⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۴۰ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌹سردار شهید کوروش باباپور🌹
✍ما نمیخواهیم فقط قدس و کربلا را آزاد کنیم،بلکه میخواهیم کاخ سفید را به حسینیه تبدیل کنیم...
⭐️ شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
یدالله جوانی؛ چرا طائب جابجا شد20220624_050542.m4a
3.12M
📢#صدای_انقلاب شماره ۳۸۸
💠 گمنامی و خوشنامی
💠 چرا رئیس سازمان اطلاعات سپاه تغییر کرد؟
💠 کارشناس: دکتر یدالله جوانی
💠 سازمان اطلاعات سپاه از مجموعه های سخت کوش و خدوم انقلاب است. با تغییر مسئول این سازمان عده ای که ماهیت آنها همیشه در شبهه پراکنی و نفرت علیه انقلاب بوده شروع به شبهه افکنی نموده نموده اند.
علت این تغییر چیست؟
#صدای_انقلاب
#دکتر_یدالله_جوانی
#پرسمان
#تبیبن
🎋〰🍃
@Alachiigh
نهایت تنـــاقض
🔺تا دیروز بخاطر همین بریکس، شرق هراسی میکردند اما امروز که از جناب رییسی برای سخنرانی در آن دعوت شده، (بجای عذرخواهی) از بی فایده بودنش سخن میگویند و بهرمندی از مزایای آنرا نیز منوط به برجام میکنند؛ هرچند از منظر این جماعت اساسا هیچ گرهای از کار کشور بدونِ برجام گشوده نخواهد شد اما کاش دقت میکردند که دورانِ گذاشتن تمام تخم مرغ ها در سبد برجام، دلخوش کردن به لبخندها و معطل نگه داشتن کشور گذشته است!
#سرطان_اصلاحات
#همینقدر_وقیح
#مهدی_قاسم_زاده
#صــراط
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌿 ما دوباره سبز می شویم 🌿
این تصویر بهترین استعاره است از وضعیت جمهوری اسلامی ایران که علیرغم توطئه ها و خباثت ها در ۴ دهه ی گذشته؛ توانسته است از قیود و سد تحریم های ظالمانه دشمنان و سایر مشکلات عبور کند و اینک در گام دوم انقلاب؛ شاهد رویش شکوفه های این نهال حیات بخش واین شجره طیبه یکی پس از دیگری هستیم.
.
من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد.
ما دوباره سبز می شویم…
ما دوباره سبز می شویم…
” قیصر امین پور ”
پی نوشت:
📸 تصویر مربوط است به ارتفاعات دربند(شمال تهران)
✍ مسعود حسنوند
✅ بصیرت
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اقتــــــدار سازمان اطلاعات سپاه
⚠️ از دستگیری افسر ارشد MI6 "جین ماریوت" و جاسوس موساد "مور گیلبرت"
تا دستگیری "روحالله زم" سرشبکه سایت آمد نیوز و "نازنین زاغری" مسئول جذب و آموزش افراد برای سرویس جاسوسی انگلیس
#بیداری
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
💕 عاشقانه_دو_مدافع💕 #قسمت_چهل_و_یکم با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چراااا؟؟؟ سرشو انداخت پاییـݧ و گفت
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_و_دوم
بابا روزنامه رو پرت کرد و اومد سمت مامان
کو اردلان اردلان چی؟
منو زهرا مامان رو گرفته بودیم که خودشو نزنه مامان از شدت گریه
نمیتونست جواب بابا رو بده و با دست به تلوزیون اشاره میکرد
سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیون
اخبار تموم شده بود
بابا کلافه کانال ها رو اینورو اونور میکرد
برای مامان یکم آب قند آوردم و دادم بهش
حالش که بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید
خانم اردالن رو کجا دیدی؟
دوباره شروع کرد به گریه کردن و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتن جنازه
هارو نشون میدادن بچم اونجا بود
رنگ و روی زهرا پرید اما هیچی نمیگفت
بابا عصبانی شدو گفت: آخه تو از کجا فهمیدی اردلان بود مگه واضح دیدی
چرا با خودت اینطوری میکنی
_ بعد هم به زهرا اشاره کردو گفت: نگاه کن رنگ و روی بچرو مامان آرومتر شد و گفت: خودم دیدم هیکلش و موهاش مثل اردلان من
بود ببین یه هفته ام هست که زنگ نزده وای بچم خدا نگران شدم گوشیو برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهدای
مدافع دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد
از زهرا اسم تیپشو پرسیدم
وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلان میگشتم
خدا خدا میکردم اسمش نباشه
_ یکدفعه چشمم خورد به اسم اردلان احساس کردم سرم داره گیچ میره و
جلو چشماش داره سیاه میشه
با هر زحمتی بود گوشیو تو یه دستم نگه داشتم و یه دست دیگمو گذاشتم
رو سرم به خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب رو
قسم میدادم چشمامو محکم بازو بسته کردم و دوباره خوندم
اردلان سعادتی دستمو گذاشتم رو قلبم و نفس راحتی کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت
- زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستمو گرفت و با نگرانی پرسید چیشد
اسماء؟ سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگران نباش،اسمش نبود
- پس چرا تو اینطوری شدی؟
هیچی میشه یه لیوان آب بیاری برام
- اسماء راستشو بگو من طاقتشو دارم
- إ زهرا بخدا اسمش نبود، فقط یه اسم اردلان بود ولی فامیلیش سعادتی
بود زهرا پووفی کرد و رفت سمت آشپزخونه
هگوشیو بردم پیش مامان و بابا، نشونشون دادم تا خیالشون راحت بشه
بابا عصبانی شد و زیرلب به مامان غر میزد و رفت سمت اتاق
زنگ خونه رو زد
آیفون رو برداشتم:کیه؟
کسی جواب نداد.
دوباره پرسیدم کیه؟
ایندفعه جواب داد:
مأمور گاز میشه تشریف بیارید پایین
آیفون رو گذاشتم .
زهرا پرسید کی بود
شونه هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چه صدایی هم داشت
چادرمو سر کردم پله هارو تند تند رفتم پایین چادرمو مرتب کردم و در
و باز کردم چیزی رو که میدیم باور نمیکردم....
- اردلان بود
ریشاش بلند شده بود. یکمی صورتش سوخته بود و یه کوله پشتی نظامی بزرگ هم پشتش بود
اومدم مثل بچگیامون بپرم بغلش که رفت عقب
- کجا زشته تو کوچه
خندیدمو همونطور نگاهش میکردم
- چیه خواهرنمیخوای بری کنار بیام تو؟
اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو
درو بستم و از پله ها رفتیم بالا
_ چشمم خورد به دستش که باند پیچی شده بود و یکمی خون ازش بیرون
زده بود دستم رو گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش
خندید و گفت: زبون باز کردی جای سلامتی هیچ چیزی نیست بیا بریم تو
داداش الان بری تو همه شوکه میشن وایسا من آمادشون کنم
_ رفتم داخل و گفتم :یاالله مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید...
زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای مامان هم چادر برد مامان با بی حوصلگی گفت:مامورگاز تو خونه چیکار داره
- نمیدونم مامان، مثل اینکه یه مشکلی پیش اومده خیله خوب باباتم صدا کن
- باشه چشم
_ بابا بیا مامور گاز
بابا از اتاق اومد بیرونو گفت: مامور گاز
خوب تو خونه چیکار داره
- نمیدونم بابا بیاید خودتو ببینید
بابا در خونه رو باز کرد و با تعجب همینطور به اردالان نگاه میکرد
اردالن بابا رو محکم بغل کرد و دستش رو بوسید
بابا بعد از چند ثانیه به خودش اومد و خدا رو شکر میکرد،از سرو صدای اونها مامان و زهرا هم اومد جلو ،مامان تا اردلان دید دستاشو آورد بالا و گفت یا حسین، خدایا شکرت خدایا
هزار مرتبه شکرت بعد هم اردلان رو بغل کرد و دستشو گرفت زهرا هم با دیدن اردالان دستشو گذاشت جلوی دهنشو لیوان از دستش افتاد ،اردلان لبخندی بهش زد، لبشو گاز گرفت و دستشو به نشونه ی شرمنده ام،گذاشت رو چشماش
مامان دست اردلان رو ول نمیکرد، کشوندش سمت خونه همه جاشو نگاه میکرد وازش میپرسید ،چیزیت نشده .اردالان هم دستشو زیر آستینش قایم کرده بود و میگفت: سلام سلامم مادر من..
مامان از خوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه
اسماء مادر برای داداشت چای بیار، میوه بیار،شیرینی بیار، اصن همشو بیار
- باشه چشم
زهرا اومد آشپز خونه دستاش از هیجان میلرزید و لبخندی پررنگ رو
صورتش بود چهرش هم دیگه زرد و بی حال نبود
⭐️1صݪواٺ ✍خانم.علـــی.آبادی
🎋〰🍃
@Alachiigh
✨✨
داشتن باور مثبت،مثل آب دادن
به یک دانه است
در ابتدا چیزی مشخص نمی شود
اما بعد از مدتی,،
میوه ی باور مثبت تان را
خواهید چشید 👌😊
✨✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۴۱ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌹شهید احمد عسگری🌹
:: به این قشنگی که تو شهید شدهای،
ما نمیتوانیم حتی بخوابیم ...👆😢
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
27.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #نماهنگ بسیار زیبای «دنیای چشم به راه»
🔺 ترکیب سرود "سلام فرمانده" با ملیت و زبانهای مختلفی که تاکنون اجرا شده با زیرنویس فارسی و انگلیسی
🔅 السَّلامُ عَلَيْكَ بِجَوامِعِ السَّلامِ...
📽 تولید شده در واحد مهدویت موسسه مصاف
بسسسیار عالی و زیبا 👆👌
#صــراط
#سلام_فرمانده
🎋〰🍃
@Alachiigh
🔴اصلاح اقتصادی باید در دولت قبل اتفاق میافتاد
▪️آثار تورمی اصلاح اقتصادی کوتاه مدت است
رئیسجمهور:
🔹ما کشور را در شرایطی تحویل گرفتیم که تورم ماهانه ۶۰ درصدی و کسری بودجه داشتیم و مواجه با رشد نقدینگی هم بودیم که اگر ادامه مییافت، شرایط اقتصادی دشوارتر میشد.
🔹اصلاح اقتصادی باید در دولت قبل اتفاق میافتاد و اگر یک سال زودتر این اتفاق میافتاد، هزینه کمتری برای کشور داشت.
🔹آثار تورم حاصل از اصلاح اقتصادی در زمان کوتاه از بین خواهد رفت.
◾️رئیسی: تلاش ما کنترل قیمتها در بازار است
رئیسجمهور:
🔹اگر اتحادیهها یا اصناف قصد افزایش قیمت کالاها را داشته باشند باید دلیل گرانی کالاها برای مردم روشن تبیین شود.
🔹هر گرانی دلیل خود را دارد، تفاوت بین ارز ترجیحی یا ارز آزاد مشخص است، اینکه هر ساعتی هر شرکتی بخواهد افزایش قیمت داشته باشد قابل قبول نیست.
🔹کنترل بازار و ثبات بازار از شرایط موفقیت اصلاح اقتصادی است.
🔹لایحه دو فوریتی برای مجلس تهیه کردیم که افزایش برخی از کالاها به سال بعد محول شود.
◾️رئیسی: ارز ترجیحی دارو قطع نمیشود
رئیسجمهور:
🔹دارو باید تحت پوشش بیمهها قرار گیرد، اما زیرساخت ما در بیمهها فراهم نیست.
🔹تا این زیرساخت فراهم نشود، ارز ترجیحی دارو قطع نمیشود.
🔹قیمت نان تغییر نمیکند، کار آزمایشی نان در استانها نتیجه خوب داشته است.
🔹میزان افزایش اجارهبها نباید بیش از ۲۵ درصد باشد.
🔹تا زمانیکه وضع کالابرگ الکترونیک قطعیت پیدا نکند شرایط پرداخت نقدی را ادامه میدهیم.
◾️رئیسی: کمبود بسیار جدی در تولید برق داریم
رئیسجمهور:
🔹باید در سال های قبل نیروگاه های متعددی در کشور ساخته میشد.
🔹ما از تولید برق به صورت کلان غافل نبودیم و کارهای عظیمی برای استقلال برق صنایع بزرگ آغاز شده است.
🔹مدیریت الگوی مصرف در زمینه برق در ادارات دولتی در حال اجراست.
صــراط
🎋〰🍃
@Alachiigh
#اطلاعیه 📣📣
#جلسه_تحلیل_صوتی 🇮🇷
🛑 گفتگوی صوتی و پرسش و پاسخ 🛑
🎙 سخنران:
استاد گرامی سردار یدالله جوانی
(معاون سیاسی سپاه پاسداران)
🖋 موضوع جلسه:
«بررسی شرایط کشور، منطقه و جهان»
🕣 زمان:
یکشنبه 5 تیرماه ساعت ۲۱:۳۰
🔶 جلسه در کانال تحلیل صوتی روبیکا:
https://rubika.ir/tahlil_samen
💠━━━━━━━━━━━━
🇮🇷 معاونت سیاسی سازمان بسیج مستضعفین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🔴 بدن خودمه اختیارش رو دارم!!
خیابون چی؟ خیابون هم مال خودته؟؟
#استاد_رحیم_پور_ازغدی
#حجاب
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_و_دوم بابا روزنامه رو پرت کرد و اومد سمت مامان کو اردلان اردلان چی؟
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_و_سوم
محکم بغلش کردم و بهش تبریک گفتم
خدا رو شکر اونشب همه خوشحال بودن
رفتم داخل اتاقم ،رو تختم نشستم و یه نفس راحت کشیدم
_ گوشیمو برداشتم و شماره ی علی رو گرفتم
الو
جوابشو ندادم دوست داشتم صداشو بشنوم
دوباره گفت: الو همسرجان
قند تو دلم آب شد اما بازم جواب ندادم
گوشی رو قطع کرد و خودش زنگ زد: الو اسماء جان -الو سلام علی
پووووفی کردو گفت: چرا جواب نمیدی خانوم نگران شدم
آخه میخواستم صدای آقامونو گوش بدم
خندیدو گفت :دیوووونه
_ جان دلم کار داشتی خانوم جان
اووهوممم علی اردالان اومده
- اردلان شوخی میکنی چه بی خبر
آره والا دیوونست دیگه
- چشمتون روشن
مرسی همسرم .شب بیا خونه ما
- واسه شام دیگه -آره
- به شرطی که خودت درست کنی
-چشم
_ چشمت بی بلا
پس زود بیا فعلا
- فعلا...
نیم ساعت گذشت. علی با یه شیرینی اومد خونمون
بعد از شام از قضیه ی امروز که مامان فکر کرده بود اردلان رو دیده بحث
شد ...
اردلان تعجب زده نگاهمون میکرد و سرشو میخاروند
بعد هم دستشو انداخت گردن مامان و گفت: مامان جان، مارو او جلوها که
راه نمیدن که ، ما از پشت بچه ها رو پشتیبانی میکنیم
لبخند پررنگی رو لب مامان نشست و دست اردلان رو فشار داد
یواشکی به دستش اشاره کردم و بلند گفتم:پشتیبانی دیگه
چشماش گرد شد ، طوری که کسی متوجه نشه ، دستش رو گذاشت رو
دماغش ،اخم کردو آروم گفت:هیس
_ بعد هم انگشت اشارشو به نشونه ی تحدید واسم تکون داد
خندیدم و بحث رو عوض کردم: خوب داداش سوغاتی چی آوردی
دوباره چشماشو گرد کرد رو به علی آروم گفت:بابا ای خانومتو جمع کن،
امشب کار دستمون میده ها...
زدم به بازوشو گفتم چیه دوماهه رفتی عشق و حال و پشتیبانی ولی واسه
ما یه سوغاتی نیوردی
خندیدو گفت چرا آوردم بزار برم کولمو بیارم.
- داداش بشین من میارم
رفتم داخل اتاقشو کوله ی نظامیشو برداشتم خیلی سنگین بود از گوشه
یکی از جیب هاش یه قسمت ازیه پارچه ی مشکی زده بود بیرون
کوله رو گذاشتم زمین گوشه ی پارچه رو گرفتم و کشیدم بیرون
یه پارچه ی کلفت مشکی که یه نوشته ی زرد روش بود
_ چشمامو ریز کردم و روشو خوندم
"لبیک یا زینب"که روی اون نوشته ها لکه های قرمز رنگی بود
پارچه رو به دماغم نزدیک کردم و بو کردم متوجه شدم اون لکه های خونه
لرزه ای به تنم افتاد و پارچه از دستم افتاد احساس خاصی بهم دست داد
نفسم تنگ شده بود
_ صدای قلبم رو میشندیدم
نمیفهمیدیم چرا اینطوری شدم
چند دقیقه گذشت اردلان اومد داخل اتاق که ببینه چرا من دیر کردم
رو زمین نشسته بودم و به یه گوشه خیره شده بودم ،متوجه ورود اردلان نشدم و
اردلان دستش رو گذاشت رو شونمو صدام کرد:اسماء
_ به خودم اومدم و سرمو برگردوندم سمتش
چرا نشستی مگه قرار نبود کوله رو بیاری
بلند شدم و دستپاچه گفتم إ إ چرا الان میارم
کوله رو برداشت و گفت: نمیخواد بیا بریم خودم میارم ،کوله رو که برداشت اون پارچه از روش افتاد
یه نگاه به من کرد یه نگاه به اون پارچه
اسماء باز دوباره فوضولی کردی
سرمو انداختم پایین و با صدای آرومی گفتم:ببخشید داداش این چیه؟
چپ چپ نگاهم کردو کوله پشتی و گذاشت زمین آهی کشیدو گفت:
بازوبند رفیقمه شهید شد سپرده بدم به خانومش
- داداش وقتی گرفتم دستم یه طوری شدم
خوب حق داری خون شهید روشه اونم چه شهیدی هر چی بگم ازش کم
گفتم
_ داداش میشه بگی خیلی مشتاقم بدونم درموردش
- الان نمیشه مامان اینا منتظرن باید بریم
با حالت مظلومانه ای بهش نگاه کردم و گفتم:خواهش میکنم
- إ اسماء الان مامااینا فکر میکن چه خبره میان اینجا بعد این بازو بندو
مامان ببینه میدونی که چی میشه
دستمو گرفت و بازور برد تو حال
با بی میلی دنبالش رفتم و اخمهام تو هم بود
همه ی نگاه ها چرخید سمت ما لبخندی نمایشی زدم و کنار علی نشستم
علی نگاهم کردو آروم در گوشم گفت:چیزی شده اخمهات و لبخند
نمایشیت باهم قاطی شده
همیشه اینطور موقع ها متوجه حالتم میشد
خندیدم و گفتم:چیزی مهمی نشده حس کنجکاوی همیشگیم حالا بعدا
بهت میگم .لبخندی زد و گفت:همیشه بخند،با خنده خوشگلتری اخم بهت نمیاد
لپام قرمز شد و سرمو انداختم پایین. هنوزهم وقتی ای حرفا رو میزد
خجالت میکشیدم
اردلان کولشو باز کرده بود و داشت یکسری وسیله ازش میورد بیرون
_ همه چشمشون به دستای اردالان بود
اردلان دستاشو زد به همو گفت:خب حالا وقت سوغاتیه البته اونجا کسی
سوغاتی نمیگیره فقط بچه های پشتیبانی میتونن
یه قواره چادر مشکی رو از روی وسایلی که جلوش گذاشته بود برداشت و
رفت سمت مامان
چهار زانو روبروش نشست:بفرمائید مادر جان خدمت شما. بعدش هم دست
مامان بوسید
_ مامان هم پیشونی اردلان رو بوسیدو گفت:پسرم چرا زحمت کشیدی
سلامتی تو برای من بهترین سوغاتی..
⭐️1صݪواٺ به نیت فرج ✍خانم.علـــی.آباد
🎋〰🍃
@Alachiigh
✳️در کنار غذا چه چیزهای بخوریم؟👇
🔸گوجه:افزایش هضم و جذب ویتامین های غذا
🔸کاهو:کاهش پرخوری
🔸جعفری:افزایش آرامش هنگام خوردن غذا و کمک به هضم آن
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۴۲ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
🇮🇷
📝#یک_خبر_یک_تحلیل (۲۳۰)
🔻خبر: «اصلاحات نیوز» به نقل از حشمتالله فلاحت پیشه، رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس در دوره دهم آورده است: «روسیه اولین مانع ویرانکننده در مسیر #برجام است و نگاه دولتیها به روسها یک طنز تلخ است».
🍃🌹🍃
🔹گزارههایخبری:
1️⃣ در ادامه تخریبهای رسانهای ظرفیتهای نگاه به شرق از سوی جریان اصلاحطلب، ناصر قوامی نیز طی روزهای اخیر گفته است: «دولت رئیسی درصدد وابسته کردن مملکت به روسیه و چین است».
2️⃣ پایگاه خبری اصلاحات نیوز نیز دیروز در بخش بینالملل خود نوشت: «معمای چند مجهولی روابط ایران و روسیه در تاریخ معاصر نشاندهنده فراز و نشیبهای بسیاری است که به گواه مورخان، در اغلب موارد، این ایران بوده که از دخالتها و بدعهدی طرف روسی متضرر شده است».
🔸گزارههایتحلیلی:
1️⃣ رویکرد جمهوری اسلامی در مناسبات بینالمللی و مراودات جهانی مبتنی بر اصل موازنه عدمی و شعار راهبردی نه شرقی و نه غربی است.
2️⃣ فعالسازی کریدور شمال به جنوب و شرق به غرب و پیشبینی درآمدزایی ۲۰ میلیارد دلاری از این کریدور نشان میدهد که ما ظرفیتهای بسیاری در ارتباط با شرق و همسایگان داشتهایم که متأسفانه به دلیل نگاه مطلق دولت یازدهم و دوازدهم به غرب، مغفول مانده است.
3️⃣ مهمترین کار در دولت جدید، توازن بین سه حوزه دیپلماسی و بینالمللی، یعنی ارتباط با همسایگان، ارتباط با شرق و مذاکره با غرب است؛ لذا برخی اصلاحطلبان در برنامه پیشنهادی خود به سید ابراهیم رئیسی، از رئیسجمهور خواستهاند تا برای امضای توافقنامهها و قراردادهای استراتژیکِ اقتصادی میان ایران و چین، هند، اتحادیه اروپا و روسیه تلاش کند.
🔺نکتهپایانی: برخی سیاسیون غربگرای داخلی به این موضوع اشراف ندارند یا آن را به تغافل و تجاهل میسپارند که محیط بینالملل و دیپلماسی محل وفاق و وحدت جناحها باید باشد و اصلی که باید در آن لحاظ گردد سه اصل نامبرده شده، یعنی منفعت اقتصادی، منافع ملی و امنیت ملی است.
✍ #حسین_عباسیان
#روشنگری | #ثامن | #جهاد_تبیین
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در پی دعوت به کشف حجاب علنی در یکی از شهرهای ایران این کلیپ را از دست ندهید!
✍ تخریبچی
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهادتین گفتن #جوان_روس
با کمک رفیق شیعه آذری اش
پاسدار انقلاب
😭لبیک یا حسین
حتما ببینید 👆
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_و_سوم محکم بغلش کردم و بهش تبریک گفتم خدا رو شکر اونشب همه خوشحال
❤️ #عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_و_چهارم
یه قواره چادری هم به من داد و صورتمو بوسید،در گوشم گفت لای چادرتم
یه چیزی برای تو و علی گذاشتم اینجا باز نکنیا
همه منتظر بودیم که به بقیه هم سوغاتی بده که یه جعبه شیرینی رو
باز کردو گفت:اینم سوغاتی بقیه شرمنده دیگه اونجا برای آقایون سوغاتی
نداشت،ای شیرینیا رو اینطوری نگاه نکنیدا گرون خریدم
همگی زدیم زیر خنده
_ چشمکی به زهرا زدم رو به اردلان گفتم:إداداش سوغاتی خانومت چی
دوباره اخمی بهم کردو گفت:اسماء جان دو ماه نبودم حس کنجکاویت
تقویت شده ها ماشاالله
- چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:خوب بگو میخوام تو خونه بدم بهش چرا
به من گیر میدی
- سواله دیگه پیش میاد
مامان و بابا که حواسشون نبود
اما علی و زهرا زدن زیر خنده
علی رو به اردلان گفت:
اردلان جان من و اسماء ان شاالله آخر هفته راهی کربلاییم
اردلان ابروهاشو داد بالا و گفت:جدی با چه کاروانی؟؟
علی سرشو به نشونه ی تایید تکون دادو گفت: با کاروان یکی از دوستام
_ إ خوب یه زنگ بزن ببین دوتا جای خالی نداره
برای کی میخوای؟
- برای خودمو خانومم
زهرا با تعجب به اردلان نگاه کردو لبخند زد
باشه بزار زنگ بزنم
علی زنگ زد اتفاقا چند تا جای خالی داشت
قرار شد که اردلان و زهرا هم با ما بیان
داشتن میرفتن خونشون که در گوشش گفتم:یادت باشه اردلان نگفتی
قضیه بازو بندو
خندیدو گفت: نترس وقت زیاد هست
بعد از رفتنشون دست علی روگرفتم و رفتم تو اتاقم
- علی بشین اونجا رو تخت
برای چی اسماء
- تو بشین
رو بروش نشستم چادرو باز کردم یه جعبه داخلش بود
در جعبه رو باز کردم دو تا انگشتر عقیق توش بود
علی عاشق انگشتر عقیق بود
اسماء این چیه
اینارو اردلان آورده برامون
یکی از انگشترارو برداشتم و انداختم دست علی
- وای چقد قشنگه علی بدستت میاد
علی هم اون یکی رو برداشت و انداخت تو دستم درست اندازه ی دستم بود
دوتامون خوشحال بودیم و به هم نگاه میکردیم...
اون هفته به سرعت گذشت
ساک هامون دستمون بود و میخواستیم سوار اتوبوس بشیم
دیر شده بود و اتوبوس میخواست حرکت کنه
اردلان و زهرا هنوز نیومده بودن
هر چقدر هم بهشون زنگ میزدیم جواب نمیدادن
روی صندلی نشستم و دستمو گذاشتم زیر چونم و اخمهام رفته بود توهم
نگاهی به ساعتم انداختم ای وای چرا نیومدن
_ هوا ابری بود بعد از چند دقیقه بارون نم نم شروع کرد به باریدن
علی اومد سمتم ، ساک هارو برداشت و گذاشت داخل اتوبوس
مسئول کاروان علی رو صدا کردو گفت که دیر شده تا ۵ دیقه دیگه حرکت
میکنیم
نگران به این طرف و اونطرف نگاه میکردم اما خبری ازشون نبود
۵دقیقه هم گذشت اما نیومدن
علی اومد سمتم و گفت: نیومدن بیا بریم اسماء
إ علی نمیشه که
- خب چیکار کنم خانوم نیومد دیگه بیا سوار شو خیس شدی
دستم رو گرفت و رفتیم به سمت اتوبوس
لب و لوچم آویزون بود که با صدای اردلان که ۲۰ متر باهامون فاصله
داشت برگشتم
بدو بدو با زهرا داشت میومد و داد میزد ما اومدیم
_ لبخند رو لبم نشست ، دست علی ول کردم و رفتم سمتشون
کجایید پس شماهاااا بدویید دیر شد
تو ترافیک گیرکرده بودیم
سوار اتوبوس شدیم. اردلان از همه بخاطر تاخیري که داشت حلالیت
طلبید
تو اتوبوس رفتم کنار اردلان نشستم
لبخندی زدمو گفتم: سلام داداش
- با تعجب نگاهم کردو گفت:علیک سلام چرا جای خانوم من نشستی
کارت دارم اخه
_ اهان همون فوضولی خودمون دیگه خوب بفرمایید
إ داداش فوضولی کنجکاوی. اردلان هنوز قضیه ي بازو بنده رو نگفتیا...
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh