فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
━━━━💠🌸💠━━━━
🇮🇷 ثامن ۲۲ 🇮🇷
#پرسش_و_پاسخ
👈👈 این نظام کارآمد نیست حتی اگر #فقر به صفر برسد...‼️ شما اگر عرضه داشتید، سفره مردم رو درست میکردید...
جمهوری اسلامی بلد نیست مثل امارات #ماهواره بفرستد؟!
✅ پاسخ را در کلیپ بالا #بشنوید ☝️
🎙 حجتالاسلام راجی،
کارشناس مسائل سیاسی
#ثامن | #روشنگری | #جهاد_تبیین
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
━━━━💠🌸💠━━━━
🇮🇷 ثامن ۲۲ 🇮🇷
#پرسش_و_پاسخ
👈🏻👈🏻 کدام قشر در ایران آزادی ندارند که اخیراً بازیگران ما در جشنواره کن از نبود آزادی در ایران صحبت کردند ⁉️
✅ پاسخ را در کلیپ بالا #بشنوید ☝️
🎙 حجتالاسلام راجی،
کارشناس مسائل سیاسی
#ثامن
#روشنگری
#جهاد_تبیین
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
❤ عاشقـــانه_دو_مدافـــع❤ #قسمت_نوزدهم _اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد.... باخودم گفتم الانہ
❤ عاشقــانه_دو_مدافـــع❤️
#قسمت_بیستم
نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...
چادرم و درآوردم تو آیینہ نگاه کردم چهرم نسبت به سه سال پیش خیلے تغییر کرده بود
بہ خودم لبخندے زدم و گفتم اسماء ایـݧ سجادے کیہ؟
چرا داره بہ دلت میشینہ؟
همونطور کہ بہ آیینہ نگاه میکردم اخمام رفت تو هم ،
_اسماء زوده مقاومت کـݧ نکنہ ایـݧ هم بشہ مث رامیـݧ تو باید خیلے مواظب باشے نباید برگردے بہ سہ سال پیش
علے فرق داره نوع نگاهش،صدا کردنش،حرف زدنش،عقایدش...
_خندم گرفت ...هہ علے؟!هموݧ سجادے خوبہ زیادے خودمونے شدم
_در هر حال زود بود براے قضاوت
هنوز جلوے آیینہ بودم کہ ماماݧ در اتاق و باز کرد
کجا فرار کردی؟!؟
خندم گرفت
فرار کجا بود مادر مـݧ اومدم لباسامو عوض کنم
خوب پس چرا عوض نکردے هنوز؟!
داشتم تو آیینہ با خودم اختلاط میکردم
مامانم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:
بسم اللہ خل شدے ؟؟؟
خندیدم و گفتم بووووودم
راستے ماماݧ آقاے سجادے گفت کہ قرار بعدیموݧ اگہ شما اجازه بدید براے فردا باشہ
فردا؟چہ خبره اسماء
نمیدونم ماماݧ عجلہ داره
براے چے مثلا عجلہ داره
دستمو گذاشتم رو چونم و گفتم خوب ماماݧ براے مـݧ دیگہ
ماماݧ با گوشہ ے چشمش بهم نگاه کرد و گفت:بنده خدا آخہ خبر نداره دختر ما خلہ تو آیینہ با خودش حرف میزنہ
إ مامااااااااااا...
در حالے کہ میخندید و از اتاق میرفت بیروݧ گفت :باشہ با بابات حرف میزنم
راستے اسماء اردلاݧ داره میاد.
از اتاق دوییدم بیروݧ با ذوق گفتم کے داداش کچلم میاااااد
فردا
خبر داره از قضیہ خواستگارے؟!
_معلومہ کہ داره پسر بزرگمہ هااا تازه خیلے هم تعجب کرد کہ تو بالاخره بعد از مدت ها اجازه دادے یہ خواستگار بیاد براے همیـݧ از پادگاݧ مرخصے گرفتہ کہ بیاد ببینتش
دستم و گذاشتم رو کمرمو گفتم:
آره تو از اولم اردلاݧ و بیشتر دوست داشتے بعد باحالت قهر رفتم اتاق
_ماماݧ نیومد دنبالم خندم گرفتہ بود از ایـݧ همہ توجہ ماماݧ نسبت بہ قهر مـݧ اصلا انگار ݧ انگار
خستہ بودم خوابیدم
باصداے اذاݧ مغرب بیدار شدم اتاقم بوے گل یاس پخش شده بود.
دیدم رو ی میزم چند تا شاخہ گل یاسہ
تعجب کردم تو خونہ ما کسے براے مـݧ گل نمیخرید ولے میدونستـݧ گل یاس و دوست دارم اولش فکر کردم ماماݧ براے آشتے گل خریده ولے بعید بود ماماݧ از ایـݧ کارا نمیکردم
موهام پریشوݧو شلختہ ریختہ بود رو شونہ هام همونطور کہ داشتم خمیازه میکشیدم اتاق رفتم بیروݧ و داد زدم:
ماماااااااݧ ایـݧ گلا چیہ؟
مـݧ باهات آشتے نمیکنم تو اوݧ کچل و بیشتر از مـݧ دوست دارے
اردلاݧ یدفہ جلوم ظاهر شد و گفت:
بہ مـݧ میگے کچل؟!
از هیجاݧ جیغے کشید م و دوییدم بغلش و بوسش کردم هنوز لباس سربازے تنش بود میخواستم اذیتش کنم دستم و گرفتم رو دماغم گفتم:
_اه اه اردلاݧ خفہ شدم از بوے و جورابو عرقت قیافشو ببیـݧ چقد سیاه شدے زشت بودے زشت تر شدے
خندید و افتاد دنبالم
بہ مـݧ میگے زشت؟"
جرئت دارے وایسااا
ماماݧ با یہ اللہ اکبر بلند نمازشو تموم کرد و گفت چہ خبرتونہ نفهمیدم چے خوندم
قبول باشہ ماماݧ مگہ نگفتے اردلاݧ فردا میاد
چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد
_اردلاݧ اخمی کردو گفت ناراحتید برم فردا بیام
خندیدم هولش دادم سمت حموم نمیخواد تو فعلا برو حموم...
راستے نکنہ گلارو تو خریدے؟
ناپرهیزے کردے اردلان...
خندید و گفت:بابا بغل خیابوݧ ریختہ بودݧ صلواتے مـݧ پول نداشتم برات آبنبات چوبے بخرم گل گرفتم
گل یاس؟!اونم صلواتے؟!
برو داداااااش برووو کہ خفہ شدیم از بو برو.
_داشتم میخوابیدم کہ اردلاݧ در اتاق و زد و اومد داخل ...
✍خانم.علـــی.آبادی
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
نهنگ یونس ع را نخورد…
کارد اسماعیل ع را نکشت…
آتش ابراهیم ع را نسوزاند…
دریا موسی ع را غرق نکرد…
آری اگر خدا بخواهد
همه چیز ممکن است…
....نا امید نباش …😊🙏
✨✨✨✨✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌹شهید مهدی زینالدین🌹
یکی دوبار که رفت دیدار امام، تا چند روز حال عجیبی داشت.
ساکت بود. می نشست وخیره می شد به یک نقطه می گفت:
« آدم وقتی امام رو می بینه، تازه می فهمه اسلام یعنی چه. چقدر مسلمون بودن راحته. چه قدر شیرینه.»
می گفت:
« دلش مثل دریاست. هیچ چیز نمی تونه آرامششو به هم بزنه. کاش نصف اون صبر و آرامش، توی دل ما بود.»
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۲۰ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
🏴🇮🇷
📝 #یادداشت_کوتاه | #ثامن_22
◀️ در سوگ امام لالهها(ره)
◼️◾️▪️
🔹در زیارتنامهای که در حرم امام خمینی رحمةاللهعلیه از لسان گرم شاگرد ایشان، استاد جوادی آملی حفظهالله، نصب شده است چنین می خوانیم:
اشهد انک اقتدیت بسیدالشهداء و بذلت مهجتک لیستنقذ عبادالله من الجهالة و حیرة الضلالة؛
شهادت می دهم که تو به امام حسین علیهالسلام اقتدا کردی و خون قلبت را نثار کردی تا بندگان خدا را از دریای جهالت و ضلالت استنقاذ کنی(یعنی نجات بدهی).
آری خدای سبحان دین خود را به دست این امامزاده و ولی حق و عبد صالح و سالک احیا کرده است.
🔹در پرتو قیام امام خمینی رحمةاللهعلیه، مردم فهمیدند و عمل کردند. هم جهل به علم تبدیل شد، هم بیراهه رفتن به حرکت در بستر صراط مستقیم تبدیل شد. هم امت را عالم کرد و هم امت را عادل کرد. هم امت را دانا کرد و هم امت را دارا کرد. هم به آنان سیره نظری آموخت و هم سیره عملی.
🔹و اکنون این ماییم که باید در خط ایشان حرکت کنیم. پیرو خط امام بودن به این است که مثل او پارسامنش و ساده زیست باشیم، در برابر حق متواضع باشیم، همسان او در برابر باطل مظهر لا یخاف فی الله لومة لائم باشیم، همسنگ او یار محروم باشیم، هم تراز او دنیا را طلاق بدهیم و... در غیر این صورت به قول شاعر :
ای پسر تو بی نشانی از علی
عین و یاء و لام دانی از علی
🔹به همین خاطر خلف صالح آن پیر سفر کرده مدظلهالعالی بارها این نکته را به ما متذکر شدهاند که مواظب باشید خط امام تحریف نشود. امام آیات بینات و آیات محکمی دارد که باید آنها را خوب بفهمیم تا در دام فتنهگران وادی تحریف اسیر نشویم.
آسمانی بود و از این خاک رفت
پر کشید از خاک و تا افلاک رفت
سرنوشت از این چه نیکوتر که او
پاک آمد، پاک ماند و پاک رفت
✨سلام بر او روزی که زاده شد و روزی که از قفس تن آزاد شد و روزی که زنده بر انگیخته می شود.
📚 منبع استفاده شده: بیانات استاد جوادی آملی
✍ امراله عباسی- ناحیه درچه
#روشنگری | #امام_خمینی |
#همه_خادم_الرضاییم
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ روایت رهبر انقلاب از مشاوره برخی ایرانیان خائن به آمریکاییها
🔹اشتباهات آمریکاییها درمورد ایران بهدلیل مشاوره ایرانیان خائنی است که به آنها مشورت میدهند. این خیانتکاران هم به ایران خیانت میکنند و هم به آمریکاییها؛ چون بدون اطلاع صحیح مشورت میدهند.
🔹این مشاوران به آمریکاییها میگویند برای مقابله با نظام اسلامی روی مردم حساب کنید. آمریکاییها هم این حرفها را تکرار میکنند. در داخل هم تعداد معدودی سادهلوح این حرفها را قبول میکنند.
تحلیل سیاسی
🎋〰🍃
@Alachiigh
📝 انتشار عکسنوشت سخنرانی رهبر معظم انقلاب در مراسم سیوسومین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله).
۱۴۰۱/۰۳/۱۴
👌👌👌👌
#گفتمان
#امام_خمینی
#عکس_نوشت
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ برای عدالت باید در خون و عرق دست و پا بزنیم!
🔺 کسانی بودند آمدند پیش امامخمینی گفتند، ما شنیدیم امام زمان که بیایند، ایشان اینقدر مهربانند، که شاید فقط به اندازه یک حجامت خون ریخته شود!
🔺 امام در جواب فرمودند، نمیتوانیم در جهان برابری و برادری و صلح حاکم کنیم، الا اینکه تا مدتی در آن انقلابجهانی و نبرد جهانی، در خون و عرق دست و پا بزنیم.
بیداری
#رحیم_پور_ازغدی
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
❤ عاشقــانه_دو_مدافـــع❤️ #قسمت_بیستم نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم... چادرم و درآوردم تو آیی
❤ عاشقـــانه_دو_مدافــــع❤
#قسمت_ بیست_ و_یکم
_داشتم میخوابیدم کہ اردلان در اتاق وزد و اومد داخل...
برق و روشـݧ کرد و گفت:
خواهر گلم ساعت ۱۰ از کے تا حالا تو انقدر زود میخوابے؟!
نمیخواے داداشتو ببینے باهاش حرف بزنے؟!حالشو بپرسے؟!
مثلا تازه اومدمااااا
درازکشیده بودم بلند شدم رو تخت نشستم و باخنده گفتم:
داداش خلِ کچلم ماماݧ بهت یاد نداده وقتے یہ نفر میخواد بخوابہ یا داره استراحت میکنہ مزاحمش نشے!؟
_اردلان اخم کرد و برگشت کہ بره
باسرعت از رو تخت بلند شدم و بازوش و گرفتم
کجااااااا لوس مامان؟!
_اخماش بیشتر رفت تو هم و گفت میرم شما استراحت کنے....لوسم خودتے
همونطور کہ میکشوندمش سمت تختم گفتم خوب حالا قهر نکـݧ بیا بشیـݧ ببینم چیکار داشتے
اردلان نشست رو تختم
مـݧ هم رو صندلے روبروش دستم گذاشتم زیر چونم و گفتم
به به داداش اردلاݧ حموم لازم بودیااااا
ترو خدا زود بزود برو حموم
اینطورے پیش برے کسے بهت زݧ نمیده هااااااا
خندید و گفت:
_تو بہ فکر خودت باش یواش یواش بوے ترشیدگیت داره در میاد.
همہ از خداشونہ مـݧ دامادشوݧ بشم حیف کہ مـݧ قصد ازدواج ندارم
دوتایے زدیم زیر خنده.
ماماݧ در اتاق و باز کرد و با یہ سینے شربت و بیسکوییت وارد شد بہ بہ خواهر برادر باهم خلوت کردید
راستے اسماء با،بابات حرف زدم بہ مادر اقاے سجادے هم گفتم براے فردا مشکلے نیست
جلوے اردلاݧ خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ
اردلاݧ خندید و گفت:
خوبہ دیگہ اسماء خانوم مـݧ باید از ماماݧ میشنیدم؟؟؟
_سرم همونطور پاییـݧ و گفتم آخہ داداش یدفہ اے شد بعدشم هنوز کہ خبرے نیست...
ماماݧ لیواݧ شربت و یہ بیسکوییت داد دست اردلاݧ و گفت بخور جوݧ بگیرے ببیـݧ چہ لاغر شدے
چپ چپ بہ ماماݧ نگاه کردم و گفتم:
ماماݧ مـݧ احتیاج ندارم بخورم جوݧ بگیرم؟
اردلاݧ بادست زد پشتم و گفت:
آخ آخ حســـــودے؟!!
ماماݧ هم لیواݧ شربت و داد دستم و گفت بیا تو هم بخور جوݧ بگیرے
لیواݧ و ازش گرفتم و گفتم پس بیسکوییتش کو بلند شد و همونطور کہ از اتاق میرفت بیروݧ گفت
واااااااا بچہ شدے اسماء؟خودت بردار دیگہ،
حرصم گرفتہ بود لیواݧ شربت گذاشتم تو سینے و بہ اردلاݧ کہ داشت میخندید دهـݧ کجے کردم
اردلاݧ شربت و تا تہ خورد و گفت:آخیش چہ چسبید...
_بعد دستش و گذاشت رو شونم و گفت:اسماء میخوام باهات جدے حرف بزنم
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
اردلاݧ آهے کشید و شروع کرد:
سہ سال پیش اونقدرے کہ الاݧ برام عزیزے، عزیز نبودے
اسماء حجابتو دوست نداشتم نوع تیپ زدنات، دوستات،بیروݧ رفتنات و.....
همیشہ متفاوت بودے با کل خوانواده
نه اینکہ بگم همه چیت بد بود و دوست نداشتما ݧ بالاخره خواهرم بودے
چند بار بہ ماماݧ و بابا شکایتت و کردم اما اونا اجازه ے دخالت و بهم ندادݧ براے همیـݧ منم کارے بهت نداشتم
_تا وقتے کہ اوݧ اتفاق برات افتاد،نمیدونم چے باعث شده بود کہ خواهر همیشہ شیطوݧ و درس خوݧ مـݧ گوشہ گیر بشہ و با هیچ کسے حرف نزنہ،دنبالشم نیستم چوݧ هرچے کہ بود باعث شد تو اینے بشے کہ الاݧ هستے،اسماء وقتے تورو،تو اوݧ وضعیت میدیدم داغوݧ میشدم
کلے برات نذرو نیاز کردم کہ خوب بشے، حضرت زهرا رو قسم دادم کہ بہ خواهرم کمک کـݧ،اشک ریختم ،زجہ زدم و....
روزے کہ چادرے شدے
_فهمیدم کہ حضرت زهرا جوابمو داده
دیگہ خیالم از بابتت راحت شد فهمیدم کہ راهت رو درست انتخاب کردے.
وقتے ماماݧ بهم قضیہ ے خواستگارے و گفت:خیلے خوشحال شدم و میدونستم کہ تو اونقدر بزرگ شدے کہ تونستے تصمیم بگیرے
_همچنیـݧ مشتاق شدم ببینم کیہ کہ خواهر ما بیـݧ ایـݧ همہ آدم اجازہ داده بیاد براے خواستگارے....
خندیدمو گفتم:
یکے مث خودت
مثل من!؟خوب پس قبول کن دیگه..
خندیدمو گفتم:
ارہ تسبیحش همیشہ دستش دکمہ هاے پیرهنشو تا آخر میبنده سر وتهش بزنے تو بسیج دانشگاس
وقتے هم کہ با آدم حرف میزنہ زمینو نگاه میکنہ
اهاݧ راستے ریشم داره ...
برادریہ براے خودش هههههه...
دستشو گذاشت روشونم گفت خستہ نباشے،یکم از اخلاقش بگوووو
_إ اردلاݧ پاشووو برو میخوام بخوابم خستم
إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم موند....
✍خانم.علـــی.آبادی
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
✳️احتیاط در مصرف چای برای کسانی که به رفلاکس معده دچار هستند👇
🔸اگر به رفلاکس معده دچار هستید، بهتر است در مصرف این نوشیدنی احتیاط کنید.
🔸چای با همه خاصیتی که دارد، باعث ترشح بیشتر اسید معده و تشدید رفلاکس معده میشود.
#مراقبت
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۲۱ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌹شهید مجتبی صدیقی🌹
✨شهیدی که با یک سیب قبر خودش را مشخص کرد
همرزم و دوستش تعریف میکند که هنوز هیچ شهیدی در بخش غربی گلستان شهدا خاک نشده بود که با مجتبی برای زیارت شهیدان به گلستان رفتیم.
یکی از خانوادههای شهدا سیب به ما تعارف کرد، مجتبی سیب را برداشت و همانطور که اون رو گاز میزد، دستم را کشید برد به همون بخش غربی که تقریبا هیچ اثری از قبور شهدا نبود.
وقتي رسيديم به انتهاي بخش غربي سيبي رو كه گاز مي زد هم تموم شده بود.
ته مانده سیبش را پرت کرد رو خاک و گفت: اینجا رو میبینی، اینجا جای قبر منه!
با خنده گفتم: جا قحطه اینجا که شهید خاک نمیکنن!
خندهای کرد و حرف و عوض کرد.
زمانی که زیر تابوتش را گرفته بودیم و به محل دفن حرکت میکردیم با دیدن جای قبر خشکم زد، همان جایی که مجتبی ته مانده سیبش را انداخته بود را آماده کرده بودند.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh