هدایت شده از میز نیوز
#معجزه_ای_به_نام_اربعین!
@ansoyesiasat
❌میدونستید شهر کربلا گاز کشی نشده؟
میدونستید جمعیتیش حدود600هزار نفره که زیر ساخت هاش برای همون مقدار هم شاید کم باشه؟
حالا!
رسم مردم عراق،اینه که غذا رو در ظروف کوچک،سرو میکنند،طوری که نیاز هست جای3 وعده حداقل5وعده غذا بخوری!
اگر حداقل5 بار هم آب یا نوشیدنی و مدت زمان مراسم رو حداقل 10روز حساب کنیم!
تعداد جمعیت رو همون20میلیون نفر که میگن که قطعاً خیلی بیشتر از این هست بگیریم
بیش از دو میلیارد پرس خوراکی،و اون هم کاملا رایگان، توزیع میشه که بنا به شرایط موجود باید در ظروف یکبار مصرف توزیع بشه،که تولید زباله کاملا بدیهی هست!
عدد و گرفتید یا نه؟
فقط یه ارزن شعور میخواد که اینو بفهمن!
بزرگترین تجمع بشری با بیش از20میلیون نفر اونم پای پیاده اونم کشوری که با انفجار های تروریستی و نا امنی شهره هست!
اونم در کشوری که تا همین چند سال پیش برنامه نفت در برابر غذا حاکم بود!
یعنی برای سیر کردن خودشون نفت میدادن غذا میگرفتن!
اونم در کشوری که در اشغال داعش بوده در نهایت امنیت برگزار میشه!
عظمت این اتفاق بزرگترین استراتژیست های جهان مثل الکساندر دوگین و میکشونه تا عراق!
اگر این معجزه نیست پس چیه؟
معجزه فقط رود شکافتن و شتر از کوه بیرون اومدن نیست!
اشتباه نکنید،معجزه به معنی یک چیز شگفت آور نیست،معجزه از ریشه کلمه عجز میاد،یعنی چیزی که دیگران از انجام آن عاجز اند!
کدوم پایتخت اروپایی با تمام زیرساخت های کلان تمدنی،کدوم نظام سیاسی و اقتصادی و امنیتی در غرب میتونه علاوه بر ظرفیت انسانی خودش،پذیرایی20میلیون انسان دیگه باشه و بیش از دو میلیارد وعده غذایی رایگان توزیع کنه؟
ملبورن میتونه؟ونکوور میتونه؟استکهلم میتونه؟کجا این قابلیت و داره؟
شما20 میلیون جمعیت تزریق کن به نیویورک به واشنگتن به پاریس!
همین تهران خودمون با جمعیت15میلیون نفری این همه بزرگراه و اتوبان دوطبقه و مسیل ها،غروب های زمستان ترافیک قفلش میکنه!
حالا 20میلیون نفر دیگه بهش تزریق کنید!
چی میشه؟
سیستم با تمام تأسیسات مدرن،دوربین های مدار بسته مراکز کنترل ترافیک قفل میکنه،زندگی مختل میشه مردم و کارگران اعتصاب میکنن زباله از در و دیوار شهر بالا میره!
یه بار دیگه میگم کربلا گازکشی نداره،آب و فاضلاب کلان نداره!
با کپسول گاز و هیزم غذا درست میکنن!
20میلیون نفر در عراق جنگ زده،پای پیاده میرن،برای همه بیشتر از حد نیاز آب و غذا با کیفیت و بسته بندی موجوده، برمیگردن،هیچ بیماری ایی اپیدمی نمیشه خون از دماغ احدی بیرون نمیاد!
همه هم وارد حرم حسین ع میشن از زیر قبه عبور میکنند!
اگر این معجزه نیست پس چیه؟
#meysam_zlf
✔️کانال تخصصی سیاسی آنسوی سیاست
@ansoyesiasat
✅کانال آنسوی سیاست در #ایتا
https://eitaa.com/ansoyesiasat
🔺و در #سروش
http://sapp.ir/ansoyesiasat
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
همه ی شما خوبان دعوتید👆👆 سه شنبه بعدازظهر ،هم زمان با شب ارتحال نبی اکرم ص ویژه👇👇 در خدمت خانواده
📢📢📢📢
بزرگوارانی که از خانوادههای معظم شهدا
هستند ،تشریف بیاورند
مجلس مارا منور کنند
﷽
سلام علیکم
چهارمین روز از🌷چله نهم🌷
اعمال مستحبی امروزمان را به #نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
❣️سید ابراهیم شجیعی❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️
و از حضرتش #تقاضا می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛
✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را #عاقبت_بخیر گردانند و
✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که #زمینه_سازظهورموعودعالم_هستی ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم
ان شاء الله
شهید سید ابراهیم شجیعی
فرمانده گردان عبدالله از تیپ ۲۱امام رضا(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) دوم آبان ماه سال ۱۳۳۵ در روستای روئین از توابع شهرستان اسفراین به دنیا آمد.
او ششمین و آخرین فرزند خانواده بود. تا کلاس پنجم در زادگاهش به تحصیل پرداخت. به پدر در کار کشاوزی کمک می کرد، با او به مسجد می رفت و نماز می خواند. کودک پر جنب و جوش و فعال و کنجکاوی بود.
صمیمی و دوست داشتنی بود و اوقاتش را به درس خواندن، کمک به خانواده و مطالعه می گذاشت.
👈نیکوکار، پاک و امین بود و او را سید ابراهیم امین می گفتند و به درستکاری و شجاعت می شناختند.
بعد از اتمام کلاس پنجم به مدرسه ای در گنبد رفت و تا کلاس سوم راهنمایی در آنجا به تحصیل پرداخت و به علت بازگشت خانواده به روستا ترک تحصیل کرد. بعد از آن برای کار به اصفهان رفت و در آنجا به کار پارچه بافی مشغول شد و سپس به کار در ذوب آهن پرداخت.
قرآن، مفاتیح و رساله را مطالعه می کرد. پدر و مادرش را خیلی دوست داشت. در سال ۱۳۵۴ به خدمت سربازی رفت و آموزش هوایی و چتربازی دید. به علت شکستن پایش در پرش از هواپیما بقیه سربازی را در تدارکات پایگاه مربوطه گذراند. از ابتدا دوست داشت خدمتگذار مردم باشد و برای مردم کار کند. دوست داشت قدرتی داشته باشد تا تمام قاچاقچیان خلافکار را توبیخ کند.
جوانها را به خواندن قرآن و نماز دعوت می کرد و خانواده را به صبر و بردباری و صرفه جویی و کمک به محرومان توصیه می کرد.
بعد از پایان خدمت ازدواج کرد که مدت زندگی مشترکشان ده سال طول کشید و ثمره این این ازدواج چهار فرزند به نام های مهدی، زینب، سمیه، و زهرا می باشند. در دوران انقلاب در مبارزات بر علیه حکومت شاه شرکت می کرد.
راهپیماییها را سر و سامان می داد و دیگران را به شرکت در آن دعوت می کرد. بعد از انقلاب عضو کمیته انقلاب اسلامی اسفراین شد و در سال ۱۳۵۸ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سبزوار شد. یک سال پس از ازدواج، خداوند پسری به او داد. بچه ها را دوست داشت و به آنها احترام می گذاشت و می گفت: باید به بچه ها محبت کنیم. با خوش رفتاری و حوصله با آنها بازی و آنها را سرگرم می کرد. بعد از تولد فرزندش با سمت فرمانده گردان به کردستان و جبهه سر پل ذهاب رفت و مدت سه ماه در آنجا ماند. به کوچک و بزرگ احترام می گذاشت. در عملیات مسلم بن عقیل در جبهه سومار چهار دندان خود را از دست داد. در عملیات طریق القدس و بیت المقدس شرکت کرد که در عملیات طریق القدس در جبهه بستان از ناحیه دست مجروح شد. در ۲۲ بهمن ماه سال ۱۳۶۲ بعد از به پایان بردن یک ماه آموزش فرماندهی، بار دیگر به جبهه رفت و در اسفند ماه همان سال در عملیات خیبر شرکت کرد. در آبان ماه سال ۱۳۶۳ با فرمانده گردان جبار در عملیات میمک شرکت کرد که از ناحیه سر و در اسفند ماه همان سال در عملیات بدر از ناحیه سینه و ریه مجروح شد. دکتر معالج یک سال استراحت برای او تجویز کرد، ولی سید ابراهیم بعد از یک ماه بار دیگر به جبهه رفت.
به نماز اول وقت اهمیت زیادی می داد و در مراسم مذهبی و عزاداری شرکت می کرد. موضع سیاسی او تنها دفاع از ولایت و خط رهبری بود و بر فرامین امام تکیه داشت و بی چون و چرا مجری دستورات رهبری و فرماندهان رده بالای خود بود.دارای اخلاق حسنه بود. به طوری که در لشگر ۵ نصر همه فرماندهان از فرمانده لشگر گرفته تا فرماندهان گردانها به شخصیت ایشان اهمیت می دادند و حرفهایش را تایید می کردند و با یک برخورد طرف مقابل را عاشق خود می کرد.
در نماز شب ناله می کرد و از حضرت فاطمه الزهرا در خواست پیروزی داشت و همچنین شهادتش را طلب می کرد. سید ابراهیم شجیعی در تاریخ ۲۳/۱۱/۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی والفجر ۸ بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید. پیکر پاک این سردار شهید در بهشت شهدای سبزوار به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید سید ابراهیم شجیعی
...چه تأسفی را اندوهناکتر از این میدانید که از این لحظات مکرر و پر برکت انقلاب اسلامی که شب و روز ما را فرا گرفته است، کم توجه عبور کنیم. این انقلاب دارد با تمام ظالمان میجنگد، اما تو به انتظار نشستهای که امام زمان بیاید و همه ظالمان را از بین ببرد. بدان و آگاه باش که منتظران آقا امروز با مالهایشان و جانهایشان در جبهه و پشت جبهه فریاد سر میدهند:یا مهدی ادرکنی.
شال سبز سیدی
هیچ وقت شال سبزش را از گردن در نمیآورد. میگفت:"در گردان هر کس که سید است باید علامتی همراه داشته باشد. از این که به حضرت زهرا(س) منتسب هستید افتخار کنيد. بدانید تا وقتی به این خانواده وابستهاید خداوند همه چیز به شما میدهد. دقت کنید هر چه عملیات با رمز یا زهرا (س) داشتهایم با پیروزی کامل همراه بوده است. دامن این مادر را بگیرید."
بعد برایمان تعریف کرد: "وقتی آدم و حوا در بهشت میگشتند، نور عجیبی دیدند. وقتی از خداوند سوال کردند پرده غیب کنار زده شد پنج نور دیدند که همان پنج تن آل عبا بودند."
خواندنی👇
کتاب شال سبز (زندگی نامه و خاطرات سردار شهید سید ابراهیم شجیعی) به تحقیق و تالیف غلامرضا فسنقری از پژوهشگران و نویسندگان پیشکسوت شهرستان اسفراین توسط انتشارات جهانی به چاپ رسید.
با شنيدن صوت قرآن انرژي مي گرفت
در سایت پنج مستقر بودیم. فردای آن روز قرار بود آقای شجیعی به خط مقدم برود. در چادر کنارم نشست و گفت: «کیوانلو میتوانی طوری قرآن بخوانی که نیرویم چند برابر شود؟»
گفتم: "نه متاسفانه." گفت: "از بسیجیهای دور و برمان کسی را با این خصوصیت میشناسی؟" گفتم :"بله" و یکی از بچههای بیرجند را به حضورش آوردم.
آقای شجیعی بعد از سلام و احوالپرسی گرم گفت:" برادر دوست دارم قرآن را با صدای زیبا برایم قرائت کنی."
محمدی فر گفت:" اجازه میدهید از حفظ بخوانم؟"
آقای شجیعی با تعجب پرسید: "مگر حفظ هم هستی؟"
محمدی فرگفت:" بله بیشتر از نصف قرآن را."
آقای شجیعی به محض شنیدن این جمله گریه اش گرفت. او را در آغوش گرفت و بوسید. خم شد تا پای محمدی فر را ببوسد. میگفت:"اجازه بده زبانت را ببوسم. همین که صدای قرآن بسیجی را شنید چنان به شدت گریست که مرا هم به گریه انداخت و وقتی تلاوت آیات تمام شد آقای شجیعی گفت:" برای عملیات نیرو گرفتم، قوی شدم، انگار انرژی ام چند برابر شد."
صبح فردا که عازم خط میشد از من خواست تا باز هم با آن بسیجی ملاقات کند بار دیگر او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسه باران کرد.
راوي: غلامرضا کیوانلو-همرزم