👑دࢪحــــــــوالیعشــــــــق👑
🌼🌸🪷🍂🍁 #رمان_درحوالیعشق😍 #قسمت_سیونهم به سوگندزنگ زدم وگفتم بیادپارکیکههمیشهمیریم نردیکپارکبو
🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_چهلم
لباسموپوشیدموچرخیدور
خودمزدم
روسریمومدلدارپوشیدم
وچادرموبرداشتموازاتاق
بیرونزدم
بهسمتاتاق.رضارفتم
ارومدروبازکردم
دیدممشغولهعطرزدنه
وزیرلبچیزیمیخونه
``منمبایدبرماره
بررررررمسررمبرررره``
اینهمونیکهمهدی
همبشهزمزمهشمیکرد
بیهواپریدمتواتاقش
_ادمروزخواستگاریش
اینارونمیخونهها
_توادمنمیشینه!!
_نهعزیزمفرشتههاکهادم
نمیشن
_همیناعتمادبهسقفتکشته
منوو
ودوبارهبرگشتطرف.اینه
نگاشمیکردم
اگرمهدیبودالاناینجوری
بود!!
الانچجوریمیشدتواینروز
رضابرگشتطرفم
_چطورشدمخانوماعتمادبسقف
_ایییبدکنی
_چشم.حسودکوررر
ایستادمروبه.روش
_رضا
_هوم
بغلشکردم
_مبارکتباشه
_ممنونعزیزم؛حالاولمکن
کتمخرابشد
_بروبابااصلامحبتکردنبتووقتتلفکردنهمیرمپایین
زودیبیا
_باش
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁
👑دࢪحــــــــوالیعشــــــــق👑
🌼🌸🪷🍂🍁 #رمان_درحوالیعشق😍 #قسمت_چهلم لباسموپوشیدموچرخیدور خودمزدم روسریمومدلدارپوشیدم وچادرموب
🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_چهلویکم
خونهسوگنداینابرعکسما
اپارتمانیبودطبقهسوم
وقتیرسیدیمزنکشونوزدیم
رضااسترسداشت!!
مگرمرداهماسترسی
میشوند؟!
خندمگرفچه.سوالمخرفی
باصدایداداشریحانهبخودم
اومدم
_سلامخیلیخوشاومدین.بفرمایید
خانوادهها.صحبتمیکردن
امانهدرموردخواستگاری
سرانجامانگارپدرسوگندخستهشدهبود
کهگفت
_خبرضاجانچیکارمیکنی
_تویهشرکتهستیمفعلامرخصی
اومدم
وبازززززتوموضوعاقتصادقدم
میزدن
کهمامانگفت
_اگراجازهبدینسوگندجان
بارضایمنیکم.صحبتکنن
ماهمادامهبحثمونوبدیم
_خواهشمیکنم؛باباجان
اقارضاروهمراهیکن
سوگندارومازجاش.بلندشد
ویچشمی.زیرلبگفت
کترضاروتکوندادم
کهبهطرفمبرگشتوسرشو
بهمعنیچیتکونداد
_داداشخرابشنکنیاینبپره
کسیدیگ.زنتنمیشه
_دعااکن
دعاکن!!
چشمدعامیکنم
خدایااوکیبشه
مامانسوگندروبهمنگفت
_خبمهناجانچهخبرخاله
_سلامتیخااله
_شمانمیخوایازدواج.کنی
وبهپسرشنگاهیکردخندید
بسماللهالرحمن.الرحیم
اوااااچراهمچینمیکنه
_نهخالههنوزخیلیزودهمن
هنوزمیخوام.درسبخونم
_درستهعزیزم
ولیخبفکرکنمبشهیه
دختربدیم.ویهدختربباریم
لبخندالکیزدم
باصدایدرکهسوگندبازشکرد
واومدتوهمهبهطرفاونابرگشتن
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁
🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_چهلودوم
مامانلبخندیزدوگفت
_خبپسرمدهنمونوشیرینکنیم
رضابهسوگندنگاهمیکرد
سوگندمچادرشوازاسترس
مچاله.میکرد
_خخبخاله
ازجامبلندشدموروبهروشون
ایستادم
_سووگند
سرشواوردبالا
_رضااا
اونمنگاهمکرد
_دعامقبولشدهیابرم
دوباره.دعاکنم؟!
رضالبخندیزد
سوگندمیلبخند
_مبارکهمامانجانشیرینی
بدینبمن
اینشدهبودعادتمنکه
هرکسعروسشد
شیرینیرودردهانش.بگذرم
نمیدانمچرااماحسشقشنک
بود
یهشیرینیبهسوگندویکی
دیگهبه.رضادادم
قرارشدسه.هفتهدیگعقدکنن
وایناعتقادرضابودکهنباید
زیادتوعقدبودبایدخوشی
هاوغمهاروتوزندگیدونفرهچشید
بهخونهبرگشتمومستقیم
رفتماتاقمبهمهدیههمهچی
روباویسگفتم
وخوابیدم
باصداییاذانگوشیمبلندشدم
_خداجونمخوابم.میادولی
چوندوستتدارم.چشمممالتنعبادتتمیکنم
ووضوگرفتموروسجادهمشستم
نمازموخوندموبعدیهنفسعمیق
کشیدم
_خبخداجون
الهیشکرتبخاطرهمهچیخب؟!
منخیلییییییی.دوستدارمعشقمن
طبق عادت همیشگیم
روسجاده خوابم گرفت
باسردردشدیدبیدارشدم
افتاب داشت مستقیم به سجاده ام میزد
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁
👑دࢪحــــــــوالیعشــــــــق👑
🌼🌸🪷🍂🍁 #رمان_درحوالیعشق😍 #قسمت_چهلودوم مامانلبخندیزدوگفت _خبپسرمدهنمونوشیرینکنیم رضابهسوگندن
🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_چهل_وسه
پوووفیمیکنم
وازجامبلندمیشوم
بهکنارپنجرهمیروم
فرداجشنیهست
کهریحانهروواردزندگی
خودشمیکند
دیگرخانومخانخایمیشود
کهصاحبشمردیهست
کهبرایرۻایخداهرکاری
میکند
امروزبایدکناراوباشم
ازاتاقمبیرونمیاموبه
سمتاتاقرۻامیروم
یهوییدررابازمیکنم
ازروتختمثلفنرمیپرد
_واییییمهناتواخرمنومیکشی
بهموبایلشاشارهمیکنم
_باکیحرفمیزدی؟!
_دوستم
_کدومدوستت؟!
_حسنکچله
_عهدوستتوعه!
میگمعقلتچراکچله
_مهنااا
_جآاان
_بروبیرون
ازاتاقش
بیرونمیایم
شکندارم
طرفشسوگندبوده
پایینمیروم
مامانوباباتوهالرومبلها
روبخرویهمنشستهاند
ومیخندیدن
_بهبهپدرومادرعزیزم
اوۻاعطبقمرادهست؟!
_سلاممدخترخوابالویبابا
_ظهربخیرمهناخانوم
_همچنین
_مامان صبحونه میخورم میرم پیش ریحانه
_بیمارستانچیپس
_گفتمامروزوفردانمیرم
_باش
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁
🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_چهلوچهارم
روبهرویریحانهمیشینم
_چقدرعوۻشدیریحون
_خوشکلشدم؟!
_نه باباتوخوشکلبشونیستی
میخنددتاحالابهشگفتم
چقدرقشنگمیخنده؟!
یکمباهمصحبتمیکنیم
ولباسهایشرونشانم
میدهدوبعدازیحیصحبت
میکند
وبعدازخانوادهاو
_باشهباشهشوهرندیدهبدبدخت
کشتیمارو
میخندد
_چیکاررکنمخب
حالنوبتمناستکهذوقکنم
دستانمروبهممیزنم
_واییییریحونفکرکن
مامانبشیخالهبشمم
میامپیشت
اسمبچتومیزارمزینب
اگرپسرباشهمیزارممهدی
واییبهشکلیییشعریادمیدم
کلیبراشتولدمیگیرم
شوهرتکهمشکلیندارهداره؟!
اگرمداشتطلاقشمیدیم
هردومیخندیم
یجوریاشکدرچشمانم
جمعشدهاست
انگارباراخراستاورامیبینم
تکهپارچهیابیرنگیکه
دستشبودرازمینمیگذرد
وخودرابهطرفممیکشد
دستدورگردنممیندازد
_مهناممنونکهپیشمی
_قربونت گریه نکن صحنه
احساسی میشه
_خوبیبدیدیدیبهبزرگواری
خودتببخشخب؟!
بغۻداردخواهرکم?!
_ریحانچتهگریهچرا
گریهنکنلطفامن ازت ممنونم
بخاطرهمچیی
نگران خاله وعموهم نباش
خودم هستم
لبخندی میزددرهمین هنگام
موبابلش زنگ میخورد
ازرومیزبرشمیدارد
وباذوقمیگوید
''امیرررهه''
_سلاممداداش
ممنوونم توخوبی
دلم تنگ شده برات
کی میرسی
عموهم میاد
چه خووووب
منتظرتم
باش
مهنامسلامداره
اوامنکیگفتمسلامبرسون
وقطعمیکند
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁
👑دࢪحــــــــوالیعشــــــــق👑
🌼🌸🪷🍂🍁 #رمان_درحوالیعشق😍 #قسمت_چهلوچهارم روبهرویریحانهمیشینم _چقدرعوۻشدیریحون _خوشکلشدم؟! _ن
🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_چهل_وپنجم
جشن شروع شده
دخترعمویریحانههمان
کهنامشگلنازبود
کنارریحانخنشستهاست
وصحبتمیکندحسمیکنم
دوسشدارمچهرهاشدلنشناست
بهطرفشانمیروم
_ریحوناحوالتکهخوبه
سرتکانمیدهد
_مهناجانگلنازمیخوادنماز
بخونهراهحیاطوسرویس
روبهشنشونمیدی؟!
انهاتازهرسیدهبودنوهنوزنماز
نخواندهبودن
وقتیانهاامدنخانهخودمان
بوودم
_بلههبفرمایید
همراهممیاید
چادررنگیامروسرممیزارم
چونتوحیاطتاوردیهال
مردهست
_گلنازخانوم
اوندرسفیدهکهاونجاستسرویسه
برینمنابنجاهستم
باشهایمیگویدومیرود
سرموپایینمیدازم
واقعابرازندهخانوادهخاله
پرویناستایندختر
خواستمبهطرفدربروم
کهپایمبخاطدخیسیحیاطلیز
میخورد
دستمروبهدیوارمیگیرم
امادستمداغمیشود
وسرمگیجمیرود
چیریخترودستم؟!
صدای''یاعلی'
گفتنپسرجوانیبهگوشممیخورد
رویزمینمیشینم
ودستمونگاهمیکنم
هنوزازداغیچایسرم
گیجمیرودمیسوزد
اماخجالتمیکشمگریهکنم
گلنازدرحالیکهچادرمیپوشد
بهسمتممیاید
_جیشدمهناجان
بلندمیشوم
همانپسرمیگوید
__ببخشیدحواسمنبود
دستمخیلیمیسوزدنمیتوانم
حرفبزنم
همینکهداخلمیشوم
شخصیمقابلممیایستد
سرمروبالامیگیرم
''امیرعلی''
چشمانم اشک رومهمان خودمیکند
_س.سلام
_سلامخانومولیخانیخوبین
_ممنون
_امیرعلیدستشسوخته
ببرشپیشزنعمومنبرمنماز
_چیشدهدستشون
_چایریخترودستش
_خوبینالان
_شکر
_مامان تواتاقخودشهبرینپیشش
_نمیخوادمنخوبم
ازگنارشونردمیشم
ولیصدایشانرومیشنوم
_نمازخوندیامیر
_بله
_پسمنمبرمبخونم
_التماسدعا
_منکهمحتاجمبدعات
دیگرچیزینمیشنوم
وارداشپزخانهشون
میشومورودستمابمیکیرم
مگرمیشودچایاینقدرداغباشد
دستمقدمزشدهاست
_خدامنخیلییمیسوزهه
خداجونچیکارشکنم
صدایریحانهمیاید
_مهناتوابنجاچیکارمیکنی?!
دستموپشتمقایممیکنم
_اببخورماومدماببخورم
_امیرگفتدستتسوختهبیینم
_نهباباچیزشنیس
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁
👑دࢪحــــــــوالیعشــــــــق👑
🌼🌸🪷🍂🍁 #رمان_درحوالیعشق😍 #قسمت_چهل_وپنجم جشن شروع شده دخترعمویریحانههمان کهنامشگلنازبود کنارری
🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_چهل_وششم
_مطمنی؟!
_ارره،عروسکهنبایداینور
اونورباشهبروقشنگم
_عزیزم،عروسمدلدارههاوعروسیوجشنوادماشفرارنمیکنن
دستتمهمتره
_بخدافققرمزشده
_باشه
میرودوبعدچنددقیقهبرمیگردد
یکچیزیمثلخمیردندان
دستشاستولیخمیردندان
نیست
_بیااینوبهدستتبزن
_ممنونعزیزم
بهدستممیزنموازسوزش
صورتمجمعمیشود
وایمگرمیشوداینقد
بسوزدد؟!
همراهشبهاتاقبرمیگردم
اتاقشانپرازمهماناست
ماندهامچگونه
اینهمهادمدراینخانخ
جاشدهاست
اینیعنیمهمانیکوچک؟!
حسنادخترخالهریحانخ
بهسمتمونمیاید
_ریحانختومثلاعروسی
کجارفتی؟!
_کارداشتم
مهناحالشبدبودرفته
بودمپیشش
_خوبیمهنا؟!
_خوبمعزیزمممنون
بلاخرهجشنشانتمومشد
همهرفتنجزخانواده
خالهریحانهوهمسرریحانه
بههمراهگلناز
مادراقایحیی
میگوید
_بااجازهتونمادخترمونوببریم
_خواهشمیکنم
_ببخشیدبریمپیشبابااینا
اونجاصحبتمیکنیم
همهبلندمیشوند
وبهطرفپذیراییمیروند
بایکدستمنمیتوانم
چادربپوشم
دستدیگرمکهحناییاز
یدارویبدرنگشده
حسناچادررارویسرم
مرتبمیکند
_ممنوندخترخاله
میخندد
_قابلندارهخانومدکتر
دستمومیگیردچرااین
همهعزیزشدهام؟!
ریحانهروبهروی
یحییرومبلنشستهاست
مادریحییوخالهپروین
رویکمبل
خالهریحانهچایمیریزد
برادرریحانه باپسرخالهاش
بالایسرمبلیکه
عمووپدرهمسرریحانه نشسته اندایستادهاند
مادریحیی دوباره میگوید
_حاج،ریحانهجاندیگبیاد
خونهخودش
_هرجورکهدخترمصلاحبدوند
_مامانجان،چرافردانیام؟!
یحیینگاهیبهریحانهمیکند
ولبخندمیزند
خالهپروینبلندمیشودومیگوید
_دختربایدخونهشوهرش
باشهدلبرکمباخانوادههمسرتبرو
_چشممامان
لبخندیمیزنم
محبتاست
عشقخالهرومیگویم!!
ریحانهامادهرفتناست
وسایلشروقبلابرده
والانخودشمیرود
خالهوعمووخالهاش
روبغلمیگند
حسناوگلنازروبهمبغلمیکند
روبهگلنازمیگوید
_مواظبخانوادهامباشی
_خانوادهام؟!چشم
مواظبخانوادهمونهستم
ریحانهلبخندیمیزد
بهطرفمبرمیگردد
خوشحالماولینمیدانم
اینبغۻازکجامیاید
دستانشروبرایمبازمیکند
بغلشمیکنم
_مهناجان،مواظبخودتباشی
صبحهاتنهایینروجایی
غریبینکنیمنزودبزودمیام
اینجااینجاخونهخودته
تومدختراینخانوادهای
هرکاریداشتیبهباباومامان
بگو
زودبزودبهشونسربزنی
گفتهبودمامروزاحساساتی
شده؟!
انگاردنبالحرفهاوواژه
هامیدودتاکلماتیکه
برایممیگویدقشنگباشند
_چشم،نمیخوایسفراخرت
بریکههمینجایی
_بیشعوراصنمحبتبهت
نیومده
میخندمومیبوسمش
_خوشبختبشی
فرشتهنجاتمن
لبخندیمیزندوبهسمت
برادرشمیرود
دستدورکمرشمیدازد
_داداشخیلیدوستتدارم
_مراقبخودتباش
هرمشکلیپیشاومدبهمبگیا
وسرریحانهرومیبوسد
ازبرادرشجدامیشود
ودوبارهخالهروبغلمیکند
سوارماشینمیشودودستی
تکانمیدهد
اشکامراهشونوپیدامیکنن
چراگریهمیکنم
بهاتاقبرمیگردم
وچادرمروبرمیدارموسر
میکنم
ودوبارهبههال
همهساکتنشستهاند
میدانمخانهبرایشان
سوتوکوراست
_خاله
همهبهطرفمبرمیگردنن
سرمومیندازمپایین
_کجامیریمهناجان؟!
_بااجازتونمیرمخونه
خیلیدیرشده
_ساعت۱شبهگلم
همینجابمون
_نهخالهممنونفرداباید
برمبیمارستان
_ایباباباشعممنونگلم
زحمتتتدادم
_نهباباخالهچیزه
خجالتمیکشمبگویم
میترسمبرمخانه
خالهلبخندمیزند
_حاجاقامهنارومیرسونی؟!
عمولبخندمیزد
_بلهه
_نههعموشمابشینیدخسته
هستینممنخودممییرم
وسریعخداحافظیمیگویم
وکفشهایمرومیپوشم
حسنابهطرفممیاید
_چتهدیوونهخبباهاشونبرو
_نهعموازصبحسرپایه
راهینیستندتندمیرم
حسنامواظبخالهباشی
بهگلنازمسلامبرسون
خدافس
دروبازمیکنم
خدایاچرااینقدتاریکهه
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁
👑دࢪحــــــــوالیعشــــــــق👑
🌼🌸🪷🍂🍁 #رمان_درحوالیعشق😍 #قسمت_چهل_وششم _مطمنی؟! _ارره،عروسکهنبایداینور اونورباشهبروقشنگم _عزیزم
🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_چهل_وهفتم
ازتاریکیمیترسم
بعدازاونگابوسا
_خانومولیخانیصبر
کنید
بهپشتبرمیگردم
امیرعلیباگلنازهستن
_سلام،جیشدهگلنازجان
_میرسونیمت
_ممنونزحمتتوونمیشه
لیخندیمیزند
امیرعلیجلومیرودوماعقب
_چندسالتهمهنا
_20تمومشدهتازه21شدم
_بهتنمیخوره
_چندمیخورهبهم
_18.19
_عهه
_بله
_شماچی
_22
_اهان
_میخوره?!
_بله؛راستی
عقدتونکیهست
عقدکردیناومدین
گلنازلبخندیمیزند
اماامیرعلیبراچندلحظه
میایستد
_نههنوزفقطیصۼیه
محرمیتخوندیم
_اهانامیدارمخوشبختبشین
خیلییبهممیایین
جلودرمیایستم
وزنگرامیزنم
دوبار سهبار.چهاربار
وپشتسرهم
_شایدخوابنمهناجان
همونلحظهصدایرۻا
میاید
_چتهخروسزشت
گلنازمیخندد
_سلامدآداشخوبم
دررومیزنی؟!
_کلیدنداریمگ
_نه
_پسهمونجاوایسا
بهگلنازوامیرعلینگاهیمیندازم
هردومیخندنن
ولیچرا؟!
_رۻابهنفعتهبازکنی
_شببخیر
_رۻامهمونداریم
_خرخودتی
_پسسوییچبده
میرمخونهسوگندمنصرف
کنم
_اگرمردیهمینجوریبرو
_رۻااابیادروبازکن
دارممیمیرمازبیخوابی
چرااینقدتولجبازیرۻا
_شببخیر
ودیگهیچی
پاهاموبزمینمیزنم
امیرعلیجلومیایدوزنگ
میزند
_مهنااااخهچراکسی
نمیادتروببرهخلاصشمچی؟!
_سلاماقارۻادرومیزنیداداش
_شما؟!
_امیرعلیهستم
_امیرعلیاها
بازمیخواهدمرااذیتکند
تاخرابشنکردهمیگویم
_رۻااقاامیرعلیباخانومشون
هستنا
درامیزند
داخلمیرومومیگویم
_بفرماییدتو
_ممنونگلممیامانشالله
_انشاللهممنونم
لیخندیمیزندومیروند
ازحیاطبهتندیردمیشوم
وواردهالمیشم
مستقیمبهاتاقرۻامیروم
_پسرهبیشعورچرااینقداذیت
کردی؟!
ازروتختبلندمیشود
_چیشده
_هیچیچرادروبازنکردی
_کردمکه
بادستیکهسوختهبهپیشانی
اممیزنمکهمیسوزد
اییمیگویم
_مهناجیشدهدستت
_قلیگازمگرفته
_جدیباش
_چایریخت
_وقتیمااومدیمبعدش
_اوهوم
_بیابیینمجیشده
_میرمبخوابم
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁
👑دࢪحــــــــوالیعشــــــــق👑
🌼🌸🪷🍂🍁 #رمان_درحوالیعشق😍 #قسمت_چهل_وهفتم ازتاریکیمیترسم بعدازاونگابوسا _خانومولیخانیصبر کنید ب
🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_چهلوهشتم
بهطرفماتاقمیروم
سهساعتبهاذانمونده
پسیکمبخوابم
بهطرفمتختممیرومودرازمیکشم
_مهنااا
_مهدیجان
چهرشخنداناست
_چطوری داداشی
لبخندمیزند
_دلمتنگشدهبودمهدی
بازلبخندیمیزندوسرش
روپایینوبعدبالامیاورد
_چراحرفنمیزنی؟!
_میبینیکهدارمنمازمیخونم
چشامروبازمیکنم
صدایلاالهاللهمیاید
پسدارهاذانمیگن
نمازمومیخونم
باارامش
خدایاشڪࢪت😍
بخاطررررهمچیییشڪرت
تواینمدتفهمیدم
اگرتونبودیمنهیچینبودم
همیشهکمکمڪردی
ازخریدنیکلواشک
تاقبولیتویکیازبهترین دانشگاههاازدوستیباریحانه
تامحبترۻاازخرابشدن
خواستگاریتاهمیننمازالان
تاحالابهتگفتمچقددوستتدارم؟!
خدایاهیچکسوجزخودت
توقلبمجاندهباشه؟!
منعاشقانهدوستتدارم:)
پستومکمکمڪن
دلموفقطپیشخودتجابزارم:)
دوستتدارمزیباےحقیقیمن
مادرجونمهمیشعمیگفت
اگرخداعاشقتبشع
خیلیقشنگمیخرهترو
خدابهاونجارسیده
کهبخریم؟!
منهمچنانحوالیتو
قدممیزنمودراخردفترم
کهنامشراحوالیعشقگذاشتهمینویسم.وخدامراخرید
وایییقشنگنمیشهواقعا
پسبخرمباشع؟!
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁
🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_چهلونهم
ازروسجادمبلندمییشم
وپایینمیروم
ماماندرحالنمازخوندن
هستوبابادرحآلقرانخواندن
_سلامباباییقبولباشھ
باباسریتکانمیدهد
بهطرفدرورودیهالمیروم
وبازشمیکنم
صدایجیکجیکگنجشگو
بادخنکیکهمیاد
انرژیخاصیرومهمونمنمیکند
بهاشپزخانهومیزصبحانهروامادده
میکنم
مامانوباباهممیایند
_رضاروبیدارنڪردی
_نهمامانجانخودشمیاددیگه
_دخترم،امروزکارداری؟
_بلهبابااولمیرمدانشگاه
ازهمونجامیرمبیمارستان
_میخواستمهمراهرضابری
خریدعقدواینا
_زنشکهمیادمامانممیرهمامانشممیادنهمامان
_اره
ازروصندلیامبلندمیشوم
_خداحافظمندیگخبرمم
_مواظبخودتباش
_چشم،باباسوییچماشین
تونوبدین
_توجیبݫاکتمهدخترم،موا
ظبباشی
_چشممم
توماشینمیشینم
یادمهقبلابهماجازهنمیدادن
ماشینزیرپامباشه
ولیالان....
راهافتادمسمتدانشگاه
ماشینروپارکردم
ورفتمداخل
تومحوطهدنشگاه
دنبالسوگندبودم
ازدوردرحالیکهلبخندمیزدو
کفیشرودوششجابهجا
میکرداومدسمتم
_سلامممهیجون
_علیکسلامخروسخوش
اواز
_بیشعورخوبی؟!
درحالیکهبهسمتکلاسا
قدمبرمیداشتیمگفتم
_بلهخوبمشماخوبیزنداداش
لپشقرمزشد
لپشوکشیدم
_خبحالانمیخوادواسهمن
سرخوسفیدبشی
_توممیاییخرید
_نهباببایدبرمبیمارستان
_اقادیگهامروزونرو
_نمیتونمکه..بعدشمبروحالشوشوهرجونتهست
بعدمیخندموپاتندمیکنم
وواردکلاسمیشوم
همراهسوگندازدانشگاهبیرون
میایم
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁
👑دࢪحــــــــوالیعشــــــــق👑
🌼🌸🪷🍂🍁 #رمان_درحوالیعشق😍 #قسمت_چهلونهم ازروسجادمبلندمییشم وپایینمیروم ماماندرحالنمازخوندن هست
🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_پنجاهم
_سوگندبیابرسونمتخونمون
_نهدیگتوبروخودممیرمباش؟!
_رضامیاد؟!
_نمیدونمولیزنگشمیزنممیپرسم
_باشخداحافظعاشقپیشه
_بیشعورر
خندیدموحرکتکردمسمتبیمارستانماشینوپارککردمورفتم
داخل
خانمموسویبهطرفماومد
_سلامممهناجانخووبی؟!
_سلاممچکرمشماخوبی؟!
_شکرخدا،عزیزمبروبهخانوم
معصومیبگوببرتتاتاقاون
دختریکتازهاوردن
_چهخبرهتواوناتاق؟!
_یهدختریروتازهاوردن
حالشحوبنیستبهحرف
هیچکسگوشنمیدهگفتم
شایدبهحرفتوگوشبده
_چشمالانمیرم
لبخندقشنگیزدورفت
بهسمتایستگاهپرستاریرفتم
وسلامکردم
_سلام
خانمصادقی:علیکسلامخوبی
خانمکاظمی:سلاممهنا
فاطمههمونخانممعصومی:سلامدخترخوباینچهوقتاومدن
_دیرنشدهکه
_ارهباباراستمیگیمنکورم
بهطرفشرفتموبوسشکردم
_ۼرۼرنبودیخواهرجان
_حالاشدم
_بابایروزجاموایستادیا،حالامپاشوبریماتاقونشونمبده
_راسمیگیپاشوبریم
همراهشرفتم
_مشکلچی؟!
_سرطاندارهبیچاره،ناامیده
ازهمهجانمیزارهجراحیشکنن
اصلازپرستارافراریمنکهدیوونهشدم
خندیدموبهاتاقینگاهکردمکهدخترکیبهبیرونزلزدخبود
ورنگرخسارشسفیدمثلگچ
شدهبود
بهطرفشرفتم
_سلامخانومخوشکلهمهمون
نمیخوایی؟!نگاهمکردچقدرمظلومبهنظرمبرسه
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁
🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_پنجاهویکم
جوابیندادوفقطنگاهمکرد
لبموترکردمکنارشروتختنشستمودستیبهصورتشکشیدم
_بهممیگیچته؟!
جوابنداد،فقطیجورخاصی
نگاهممیکردانگارکهمیخواست
بگوید''گمشوبیرون''امامن
مگرتسلیمشدنبلدم؟!
_اسمتچی؟!
نگاهشدوبارهبیروندوختهمیشود
بلندمیشوموکنارپتجرهمیایستم
حیاطامروزشکلخاصیدارد
_دوستداریبریمبیرون؟!
نگاهشبرقمیزندپسدوست
داردولیمیخوامحرفبزند
وبگویدکهمیخواهد
_باشمامادوستداری؟!سرتکانمیدهدلبخندیمیزنم
_مگهبچهایزبونتوگربهخورده؟!
لبهایخشکوسفیدشدهاش
روازهمبازمیکندومیگوید
_د.دوستدارمبرم
_اوووهوعچهصدایقشنگی
عاشقصداتشدمپسزیادحرفبزن
ویلچریمیارموبهسختیاز
تختپایینمیاورمش
هرچندمیتوانستمبگویم
بیایینوکمکمکننولیدوست
دارمخودمکمکشکنم
ارومبهطرفحیاطمیروم
_خبخانومماسمتومیگیبهم؟!
بازحرفنمیزند
بهاطرافنگاهمیکندانگار
دتبالچیزیمیگردد
_دنبالجیزیمیگردی؟!
جوابنمیدهدامانگاهش
روخانوادهچهارنفریکه
دارنعکسمیگیرنخشک
میشود!!نگاهشمیکنمغمدارد
_دنبالمامانتی؟!ارهعزیزم؟!
نگاهممیکنداماجوابنمیدهد
بجاشاشکیمیریزد
_باباومامانتنیومدنمیخوام
لسمشوبگمولینمیدونمچی!؟
_اسمتمکهنمیدونمنیومدنخانوادهات؟!
بلاخرعلبهایشبازازهم
جدامیشوند
_ن.ندارم
_اسمو؟!همهاسمدارنکهمگ..
وسطحرفممیدود
_خانوادهندارم
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁