••♡دﺧتࢪان اﻤام زﻤان♡••

و. عمو رضا در حالی که لیوان چای دستش بود گفت: +جانم. -پرچم و دیدین؟پسندیدین؟ +نه هنوز حسین ن

••♡دﺧتࢪان اﻤام زﻤان♡••

«فصل دوم» من و نرگس یه چشم گفتیم و رفتیم تو آشپزخونه که سفره رو بندازیم. برنج و خورشت فسنجون و همه

••♡دﺧتࢪان اﻤام زﻤان♡••

«فصل سوم» گوشیو قطع کردم و پرت کردم تو کیفم. +کی بود ریحانه؟ اعصابم بدجوری بهم ریخته بود.چیزی

••♡دﺧتࢪان اﻤام زﻤان♡••

«فصل چهارم»۱۸ خرداد. خب لباس که برداشتم.مسواک برداشتم،کفش برداشتم،خوبه همه چی برداشتم. دارم وسای

••♡دﺧتࢪان اﻤام زﻤان♡••

«فصل پنجم»۲۰ خرداد. دو روز از اومدنم به شمال میگذره و تو این مدت بابا کلی بهم زنگ زد و گفت نمی‌خو

••♡دﺧتࢪان اﻤام زﻤان♡••

«فصل ششم»۲۱ خرداد ۱۳۹۸. -دیوونه شدی زه‍... +دلارام. -بگو چت شده؟ +گوشیت و بده میخوام به ماما

••♡دﺧتࢪان اﻤام زﻤان♡••

«فصل هفتم»۲۳ خرداد سال ۱۳۹۸. از پریروز این خلافکارای کَنه ی شفتالو افتادن به جون من که بگو پدرت فل

••♡دﺧتࢪان اﻤام زﻤان♡••

«فصل هشتم» -خب بگو نرگس. +چی بگم؟ -چقدر آی کیوت پایینه.چجوری با امیرعلی ازدواج کردی؟بگو که مرد

••♡دﺧتࢪان اﻤام زﻤان♡••

«فصل نهم،فصل آخر» لحظه به لحظه شدت هق هق هاش بیشتر میشد و نگرانی منم بیشتر میشد. آروم باهم روی ت