الف|نون
🛳 قرار بود با یک کشتی بزرگ برویم کربلا. کشتی باید از مسیر اروند میگذشت و درست لب مرز عراق توقف میکر
دور و بر من تک و توک آدمهایی بودند که گاهی به شوخی میگفتند: "خواب زن چپه." و من همیشه صدام را میانداختم روی سر و تو صورت تک تکشان جیغ میزدم که "نخیر! هیچ هم اینطور نیست!"
روز عرفه که این یادداشت را مینوشتم،
منتظر بودم اربعین شود و من،
از روبهروی گنبد طلایی امام وقتی مژههام یک در میان به هم چسبيدهاند،
یا توی مشایه وقتی پا درد امانم را بریده،
یا توی یکی از موکبها وقتی روی زمین سفت ولو شدهام، و یا کنار یکی از عمودها وقتی سینی پر از آب یخ جلوم گرفته شده و صدای هلابیکم زوار عراقیها میرود توی گوشم،
انگشتهام را پشت هم سُر بدهم روی ردیف حروفِ نشسته تو صفحهی گوشی و بنويسم:
"خیلی هم بیراه نمیگفتند این دور و وریها!
گاهی هم خواب زن چپ میشود واقعا!"
دو روز مانده به اربعین و من بیش از همیشه یقین پیدا کردهام که همهشان پُربیراه میگفتند.
چپ نیست خواب زن. راستِ راست است.
#اربعین💔
@AlefNoon59
چرا؟
توی گوگل واژهی اربعین را جست و جو میکنم. سایت ویکی پدیا اولین سایتی است که جلوی چشمم ردیف میشود. نوشته: "جمعیت حاضر در مراسم سوگواری اربعین در عراق، از بزرگترین اجتماعات مسالمتآمیز در جهان محسوب میشود."
من به واژههای "بزرگترین"، "اجتماع"، "مسالمتآمیز" و "جهان" فکر میکنم.
چرا در رسانههای خارجی و فارسی زبان خبری از این بزرگترین اجتماع مسالمتآمیز جهانی نیست؟
چرا ۱۰۰ نفر اگر در یکی از خیابانهای ایران آتشی روشن کنند و شعاری ضد حکومت فعلی سر بدهند، بازتابش در رسانههای جهانی بیداد میکند اما اجتماع چند ده میلیون آدم در خاک کربلا، هیچ رسانهی خارجی را مجاب به پوشش خبری نمیکند؟ چرا متولیان این رسانهها از نمایش حسین و محبانش وحشت دارند اما برای نمایش آن آتش روشن شده در خاک ایران، سر و دست میشکنند؟!
#بوقلمون_های_باد_کرده!
@AlefNoon59
در کربلای سال۶۱ قمری،
هیچ رسانهی صوتی و تصویریای وجود نداشت
تا جنایت یزیدیان در حق حسین و خاندانش را منتشر کند.
تمامِ تلاش حکومت یزید، خواص، صاحبان قدرت و قلم این بود که "حسین"، بیسر و صدا در همان بیابانِ دور از کوفه، سر از تنش جدا شود...
رسانهی خدا اما دست بالا را داشت.
سکانس به سکانس آن جنایتها، لحظه به لحظهی آن مردانگیها و مبارزهها را در تاریخ ثبت کرد!
در کربلای سال ۱۴۰۲ شمسی،
رسانه عینهو قارچ از در و دیوارِ جهان ما سر برآورده اما همهشان عامدانه، خِیل عظیم جمیعتِ مشتاقانِ حسین را نادیده میگیرند.
تمام تلاش مخالفان شیعه و مخالفان حسین در این است که این" عزاداریها" و این "شور جمعی"،
در کمفروغترین حالت ممکن بماند و در سکوت خبری دفن شود.
بوقلمونهای باد کردهی سال ۱۴۰۲ شمسی،
اگرچه میلیونها انسانِ دلداده در خاک کربلا را انکار میکنند،
اما،
خدای حسین برای نمایش عظمت بندهاش،
منتظر لنز دوربین آنها نمیماند!
همانطور که منتظر بوقلمونهای ۱۴۰۰ سال پیش نماند!
#پیاده_روی_اربعین
@AlefNoon59
Haj Mahmoud KarimiMahmoud Karimi - Be Samte Darya (128).mp3
زمان:
حجم:
6.3M
لیلیِ عالم تویی
با این همه مجنون...
#به_سمت_دریا_تو_میکشونیم...
الف|نون
📌 آرزو...
⭐️
گوگل میگوید واژهی آرزو به معنای آرمان است و غبطه. خواهش و تمنا و انتظار و اشتیاق و چیزهای دیگر هم جزء معانیِ واژهی آرزو هستند در دایرهی واژگانیِ مغز گوگل.
من اگر چهل و اندی سال پیش زندگی میکردم و اگر توی ذهن گوگل نفوذ داشتم، یک معنی دیگر هم به معانیِ متعدد واژهی آرزو اضافه میکردم:
"کربلا."
پنجاه سال پیش، کربلا آرزو بود برای محبان حسین.
به جای هلابیکم زوار عراقیها و
به جای موکبهای از پیش بنا شده و
بهجای خوردنیهای جور به جور و
به جای تعریف و تمجید از مهماننوازی عراقیها،
آنچه در انتظار زوار حسین و خادمانش بود،
تبعید بود و زندان بود و اعدام بود و بریدن دست و پا! راه کربلا بسته بود و اگر نبود خون شهدای جنگ ۸ ساله با صدام بعثی و اگر نبود خون شهدای مظلوم مدافع حرم و اگر نبود خون پاک و مطهر سیدالشهدای مدافعان حرم، این راه تا ابد، و شاید حتی یک روز بعد از ابد هم بسته میماند!
بسته میماند و من، نه در چهل و اندی سال پیش، که توی همین زمان حال خودمان، باید واژهی کربلا را مینشاندم کنار یکی از معانی متعدد واژهی آرزو!
@AlefNoon59
الف|نون
📌 من همیشه تو حاشیهی زندگی دست و پا زدهام. او و خدایش ولی حواسشان به آدمحاشیهایها هم هست!
💔
من همیشه تو حاشیهی زندگی بودهام. وسط نبودم هیچوقت.
توی مهمانیهای شلوغ گوشهایترین نقطه انتخابم است. وقتی همه تند تند چانههاشان را تکان میدهند، من لبخند به لب دندانهام رو هم سفت شده و نظارهگرم فقط. از گرسنگی روده کوچکه چنگ بیندازد روی روده بزرگه، از تشنگی تو چالهی دهانم تور کویرگردی بهپا شود، تا میزبان خودش یک لقمه نان نگذارد جلوم، تا خودش یک لیوان آب ندهد دستم، لب از لب باز نمیکنم.
کافه بروم یا پاساژ، فروشگاه بروم یا سینما یا هرجا که بنا باشد با یک موجود دوپا همکلام شوم، ۹۰درصد مواقع من مجسهام و این همراهم است که سفارش قهوه میدهد، قیمت روسری میپرسد، بلیت سینما میگیرد و با راننده تاکسی سر قیمت چک و چانه میزند.
من همیشه منتظر یک نفرم که پُلی شود بین کلمههای تو دهانم و سلولهای گیرندهی مغز آدمها. آدم حرف زدن نیستم چون. آدم نوشتنام فقط. از توی دهانم سخت کلمه بیرون میآید، از نوک انگشتهام ولی کلمهها عین شلنگ میپاشند بیرون. من توی زندگی فقط حرف زدن با یک نفر را بلدم. از همان مدل حرفها که چارکلام میگویی و پشت بندش صدای عر و بوقت ميزند بالا. یک نفر فقط هست که من را نشنیده از بر است و کلمهها جمله نشده، همین که از مغزم بگذرند رو هوا میزندشان!
دم غروبی عینهو ماتمزدهها مچاله شده بودم گوشهی خانه. مجری شبکه قرآن سفت و محکم نشسته بود تو قاب تلویزیون و میگفت" کربلا نرفتهها به حضرت رقیه متوسل شوند. دخترها باباییاند. امام حسین حرف دختر سهسالهاش را زمین نمیاندازد."
خروسخوان نشده بود که نشستم وسط حیاط خانه و مردمکهای خیس شدهم را دوختم به آسمان. یکدست سیاه بود و یک در میان ستاره پاشیده بودند تویش. به خدایِ رقیهی سه ساله گفتم یکی را بفرست سروقتم من را ببرد کربلا. دل اگر عینهو چاه، یک "ته" داشته باشد، من این حرف را از همان ته گرفتم و ریختم روی زبان و بیاینکه از شکاف لبهام بیرون بدهمش، تو حفرهی دهان چرخاندم و لای دندانهام جویدمش. پسینِ تنگ چند ساعتی گذشته بود که گوشی مامان زنگ خورد. یک نفر داشت میرفت زیارت امام رضا. به مامان گفت: "نرگس هم میاد؟"
من همیشه تو حاشیهی زندگی دست و پا زدهام. همیشه یک گوشه دور از همه پابهپا شدهام و خدا خدا کردهام این موجودات دوپا چشمشان بیفتد به به منِ تهنشین شده و خودشان حالیشان شود من الان دقیقا چه مرگم است. من هیچوقت وسط زندگی نبودهام، او ولی همیشه حواسش به آدم حاشیهایها بوده! حالا زیارت کربلای حسین باشد یا مشهدالرضا چه فرق؟ جفتشان نورند و او مثل همیشه به اشارهای فهمید من سیاهم و نور لازم.
#کربلا
#مشهدالرضا
#حرم
@AlefNoon59
الف|نون
📌 اینجا مچاله میآیی، صاف برمیگردی...
من توی جمع سخت گریه میکنم. دایی که مرد، همه تو سر و کلهشان میزدند و گوله گوله اشک میریختند. من ولی یک قطره هم سر نخورد روی گونههام. سفت و سخت نشستم یک گوشه و جمعیتِ هرولهکنِ کنار قبر را نظاره کردم و خاکهایی که از رو زمین نرم میرفتند بالا و حل میشدند توی هوا. بابا بزرگ وقتی مرد، چشمهای همه نوهها خون بود. صورتهاشان هم. من ماسک سفید را تا زیر پلکهام کشیدم و مژههای تر نشدهم را تندتند چرخاندم فقط.
مامان که پشت سرش را عمل کرد، خاله و خواهرم ولو شدند کنار تختش توی بیمارستان و های های گریه سر دادند. من صاف واستادم بالا سرش و راست نگاهش کردم. دوتا تخت کناری زن مسنی به آن یکی که جوانتر بود گفت: " این دخترش سردتره." من زور زدم اشک بریزم و سرد نباشم. نشد ولی. نشد چون آدم گریه توی جمع نیستم. این جمع حتی اگر یک نفر هم تویش باشد میشود جمع برای من. آدمها همیشه ورِ رو به راه من را دیدهاند. ورِ مچاله و لهیدهام را نه. سردیِ کاشیهای پشت سر صاف میرود تو پوست کمرم. دندانهای بالایی و پایینی تند و ریز میخورند بههم. جفت چشمخانهها جمع شدهاند سمت بینی و از مژهها راه به راه رد خیس میسُرد پایین. بغل دستم یک خروار دستمال کاغذی مچاله و نمدار روی هم تلنبار شدهاند. آدمها گُله به گُله از کنارم در رفت و آمدند. بعضی نیمچه نگاهی میاندازند، بعضی بینگاه پاهاشان را حرکت میدهند و میروند. جایی که من نشستهام جمعیت لبالب پر است. آنقدر پر که چند صد نفری دارند سرریز میشوند بیرون حتی! ورِ لهیده و مچالهام شش دانگ نمایان است. بلند فرفر میکنم و راه به راه دستمال کاغذی میچسبانم رو سوراخهای دماغم. هر موجود دوپایی از صد فرسخی هم نگاهم کند، صورتم تو صورتش داد میزند دارم گریه میکنم! من آدم گریه توی جمع نیستم. دایی که مرد، شبش زیر پتو تا صبح ضجه زدم. بابا بزرگ که مرد، توی مسجدِ خالی از جمعیت یک گوشه چمباته زده، زار زدم. سر مامان که عمل شد، توی ماشین لبهی روسری را کشیدم روی صورت و صدای فرفرم را زیر پارچه کلفتش خفه کردم. اینجا که من نشستهام ولی همه چیز فرق میکند. اینجا مچاله میآیی و صاف برمیگردی. اینجا نه یکی، که میلیون ها موجود دوپا کیپ تا کیپ هم وول میخورند و چشم است که راه به راه قفل میشود رویم. او ولی یک مدل خاصی است که آدم جز خودش، جز گنبد و گلدستههایش، جز صحن و سرای حرمش، هیچ چیز و هیچکس را نمیبیند. اینجا منم و او فقط. اینجا برای من همان زیر پتوست. همان گوشهی مسجد خالی از جمعیت. همان زیر لبهی کلفت روسری. من آدم گریه توی جمع نیستم؛ آدم ضجه زدن پیش او و خدایش چرا.
#حرم
@AlefNoon59
📌 که جلال زندگیم بود و در سوگش، به سووشون نشستهام...
خیلی منتظر موندم یکی پیدا بشه و این کتاب رو بهم هدیه بده. کاملا هم مستقیم و واضح و شفاف، به همهی اطرافیانم سپرده بودم تو یه مناسبتی چیزی این کتاب رو بهم هدیه بدن. ولی انقدر هیچکس واسم نخریدش، که تهش دست گذاشتم رو زانوهای خودم، هن هن کنان پلههای کتابفروشی حرم امام رضا رو پایین رفتم و کتاب رو واسه خودم خریدم. بله.
هر که نان از عمل خویش خورد، منت حاتم طایی نبرد و این حرفا.😏
#سووشون🌱
@AlefNoon59
هدایت شده از علیرضا زادبر
4.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا میداند داشتن یک روز مسئولیت در جمهوری اسلامی چه بار سنگینی بر روی دوش آدم می گذارد! چطور میتوان پاسخ داد؟ آن مسئولی که ترک فعل میکند! چگونه میخواهد جواب این سکوت از سر شوک را بدهد؟ این مادر گویی هنوز در شوکه خبر شهادت پسرش پس از چهل سال مانده!
حتی کسانیکه مدیر و وزیر و وکیل نیستند، نسبت به این مادرها و خونهای ریخته شده مسئولیت دارند. نباید اجازه داد ثمره آن تلاش ها تضعیف شود. نباید فراموش شود. تحریف شود. مسئولیت سنگین تر از دفاع مقدس، حفظ آن ارزشها و یادهاست.
.
خیلی دوستش داشتم!
https://eitaa.com/Politicalhistory