eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چند ثانیه از فیلم بالا رو تقطیع کردن، طوری که وزیر خارجه روسیه معلوم نباشه و فقط رئیسی و وزیر خارجه چین در فیلم باشن. بعد تیتر زدن رئیسی احوال پوتین رو از وزیر خارجه چین پرسید! پلشتا نمی‌گید انقدر ضایع کات می‌زنید عاشقتون میشیم؟ بیداری ملت 🍁〰🍂 @Alachiigh
صهیونیست‌ها در پشت پرده مشغول کارند هاآرتص خبر داد که رقیب اصلی مکرون در انتخابات ۲۰۲۲ یک یهودیست که رویاهای مشترک با نتانیاهو دارد. آمریکا که عملا به‌دست هریس یهودی اداره می‌شه و می‌ریم که در قلب اروپا هم داشته باشیم حکومت تندروی یهود رو. روزهای آخرالزمانی واقعی در پیش داریم... 💬 باران وکیلی 🆔 @Masaf
♨ طلب ۵۰ ساله! *۵۰ سال از بدهی ۵۳۵ میلیون دلاری انگلیس به ایران می‌گذرد؛ اما در روزهای اخیر که فشارها به دولت انگلستان افزایش پیدا کرده است، آن‌ها به دنبال راهی برای پرداخت این بدهی هستند. 👈 نکات تحلیلی ⬅️ بدهی انگلیس به ایران مربوط به سال ۱۳۵۰ است؛ پول‌های بی‌زبانی که به‌جای رفع مشکلات مردم با عنوان خرید تانک چیفتن به شرکت‌های انگلیسی پرداخت شد تا از ورشکستگی نجات یابند؛ اما پس از عبور از بحران هیچ‌گاه حاضر نشدند پول‌ها را حتی در قالب ارسال تجهیزات نظامی به ایران برگردانند؛ اما مسئولین کشور اخیراً رایزنی‌های خود را برای دریافت این مطالبات افزایش داده‌اند. 1⃣ در سال‌های گذشته همواره مسئولین سیاست خارجی که خود را سرآمد دیپلماسی و گفت‌وگو در عرصه بین‌الملل می‌دانستند، هیچ‌گاه به‌صورت جدی پیگیر دریافت پول‌های بلوکه‌شده ایران در لندن نبوده‌اند، شاید رودربایستی یا حضور فرزندان و خانواده‌هایشان در غرب مانع از دریافت اموال ملت ایران شده است. 2⃣ وقتی علی باقری، معاون سیاسی وزیر امور خارجه کشورمان در وزارت خارجه انگلیس حضور پیدا می‌کند و پایش را در یک کفش کرده که بدهی ۴۰۰ میلیون پوندی (۵۳۵ میلیون دلاری) کشورمان را سریعاً پرداخت کنید، می‌خواهد به طرف انگلیسی ضرب‌المثلشان را معنی کند که «صدای عمل رساتر از حرف است» و پاشنه درب را تا وصول طلبمان می‌کنیم. 3⃣ به دلیل فشارهای ایران، در روزهای اخیر چندین بار دولت انگلیس تعهد داده که بدهی ایران را می‌پردازد؛ «لیز تراس»، وزیر امور خارجه انگلیس گفته که بدهی ۴۰۰ میلیون پوندی کشورش به ایران یک «بدهی قانونی» است و دولت لندن می‌خواهد آن را پرداخت کند. همچنین هیئتی از وزارت خارجه انگلیس هفته گذشته برای بررسی مکانیسم پرداخت بدهی این کشور به ایران، به تهران آمد. 👈 نکات راهبردی 1⃣ پیگیری‌های وزارت خارجه دولت سیزدهم در حد حرف باقی نمانده و ورود گسترده واکسن‌های کرونا، ترانزیت گسترده همسایگان از خاک ایران و بازگشت میلیاردها دلار از اموال کشورمان حکایت از آن دارد که موضوع انگلیس هم به‌سرعت قابل‌حل است. 2⃣ مطالبه حقوق ملت ایران وظیفه همه جناح‌های سیاسی، گروه‌ها، احزاب و رسانه‌ها است و باید این موضوع بخشی از فرهنگ سیاسی کشورمان شود که هنگام وصول طلب‌های ملت ایران از همه دولت‌های خارجی باهم متحد هستیم و وزارت خارجه را تنها نمی‌گذاریم. 3⃣ وزارت خارجه از لبخندهای تصنعی و دست‌های چدنی عبور کرده و مطالبات ملت ایران را به‌صورت واقعی دنبال خواهد کرد و ان‌شاءالله موفق خواهد شد که تحریم‌ها را حتی بدون عکس یادگاری برطرف کند. ✍ فرهاد مهدوی ✅ بصیرت 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 40 《خواندݩ‌هࢪقسمٺ‌تنهاباذڪر‌¹صلواٺ‌ بھ‌نیٺ‌تعجیڵ‌دࢪ‌فرج‌،مجازمۍباشد》 صدایش را پا
🌺دلارام من🌺 قسمت 41 قدم برمی‌دارم به طرف مقبره شهدا؛ تاحالا اینجا نیامده بودم و بلد نیستم راه را؛ تابلوها را می‌خوانم؛ مردم یا درحال صعودند یا نزول، فردی یا دسته جمعی. با هدفون‌ها و هندزفری‌هایی داخل گوششان یا با جمع مختلط دوستان. تازه اینجا، خبری هم از گشت ارشاد نیست و خیلی‌ها بیخیال شال و روسری شده‌اند. هر بار هم نگاه پر از تحقیرشان روی سرم سنگینی می‌کند؛ لابد از خود می‌پرسند این دختر چادری اینجا چکار دارد؟ دیدن این صحنه‌ها قلبم را درد می‌آورد؛ برادر من بخاطر امنیت این‌ها الان اسیر داعشی‌هاست و کسی روحش هم خبر ندارد. بگذار برسم آن بالا، برای همه مردم قصه پدر و حامد را تعریف می‌کنم که بدانند شهید و اسیر ندادیم برای افتادن روسری‌هایشان. سربالایی تندتر شده و پاهایم بی‌رمق تر. به نفس نفس افتاده‌ام؛ از بین درخت‌های کنار جاده، اصفهان پیداست، با این‌که خسته‌ام، قدم تند می‌کنم. دلم از گرسنگی ضعف می‌رود؛ کاش چند قاشق بیشتر خورده بودم! شهدا روی سکویی بلندند. از پله‌ها بالا می‌روم، محوطه بزرگیست؛ قدم برمی‌دارم به سمت مقبره، پاهایم رمق ندارند و حس می‌کنم الان است که بیفتم؛ شهدا لبه سکو هستند و دورشان دیوار کشیده‌اند، طوری که کسی نتواند وارد شود. دست می‌گذارم روی لبه حصار و فاتحه می‌خوانم. اصفهان کاملا پیداست؛ شهدا همه شهر را از اینجا می‌توانند ببینند؛ گنبد و گلدسته‌های مصلی از همه ساختمان‌ها شاخص‌ترند؛ گلستان شهدا هم نزدیک همان‌جاست، به پدر سلام می‌کنم. اینجا که ایستاده‌ام، بهتر می‌فهمم چقدر ما آدم‌ها کوچکیم! آیه‌ای که بالای یادمان نوشته شده را می‌خوانم: و من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا... - کاش یادمان رو یه طوری ساخته بودن که می‌شد نشست کنار مزارها! مثل برق گرفته‌ها برمی‌گردم؛ علی‌ست! کی آمد اینجا؟ از کی تاحالا اینجا بوده؟ تعجبم را که می‌بیند جواب می‌دهد: راهای میانبر زیادی هست، عمه‌اتون گفتن ناهارتونو بیارم. و لقمه‌ای پاکت پیچ شده به طرفم می‌گیرد؛ با اخم نگاهش می‌کنم که یعنی چرا پا برهنه دویدی وسط خلوتم؟ دستش در هوا مانده؛ لقمه را می‌گیرم و با این‌که گرسنه‌ام، نمی‌خورم. می‌گوید: کنترل توپ با یه دست سخته، ببخشید، واقعا عمدی نبود. حالا آقاحامد بفهمه کمرمو می‌شکنه احتمالا! برمی‌گردم به حالت اولم و خیره می‌شوم به شهری که انتهایش پیدا نیست؛ دلم برای حامد تنگ می‌شود. - باید بپذیرم معلول حساب می‌شم، چاره‌ای نیست، شدم نیمچه آدم! این حرف‌ها به من چه ربطی دارد؟ ناخودآگاه می‌گویم: نقص و کمال آدما به این چیزا نیست. - این یعنی از دستم ناراحت نیستید؟ - بازی این اتفاقا رو هم داره. نفس عمیقی می‌کشد: ناهار درست نخوردید، اینو بخورید ممکنه ضعف کنید، اونوقت حامد از صفحه روزگار محوم می‌کنه! کمی معترضانه می‌گویم: لقمه‌های منو می‌شمردید؟ - نه... نه... حاج خانم گفتن درست ناهار نخوردید و منم داشتم می‌رفتم قدم بزنم، اینو دادن براتون بیارم. جواب نمی‌دهم؛ آن‌قدر اطراف یادمان خلوت است که صدای فاتحه خواندنش را می‌شنوم. می‌گوید: هوا داره تاریک میشه، می‌خواید برگردیم؟ خوب نیست اینجاها تنهایی برید و بیاید؛ کوهه، پیچ و خم داره، خیلی محیطش برای یه دخترخانم تنها خوب نیست، تا همینجام که اومدید اگه برادرتون بفهمه کبابم می‌کنه! - حامد تاحالا آزارش به کسی رسیده که اینطوری ازش می‌ترسید؟ پشت سرم است و فقط صدای خنده‌اش را می‌شنوم: نه ولی بخاطر خواهرش آزارش به همه می‌رسه، حتی من که صمیمی‌ترین دوستشم. - اگه صمیمی‌ترین دوستشید چرا خبری ازش ندارید؟ فقط صدای نفس کشیدنش می‌آید. - اصرارمون برای خبرگرفتن بی‌فایده‌ست؛ فقط می‌دونیم زنده‌ست و برای تبادل اسرا نگهش داشتن و تا الان هم هیچی لو نداده؛ البته من مطمئنم از این به بعدم حرفی نمیزنه و دهنش قرصه. پوزخند دردآلودی میزنم؛ کاش علی اسیر می‌شد که ببینم بازهم انقدر راحت این حرف‌ها را میزند یا نه؟ با شهدا وداع می‌کنم و قصد برگشت می‌کنم؛ در ابتدای جاده سنگی‌ام که علی صدایم میزند: اون مسیر خیلی طولانیه، من از میانبر می‌برمتون.. ادامه دارد... 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 41 قدم برمی‌دارم به طرف مقبره شهدا؛ تاحالا اینجا نیامده بودم و بلد نیستم راه را؛ ت
🌺دلارام من🌺 قسمت 42 وقتی حامد نباشد، اردیبهشت هم زیبا نیست؛ خرداد هم زیبا نیست و برایم دوماه بهار، به زشتی خزان گذشته است. نه فقط من، برای همه، حتی نیما و مادر. مادر به روی خودش نیاورد ولی می‌دانم از درون دارد می‌سوزد؛ حرفی نمیزند و چیزی نمی‌پرسد ولی من خوب می‌شناسمش؛ نیما هم گیر داده که برود سوریه! انگار به همین راحتی‌ست! عمه هم در نمازها و دعاهایش از خدا برای حامد صبر و تحمل می‌خواهد و حامدش را به خدا سپرده. هیچ راهی پیدا نکردیم که بتوانیم با حامد تماس بگیریم یا بفهمیم در چه حالیست؟ این بی‌خبری، خانه را کرده ماتم خانه و دارد همه‌امان را آب می‌کند. علی «که خودش هم درگیر درمان دستش است» سعی دارد شادمان کند و حتی چند بار با همان دستِ وبال گردنش ما و خانواده‌اش را برد گردش؛ اما همه می‌دانستند این گردش‌ها حتی مسکن موضعی هم نیست؛ چه رسد به دارو! اواخر خردادم اما، با خبر علی درباره تبادل اسرا زیبا می‌شود؛ برای همین است که تمام خانه را برق انداخته‌ایم؛ سبزی‌ها را من پاک کردم که عمه برایش قرمه سبزی بپزد، حتی کیک هم پختم. علی گفت لازم نیست ما برویم فرودگاه و خودش حامد را می‌آورد خانه؛ گفت می‌خواسته یک مراسم استقبال بگیرد اما حامد گفته می‌خواهد بی‌سر و صدا بیاید؛ فقط نیما و مادر آمده‌اند، با نرگس و نجمه و خانواده‌اشان. راضیه خانم هم آمده خانه‌امان برای کمک؛ انگار تازه قرار است عید به خانه‌امان پا بگذارد! با صدای زنگ، تا خود در پرواز می‌کنم؛ از همه سبقت می‌گیرم تا خودم در را باز کنم، انگار خوابم! در را که باز می‌کنم، اول علی را می‌بینم که در ماشین را برای کسی باز می‌کند و دستش را می‌گیرد تا پیاده شود؛ مردی با محاسن بلند و صورتی لاغر و رنگ پریده و چشمانی گود رفته، کمر راست می‌کند و از ماشین پیاده می‌شود. این دیگر کیست؟ به چهره‌اش دقیق می‌شوم؛ حامد است! بی‌اختیار می‌گویم: حامد...! لبخند که میزند، مطمئن می‌شوم خودش است؛ مهربانی صورتش هنوز سرجایش مانده، با وجود چند زخم و خراشی که بر چهره دارد، خراش‌ها را می‌شمارم: یکی روی پیشانی، دیگری میان ابروی راستش را شکافته، سومی روی بینی‌اش افتاده و چهارمی پایین چشم چپش؛ لبش هم زخمی‌ست. نمی‌دانم الان باید شاد باشم یا غمگین؟ بخندم یا گریه کنم؟ اشک شوقم جاری می‌شود و بی‌توجه به اطرافم، خودم را در آغوشش می‌اندازم؛ سرم را نوازش می‌کند: سلامت کو آبجی خانم؟ تیکه‌ای، رگباری، چیزی نداری نثارم کنی؟ - خیلی بی‌مزه‌ای حامد! - آخیش! داشتم احساس کمبود می‌کردما! چند بار دیگر هم سرم را نوازش می‌کند و می‌بوسد: خب دیگه بسه، بقیه دلشون آب شد! تازه صدای گریه بقیه را می‌شنوم و کنار می‌روم؛ دور حامد را می‌گیرند و غرق بوسه‌اش می‌کنند؛ بوی عید می‌آید، بوی بهار، بوی اردیبهشت... مهمان‌ها بعد از ناهار می‌روند؛ می‌دانند نباید حامد را خسته کنند؛ حامد بازهم با بچه‌ها نشسته بازی کرد، برایش سخت است راه برود. من و مادر و عمه مانده‌ایم؛ برایش چای و کیک می‌آورم، کیک نارگیلی دوست دارد؛ برعکس همیشه، کم حرف میزند و شوخی می‌کند. با دیدن کیک اما نمیزند توی ذوقم: چه عجب! من نباشم عزیزترم نه؟ جوابش را نمی‌دهم. به خودم قول داد‌ه‌ام خواهر خوبی باشم؛ همه ساکتند و محو چای خوردن حامد! عمه بی‌اختیار اشک می‌ریزد و سجده شکر به جا می‌آورد؛ مادر اخم کرده لب‌هایش را روی هم فشار می‌دهد. خودم اما نمی‌دانم چه حالی دارم؟ صدای حامد، هرسه‌امان را هوشیار می‌کند: خب چه خبرا؟ خیلی که اذیت نشدین؟ چقدر بی‌خیال است این بشر! مادر دلخور می‌شود: نه! خیلی هم حالمون خوب بود! انقدر لذت بردیم که سه ماه توی بی‌خبری و بلاتکلیفی بودیم! عمه یک دست حامد را در دستش گرفته و نگاهش می‌کند؛ حامد سر به زیر می‌اندازد: شرمنده... ولی واقعا دست من نبود... مادر صدایش را بالاتر می‌برد و حرف حامد را قطع می‌کند: چرا اتفاقا دست تو بود! به تو چه که توی سوریه چه خبره؟ می‌خوای دفاع کنی بکن! اما از مردم کشورت نه یه مشت عرب! تو چرا باید بخاطر اونا به این روز بیفتی؟ باباتم با همین دلسوزیا ما رو به اینجا رسوند... طاقتم تمام می‌شود؛ هیچ‌کس حق ندارد پدر و برادر من را زیر سوال ببرد: به کجا رسوند مامان؟ بابا اشتباه کرد که خواست از مردمش دفاع کنه؟ - اشتباه کرد که مردم دیگه رو به خونواده خودش ترجیح داد! الان چند نفر از دخترایی که بابای تو برای امنیتشون جنگید، حتی اسم باباتو می‌دونن؟ این وسط فقط تویی که یه عمر بدون پدر بزرگ شدی! این مادر من است؟ چطور می‌تواند اینطور درباره پدر حرف بزند؟ قلبم درد می‌کند؛ عمه می‌رود چون دوست ندارد در بحث ما دخالت کند. می‌دانم می‌رود یک گوشه گریه کند. حامد خیره شده به برش‌های کیک نارگیلی. مادر ادامه می‌دهد: همین داداشت! چرا باید الان تو رو بذاره بره به مردم سوریه کمک کنه؟ ادامه دارد.... 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔴 آفتاب پرست مثل اردوغان! 🔹اردوغان وقتی میخواد اماراتی ها رو تیغ بزنه، میگه جزائر ایرانی خلیج فارس رو به زور از امارات گرفتن و کلمه فارس رو میندازه... به قالیباف که میرسه تابلوی پنج تن رو میکوبه به دیوار که فریبمون بده.... با پوتین لاس میزنه، به دشمن روسیه (اوکراین) پهپاد میفروشه... آفتاب پرست هم با این سرعت رنگ عوض نمیکنه‌! ✍️احسان موحدیان 🔹 در این دیدار علاوه بر جلب توجه تابلوی خطاطی روی دیوار در مدح خمسه آل عبا، جناب قالیباف یک تابلو "ان یکاد" به اردوغان هدیه داده و او هم گویا کتاب خودش را به جناب قالیباف هدیه داده است؛ کتاب "دنیایی عادلانه تر میسر است" که امسال منتشر شد! ✍️ مهدی قاسم زاده بیداری ملت 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۸۱ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹سردار شهید حمید باکری🌹 وصیت شهيد:👇 ✍دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند.. در غیر این صورت زمانی فرامی‌رسد که جنگ تمام می‌شود و رزمندگان امروز سه دسته می‌شوند: اول دسته‌ای که به مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند. دوم دسته‌ای راه بی‌تفاوتی برمی‌گزینند و در زندگی مادی غرق می‌شوند و همه چیز را فراموش می‌کنند. دسته سوم به گذشته خود وفادار می‌مانند و احساس مسوولیت می‌کنند که از شدت مصائب و غصه‌ها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود. خطاب به رزمندگان دوران دفاع مقدس ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 🎥 | تهدیدات گام دوم 🍃🌹🍃 💯 جاده پيچيده، اگر ما نپیچیم به دره سقوط خواهیم کرد ‼️ 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔴شیفتگان غرب رودرواسی را کنار گذاشته‌اند؛ رسما می‌گویند موشک را بدهیم پوشک بگیریم. ♦️مشکلی با بردگی هم ندارند، البته تا وقتی که این بردگی برای غرب باشد. 💯💯فقط مشکل اینجاست که این جماعت فکر می‌کند اقتدار یک کلمه است که دادنش همه چیز را درست می‌کند. اینها کوچکترین درکی از نگاه و ‏راهبرد آمریکا، کشورهای حوزه خلیج فارس و حتی چین و روسیه نسبت به ایران ندارند. 💯💯بیچاره‌ها فکر می‌کنند اگر موشک‌هایمان را بدهیم و ‎محور مقاومت را حذف کنیم، آخر داستان مثل فیلم‌های فارسی همه چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود، سفره‌هایمان رنگین شده و ایران و آمریکا با هم ازدواج می‌کنند! 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه ای جالب از دیدار رهبر با دانشجویان 🙏😍 🍁〰🍂 @Alachiigh
⭕️ « سید علی یزدی خواه »، نائب رئیس اول کمیسیون مشترک بررسی طرح حمایت از کاربران فضای مجازی در سخنرانی پیش از خطبه های نماز جمعه تهران : 🔻بیش از ۲۵ سال است که اینترنت وارد کشور شده است اما هیچ قانونی برای نحوه استفاده صحیح از آن به ویژه فضای مجازی در کشور تهیه نشده است. 🔻اگر شبکه‌های خارجی تحت ضوابط و قانون نباشند،‌ بالاترین ضربه را به امنیت ملی کشور وارد می‌کنند. 🔻باید اداره فضای مجازی در اختیار ما باشد زیرا امروزه اختیار این فضا در دستان دشمنان است و اجازه نمی‌دهند حق بیان شود. به عنوان نمونه امروز روز جهانی حقوق بشر است و اگر در فیسبوک حرفی از شهید سلیمانی بزنید، فیسبوک شما را حذف می‌کند.بنابراین باید به سمت فضای داخلی و شبکه ملی اطلاعات رفت تا بتوان حرف حق را به جهان مخابره کرد. pedarefetneh 🍁〰🍂 @Alachiigh
رهبر انقلاب: اگر حقایق جامعه را روایت نکنید دشمن آنرا ۱۸۰ درجه خلاف واقع روایت میکند 🔸شما روایت کنید حقایق جامعه‌ی خودتان و کشور خودتان و انقلابتان را. اگرشما روایت نکنید دشمن روایت میکند؛ شما اگر انقلاب را روایت نکنید دشمن روایت میکند؛ شما اگر حادثه‌ی دفاع مقدس را روایت نکنید دشمن روایت میکند، هرجور دلش میخواهد. 🔹توجیه میکند، دروغ میگوید، ۱۸۰ درجه با این خلاف واقع، جای ظالم و مظلوم را عوض میکند. شما اگر حادثه‌ی تسخیر لانه‌ی جاسوسی را روایت نکنید که متأسفانه نکردید، دشمن روایت میکند و کرده. دشمن روایت کرده، روایتهای دروغ. این کاری است که ما باید انجام بدهیم، این وظیفه‌ی جوانهای ما است. 🇮🇷 صدای ایران voifarsi 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 42 وقتی حامد نباشد، اردیبهشت هم زیبا نیست؛ خرداد هم زیبا نیست و برایم دوماه بهار،
🌺دلارام من🌺 قسمت 43 حامد آرام می‌گوید: اگه اونجا دفاع نکنیم، همون بلایی که سر زن و دخترای سوری اومد سر ناموس ما... مادر حرفش را قطع می‌کند: کدوم ناموس؟ منظورت دختراییه که توی خیابون با موی پریشان راه میرن؟ مادر نباید بیشتر از این حامد را عذاب دهد؛ به خودم جرات می‌دهم: مامان! حامد بی‌آنکه سر بلند کند، با تکیه بر دیوار می‌ایستد و لنگ لنگان می‌رود به اتاقش. در میزنم و وارد می‌شوم. سر سجاده نشسته و زانوهایش را بغل گرفته، نگاهم نمی‌کند؛ ظرف کیک‌ها را کنار سجاده‌اش می‌گذارم: قبول باشه! لبخند میزند؛ می‌خواهم بروم که پلکش را برهم می‌گذارد: بشین! از خدایم است که بمانم! می‌نشینم: نذر کرده بودم اگه برگردی دیگه نبندمت به رگبار! می‌خندد: گفتم چقدر مظلوم شدیا! - چرا انقدر لاغر شدی حامد؟ نمی‌دانم چرا این سوال را پرسیدم؛ درحالی که دست دراز می‌کند تا برشی کیک بردارد می‌گوید: چلو کبابای داعشیا بهم نساخت! وقتی کیک را می‌خواهد بردارد، آستینش کمی بالا می‌رود و خطوط سرخ و کبودی روی مچش می‌بینم؛ مچش را می‌گیرم و به طرف خودم می‌کشم: اینا چیه رو دستت؟ دستش را عقب می‌کشد و کیک را گاز میزند: حساس نشو! - اونا چی بودن حامد؟ - ای بابا! چه گیری میدی! آدم مهمونی بره خونه داعشیا که تپل مپل و سرخ و سفید برنمی‌گرده! - ولی تو سرخ و کبود برگشتی! تلخ می‌خندد؛ ریش‌هایش را کوتاه کرده و مرتب تر شده. تازه متوجه خط سرخی روی گلویش می‌شوم؛ چند خط سرخ! می‌پرسم: گلوت چی شده؟ - اومدی بازجویی آبجی خانم؟ فرض کن خورده تو دیوار! یا اصلا رفته لای در! مشکلیه؟ آرام جیغ می‌کشم: حامد! انگشتش را روی لبم می‌گذارد: هیس! عمه تازه خوابش برده! - اگه نگی، میرم به عمه میگم! اخم می‌کند: خبرچینی کار زشتیه خانوم کوچولو! - بگو چی شده دیگه! سرش را تکیه می‌دهد به لبه تخت و به سقف خیره می‌شود: قول میدی بین خودمون بمونه؟ سرم را تکان می‌دهم. - انگار نذر شمر کرده بودن! خوابوندنم روی زمین چاقو رو گذاشتن روی گردنم و گفتن اگه حرف نزنم می‌کشنم؛ سر بریدن یه چیز عادی بود براشون، اسم اون کسی که روم نشسته بود و چاقوش رو گردنم بود رو یادمه، صداش می‌کردن ولید! موها و صورتش بور بود! خیلی وحشی بود نامرد... اشهدمو گفتم، ذوق کردم که الان شهید میشم... ولی همون موقع یه صدای انفجاری از بیرون اومد که همشون ولم کردن و رفتن، ولیدم رفت ببینه چی شده. آب دهانش را فرو می‌دهد و آه می‌کشد؛ امیدوارم همچنان سقف را نگاه کند تا من فرصت داشته باشم اشک‌هایم را پاک کنم چند قدم می‌روم و دوباره پشت سرم را می‌پایم؛ پدر با لبخند نگاهم می‌کند: برو... مگه دنبال دلارام نمی‌گردی؟ برو حوراء! هوا پر از دود و غبار است، خوب اطرافم را نمی‌بینم؛ به طرف رزمنده ها می‌روم. وقتی پشت سرم، به سختی پدر را بین گرد و خاک می‌بینم؛ از ترس گم شدن، با سرعت بیشتری می‌دوم تا به یکی دو قدمی‌اشان برسم. می‌گویم: آ... آقا... میشه منو برسونید یه جای امن؟ من گم شدم! - چطور ممکنه گم بشی حوراء؟ تو راهتو پیدا می‌کنی... بیا ما می‌رسونیمت! - شما اسم منو از کجا می‌دونید؟ - بیا... مگه نمی‌خوای دلارام رو ببینی؟ همه جا تاریک می‌شود، یک لحظه تکانی می‌خورم و چشم‌هایم باز می‌شوند. صدای جیرجیرک می‌آید، عرق کرده‌ام؛ قلبم با تمام قدرت به قفسه سینه‌ام می کوبد، دستم را روى پیشانی‌ام می‌گذارم؛ باز هم همان خواب که هرچند وقت یک‌بار می‌بینمش؛ پدر در شهری جنگ زده که دو رزمنده را نشانم می‌دهد تا به کمک آنها راه را پیدا کنم؛ چشم‌هایم را ریز می‌کنم به ساعت؛ نیم ساعتی به اذان مانده؛ کمر راست می‌کنم، چادرنمازم که دورم پیچیده را روی سرم مرتب می‌کنم و پاورچين پاورچين می‌روم به حیاط. کنار حوض نشسته و با موج‌هایی که در آب می‌اندازد، ماه را می‌لرزاند. تا قبل از آمدن حامد، عمه اصلا دل و دماغ رسیدن به حیاط را نداشت، برای آمدنش حوض را تمیز و پراز آب کردیم. دوست ندارم خلوتش را بهم بزنم؛ از بعد اسارت، ساکت تر شده و مهربان‌تر؛ حق دارد بیشتر وقت‌ها یک گوشه درخودش فرو برود؛ سه ماه اسارت در دست داعشی‌ها، چیز کوچک و راحتی نبوده که به این راحتی از یادش برود. حالا همه قدرش را بهتر می‌دانیم، در این دوسالی که با حامد زندگی کردم، این سه ماه بیشتر دوستش داشتم؛ می‌نشینم لب ایوان تا نگاهش کنم، حالا دوباره انگشتر عقیق سبز را در دستش کرده، چقدر خوب شد که موقع اسارت همراهش نبود. - چرا نخوابیدی؟ پس متوجه آمدنم شده. - خواب بابا رو دیدم؛ همون خوابی که همیشه می‌دیدم. - منم خواب بابا رو دیدم، توی حرم امام رضا(ع) بود. حامد نگاهی به درخت انگور می‌اندازد: اینم تا چند وقت دیگه غوره میده، بعدم غوره‌هاش انگور میشه! حامد، زیر درخت انگور، لب حوض فیروزه‌ای؛ چقدر شبیه پدر است؛ از مسجد صدای اذان می‌آید. ادامه دارد... 🍁〰🍂 @Alachiigh
🍁 ✅ (۱۲۴) 🌀 خبر: بنا بر اظهارات منابع آگاه، غربی‌ها پیش‌نویس ایران را در مذاکرات پذیرفته‌اند و این موضوع برد شیرینی است که در سایه سیاست خارجی صحیح دولت سیزدهم و ایستادگی و پایمردی مذاکره‌کنندگان ایرانی به‌دست‌آمده است. 🍃🌹🍃 ❌ نکات تحلیلی: 1⃣ شکست آمریکا و شرکایش در همراه‌سازی کشورهای منطقه مانند ترکیه و امارات و همچنین چین و روسیه، دو شریک هم‌سوی ایران در مذاکرات پس‌ازآن اتفاق می‌افتد که آمریکایی‌ها تحت‌فشار رژیم صهیونیستی و لابی طرفدار این رژیم راه‌های دیگری را نیز برای جنگ با ایران در عرصه‌هایی نظیر؛ افزایش فشارهای تحریمی، مقصرنمایی رسانه‌ای ایران به‌عنوان عامل شکست مذاکره و تلاش برای تأثیرگذاری بر ایران از طریق به‌اصطلاح معتبرسازی تهدیدات و بی‌ثبات‌سازی‌های امنیتی با عمله‌گری صهیونیستی را نیز آزمودند، اما در همه آن‌ها شکست خوردند. 2⃣ مهم‌ترین نقطه تمایز این دوره از مذاکرات که دلیل اصلی پیروزی شیرین در مصاف دیپلماتیک اخیر هم هست، این است که «منطق مجاهده برای استیفای حقوق ملت ایران مبتنی بر خوداتکایی داخلی» جایگزین «منطق استیصال» گذشته شد. این منطق بر تارک اصول دیپلماسی دولت و تیم جدید نشست و شجاعانه شروط اصلی ایران برای مذاکرات وین طرح شد. 3⃣ شروط ایران یک ویژگی بزرگ داشت و آن، گره نزدن زلف اقتصاد و معیشت مردم به مذاکره، اعلام و بر اجرای آن اصرار شد: الف) تمام تحریم‌هایی که از سوی ترامپ و اوباما وضع شده‌، باید برداشته شوند و انتفاع اقتصادی ایران تضمین شود؛ ب) نسبت به عدم خروج مجدد آمریکا از توافق هسته‌ای تضمین معتبر داده شود؛ ج) ایران پس از راستی‌آزمایی رفتار آمریکا در لغو تحریم‌ها اقدامات محدودکننده خود را انجام می‌دهد؛ د) ایران سانتریفیوژهای نسل جدید و همچنین مواد غنی‌سازی شده خود را در داخل کشور و زیر نظر مستقیم آژانس انرژی اتمی نگهداری ‌کند. 🔺 نکته پایانی: مروری بر کلیات طرح ایران برای مذاکرات وین که امروز به ابزاری برای تضمین رفع تحریم‌ها تبدیل شده است، نشان می‌دهد این شروط درواقع، عصاره و چکیده همان شروط نه‌گانه رهبر معظم انقلاب است. متأسفانه در پرتو منطق استیصال حاکم بر تیم گذشته، به آن‌ها ‌توجه نشد؛ اما امروز دولت مردمی و انقلابی هوشمندانه با بکارگیری به هنگام مؤلفه‌های قدرت در حال تغییر هندسه و نتیجه مذاکرات است. ✍ فتح‌الله پریشان 🍁〰🍂 @Alachiigh
💐زندگی به من یاد داده برای داشتن آرامش و آسایش، امروز را با خدا قدم بر دارم و فردا را به او بسپارم💐 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۸۲ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید حسن بهمنی🌹 ✍پنجم عید بود .حسن یه گوشه نشسته بود و گریه می‌کرد. علت گریه ش رو از مادرش پرسیدم ،گف چیزی نیست شما برو نمازتو بخون. بعد نماز بازهم حسن رو گریون دیدم.دوباره علت رو از مادرش پرسیدم گفت:یکی از بچه های محل نتونسته برای عید لباس نو بخده ،حالا حسن میگه اجازه بده من لباسامو باهاش تقسیم کنم. چون من دیدم شما با حقوق کارگری اینهارو براش خریدی، اجازه ندادم.. ازین حس حسن با اینکه فقط 9سال داشت خیلی خوشحال شدم و به گفتم:"برو و لباسهات را با اون بچه تقسیم‌ کن" خوشحال رفت و باهم سر بقچه نشستن و لباسهارو تقسیم کردن. بعد دست دوستی بهم دادند و تا لحظه شهادت هم باهم بودن ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺دقیقا همزمان با عربده کشی ها و لفاظی های رژیم صهیونیستی و تلاش گروه بحران برای القای محدود بودنِ فرصت، برخی نیز در داخل کشور مدعی اند که (باید از ترس مرگ، تن به خودکشی داد و) زیاد هم نباید برای بازگشت آمریکا به برجام سخت گیری کرد؛ آنهم درحالیکه هدف رژیم صهیونیستی نقش آفرینی در مذاکرات بعنوان یک بازیگر خارجی (پلیس بد)، پوشش ضعف‌های مذاکراتی طرف های اروپایی و ابراز وجود نزد شیوخ مرتجع منطقه است و بازگشت کم هزینه آمریکا به برجام یعنی وقیح تر کردنِ او، افتادنِ دوباره در چاه بدعهدیها و اعطای امکان زیاده خواهی مجدد به او با استفاده از مکانیسم های موجود در برجام! صــراط 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔴 واکنش یک مقام ارشد نظامی ایران در مصاحبه با نور نیوز: 💠 یک مقام ارشد نظامی در واکنش به برخی اخبار درباره قصد آمریکا و رژیم صهیونیستی برای برگزاری رزمایش حمله به تاسیسات هسته‌ای و نظامی ‎ایران به نورنیوز گفت: 👤 "فراهم شدن شرایط برای فرماندهان نظامی جهت آزمایش موشک‌های ایرانی با اهداف واقعی، هزینه گزافی برای متجاوزان خواهد داشت" عموفیدل 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔴از نفت و اورانیوم تا شبکه ملی اطلاعات ❌وقتی تفکر دولتمرد قاجاری به شبکه ملی اطلاعات هم حمله می‌کند 🔰 مقام معظم رهبری چند سال قبل درباره موضوع هسته‌ای فرمودند: «صنعت هسته‌ای برای یک کشور، یک ضرورت است. این‌که بعضی از روشنفکرنماها قلم بردارند و قلم بزنند که «آقا ما صنعت هسته‌ای را می‌خواهیم چه‌کار کنیم» این فریب است؛ این شبیه همان حرفی است که زمان قاجارها وقتی نفت کشف شده بود و انگلیس‌ها آمده بودند می‌خواستند نفت را ببرند، اینجا دولتمرد قاجاری می‌گفت ما این ماده‌ی بدبوی عَفِن را می‌خواهیم چه‌کار کنیم، بگذارید بردارند ببرند»❗️ 🔰در عصر ما، اطلاعات طلای نامرئی‌ست و به‌عنوان سرمایه هر کشور محسوب می‌شود که جنگ‌های گوناگون بر سر همین اطلاعات وجود دارد و در آینده نیز وجود خواهد داشت. طبیعی است که هر کشوری برای حفاظت از سرمایه و دارایی‌های مردم خود، باید حساسیت داشته باشد. ⁉️همان تفکری که نفت را ماده بدبو می‌دانست و یا ضرورت انرژی هسته‌ای را متوجه نمی‌شد، هنوز هم زنده است و می‌گوید شبکه ملی اطلاعات می‌خواهیم چه کار⁉️ 💯💯بنابراین، تفکر، همان تفکر دولتمرد قاجاری است. تنها فرقش این است که یکی در عصر ما زیست می کند و آن یکی در عصری دیگر می‌زیسته است... 🔮گفتمان 🍁〰🍂 @Alachiigh