فعالای اون اعتراض بودن که توسط این عوضیا کشته شدن!
هرسه تسلیت گفتن که ارجمند ادامه داد
_خب! من میخوام یه پیشنهاد بهت بدم!!
لبخندی زدمو گفتم
_ چه پیشنهادی؟!
یاور_ همراه هم میریم ترکیه و کارای پناهندگیتو یا اموزشت توی موصادو راست و ریس می کنیم!
مازیار_ نظرت؟! موافقی؟
با ذوق ساختگی گفتم
_ مگه میشه موافق نباشم ! فقط من دوست دارم مثل خودتون توی ایران بمونم!!
یاور مشکوک نگام کردو گفت
_ترسیدی؟!
پوز خندی زدمو گفتم
_ فکر میکنم از توی ایران فعالیت کردن ترسناک تر نیست!!
مازیار_ باشه میتونی فقط یه معترض باقی بمونی ...اقای ارجمند برای این پیشنهاد پناهندگی رو داد تا به یه جایگاه لایق و دهن پر کنی برسی!
زورکی یه لبخند زدمو گفتم
_ ایشون لطف دارن!
به برگه ازمایش نگاهی انداختم بهت زده گفتم
_ این... این یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!
کارکن ازمایشگاه نگاهی بهم انداختو با لبخند مهربونی گفت
_ این یعنی که شما تا چند ماه دیگه مادر میشی!
با تته پته گفتم
_ام...اما من فقط 3-4 ماهه که ازدواج کردم...کمی ...کمی تعجب کردم!
خنده نمکی کردو گفت
_ به این چیزا فکر نکن خانوم خانوما! فعلا فقط به کوچولت فکر کن...
با بغض از ازمایشگاه بیرون زدمو روی نیمکتی که کنار پیاده رو بود نشستم!
سرمو بلند کردم تا اشکام نریزه!
همونجور که خیره اسمون بودم توی دلم شروع کردم با خدا حرف زدن!
خدا جونم!
خدایا! ماموریتو چیکار کنم؟!
خدایا اگر به خاطر سلامتی خودمو بچم ماموریتو فراموش کنم با وجدان چیکار کنم!
چه جوری قانعش کنم !!
خدایا از این امتحانت نمی تونم سربلند بیام بیرون!!
نه میتونم بچمو فراموش کنم نه میتونم بیخیال هدفو کشورم بشم!
خدایا !
راهکار چیه!!!!
خدایا منو با ابراهیمت اشتباه گرفتی! من دلو جرات فدا کردن بچه ای که تازه از حضورش مطلعم رو ندارم!
سکوت کردمو چشمامو بستم!
نمی دونم چقد توی همون حالت بودم اما میدونم اروم شدمو تصمیم نهاییمو گرفتم!
من دریام! دریا فرهمند دختر سردار فرهمند!
خون اون مرد توی رگامه و نمی زاره واسه هدفم رسیدن بهش لحظه ای به تردید بیفتم!
خدایا به ولای علی!
به فرق سر شکافتش!
به پهلوی شکسته بی بی فاطمه!
به اسیری بانوی دمشق!
به پیکر بی سر سید شهدا!
به غریبی امامم حسن بن علی!
قسم !!
قسم میخورم که جون خودم که هیچ!!
جون بچمو هم در راه دفاع از کشورمو سید علی فدا میکنم!
سریع از جا بلند شدمو به سمت شرکت ارجمند رفتم!
#ادامه دارد...
#نویسنده_رز
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
❌نان برشته نخورید !❌
✅قسمتهای قهوه ای و تیره نان برشته سمی بنام آکریلامید دارد که خوردن آن در دراز مدت باعث سرطان، تاثیر روی DNA، اختلالات باروری، قرمزی پوست، سقط و ناباروری میشود
#خواص
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهیدمحمدحسینمحمدخانی🌹
همیشهمیگفت: واسه کی کار میکنی ؟!
میگفتم : امام حسین علیه السلام
میگفت: پس حرف ها رو بیخیال !! کار خودت رو بکن جوابش با #امام_حسین علیه السلام
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
26.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️⭕️جایی که سپاه فیل ابرهه بین دو کوه زمین گیر شد این جاست👆
♦️حتما ببینید 👌
#سفر_معنوی_حج
@Alachiigh
❌⭕️آموزش لامذهبی در رسانه ملی
🔹هرچند ترویج بی حجابی از #رسانه_ملی عجیب نیست اما این که متولیان شبکه آموزش سیما به مناسبت "#عید_بندگی" احکام شرعی حجاب را لگدمال کرده و عصیان کنند قابل تحمل نیست و باید حرکتی مردمی برای تنبیه رسانه ای مرتکبین این حرکت زشت صورت بگیرد تا مایه عبرت سایرین شود!
❌▪️جناب جبلی!
شما آن قدر فقه خوانده اید که بدانید نباید دختری در این سن و سال را با این پوشش به قاب شبکه آموزش ج.ا آورد!( مگر این که هدف،آموزش گام به گام بی حجابی و لامذهبی باشد!)
❌▪️اگر امروز با این اقدام #ضدشرعی رسانه ملی مقابله نکنیم چند ماه دیگر زنان جوان #بی_حجاب را در قاب سیمای ج.ا.ا مشاهده خواهیم کرد!
✍ دکتر کوشکی
@Alachiigh
🔴🔴 آقایان نامزد جبهه انقلاب؛ توجه...
⭕️⏪هرگونه #صورتی_بازی ممنوع...
آقایان نامزد جبهه انقلاب؛
در مواجهه با موضوعات چالشی مثل حجاب،فضای مجازی و روابط خارجی،باید صراحتا بر اساس هندسه فکری رهبرانقلاب،نظر و وعده دهید
فراموش نکنید که شما تنها از گذرگاه جذب آرای قشر انقلابی است که میتوانید به آرای خاکستری نیز دست پیدا کنید؛ لذا #صورتی_بازی قطعا موجب ریزش آرای شما میشود
👤 محمد جوانی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۹و۷۰ مرضو عزیزم! وای خدایا اینا رو خفاش کن بخندم بهشون! لبخند خجولی که مصنو
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۷۱
از گیت پرواز خارج و سوار اتوبوسای حمل مسافر تا هواپیما شدیم...
ادم ترسویی نبودم اما وضعیت الانم کلی ترسو استرس به جونم انداخته بود ...
نفس عمیقی کشیدمو از اتوبوس خارج و سوار هواپیما شدیم و در نهایت به کمک مهماندار جامو پیدا کردمو نشستم.
ارجمند سه ردیف جلوی من و مازیار هم پشت سرم نشست!
کمربندمو بستمو توی طول تیکاف صلوات فرستادم تا بلایی سر بچم نیاد!
چشمامو بستم و به مکالمه ی دو ساعت پیشم با بردیا فکر کردم
" دریا_ بردیا ! من وقتی اون بلا سر پدرو مادرم اومدو شهید شدن تصمیم گرفتم راهشونو ادامه بدم و حتی جونمو تو این راه فدا کنم! یادت رفته قولی که سر سفره عقد بهم دادی؟؟ تو قول دادی هیچ وقت..هیچ وقت مانع هدفم نشی! میدونم به غیرتت بر خورده ! میدونم چه حالی داری! اما به خدا می ارزه به لبخند امام زمان! می ارزه به ارامشو امنیت کشورت! می ارزه به عصبانی کردن کاسه لیسای امریکا و اسرائیل و ....!
بردیا با صدایی که رگه های بغض داخلش مشهود بود گفت
_چی بگم بهت اخه!! وقتی تصمیمتو گرفتی چرا مانعت بشم! ولی به روح بابام قسم سعی میکنم با حسین بیایم پیشت!
نفس عمیقی کشیدمو گفتم
_حرفی نزدم از غم دوری تو اما!
ای کاش بدانی که چه اورده به روزم...
صدای نفسای لرزونش خبر از بغض سنگینی که توی گلوش چمبره زده بود می داد ...
زمزمه کرد
_ شده از درد دلت اه نیاری به لبت !
عاشق ماه شوی دور بمانی ز مهت؟
بغضم شکست... زدم زیر گریه و با گریه گفتم
_امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم... وای از این حال پریشان که من امشب دارم!
بردیا_ دریا مرگ من گریه نکن! بخدا همین الان به سردار میگم جلوتو بگیره!!!!!!!!!!!!
سریع اشکامو پاک کردمو بحثو عوض کردمو گفتم
_ کار تو و حسین به کجا رسید؟؟
خنده بی جونی کردو گفت
_ خوب می پیچونیا!!...خبر خاصی نشد! حسین فعلا به عنوان زندان سیاسی بازداشته و قراره یاور واسه دو هفته دیگه سه تا از نوچه هاشو بفرسه تا تو راه رفتن به دادگاه حسین رو با هویت کمیل علیخواه فراری بدنو با هم قاچاقی بیایم ترکیه!
زمزمه کردم
_ مواظب خودتون باشین من باید برم! یاعلی!
و فرصت حرف زدنو به بردیا ندادمو قطع کردم."
چشمامو باز کردمو از پنجره کنارم خیره بیرون شدم!
صدای هایی که غمو نگرانی توشون موج میزد تو گوشم پیچید
"حسین_ دریا!! این چه کاری بود کردی!"
" سردار_ دخترم این کارت غیرت ما رو قلقلک داد...باید میدیدی وقتی به حسین این خبرو دادی چه حالی شد!"
" سوگند_ دختره ور پریده این چه کاری بود که کردی!؟ الهی جیز جیگر بزنی که من از یه طرف باید غصه ی دوری از دایی گور به گوریتو بخورم از یه طرف باید نگران کله شقی های تو باشم! "
لبخند تلخی زدم !
یادمه با چه بدبختی و هزار تا صلوات باهام ارتباط برقرار کردو کلی گریه کردو سرزنشم کرد
"سوگند_دریا!! تو رو خدا مواظب خودت باش! میدونی که اون عوضیا رحم و مروت تو خونشون نیست! نمی خوام بترسونمت اما میدونستی ارجمند بچه ی خودشو اتیش زده چون میخواسته به پلیس لوش بده!...
دریا به ارواح خاک مطهر بابات مواظب خودتو اون بچه باش!"
چشمام پر از اشک شد
👇👇👇